کتایون حلاجان – « سه پنجره. شاید بسته شاید باز. از اینجایی که من نگاه میکنم هیچ فرقی نمیکند.
در میان پنجره ی اول از سمت چپ، یک پالتوی سیاه در باد تکان میخورد. در پنجره ی اول از سمت راست، یک نیمتنه بیحرکت بیرون را نگاه میکند.
نیمتنه میتواند نیمتنه ی مردی باشد یا نیمتنه ی یک زن. هیچ فرقی نمیکند. چون هرگز او را نخواهیم دید.»*
« ژوزف میداند که صبحها با بزرگترین خطرها شروع میشوند. وقتی ساکنان از تهدیدهای شبانه رها میشوند، خواستار نظم و امنیتاند. آنها صادقاند. به راحتی درددل میکنند. ظهر اما شور صحبگاهی محو میشود و از بعد ازظهر، اضطرابِ شب به کلمات فرو میریزد.»**
«خیره در چشمانتان نگاه میکند و میگوید: “شما نیز به آن مبتلا هستید و از آن خواهید مرد” با خونسردی از او میپرسید: “چه وقت ؟” میگوید: اصلا مهم نیست. میتواند هر لحظه فرا رسد. الان، فردا یا…”»***
«مرض زندگی» اولین رمان کوتاه محمود شکراللهی است که به فارسی ترجمه شده و توسط انتشارات مهری به چاپ رسیده است. این کتاب الهام نویسنده از دیدار با مارگاریت دوراس نویسنده فرانسوی و کتاب «مرض مرگ» اوست.
محمود شکراللهی شاعر، نویسنده، کارگردان و بازیگر است. او سالهای طولانی است که در فرانسه و در شهر پاریس اقامت دارد. از وی سه رمان، دو مجموعه قصه و چهار کتاب شعر تا کنون در انتشارات «لو سوپیرایل» به چاپ رسیده است. او تمام آثار خود را به زبان فرانسه نوشته و میگوید «به زبان فرانسه مینویسم زیرا شعر زندگی را به زبان فرانسه هر روز زندگی میکنم. نوشتن در زبان فرانسه به همان اندازه برای من که در پاریس زندگی میکنم طبیعیست که نوشتن به فارسی برای نویسنده ایرانی که در ایران زندگی میکند. رابطه با زبان مادری مقولهی دیگریست که بحث عمیقی میطلبد.»
رمان «مرض زندگی» و «فریاد» و یک مجموعه داستان کوتاه با عنوان «ساعت آبی» از این نویسنده توسط انتشارات مهری به فارسی ترجمه شده و به چاپ رسیده است. این ترجمهها سرآغاز ورود نویسنده به زبان فارسی است.
محمود شکراللهی روایت میکند که «من هرگز به زیبایی پاریس عادت نکردهام. آنچه مرا مجذوب این شهر میکند، از همان روز اول، دیوارهای سنگی و قدیمی آن است. دیوارهایی که ما را به قدم زدن و زندگی کردن در تاریخ دعوت میکنند. بعدها فهمیدم که در تاریخ زندگی کردن مسئولیت شهروندی را بزرگتر و تعهد به سرنوشت آیندگان را ریشهدارتر میکند. آدمی را محرم اسراری میکند که پشت این دیوارهای ضخیم، در دل این سنگهای حجیم پنهان شدهاند. اسراری که شعر زندگیاند و روزمرِگیهای شاعرانهی این شهر را میسازند. امروز به جرأت میتوانم بگویم که اگر این دیوارها نبودند یقینا سرنوشت من تغییر میکرد.»
وی ادامه میدهد: «در محلهای زندگی میکنم که یک طرفش به خانهی ویکتور هوگو راه میبرد و طرف دیگرش به آتلیهی کامیل کلودل. پیادهرویهای روزانهام کنار رودخانهی سن و خیابانهای اطراف کلیسای نتردام است. گهگاهی وقتی در کوچه پسکوچههای جزیره سن لویی قدم میزنم پسربچهای را به یاد میآورم که با کتاب «بینوایان» در جیب، در کوچههای تنگ و باریک محلهمان در قم، پاریس را آنطور که ویکتور هوگو نوشته بود در ذهناش تصویر میکرد. تا جایی که کوچه «فرجام» میشد کوچه خیالی «پیک پوس» که آنزمان «پیکِ بوس» میخواندم. بعدها فهمیدم که نام واقعی خیابان پیک پوس است و یک اشتباه چاپی توانسته بود ذهن مرا به ناکجاهای ممنوعه ببرد.»
شکراللهی در ادامه میافزاید: «رابطه با مکانی که در آن زندگی میکنیم، آداب و رسومی که در آن روز را شب و شب را روز میکنیم، عاداتی که در آن روزمرِگیهایمان را مینویسم… هرگز ما را ترک نمیکنند. من در دهکدهای در چهل کیلومتری شهر قم به دنیا آمدهام و آنچه از دوران کودکی و نوجوانی در ذهنم مانده است روح معماری قصههای امروزم را تشکیل میدهد. خانههای گلی طغرود، زادگاهام، دو قلعهی بالا و پاییناش، پاچنار و قهوهخانه و پاسگاهاش، شنزاری و گورستان… پرلاشزش، خیابان پاسکال و کتابخانهی دانشگاه سوربناش و… همه و همه در ذهن من کلیتی را تشکیل میدهند، بیآنکه، دیگر، بدانم کجا متعلق به طغرود است یا به پاریس. نانواییای که از آن نان میخرم، همانی که ویکتور هوگو از آن نان میخریده است، در میدان پاچنار است یا روبروی قهوهخانهی فصل گیلاسهای خیابان الهههای الهام کوچک محلهی باستیل.»
-به زبان فارسی کاملا مسلط هستید چرا به این زبان نمینویسید؟ خصوصا اشعارتان را؛ فارسی زبان شعر است…
– چند سال پیش در انستیتو «جهان عرب» در شهر پاریس شب شعری بود که در آن زمانی را به «رسالت گمشده» اولین کتاب شعرم اختصاص داده بودند. دوستان عزیزم عتیق رحیمی، که این کتاب را به زبان فارسی عتیقی برگردانده، و عباس بختیاری، آهنگساز و نوازندهی توانمند دف، مرا در این شب که شعرهایی را به زبان فرانسه میخواندم همراهی میکردند. شبی فراموش نشدنی از آمیزش زبان فرانسه و زبان فارسی و موسیقی اعجازانگیز و اصیل ایرانی. هرچند همیشه عتیق مرا به انتشار نوشتههایم به زبان مادری تشویق میکرد اما نطفهی فکر انتشار آنها در ذهنم در این شب شعرخوانی شکل گرفت. باید زمانش میرسید که رسید. عباس بختیاری مرا بههادی خوجینیان (انتشارات مهری) معرفی کرد و امروز سه نوشته توسط نشر مهری در انگلستان به چاپ رسیده است و از این بابت بسیار خوشحالم. چرا که این نوشتهها را در زبانی که در این دوران طولانی مرا به ایران پیوند زده است، میبینم. شاید سرنوشت من زیستن در شاعرانگیهای زبان فرانسه بوده اما هرگز نتوانستم از زبان فارسی جدا بشوم.
تنها همین زبان فارسی است که فاصله من و ایران را پر کرده است.
– «مرض زندگی» اولین کتاب شماست که به فارسی منتشر شده و متأثر از دیداری است که شما با نویسنده فرانسوی مارگاریت دوراس داشتید.
– فکر میکنم برای هر نویسندهای مشکل باشد تا درباره ی نوشتههایش صحبت کند. وقتی کتابی به چاپ رسید از نویسندهاش جدا میشود و دیگر ربطی به او ندارد. موجود مستقلی میشود که به هر کوی و برزن بیاجازهی خالقاش سر میکشد. میتواند با خواننده تبانی کند و خالقاش را به باد انتقاد بگیرد. شاید هم انتقام آنچه میخواسته باشد و نشده را از او بگیرد. نویسنده خود اگر پس از مدتی خوانندهی نوشتهاش شود معمولا با آن احساس غریبی و بیگانگی میکند چرا که هر نوشتهای محصول دورانیست که با گذشت زمان نویسنده از آن فاصله میگیرد. با گذشت زمان، نویسنده تغییر میکند اما متن کتاب چاپ شده نه. اینجاست که میان کتاب و نویسندهاش فاصله میافتد. فاصلهای که نویسنده در درون خود احساس میکند. ربطی به خواننده ندارد که میتواند سالیان دراز حتی پس از مرگ نویسنده آن اثر را بخواند و با آن رابطه برقرار بکند یا نکند.
ژان لوک گدار جایی میگوید کار نویسنده یا کارگردان پس از ارائهی اثر به پایان میرسد و از آن پس این خوانندگان و منتقدین هستند که سرنوشت آن اثر را تعیین میکنند. بنابراین صحبت دربارهی کتاب پس از چاپ آن معمولا تبدیل به حکایتها و روایتهایی میشود که شرایط نوشتن یا چاپ آن را به وجود آورده است. شرایطی که اگر فراهم نمیشدند شاید این کتاب نوشته نمیشد یا اینکه به این شکل نوشته نمیشد. برای مثال جایی تعریف کردهام که نوشتن کتاب «مرض زندگی» زاییده یک اتفاق است. یا شاید من میخواهم که اینطور باشد. یعنی نوشتن این کتاب را با آشنایی کوتاه با مارگریت دوراسِ سالخورده و چین و چروکهای صورتش در یک شب زمستانی در رستورانی ایتالیایی در محلهی مونپارناس پاریس مربوط سازم. حکایتها درباره اثر با ذائقهی خواننده و منتقد آن اثر رابطهی مستقیم دارد چرا که ما در دنیای تکَثر زندگی میکنیم. رابطهی ما با یک اثر در فهم ما از استفادهی سکوت در خلق آن اثر تعیین میشود و این استفاده از سکوت در آثار هنری است که هنرمندان و خوانندگان آن اثر را از دیگران متمایز میکند. اگر در نمایشگاهی با سرعت از جلوی تابلوهای نمایش داده شده رد شده اما ناگهان تابلویی شما را در مقابل خود میخکوب کند یعنی احساس هنرمند در لحظهی آفرینش به شما انتقال داده شده است. این بدان معنا نیست که تابلوهای دیگر ارزش هنری ندارند. برخی شاید در مقابل تابلوهای دیگر میخکوب شوند.
-در آثار شما مکانها قابل لمس و تصور هستند اما شخصیتها بیصورت به نظر میرسند و در زمان نامعلوم بسر میبرند که بیشتر به کابوسی میماند که روایتی را در خود تکرار میکند. آیا این تصویری است که شما از امروزِ جهان در ذهن دارید؟
-فردینان سلین میگوید که همه ما یک عمر زندگی میکنیم، برای خود ماسکی میسازیم تا خود را پشت آن پنهان کنیم. در دروغ زیستن از دستمایههای رمان نویسی سلین است. همانطور که به نظرم یکی از دستمایههای رماننویسی صادق هدایت هم هست. هر دو، سلین و هدایت، از مسکنتهایی صحبت میکنند که روحشان را یقینا «در انزوا میخورده و میخراشیده است» و کیست که زجر صادق هدایت را از رواج دروغ و تزویر در جامعهی ایرانِ دوران خود نداند و نخوانده باشد. به نظر من ماسکی که سلین از آن صحبت میکند همان پردهای است که میتواند جلوی دیدمان را بگیرد و ما را تا فراموشی خویشتن خویش پیش ببرد. همیشه از خودم میپرسم که هر صبح هیتلر در آینه چه کسی را میدید؟ هیتلری که باید به او سلام نظامی میکرد یا آدولف شکنندهای که تا مرز ندیدن از او فاصله گرفته بود؟ این ندیدن، دوری از خویشتنِ خویش، بیتصویریایست که در قصههایم از آن صحبت میکنم. من برای نوشتن، شخصیتهایم را برهنه و بیتصویر میبینم. هیتلر برخلاف کسانی که همیشه و هنوز میخواهند هیولایی باشد، هیولا نبود. آدمی بود مثل من و شما. اما بیتصویر شده. از خویشتنِ خویش چنان فاصله گرفته بود که حتی دیگر در آینه تصویر حقیقی خود را نمیدید یا شاید این آینه بود که دیگر حقیقتاش را منعکس نمیکرد. تنها شعور جمعی مردم آلمان میتوانست مانع در سکان قدرت قرار گرفتن این «بیگانهی بیتصویر» بشود. اما ایشان زمانی متوجه شدند که دیگر کار از کار گذشته بود. این اشتباه تاریخی، مردم این سرزمین را چنان هشیار کرده است که پس از هشت دهه که از آن فاجعه کلانِ بشریت میگذرد، با کوچکترین نشانههای رجعت به آن دوران، مبارزه میکند. مگر نه اینکه یکی از بزرگترین قربانیان آن ماشین مرگ، آفریدگار آن و خود مردم آلمان بودند؟
برای بودن میبایست از بیتصویری گذشت تا با آگاهی به تاریکی درون به سوی نور پرواز کرد. این همان افقیست که هنرمند سعی میکند برای کرهی خاکی تصویر کند.
آنهایی که در تاریکی تنفس میکنند نور را کور و سیاهی را تحمیل میکنند.
-شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعهای که هنرمند در آن زندگی میکند خودآگاه و یا ناخودآگاه بر آثار او تأثیر میگذارد. شما سالهاست که در فرانسه زندگی میکنید؛ رابطهای که با جامعه ایران دارید چگونه است؟
-در اوایل سالهای ۱۹۹۰ میلادی، به جمعی از دوستان در پاریس که مجله فرهنگی و دوزبانهی «نگاه» را به زبان فارسی و فرانسوی منتشر میکردند ملحق شدم که دوران بسیار غنی و پرباری برای من در رابطه با ادبیات فارسیزبان بود. بعدها فعالیتهای تصویریام فضای بیشتری را در زندگیام اشغال کرد تا به امروز که دوباره نوشتن روز و شبام را پر میکند. البته این دو، تصویر و کلمه، برای من جداناپذیرند. همانطور که مسائل ایران از مشغولیات زندگی روز مرهام در فرانسه جدا نیست.
اما من در پاریس زندگی میکنم و مسلما مانند هر شهروند دیگری در فرانسه حساسیتهای سیاسی و اجتماعی خودم را دارم که در حد تواناییام برای رسیدن به آمالهای عدالتی آنها قدم بر میدارم. اما طبیعت رابطهی من با ایران متفاوت است. چرا که آنجا زندگی نمیکنم و تنها از دور نظارهگر جریاناتی هستم که نشانگر تضاد عمیق و آشتیناپذیر نیروی مردمی و سیستم حاکم بر کشور است.
مسلما هرآنچه در ایران میگذرد بر نوشتههای من تاثیر میگذارد. همانطور که جنگ خانمانسوزی که روسیه بر اوکراین تحمیل کرده است. یا دوران بربریت جنگهای جهانی اول و دوم و… یادم میآید با دوستی مشغول صرف صبحانه بودیم که خبر حمله ی روسیه به اوکراین رسید. اولین فکر ما به طرف آرزوهای پرپرشده مردم عادی که مشغول زندگی عادی با آرزوهای عادی شان بودند رفت. یک جنگ یا یک جریان اجتماعی بر زندگی تک تک شهروندان یک سرزمین اثر میگذارد چرا که جامعه و روابطی که بر آن حاکم است چنان در هم تنیده که هر حرکت، مثبت یا منفی، روزمرِگی همه را دگرگون میکند. برای مثال همین انقلابی که در سال ۱۳۵۷ در ایران اتفاق افتاد- دامن هر ایرانی را گرفت و مسیر طبیعی زندگیهای بیشماری را تغییر داد. حال اگر آن آرزوهای والای انقلابی برای تغییر جامعه، پس از چهار دهه، تبدیل به مجموعهای از برایها شده است، برایهایی که به نظر من بهترین تحلیل و گویاترین تصویر از حال و روز و احساسات مردم و شرایط امروز ایران است، این یقینا دلایلی دارد که باید مطالعه شود. این برایها نشاندهنده شکست آمالهای انقلابی و تبدیل خوابها و رویاها به کابوسی است که بر روزمرِگی امروز همه از جمله گردانندگان سیستم حاکم سایه افکنده است. سیستمی که به نظر میآید امکانات و شانس برقراری رفاه مردمی که حاکمیت را به او عطا کرده بود از دست داده است.
این بحرانها و دلایل آنها را باید تاریخپژوهان، جامعهشناسان، اقتصاددانان و روانشناسان اجتماعی عمیقا مورد مطالعه قرار دهند تا آگاهی جمعی نسبت به آنچه در جامعه گذشته و آنچه امروزه میگذرد، بالا برود. این آگاهیست که میتواند تصمیمات شهروندان را برای آیندهی جامعه بینقصتر کند. چرا که فقط آنها و فقط آنها هستند که میتوانند جوابها و راهحلهای برون رفتن از بحرانها را بیابند.
نویسنده هم تافتهی جدا بافته از جامعه نیست. مسئولیتاش اما، در دوران متلاطم تاریخی، همزمان با در جامعه بودن، طرح سوالهای درست برای کشف افقهای تازهی بودن و زیستن است. وظیفهی او پرهیز از ورود به دنیای یقینها برای مبارزه با ایدئولوژیهاست. چرا که ایدئولوژیها هر نوع خلاقیت را در نطفه خفه میکنند.
هنر هیچ محدودیتی را نمیپذیرد. ذاتا رهاست و مسئول. حیطهی جولان آن، هستی در کلیت آن است. هنر جوامع و انسانها را از هم جدا نمیداند و آنچه را بر کرهی خاکی میگذرد تجربهی مشترک بشریت میداند. اگر آلبرت کامو دو سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۷، «طاعون» را مینویسد، جهانشمول فکر میکند. او که عضو جنبش مقاومت در دوران جنگ جهانی دوم بود، تجربهی زندگی در دوران نازیسم را در این اثر متافوریک، «طاعون»، ثبت میکند. تشریح تجربهی کلان و مخرب رهبرانی که با دستاویز شدن به مسائل واهی و ساختگی و تخیلات بیمارگونه کمر به نابودی کرهی خاکی بستهاند. مسئولیت نویسندگی آلبرت کامو در این است که با نوشتن این رمان به بشریت هشدار میدهد که این شرایط مخرب هر لحظه میتواند بازتولید شده و همه میتوانیم دوباره شاهد این بربریت باشیم. بربریتی که امروزه شاهد آن در گوشه و کنار کرهی خاکی هستیم. برای من در اینجا آلبرت کامو با طرح سوال درست، یک هنرمند مسئول است. هم در جامعه هست و هم هشدار میدهد. و تک تک آدمها را در مقابل سرنوشت خود و جوامع مسئول میکند. طاعون یک رمان مسئول است همانطور که «در انتظار گودو» ساموئل بکت به نظر من یکی از مسئولترین آثار ادبیست که مقولهی انتظار و آرزوهای پیچیده و پنهان در آن را کالبد شکافی میکند.
* از کتاب «ساعت آبی»
** از کتاب «فریاد»
*** از کتاب «مرض زندگی»