«ساندی تایمز»؛ یکسال پس از قتل حکومتی مهسا امینی چه چیز برای زنان ایران تغییر کرده است؟

-«ساندی تایمز»: از هر پنج زن در تهران، یک نفر حجاب اجباری ندارد. 
-پس از درگذشت مهسا در بازداشت گشت ارشاد اسلامی، دختران و زنان در ایران روسرى از سر برگرفتند، شجاعانه به خیابان رفتند و خطر تجاوز جنسى، نابینایى و مرگ را به جان خریدند.
-سركوبگران رژیم ولایت فقیه بی‌رحمانه و وحشیانه به جان آنها افتادند و آنها را به قصد كشت كتك زدند.
-برخی از دختران و زنان شجاع به «كریستینا لمب» خبرنگار «ساندى تایمز» گفته‌اند كه روش مبارزه خود را تغییر مى‌دهند.

چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۳۰ اوت ۲۰۲۳


روزنامه «تایمز»‌ در گزارش مفصلی که روز یکشنبه ۲۷ اوت منتشر کرده به وضعیت زنان ایران و پوشش آنها یکسال پس از قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی در بازداشت گشت ارشاد اسلامی پرداخته است. در این گزارش با چند زن گفتگو شده که با اسم مستعار از آنان نام برده شده است.

تظاهرات ایرانیان در لندن / ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۲

جایی که هستیم شبیه یک مرکز خرید معمولی است. زنانی که سوار بر پله برقی می‌شوند، لباس‌ها را در بوتیک‌ها برانداز و رژ لب امتحان می‌کنند، و با موهای پریشان گپ می‌زنند. اما یک لحظه صبر کنید! اینجا کجاست؟! مرکز خرید اوپال در تهران، پایتخت ایران، سرزمین حجاب اجباری؛ محلی که هیچکس روسری به سر ندارد.

نه چندان دورتر، در پارک پرواز، سه دختر با شلوارهای گشاد و تی‌شرت در حال رقصیدن و تکان دادن موهای خود برای یک ویدئوی TikTok هستند. مردم دورشان جمع شده‌اند. مادری میانسال که شلوار به پا دارد و از خودش فیلم می‌گیرد، در حالی که دم اسبی خود را تاب می‌دهد در خیابان‌ مى‌گردد و پوسترهای پسر ١۶ ساله‌اش و سایر قربانیان جوان را که به دست نیروهای امنیتی کشته شده‌اند به دیوار مى چسباند. اما لحظاتى بعد، ماموران امنیتى آنها را از دیوار بر مى‌دارند.

به زودی یک سال از مرگ مهسا امینی ٢٢ ساله در بازداشت گشت ارشاد اسلامی می‌گذرد. مرگی که ماه‌ها اعتراضات گسترده با رهبری زنان در سراسر ایران به راه‌ انداخت. به نظر می‌رسید که این اولین «انقلاب زنان» در جهان باشد و البته بزرگترین تهدیدی که رژیم مستبد این کشور تا کنون با آن روبرو بوده است. هفته‌های طولانی زنان به خیابان‌ها می‌رفتند و می‌دانستند که هر یک از آنها ممکن است دچار سرنوشتى مشابه دیگر کسانی شوند که هر روز از زندانی شدن، تجاوز یا اعدام‌ آنها می‌شنیدند. شجاعت آنها هم فروتنانه و هم وحشتناک بود. حتی دختران دبستانى و دبیرستانى هم در اعتراضات شرکت کرده و از خودشان فیلم می‌گرفتند آنهم در حالی که با موهای افشان انگشت وسط را به عکس‌های رهبر جمهوری اسلامی که در همه جا دیده مى شود، نشان مى‌دادند یا «عمامه‌پرانی» مى‌کردند. آنها در خیابان به طرف آخوندها می‌دویدند و عمامه‌هایشان را با سر انگشت به زمین پرت مى‌کردند.

سرانجام پس از ٢٢٠٠٠ دستگیری، بیش از ۵٠٠ کشته، هفت اعدام، صدها معترض مجروح یا نابینا با گلوله‌های تفنگ ساچمه‌ای و هزاران دختر دانش‌آموز مسموم در حملاتی که مقامات رژیم متهم به عدم رسیدگی صحیح به آنها هستند، اعتراضات فروکش کرد. البته برای دنیای خارج ممکن است به نظر برسد که همه چیز تمام شده. اما نافرمانی زنان ایرانی- به شکلی جدید- ادامه دارد.

از هر پنج زن در پایتخت ایران، یک نفر حجاب اجباری ندارد؛ انقلابی آرام در کشوری جریان دارد که زنان به مدت ۴٠ سال مجبور بوده‌اند تمامى بدن خود را بجز صورت و دست‌شان را بپوشانند. ایران تنها کشور جهان است که قانون حجاب اجباری در آن اجرا می‌شود. البته بجز افغانستانِ تحت حکومتِ طالبان. اما حالا انگار موجی به راه افتاده که سر باز ایستادن ندارد.

لیلا، ٢٣ ساله، دستیار یک بوتیک در تهران، اطمینان می‌دهد: «بازگشتی وجود ندارد. من هرچه را مربوط به حجاب اجباری داشتم سوزانده‌ام.»

الهام دختر جوان ایرانى که اکنون در بریتانیا زندگى مى کند، مى‌گوید: «من دخترانی را در ایران مى‌بینم که تی‌شرت پوشیده‌اند و فکر مى‌کنم که آیا می‌توانم مانند آنها شجاع باشم؟»

با نزدیک شدن به سالگرد درگذشت مهسا، هشتگ جدید # روز_مهسا در رسانه‌های اجتماعی می‌چرخد و انتظار اعتراضات بیشتری می‌رود. پلیس امنیت اخلاقی و ارشاد اسلامی که مدتى از خیابان‌ها ناپدید شده بود در حال آماده شدن هستند و دوباره با ون‌های سبز و سفید خود در همه جا حضور دارند. کمپین جدید «حجاب و عفاف» توسط حکومت اسلامى راه‌اندازی شده که با استفاده از هزاران دوربین مداربسته و تشخیص چهره، افراد «بدحجاب» را که در خیابان راه می‌روند و یا در حال رانندگى هستند، شناسایی می‌کنند.

تا ماه ژوئیه امسال، به بیش از یک میلیون زن برای رانندگی بدون حجاب پیامک ارسال شد و اتومبیل‌ بیش از ۱۰۰هزار  تن به مدت دو هفته توقیف شد. هزاران کسب و کار به دلیل نداشتن پوشش اسلامى کارکنان زن جریمه شده  و برخی تعطیل گشته‌اند. با این حال زنان دست از مبارزه بر نمى‌دارند. بیلبوردهای تبلیغاتی کمپین «عفاف و حجاب» مرتب به آتش کشیده می‌شود. معترضان همچنان بر بام‌ها رفته و فریاد می‌زنند «زن، زندگی، آزادی!» و «مرگ بر دیکتاتور!»

الهه، پزشک عمومی‌ زنان در شهر شیراز که سال گذشته بطور مخفیانه معترضان مجروح را مداوا کرد، می‌گوید: «این مبارزه، مانند آتش زیر خاکستر است– هنوز بطور کامل شعله نکشیده؛ اما شروع شده و متوقف نمی‌شود». وی می‌افزاید: «ما آزاد خواهیم شد، موضوع فقط  بر سر چگونگى و زمان وقوع آن است.»

رژیم به خبرنگاران غربی اجازه نداده که به چشم خود شاهد این سختگیرى‌ها و سرکوب‌های وحشیانه  باشند. اما چهار زن که همواره در تظاهرات شرکت کرده و در طول یکسال گذشته جان خود را به خطر انداخته‌اند، وضعیت تداوم نافرمانی و ایستادگی زنان ایران را بازگو می‌کنند.

شهرزاد ٢١ ساله: ما محدودیت‌های تحمیلی رژیم را دور می‌زنیم

شهرزاد به عنوان یک دانشجوی مهندسی و فمینیست در قم، مذهبی‌ترین شهر ایران، هرگز سراغ گزینه آسانی نرفته است. او می‌‌گوید «ظاهرا ترکیبی از ۵٠-۵٠ در جنسیت دانشجویان دختر و پسر در دانشگاه وجود دارد، اما ما می‌دانیم که به عنوان زن، فرصت‌های شغلی یا حقوقی مشابه مردان نخواهیم داشت، بنابراین عمدا در رشته‌هاى تحصیلى خود « موضوعات مردانه» را انتخاب کرده‌ایم.»

او نیز مانند بسیاری از زنان ایران با زندگی دوگانه بزرگ شده است:‌ «بیرون از خانه حجاب داریم اما پشت درهای بسته لباس‌های تنگ و چسبان می‌پوشیم و از VPN (شبکه‌های خصوصی مجازى) برای دور زدن تمام محدودیت‌های رژیم استفاده می‌کنیم تا بتوانیم سریال‌هایی مانند  «امیلی در پاریس» یا «آیینه سیاه» را تماشا کنیم.»

پاییز گذشته، زنان جوان ایران بجای صحبت درباره مد یا فیلم و سریال و هر آنچه در یک جامعه عادی شهروندان به آنها می‌پردازند، مشغول این بودند که چطور می‌توان با پوشیدن پدهای کیک بوکسر برای محافظت در برابر ضرب و جرح سرکوبگران یا فرو بردن ماسک در آب لیمو برای مقابله با گاز اشک‌آور از خود در برابر حملات نیروهای امنیتی محافظت کرد. شهرزاد توضیح می‌دهد: «همه ما می‌خواستیم کاری انجام دهیم، زیرا از مرگ مهسا شوکه شده بودیم و از اینکه ساکت بودیم و اجازه دادیم این اتفاق بیفتد، از خودمان آزرده‌ایم. دیدن آن عکس در اینستا را هرگز فراموش نمی‌کنم.»

مهسا امینی پس از مرگ مغزی در بیمارستان

وى به تصاویری در اینستاگرام (توئیتر و فیس‌بوک در ایران ممنوع است) اشاره می‌کند که مهسا بیهوش دراز کشیده، لوله‌هایی در دهانش قرار دارد و پس از ضرب و جرح پلیس اخلاق، صورتش به شدت متورم شده است. مهسا روز سه‌‌شنبه، ١٣ سپتامبر، به اتهام «بدحجابی» هنگامی‌ که از ایستگاه مترو بیرون آمد، به وسیله ماموران به زور سوار یک ماشین شده  و به یک مرکز پلیس «امنیت اخلاقی» و گشت ارشاد اسلامی انتقال داده شد.

شهرزاد ادامه می‌دهد: «او هم مثل ما دانشجو بود. وى قبل از رفتن به دانشگاه، از کردستان براى دیدن برادر خود و جشن تولد ٢٣ سالگى‌اش به تهران رفته بود. وقتی به بازداشت خود اعتراض کرد، به شدت کتک‌اش زدند بطوری که هرگز نتوانست تولدش را ببیند.»

هنگامی‌که خبر مرگ مهسا روز جمعه ١۶ سپتامبر منتشر شد، جمعیتی در اطراف بیمارستان تهران تجمع کردند. ادعاهای رژیم مبنی بر اینکه او به کُمای ناشی از بیماری دیابت رفته یا دچار حمله قلبی شده، خشم مردم را بیش از پیش برانگیخت. مراسم تشییع پیکر او در روز شنبه در شهر زادگاهش سقز در استان کردستان واقع در شمال غرب ایران با حضور هزاران همشهری وی و ساکنان شهرهای اطراف و دوردست با فریاد «مرگ بر دیکتاتور» برگزار شد. مادرش بر سنگ مزار وى که روی آن حک شده بود «مهسا تو نمردی، نامت رمز شد» اشک می‌ریخت.

#مهسا_امینی به یکی از بیشترین هشتگ‌های توییتری در تاریخ رسانه‌‌های اجتماعی تبدیل شد که در مدت کوتاهی میلیون‌ها بار از سوی شهروندان کشورهای مختلف در سراسر جهان تکرار شد.

حرکت هزاران نفر با پای پیاده به سوی آرامستان آیچی سقز / چهلم مهسا امینی / چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱

اعتراضات خیلی سریع به ١٣٩ شهر در ٣١ استان ایران گسترش یافت. در قم، شهرزاد و دوستان دانشجویش اولین کسانی بودند که در خیابان بودند: «ابتدا ٣٠ زن بودیم که در مقابل نیروهای رژیم ایستادیم و شعار «زن، زندگی، آزادی» دادیم و یک پسر هم با ما بود. اما بعد ٣٠ شد ١٠٠، ١٠٠ شد ٢٠٠، ٢٠٠ شد ٣٠٠ و مردهای بیشتری به ما پیوستند. مثل تهران هزاران نفر نبودیم، چون قم شهری کوچک و محافظه‌‌کار است.»

«شهرزاد می‌گوید: «مردم می‌گفتند این اعتراضات فقط برای حجاب است. اما درواقع موضوع بر سر حق انتخاب خیلی فراتر از پوشش است. من می‌خواهم بتوانم انتخاب کنم که چه بپوشم، به چه موسیقی گوش کنم، چه دینی را انتخاب و به آن عمل کنم. از بدو تولد، ما مرتب برای آزادی می‌جنگیم.»

بازیگران و ستارگان مشهور سینما و ورزش در صحنه‌هاى بین‌المللی به این اعتراضات پیوستند. معترضان حتی آهنگ «برای» را به سرود خود تبدیل کردند. تصنیف غم‌انگیزی که با فهرستی از نارضایتی‌ها توسط شروین حاجی‌پور، یکی از خوانندگان جوان ایران تهیه و  ضبط شد و به سرعت جهانی شد. خود هنرمند اما خیلی زود  بازداشت شد.

با رسیدن تورم به ۵٠ درصد و کاهش ارزش ریال در برابر دلار به پایین‌ترین حد خود در ۴۴ سال گذشته، اعتراضات مردم با نارضایتی‌های دیگری همراه شد. آنها از فساد و سوء مدیریت اقتصادی عصبانی هستند. در یک کشور با جمعیت تحصیلکرده و با یکی از بزرگترین ذخایر نفت جهان، بسیاری از مردم قادر به تهیه گوشت نیستند، در حالی که فرماندهان و  وابستگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و خانواده‌های زمامداران رژیم به خوبی زندگی می‌کنند.

در ابتدا على خامنه‌ای، رهبر ٨۴ ساله جمهورى اسلامى اعتراضات را «کار دشمنان خارجی» خواند و شروع به دستگیری خبرنگاران و محدود ساختن بیشتر اینترنت و قطع آن کرد. با اینهمه سرکوب وحشیانه نیز ادامه یافت. جوانانی مانند نیکا شاکرمى ١۶ ساله که به والدین وی گفته شد خود را از پشت بام پرت کرده‌، شروع به ناپدید شدن کردند. آنها به اعتراضات خیابانی می‌رفتند و دیگر برنمی‌گشتند. برخی از آنان که بازداشت و سپس آزاد شده بودند در عرض چند روز جان خود را از دست دادند و خانواده‌های آنها مشکوک شدند که به آنها مواد مخدر تزریق شده است. بسیاری از آنها توسط نگهبانان مورد تجاوز قرار گرفتند.

شهرزاد و دوستانش از همه این خطرات آگاه بودند. او می‌گوید: «من در آغاز صحنه‌هایی دیدم که به من آسیب زد. زنانی که به صورتشان شلیک می‌شد و  پس از اصابت گلوله از چشمانشان خون می‌آمد. برخی از دوستانم در حال تحصیل در رشته پرستاری هستند، اما اجازه درمان مجروحان را نداشتند، پس پیدا کردند که آنها کجا زندگی می‌کنند و مخفیانه برای مداوای آنها رفتند.»

وی ادامه می‌دهد:‌ «بسیاری از دوستانم زندانی شدند. در راه بازداشتگاه‌ها، نگهبانان دست‌هایشان را به اندام تناسلی دختران می‌زدند تا آنها را بترسانند و تعریف مى‌کردند که دوست دارند با آنها چه کنند.»

دادگاه‌های رژیم احکام قانونی به دلیل «محاربه» صادر کردند. در دسامبر ۲۰۲۲، اعدام‌ها با محسن شکاری، ٢٢ ساله آغاز شد که اولین مورد از هفت اعدام به جرم اعتراض و آزادیخواهی است. برای چندین معترض دیگر حکم اعدام صادر شده است.

با وجود همه اینها، شهرزاد با حمایت هم‌محله‌ای‌ها به شرکت در اعتراضات خیابانی ادامه داد: «در طول اعتراضات، مغازه‌داران به ما اجازه می‌دادند وارد مغازه‌شان شویم و از ما محافظت می‌کردند، حتی اگر نگهبانان تمام شیشه‌های آنها را می‌شکستند. ولی با راهنمایى آنها مخفیانه از در پشت خارج می‌شدیم.»

پدر و مادر شهرزاد  اما از اینکه دخترشان با خطر روبروست می‌ترسیدند: «آنها از مادربزرگم که بهم خیلى نزدیک هستیم خواستند که به من زنگ بزند و التماس کند که در تظاهرات شرکت نکنم، اما من به آنها می‌گویم این زندگی آنچیزی نیست که من می‌خواهم داشته باشم. چاره‌ای جز بیرون رفتن و شرکت در اعتراضات ندارم. به عنوان یک دختر ٢١ ساله، خواست بزرگى ندارم بلکه فقط کمترین حق را می‌خواهم: با من به احترام رفتار شود، نه به عنوان یک شهروند درجه دوم! وقتی در خیابان راه می‌روم و دختربچه‌های پنج شش ساله را می‌بینم، با خودم فکر می‌کنم این کار را برای شما انجام می‌دهم! می‌خواهم یک زندگی عادی داشته باشی!»

شهرزاد اصرار دارد که خیزش آزادیخواهی همچنان تداوم خواهد داشت: «اکنون راه‌های مختلفی برای اعتراض پیدا می‌کنیم؛ برای پوشش اختیاری؛ قبلاً هیچکس از شما حمایت نمی‌کرد، اما الان حتی در قم، مردم نمی‌گذارند پاسدارها جلوی بى‌حجابان را بگیرد. اخیراً با موهای برهنه به جایی رفتم و زنی به من حمله کرد و گفت: «تو منزجرکننده‌ای» و تهدید کرد که از من عکس خواهد گرفت. گفتم: «باشه، بگیر!» اما افراد زیادی جمع شدند و به او گفتند: «برو، عکس بگیر!» او در پایان تلفن‌اش را بست و رفت.»

شهرزاد شانه بالا می‌اندازد و می‌گوید: «یک انقلاب فراز و نشیب‌های زیادی دارد. آنها دوربین‌هاى مداربسته زیادی نصب کرده‌اند، مخصوصاً در اطراف دانشگاه، و من گاهی حجاب دارم تا بتوانم بدون آزار و اذیت کارها را پیش ببرم، اما به خودم یادآوری می‌کنم، نه، مردم برای این حق جان خود را از دست داده‌اند. مبارزه هنوز ادامه دارد و ما باید ادامه دهیم.»

لیلا، ٢٣ ساله: دهانم را با نوار چسب بسته بودند

لیلا که در رشته زبان‌هاى خارجى تحصیل و در یک بوتیک در تهران کار می‌کند، می‌گوید: «فکر می‌کنم همه ما متوجه شدیم که عصبانیتِ خالی کافی نیست. با اینکه همه ما به شدت خشمگین هستیم.»

او هنوز می‌تواند نفس مردى را که اکتبر گذشته وى را دستگیر و مورد تجاوز جنسی قرار داد، روی گردن خود احساس کند: «من با پنج دوست- سه دختر و دو پسر- بودم که متوجه پمپ بنزینی شدیم که چراغ‌هایش خاموش بود؛ همزمان تعداد زیادی ون ارشاد (پلیس امنیت اخلاقی) دیدیم و شروع کردیم به برگشتن؛ بعد متوجه شدیم گروهی از نیروهای امنیتی آمدند؛ ما دویدیم. آنها نیز به دنبال ما دویدند و من و پسرها را گرفتند و دستانم را دستبند زدند تا نتوانم حرکت کنم. دهانم را بستند تا نتوانم فریاد بزنم و یک گونی روی سرم کشیدند.»

لیلا ادامه می‌دهد: «مرا به پشت پمپ بنزین بردند. گردنبند طلایم را درآوردند و گفتند در بازداشتگاه اجازه داشتن طلا ندارى. گوشی‌ام را هم گرفتند. بعد گونی را برداشتند و ما را داخل یک ماشین بردند، که بجز یک دختر، همگی مرد بودند. اول فکر کردم دختر هم یکی از خود آنهاست چون بین اینهمه مرد عجیب به نظر می‌رسید. سعی می‌کرد با هم صحبت کنیم. اما فکر می‌کنم مى‌خواست اطلاعاتی به دست آورد. مردها مدام حرف‌های کثیف می‌زدند و وقتی من چیزی می‌گفتم با مشت به صورتم می‌کوبیدند. یک مرد مدام با دستش بدن مرا لمس مى‌کرد. پس از حدود نیم ساعت توقف کردند، ما را به اتاقی بردند و آن دختر ناپدید شد. دو مرد وارد شدند و از من بازجویی کردند. یکی پرسید: «شما رهبر تظاهرات هستید؟» در حالی که مردی که پشت سرم بود داشت مرا می‌زد. سپس رمز تلفن‌ام را خواستند و تهدید کردند: «تو را در زندان فشافویه می‌اندازیم و پوست و استخوانت را به خانواده‌ات می‌دهیم.» مجبور شدم رمز را بدهم و همه پیام‌های دوست پسرم را بررسی کردند. سپس چشم‌بند را برداشتند و از من خواستند کاغذی را امضا کنم یا انگشت‌نگاری کنم. من نپذیرفتم اما آنها مدام مرا کتک زدند، نزدیک صورتم نفس می‌کشیدند و کلمات جنسی می‌گفتند.»

لیلا در مقابل دوربین مجبور شد اعتراف کند که یکی از رهبران اعتراضات است! کارت شناسایی او را گرفتند: «همه اینها ،ساعت‌ها ادامه داشت و من می‌توانستم صدای فریاد پسرها را بشنوم- آنها را با دستگاه‌های برقی شکنجه مى‌دادند.»

سرانجام دو زن چادری ما را به اتاق دیگری بردند: «آنها وادارمان کردند که همه لباس‌های خود را در بیاوریم، سپس به ما دست زدند و ما را پیش مردها بردند. یکی از آنها مدام باسن‌ام را لمس می‌کرد و می‌گفت: تو خیلی دختر کوچک و لاغری هستی، برای جذاب‌تر شدن باید مقداری چربی اضافه کنی!»

ماموران زن آنها را به ماشین‌هایى با شیشه‌هاى سیاه برگرداندند: «آنها فقط در یک دایره رانندگی می‌کردند و ما را  می‌گرداندند. شنیدم که مردی به زن چادری گفت: «آن چاقو چطوره؟» من جیغ زدم. قرار بود چکار کنند؟ ماشین ایستاد و زن گفت: «حالا می‌خواهیم تو را ببریم و از صخره پرت کنیم.» یکی از مردها گفت: «بیا قبل از اینکه او را بکشیم، کمی‌ با او خوش بگذرانیم.» آنها مرا بیرون آوردند. تا آن زمان پذیرفته بودم که می‌میرم. دستبندهایم را برداشتند و گفتند تا ٧٠ بشمار وقتی به آخر برسه، میمیری. زوزه می‌کشیدم، گریه می‌کردم، به خدا التماس می‌کردم که مرگم تا حد امکان بدون درد باشد. به ٢٠ که رسیدم، صدای موتور ماشین را شنیدم. رفته بودند!»

اما بعد لیلا صدای موتورسیکلت‌هایی را شنید که مردان نقابدار عین شبه‌نظامیان بسیجی و پاسداران بطرزی وحشیانه رانندگی می‌کردند. خوشبختانه یک ماشین با دیدن وضعیت او متوقف شد و لیلا به راننده التماس کرد که او را به خانه برساند. ساعت از ۴ صبح گذشته بود که به خانه رسید: «به مدت دو هفته نمی‌توانستم بیرون بروم، نمی‌توانستم به کلاس یا کار بروم و نمی‌توانستم بخوابم. من مدام کابوس می‌دیدم. وقتی شروع به بیرون رفتن کردم، فهمیدم که مرتب تحت تعقیب هستم.»

لیلا در ابتدا به اعتراضات برنگشت. اما پس از چند ماه شروع به شرکت در برخی از آنها نمود که در آن زمان بسیار کمتر و کوچکتر شده بودند. او که تمام روسرى‌هایش را سوزانده  تأکید مى کند: «من دیگر هرگز حجاب نخواهم داشت. دوربین مداربسته زیاد است و چند بار بدون حجاب رانندگی می‌کردم و آنها پیامکی فرستادند که «باید حجاب اجباری را رعایت کنید.» اگر عکس دیگری بگیرند، می‌توانند ماشینم را توقیف کنند، اما من توجهی نمی‌کنم. اگر آنها اتومبیلم را بگیرند، فقط سوار تاکسی خواهم شد.»

ایران کشوری جوان است و ۶٠ درصد از جمعیت تقریبا ٨٩ میلیونی آن زیر ٣٠ سال هستند. نسل Z در خط مقدم اعتراضات آزادیخواهی ایران قرار دارد. اما زنان مسن‌تر نیز به آنها می‌پیوندند. لیلا می‌گوید: «حتی مادرم هم دیگر حجاب ندارد و این یک تغییر ١٨٠ درجه است.»

این دختر جوان اکنون مشتاقانه در حال یادگیری زبان انگلیسی است. او می‌گوید: «برای من دو راه بیشتر وجود ندارد: یا این رژیم سرنگون می‌شود یا من از اینجا می‌روم. ادامه زندگی در شرایط کنونى برایم ممکن نیست.»

آنا، ٣٨ ساله: من زندگى خود را به خطر انداخته‌ام

آنا قهرمان سابق ورزش که در تهران رشته تربیت بدنی تدریس می‌کند و مادر دو فرزند است، می‌گوید: «سال گذشته یک بیداری بود. اینجا هیچ جنگی در خیابان‌ها وجود ندارد، اما اکنون می‌بینم که ما همیشه تحت جنگ روانی قرار داشته‌ایم و زیر یک سایه‌ی شوم زندگی می‌کنیم؛ جایی که هنگام خرید، پیاده‌روی، حتی در پارکی که بچه‌ها در آن بازی می‌کنند، انتظار می‌رود که تحقیر شوید. من صرفاً با همین دفتر خاطرات نیز زندگی‌ام را به خطر می‌اندازم.»

او کمی‌ پس از مرگ مهسا شروع به نوشتن دفتر خاطرات کرد. وى در یکی از اولین یادداشت‌هایش در ٢٢ سپتامبر نوشت: «این استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران را دیدم که در تلویزیون می‌گوید شعار آشوبگران زن، “فحشا، فحشا» است! این دروغ خونم را به جوش آورد. من این کلیپ را به اشتراک گذاشتم و یک توضیح به آن اضافه کردم که: «می‌توانم کرم‌ها را در مغز پوسیده او ببینم. متاسفم برای کشوری که چنین موجودی استاد دانشگاه آن است.» اینترنت آنقدر کند بود که برای به اشتراک گذاشتن این پست صدها بار تلاش کردم.»

زمانی که چند روز بعد از خبر مرگ مهسا، کشته شدن نیکا شاکرمی‌ ١۶ ساله اتفاق افتاد، آنا و دوستانش تصمیم گرفتند به تظاهرات بپیوندند. عصر روز سوم اکتبر در «پارک ملت» همدیگر را ملاقات کردند.

او در دفتر خاطرات خود نوشت: «ما ده نفر هستیم. همه دل‌شکسته و عصبانى. بعد از پارک به سمت خیابان «ولیعصر» حرکت کردیم تا به تظاهرات بپیوندیم، ماشین‌هایمان پشت سر هم برای حمایت از یکدیگر حرکت می‌کردند. در دو طرف جاده نیروهای امنیتی حضور داشتند اما در تمام مسیر آن خیابان زیبا تا میدان تجریش ماشین‌ها در حرکت بودند و مردم بوق می‌زدند. آهنگ «برای» از اکثر ماشین‌ها در حال پخش بود.»

وی همچنین نوشته: «دختران روسری‌هایشان را برداشته‌اند و بیرون از ماشین‌شان دست تکان می‌دهند. دو دختر سوار بر ام وی ام (ماشین ایرانی) در حال خواندن آهنگ هستند و فریاد می‌زنند: «زن، زندگی، آزادی!» موتورسواران نیز شعار می‌دهند. نزدیک میدان تجریش پر از نیروهای امنیتی است که در حال آماده شدن هستند. آنها با نقاب‌های سیاه صورت خود را پوشانده‌اند و شبیه جلادان فیلم‌های قدیمی‌ آماده کشتن هستند. آنها ناگهان به سمت آن دو دختر در ماشین ام وی ام حرکت می‌کنند. با باتوم برای شکستن شیشه‌ها به آنها می‌کوبند؛ اما ماشین‌های اطراف آنقدر بوق می‌زنند که می‌تواند آسمان را کر کند! ماشین دو دختر شروع به حرکت می‌کند و در ترافیک سنگین گم می‌شود. افراد زیادی در خیابان هستند و نیروهای امنیتی روحیه خود را باخته‌اند.»

نوشته‌های دفتر خاطرات او با ثبت تعدادی از قتل‌ها لحن خشمگین‌تری به خود می‌گیرد. او در ٢٧ نوامبر نوشت: «شب گذشته حمیدرضا روحی، مدل ١٩ ساله، با موتورش در نزدیکی خانه ما به ضرب گلوله کشته شد. چه پسری، پر از شور زندگی، چهره‌اش در شبکه‌های اجتماعی دیده می‌شد، قلب‌های ما پر از درد شد. تا صبح مدام به کیان (پسر نه ساله کشته شده) و حمیدرضا و خانواده‌های داغدارشان فکر و گریه می‌کردم و گریه می‌کردم. امروز کیان به خاک سپرده شد. مادرش در آرامستان برای همه سخنرانی کرد و گفت: به شما می‌گویم که نیروهای جمهوری اسلامی فرزندم را کشتند، هر چیز دیگری دروغ است».

آنا همچنان به تظاهرات می‌رفت، اگرچه نگران بود که چگونه این موضوع بر فرزندانش تأثیر می‌گذارد. بعد از یکی از تظاهرات نوشت: «وقتی پسر کوچکم صبح از خواب بیدار شد، گفت: مامان، دیشب خواب دیدم تو را کشتند و من هم کشته شدم. تو به قبر من گل آوردی. و من با خودم گفتم: لعنت بر این ظالمان. با این مردم چه کردید که یک بچه شش ساله باید خواب کشته شدن ببیند؟!»

فروکش کردن اعتراضات باعث شد تا آنا خوش‌بینى خود را از دست بدهد. او نیز عمدتاً حجاب را کنار گذاشته است، گرچه هنوز مجبور است آن را در محل کار بپوشد.

او می‌گوید: «ما روزهای طولانی را در اسارت سپری کرده‌ایم. شوهرم هم مثل اکثر مردم ایران می‌خواهد مهاجرت کند و می‌گوید ما هرگز روزهای روشن زندگی را ندیده‌ایم، اما حداقل اجازه دهیم فرزندانمان زندگی روشنی داشته باشند. شاید حق با وى باشد، چون هرقدر هم که تلاش می‌کنیم، انگار به جایی نمی‌رسیم.»

الهه، ۴٣ ساله: آنها به چشمان معترضان شلیک کردند

تعدادى از پزشکان و پرستارانی که جان خود را برای درمان معترضان به خطر انداختند، شاهد ظلم و ستم بر آنان بودند. از جمله الهه، پزشک یکی از بیمارستان‌های شیراز که می‌گوید: «به ما هشدار می‌دادند که معترضان را مداوا نکنیم، اما سوگند بقراط به این معنی است که باید همه را درمان کرد. بنابراین ادامه دادیم. در چند هفته اول دانش‌آموزانی را که جراحات جزئی داشتند مداوا می‌کردیم، اما نیروهای رژیم بیرون از بیمارستان منتظر می‌ماندند تا وقتی آنها بیرون می‌رفتند دستگیرشان کنند. ماموران همچنین می‌دیدند که کدام پزشکان و پرستاران مردم را مداوا می‌کنند و برای دستگیری به خانه‌هایشان می‌رفتند. یکی از همکارانم در شبکه‌های اجتماعی فعال بود و او را دستگیر کردند. یک روز نیروهای رژیم وارد شدند و گاز اشک‌آور در بخش قلب بیمارستان پخش کردند! ما مجبور شدیم همه بیماران خود را که برخی در حین عمل جراحی بودند، از آنجا خارج کنیم. تعداد زیادی پرستار، پزشک و کارآموزان را دستگیر شدند.»

او همچنین دید که نیروهای امنیتی از آمبولانس‌ها برای تیراندازی به معترضان استفاده می‌کنند: «روزى دیگر بسیجی‌ها با موتورسیکلت به بیمارستان آمدند. بسیاری از همکاران من حجاب نداشتند،  شروع به کتک زدن آنها کردند. من حجاب کارم را داشتم. تلفن موبایلم در دستم بود که فکر کردند دارم از آنها فیلم می‌گیرم و به دنبالم آمدند، شروع به دویدن کردم و آنها مرا گیر انداخته و کتکم زدند. وحشتناک بود. می‌دانم که چرا آنها به نقاطى از بدن ضربه مى‌زنند: به حساس ترین نواحی روی باسن نزدیک کلیه و پایین شکم؛ با این کار شما دچار خونریزی شدید داخلی می‌شوید و ممکن است بمیرید. از این رو می‌دانستم کجای بدنم را محافظت کنم.»

الهه در نهایت موفق به فرار شد. دیگران اما چندان خوش شانس نبودند. پیکر یک پزشک زن در رودخانه ای پیدا شد که یک چشمش را نیز از دست داده بود.

یکی از وحشتناک‌‌ترین روش‌هایی که نیروهای امنیتی برای بازدارندگی  و شناسایی معترضان به کار مى برند، استفاده از تفنگ ساچمه‌ای و شلیک به صورت و چشمان معترضین است. به پزشکان دستور داده شد تا زمانی که بیماران تعهدنامه‌ای را امضا نکرده‌اند، گلوله‌ها را از سر و صورت و بدن آنها خارج نکنند.

وبسایت «ایران وایر»  ٧٠٠ مورد تیراندازی به چشم یا کور شدن افراد از جمله تعدادی کودک را ثبت کرده است. یکى از آنها بنیتا فلاورجانی است که در ماه نوامبر در حال بازی در بالکن خانه پدر و مادرش در اصفهان بود که نیروهای امنیتی به دلیل اینکه ساکنان آن ساختمان شعارهای ضد رژیم می‌دادند، به سوی آنها شلیک کردند. این کودک پنج ساله مورد اصابت حدود ٢٠ گلوله قرار گرفت و بینایی یک چشم خود را از دست داده است. او اخیرا به ایتالیا برده شد تا جراحان شاید چشم دیگر او را نجات دهند.

در همین حال، شبکه‌های زیرزمینی پزشکان برای درمان مخفیانه معترضان تشکیل شد. همسر الهه عضو گروهی در شیراز بود که توسط یک جراح چشم راه‌اندازی شده بود. او می‌گوید: «همه ریسک می‌کنند چرا که ما فقط یک زندگی عادی می‌خواهیم.»

موج بعدى

با وجود این واقعیت که تظاهرات سال گذشته هیچ رهبر یا سازماندهی معینی نداشت، متوقف کردن آن اما برای رژیم بسیار سخت بود. اما تداوم آن نیز برای زنان و شهروندان معترض مشکل بود. آنان شبکه‌ای از سلول‌های کوچک انقلابی برای سازماندهی راه‌اندازی کرده‌ و از تلگرام و اینستاگرام برای برقراری ارتباط بهره برده و پلتفرم‌های بازی مانند پلی استیشن ۴ را تغییر کاربری دادند.

امید شمس نویسنده ایرانی تبعیدی و فعال حقوق بشر که به عنوان یکی از مدیران سازمان غیردولتی «عدالت برای ایران» کار می‌کند، می‌گوید: «خیابان‌ها اکنون آرام هستند، اما شبکه‌های زیرزمینی مردمی‌ شکل‌ می‌گیرند. یک رهبری متمرکز در ایران که نیروهای امنیتی نتوانند شریان‌های ارتباطی آن را قطع کنند، ممکن  نیست. در عوض به یک شبکه غیرمتمرکز نیاز است تا اگر یک هسته لو رفت، سرکوبگران به سلول‌های دیگر هدایت نشوند و بتوان ریشه ضربات را قطع کرد بدون اینکه زندگی و فعالیت این شبکه ضربه بخورد.»

در همین حال، رژیم در تلاش است تا جامعه را دچار پراکندگی و انشقاق کند. بیلبوردهایی در شهرها نصب می‌کند که از مردان می‌خواهد به زنان و دختران خود بگویند که «درست رفتار کنند»! در این بیلبوردها از نافرمانی مدنی زنان به عنوان «فساد جنسی»، «ویروس»‌هایی که باید از بین برود یا «اختلالات روانی» مانند «اختلالات هیستریک» یاد می‌شود که نیاز به «درمان» دارند.

رژیم همچنین با مجازات‌های نامتعارف و نوظهور مردم را تحت فشار قرار می‌دهد. برای نمونه یک زن در شهرستان ورامین که هنگام رانندگی روسری‌اش بر روی شانه‌هایش افتاده بود، به مدت یک ماه به شستن اجساد در مرده‌شورخانه محکوم شد.  همچنین آزاده صمدی بازیگری که با کلاه بجای روسری در یک مراسم تشییع  شرکت کرده بود، برای «درمان بیماری اجتماعی خود» به شرکت در کلاس‌های روانشناسی محکوم شد.

لیلا می‌گوید: «تنش بسیار زیاد است. سرکوبگران زنانی را که تن به حجاب اجباری نمی‌دهند برای ورود به بانک یا مترو نیز بازداشت مى‌کنند.»

البته رژیم ایران سابقه مقاومت در برابر بحران‌ها را به هر قیمتی دارد. این روزها نیز تلاش‌هایی برای تقویت اقتصاد و خروج از انزوای بین‌المللی از طریق برقراری روابط با رقیب دیرینه‌اش عربستان سعودی و از سر گرفتن مذاکرات با غرب بر سر برنامه هسته‌ای‌اش در جریان است آنهم در شرایطی که پهپادهای انتحاری «شاهد» را برای حمله به مناطق غیرنظامی اوکراین در اختیار روسیه قرار می‌دهد. همچنین به تازگی قرار شده تهران ۶ میلیارد دلار از دارایی‌های بلوکه شده ایران در کره جنوبی را در ازای آزاد کردن زندانیان دوتابعیتی آمریکایی- ایرانی با آمریکا دریافت کند.

با این حال، واقعیتی در ایران تغییر کرده که آن را متفاوت از همیشه به نمایش می‌گذارد. برخی کافه‌‌های تهران برای زنانی که بدون حجاب اجباری به آنها مراجعه می‌کنند کاپوچینو رایگان می‌دهند. مردم برای کمک به مشاغلی که به جرم کارمندان بی‌حجاب جریمه می‌شوند، کمک جمع‌آوری می‌کنند. مردان برای همبستگی با زنان شلوار کوتاه در خیابان‌ها و اماکن عمومی می‌پوشند. دیوارنویسی‌های ضد رژیم مرتب گسترش می‌یابد و حتی مداحان و هیأت‌های مذهبی در دهه محرّم و عاشورا که مهمترین رویداد مذهب شیعه در ایران به شمار می‌رود، بجای اشعار قدیمی‌ مذهبی، سرودهای اعتراضی خواندند و از جانباختگان خیزش ملی حمایت کردند.

امسال نیز هر شب لیلا، آنا، شهرزاد و خواهرانشان در شهرهای مختلف بر بام‌ها فریاد می‌زنند: «زن، زندگی، آزادی!» با این امید که صدای آنها سراسری و دوباره جهانی شود.

*منبع: تایمز
*ترجمه و تنظیم از کیهان لندن

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۷ / معدل امتیاز: ۴٫۶

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=329246