«اندیشکده خاورمیانه و شمال آفریقا» مستقر در وین پایتخت اتریش چندی پیش گفتگوی مفصل کیلیان فورستر روزنامهنگار آلمانی ساکن هامبورگ را با الاهه بقراط نویسنده، مترجم، روزنامهنگار و سردبیر کیهان لندن در وبسایت خود «دیدهبان مِنا» (Middle East and North Africa) با عنوان «در آلمان بیاطلاعی درباره ایران حاکم است» منتشر کرد. «اندیشکده مِنا» و انتشاراتش بر مسائل خاورمیانه و همچنین یهودستیزی متمرکز است. این گفتگو در وبسایت شخصی کیلیان فورستر نیز به زبان آلمانی و انگلیسی منتشر شده و کیهان لندن ترجمه فارسی آن را در اختیار خوانندگان قرار میدهد. فورستر که مسائل ایران و خاورمیانه را از نزدیک دنبال میکند، طی سالهای گذشته در مجموعه «واژههای ایرانی» با شهبانو فرح، گلشیفته فراهانی، گیتی پورفاضل، پرویز دستمالچی و شیرین عبادی نیز مصاحبه کرده است.
«اندیشکده مِنا» در مقدمه این مصاحبه که به مسائل ایران پیش و پس از انقلاب اسلامی و همچنین وضعیت کنونی و نگاه و برخورد سیاست و رسانههای غربی به ایران پرداخته، درباره مؤسسه کیهان چنین مینویسد: «مصطفی مصباحزاده (۲۰۰۶-۱۹۰۸) یکی از سرشناسترین ناشران روزنامه در ایران است که در سال ۱۹۴۲ مؤسسه کیهان را بنیان گذاشت. کیهان در طول سالها به یکی از مهمترین و پرتیراژترین روزنامههای کشور تبدیل شد. پس از انقلاب اسلامی در ۱۹۷۹ این مؤسسه توسط اسلامیستها مصادره شد و انتشار کیهان با مدیریت افراطیون در خدمت تبلیغات رژیم ادامه یافت. کیهان لندن خود را به عنوان تداوم روزنامهی مصباحزاده تعریف میکند و درباره مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران گزارش میدهد.»
– چه خاطراتی شما را به دوران کودکیتان در ایران پیوند میدهد؟
-طبیعت شمالِ ایران، بچههای زیاد و یک زندگی آرام و خوش.
-چه چیز شما را به عنوان کودک از همه بیشتر خوشحال میکرد؟
-دوران کودکی خوبی داشتم و مثل تقریبا همه بچهها از شیرینی و شکلات و اسباببازی و عروسک خوشحال میشدم.
-شما در دورانی مدرسه رفتید که شاه و به ویژه همسر وی شهبانو فرح پهلوی تلاشهای بزرگی برای مدرنیزه کردن سیستم آموزشی و مدارس میکردند. به عنوان دانشآموز آن دوران را چگونه تجربه کردید؟
-من با علاقه بسیار به مدرسه میرفتم. مادرم آموزگار بود و پدرم مدیر مدرسه. درس خواندن در مدرسه برایم لذتبخش بود. خودم به یک مدرسه دخترانه میرفتم ولی به یاد دارم که یک مدرسه خصوصی [ملّی] در شهر ما (ساری) که مادرم هم در آن تدریس میکرد، مختلط بود.
-به عنوان یک زن جوان ایرانی از اعتراضات علیه شاه چه میدانستید؟ چه موضعی نسبت به این اعتراضات داشتید و چه از انقلاب اسلامی یاد گرفتید؟
-در جوانی گرایش به چپ داشتم و علیه شاه. اما در اعتراضات شرکت نداشتم. آن سالها در دانشگاه ملی ایران در رشته حقوق تحصیل می کردم. آنجا مرتب هر سال یکبار، در به اصطلاح روز دانشجو (۱۶ آذر)، دانشجویان علیه شاه اعتراض میکردند. در روزهای انقلاب من به دلیل خانواگی در آن حضور نداشتم. پدرم به دلیل ابتلا به بیماری سرطان در تهران در بیمارستان بستری بود و وقتی در ۴۹ سالگی درگذشت همه به ساری برگشتیم و من آنجا از رویدادها از طریق رادیو و تلویزیون با خبر میشدم.
تازه چندین ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دوباره به تهران برگشتم و البته طرفدار یک انقلاب مثبت بودم و نه هرگز برای یک انقلاب اسلامی! در همهپرسی جمهوری اسلامی هم شرکت نکردم. در مقایسه با آن زمان، مواضع من بر اساس تجربه بسیار تغییر کرده. خانواده من غیرمذهبی و خیلی عرفی (سکولار) و لیبرال بودند اما علیه اسلام هم نبودند. در خانه ما نماز و روزه در کار نبود. خودم به شخصه همیشه علیه ملایان بودم و آن زمان به عنوان یک جوان ۲۰ ساله شاید آرزوی یک حکومت کمونیستی داشتم! البته بسیار ابلهانه بود چرا که دنیا بعدا دید که در کشورهای کمونیستی چه اتفاقاتی میافتاد.
پس از وقوع انقلاب اسلامی آموختم که یک انقلاب الزاما همیشه پایان خوبی ندارد. یک انقلاب میتواند مدرن و مترقی مانند انقلاب مشروطه ۱۹۰۵ باشد. اما میتواند مثل انقلاب اسلامیِ ارتجاعی و بنیادگرای فوریه ۱۹۷۹ هم باشد. همچنین یاد گرفتم که آدم به عنوان یک شهروند اجتماعی و عمومی باید آگاه باشد که چه میگوید و چه عمل میکند.
-کی و کجا شروع به روزنامهنگاری کردید؟
-در ایران روزنامهنگار نبودم بلکه تازه در آلمان شروع به نوشتن به عنوان ژورنالیست کردم. در ایران با دو فرزند کوچک مخفیانه زندگی میکردم و شغلهای کوچکی داشتم. وقتی تنها با دو کودکم به آلمان آمدم، سه سال اول را در انواع اردوگاههای پناهندگی زندگی میکردم و بعد توانستم در کالج دانشگاه برلین زبان آلمانی یاد بگیرم. در دانشگاه علوم سیاسی خواندم اما وظیفه اصلی برایم بزرگ کردن بچههایم بود. کمی بعد با روزنامه کیهان لندن آشنا شدم. در این نشریه گزارشی بود که با افراد مختلف مصاحبه کرده و از آنها پرسیده بود اگر تاریخ دوباره تکرار شود، چه میکردند؟ و من با خودم فکر کردم چرا نمیپرسند این آدمها همین الان چه میکنند؟! و یا چه باید بکنند؟! چرا آدم همیشه باید به گذشته فکر کند و اینکه اگر گذشته تکرار شود، چه میکرد! و نه اینکه امروز میبایست چه بکند! من این موضوع را به شکل یک مطلب نوشتم و به کیهان لندن فرستادم که منتشر شد و اینطوری همکاری من با این نشریه شروع شد.
-کی و چرا ایران را ترک کردید؟
-در سال ۱۹۸۹ و به دلایل سیاسی. کمی پیش از آن کشتار زندانیان سیاسی در زندانهای گوهردشت و اوین اتفاق افتاده بود. جنگ ایران و عراق تازه تمام شده بود و زندانیان سیاسی بسیاری در زندانها توسط رژیم کشته شده بودند. پس از آن، ما ایران را غیرقانونی ترک کردیم؛ آنها نمیتوانستند همه را کنترل کنند.
-وقتی کشورتان را ترک کردید چه امید و آرزو و تصوراتی از غرب داشتید؟ بعد واقعیت را در غرب چگونه دیدید؟
-صادقانه بگویم، فکر نمیکردم که جمهوری اسلامی در ایران اینقدر در قدرت بماند و فکر میکردم ما به زودی دوباره میتوانیم به کشور خودمان برگردیم. این آرزوی ما و تصور ما و همچنین توقع ما بود که کشورهای غربی چنین رژیم خونریزی را که پس از انقلاب اسلامی آن را تجربه کردیم حمایت نکنند. متأسفانه هیچکدام از آنها تحقق نیافت و ما اینجا ماندیم.
وقتی زندگی خودم را پیش از ۱۹۷۹ با زندگی در آلمان مقایسه میکنم، تفاوت بزرگی با اینجا وجود نداشت. در زمان تحصیلات دانشگاهی به عنوان یک زن، آزادی و امنیت و مجموعهای از امکانات داشتم. تنها به شهرهای مختلف کشور سفر میکردم و حتا در شهرهای کوچک و روستاها، هرگز احساس عدم امنیت نمیکردم. بهخصوص به عنوان دختر جوان از سوی مردان، از راننده اتوبوس بگیرید تا پلیس، مورد حمایت قرار میگرفتم. و این چیزیست که واقعا جای افسوس دارد که این سرزمین زیبا به خاطر جمهوری اسلامی اینطور نابود شده. البته که مسائل بسیاری در غرب پیشرفتهتر از ایران قبل از انقلاب بود، اما در هر صورت هیچ جا مانند کشور خود آدم نمیشود.
-ایرانیان کمی وجود دارند که مانند پرویز نیکخواه که از رهبران اعتراضات دانشجویی علیه شاه به شمار میرفت، دستگیر شد و در زندان به بیمعنی بودن عقاید و ایدئولوژی خود پی برد و پس از آزادی تا ۱۹۷۹ به کار در رادیوتلویزیون ایران مشغول بود. اما سه ماه بعد از انقلاب اسلامی توسط اوباش خمینی اعدام شد. تا امروز هم به ویژه در کشورهای غربی مدافعان سابق انقلاب اسلامی وجود دارند که حمایت آن دوران خودشان را توجیه میکنند و از زیر بار هرگونه مسئولیتی در ارتباط با روی کار آوردن اسلامیستها در ایران شانه خالی میکنند. شما عدم شناخت و امتناع از انتقاد آنها را چگونه توضیح میدهید؟
-فکر میکنم اینها افرادی هستند که در اساس ضد پهلویها و پادشاهی هستند. این افراد در عین حال تصوری هم از دموکراسی ندارند. آن زمان هم همه مخالفان پادشاهی پهلوی، از جمله خودم به عنوان یک دختر جوان بیست ساله، هیچ تصوری از دموکراسی و حقوق بشر نداشتند. از این نظر ما کور بودیم. و آنهایی که تا امروز هم از انقلاب اسلامی [انقلاب۵۷] دفاع میکنند، نمیخواهند اذعان کنند که آن انقلاب کاملا نالازم بود. رژیم شاه را میشد با اصلاحات دگرگون کرد چرا که هم خود شاه و هم پدرش برای نمونه حقوق زیادی را در مورد زنان تضمین کردند.
شاه و پدرش هرگز ادعا نکردند که دموکرات هستند و من نمیفهمم چرا برخی حتا امروز هم انتظار دارند که شاه در ایران میبایست یا میتوانست دموکراسی بنا کند!
آنها که هنوز هم مدافع انقلاب۵۷ هستند به نظر من آدمهایی هستند که تنها زمانی راضی خواهند شد که پادشاهی به فراموشی سپرده شود! برای آنها مهم نیست که امروز یک جمهوری اسلامی در قدرت است. این آدمها امیدوارند که با گذشت زمان پادشاهی و اهمیت آن برای ایران فراموش شود و به پایان برسد. اما همزمان آنها متوجه نیستند که پادشاهی در ایران یک معنای تاریخی و فرهنگی دارد که برای ایرانیان، حتا اگر ولیعهدش هم به قدرت نرسد، قابل چشمپوشی نیست.
-چرا دولتهای غربی در آمریکا و فرانسه و انگلیس و آلمان حمایت خود را از شاه دریغ کردند؟
-برای من تئوری برژینسکی مبنی بر ایجاد «کمربند سبز» به دور خطر سرخ این رفتار دولتهای غربی را توضیح میدهد [زبیگنیف برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر رئیس جمهوری وقت آمریکا بود و سعی میکرد با حمایت از شبهنظامیان اسلامی در خاورمیانه، برای مثال مجاهدین در افغانستان، یک «دیوار حفاظتی» در برابر نفوذ اتحاد شوروی ایجاد کند که به «کمربند سبز» معروف شد]. اگر اتحاد شوروی ده سال زودتر فرو میپاشید، چه بسا انقلاب اسلامی در ایران روی نمیداد. انقلاب اسلامی برای کشورهای غربی یک موضع استراتژیک علیه «خطر سرخ» اتحاد شوروی بود. یکسال پیش از آن هم کودتای چپگرایان در افغانستان روی داده بود. همه اینها با همدیگر نقش بازی کردند. من در مستندات آلمانی خواندم که هلموت اشمیت صدراعظم آلمان در آن زمان مخالف تغییر رژیم در ایران بود. نه به این دلیل که مدافع شاه یا پادشاهی بود بلکه او بر اساس پرنسیپهای خود مخالف دخالت در مسائل داخلی کشورهای دیگر بود.
-چرا تا امروز هم نخستوزیر مصدق یک اسطوره معرفی میشود و این تا چه حد بطور مستقیم به سود این رژیم است؟ و چرا به ندرت کسی درباره این صحبت میکند که مصدق همحزبی شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر شاه قبل از به قدرت رسیدن اسلامیستها بود؟ نخستوزیری که مواضع مدرن و روشنگرانهاش چنان تهدیدی به شمار میرفت که توسط سرسپردگان خمینی در ۶ اوت ۱۹۹۱ در تبعید (فرانسه) به قتل رسید؟
-درباره روایت مصدق هر بار تا امروز هم در رسانههای آلمان خواندهام که ادعا میکنند او «بطور دموکراتیک انتخاب شده بود.» اما اینطور نیست! مصدق از سوی مجلس به شاه پیشنهاد شد و شاه وی را تأیید کرد. همچنین مصدق جمهوریخواه نبود بلکه مدافع سلطنت بود. فکر میکنم تمام این منابع سیاسی مربوط به ایران از طرف چپها تغذیه میشده که شدیدا ضد رژیم شاه و پهلویها هستند.
شاپور بختیار درواقع یک غیرخودی در جبهه ملی بود. او مواضع دیگری متفاوت با سیاستهای جبهه ملی داشت.
و یک نکته را نیز باید دانست: خمینی چنان شخصیت کاریسماتیک منفی داشت که هیچکس در ایران، حتی در روستاهای کوچک نیز نمیتوانست کلمهای علیه او بگوید. تبلیغات برای خمینی به ویژه همچنین از سوی رسانههای غربی مثلا بیبیسی فارسی از ماهها پیش از انقلاب اسلامی به شدت جریان داشت و به همین دلیل شاپور بختیار که بعدا در پاریس به قتل رسید در چشم بسیاری از مردم یک خائن به شمار میرفت. وقتی امروز به گذشته نگاه میکنیم، متوجه میشویم که چه کسی خائن واقعی بوده است: گروهها و احزابی که جمهوری اسلامی را حمایت کردند، با هم و با کمک کشورهای غربی.
شاه و مصدق هر دو شخصیتهای مهم و ملی و میهنپرست برای ایران بودند اما به ویژه چپها، حزب توده، فداییان و اسلامیستها تاریخ را برای خودشان تفسیر کرده و از آن سوء استفاده کردهاند.
-از همان اول زمامداران جمهوری اسلامی در ایران به دروغ و ترور و گروگانگیری و فساد معروف شدند. پرویز دستمالچی یکی از بازماندگان ترور در رستوران میکونوس برلین که بعدها از شاهدان دادگاه میکونوس بود در مطالب متعددی به ساختار نظام جمهوری اسلامی پرداخته و آن را با داعش البته از نوع شیعه همسان میداند. چرا بسیاری از ژورنالیستهای غربی از سالها پیش امتناع میکنند که به یک تجزیه و تحلیل درباره این ساختار بپردازند و این رژیم را قابل اصلاح و مذاکره معرفی میکنند؟
-شاید به خاطر منافع خودشان. در دوران تحصیل در دانشگاه به بررسی موضوع ژورنالیسم در آلمان نیز پرداختم. در همه رسانهها «فریم»های معین وجود دارد که بر اساس چارچوبهای آن کار میکنند. منظورم رسانههای به اصطلاح جریان اصلی است که تلاش میکنند بر افکار عمومی در یک مسیر معین سیاسی و اقتصادی تأثیر بگذارند. سالهاست که در این رسانهها به دنبال این میگردم که رنج و فلاکت مردم ایران را که اکنون شمارشان به ۸۷ میلیون رسیده پیدا کنم.
اما در کجا میتوان حقیقت زندگی روزانه در ایران را پیدا کرد؟ در خبرهایی که فقط درباره «اصلاحطلبان» و «اصولگرایان» رژیم حرف میزنند؟ آیا در تمام این سالها هیچ چیز دیگری جز این دو جناح نظام که با همدیگر کشور را غارت و مردم را سرکوب میکنند وجود نداشت؟! همین یک فریم ژورنالیستی است؛ یک فریم که از خود رژیم و لابیگران آن میآید؛ یک فریم که از نسلهای جوان ایران و شوق و ازخودگذشتگی آنها برای هویت تاریخی و فرهنگی و ملّیشان نشانی در آن نیست و به همین دلیل هم درباره آن گزارشی داده نمیشود؛ شعارهای آنها شنیده نشدند؛ هنوز هم شنیده نشدهاند.
یک فریم دیگر هم هست که تصویر غلط از ایران ارائه میدهد؛ ایرانی که دارای طبیعت شگفتانگیز، غذای خوب و همچنین حجاب نه به عنوان ابزار سرکوب بلکه مثل وسیلهی تفریح منتظر توریستهاست. یک کشور عادی که توریستها میتوانند عکس یادگاری بگیرند و در اینستاگرام به اشتراک بگذارند. اما هیچ چیز در ایران عادی نیست! نه رژیم ملایان، نه زندگی انسانها، هیچ چیز در آنجا عادی نیست. چگونه یک حکومت قرون وسطایی میتواند در قرن بیست و یکم یک زندگی عادی برای جامعهای فراهم کند که به شدت پیشروست و آن را نمیخواهد؟
اما از قرار معلوم این واقعیت برای غرب اهمیتی ندارد. حتا اعتراضات که وحشیانه سرکوب میشوند، در اینجا مثل یک «برنامه سرگرمی» ارائه میشود: «اوه! زنان و جوانان را در آنجا تماشا کنید که چه میکنند!» اگر غیر از این میبود، رسانهها و سیاستمداران غربی میبایست اقدامی کنند که دیگر این سرکوبهای وحشیانه اتفاق نیفتد و نه اینکه منتظر بمانند تا آدمها دوباره به خیابانها بروند و باز هم وحشیانه سرکوب شوند و دوباره و دوباره همه اینها تکرار بشود…
وقتی برای نمونه در سال ۲۰۰۹ «جنبش سبز» در ایران شروع شد یا در سال گذشته جنبش «زن زندگی آزادی» به راه افتاد، خیلیها دربارهشان نوشتند. اما در مواقع دیگر، ایران در سیاست خارجی آلمان و نزد سیاستمداران و رسانهها نقشی بازی نمیکند. فقط وقتی چیزی روی میدهد که دیگر نمیتوانند آن را نادیده بگیرند، ایران برای رسانهها و سیاستمداران آلمان جذاب میشود.
همزمان بسیاری از شرکتهای آلمانی و سیاستمداران این کشور بزرگترین شرکای اقتصادی رژیم اسلامی در میان کشورهای غربی هستند و این نیز برای خبرگزاریها و ژورنالیسم سیاسی اهمیت دارد. کمتر کسی در رسانهها پیدا میشود که بدون پول درباره دلایل رویدادها بنویسد و به جستجوی حقیقت در ایران بپردازد. درست همین وظیفهی ما به عنوان ایرانی- آلمانی است اگرچه به زحمت گوش شنوایی در میان رسانههای اینجا پیدا میکنیم. من چند بار درباره این مسائل به دیتسایت، اشپیگل و فرانکفورتر آلگماینه نوشتم. اگرچه پاسخ مؤدبانه دریافت کردم اما دیدگاهم برایشان اهمیتی نداشته است.
-محمدرضا شاه پهلوی خیلی پیشتر درباره اتحاد سرخ و سیاه (چپ و اسلامیستها) هشدار داده بود ولی با اینهمه او قدرت روحانیت را دستکم گرفت. اسلامگرایان اطراف خمینی میتوانستند روی حمایت چپ حساب کنند و روشنفکران چپ مانند میشل فوکو، ژان پل سارتر و یا ارنستو کاردینال هواداری خودشان را از خمینی پنهان نمیکردند. چه کسانی امروز برای اسلامیستها چنین نقشی را دارند؟
-امروز مثل آن دوران نیست. آن زمان انقلاب اسلامی مثل یک نشئگی بود و هیچکس آگاه نبود که چه پیامدهایی در انتظار است. اما امروز بعد از اینهمه خشونت به ویژه در ارتباط با زنان و حقوق بشر، افراد زیادی را در میان جریانات نمیتوان پیدا کرد که از جمهوری اسلامی به ویژه بعد از سال ۲۰۰۹ مثل گذشته حمایت کنند. فقط یک استثناء وجود دارد: آن احزاب و فعالان سیاسی که بیش از آنکه علیه جمهوری اسلامی باشند، مخالف پهلوی و پادشاهی هستند!
-صادق طباطبایی یکی از معتمدان نزدیک خمینی بود. او در آلمان تحصیل و کار میکرد و اولریکه ماینهوف، [روزنامهنگار] و تروریست بعدی فراکسیون ارتش سرخ RAF را با مطالب تبلیغاتی تغذیه میکرد تا او در مقالههایش علیه شاه استفاده کند. عدنان طباطبایی، پسر او، موفق شده به یکی از مشاوران وزارت خارجه آلمان تبدیل شود. آیا ارتباطات بین چپها و نمایندگان ملایان در گذشته حالا به زمینهای برای فعالیت اینهمه لابییست جمهوری اسلامی تبدیل شده که با موقعیتهای گوناگون در غرب کار کرده و میکنند؟
– به نظر من بله.
-هدف لابیگران ملاها در غرب چیست و چه استراتژی را دنبال میکنند؟
-در لابیگری پول نقش اصلی را بازی میکند و معامله با جمهوری اسلامی. این را به این دلیل میگویم که مثلا وقتی چند ماه پیش شرایط در ایران بسیار حاد شد حتا لابیگرانی مانند نایاک در آمریکا ناگهان جانب انقلاب و جنبش زن زندگی آزادی را گرفتند. البته کسی به آنها باور ندارد چرا که اصلا قابل اعتماد نیستند اما با تغییر وضعیت در ایران، مواضع سیاسی لابیگران نیز تغییر میکند.
لابیگران امکاناتی دارند که ما نداریم. آنها منابع مالی بزرگ و حمایتهای دولتی از سوی رژیم ایران دریافت میکنند در حالی که دگراندیشانی که مخالف جمهوری اسلامی هستند هیچ منبع مالی و امکاناتی مشابه آنها ندارند. منافع شخصی و سیاسی این لابیگران در اینست که چون جمهوری اسلامی یک «جمهوری» است، پس آنها میخواهند این «جمهوری» را با یا بدون پسوند «اسلامی» نگهدارند. اما به هیچ وجه نمیخواهند که پادشاهی و یا ولیعهد برگردد.
-کدام صدا از جامعه مهاجران ایرانی در داخل کشور با بزرگترین اقبال روبروست و چرا؟
-چند سال پیش نمیگفتم که میهندوستی و عشق به وطن و منافع ملی که از سوی جمهوری اسلامی نه اعتنا و نه دنبال میشود آنقدر قوی هستند که در صدر قرار بگیرند. اما اگر امروز یک همهپرسی برگزار شود، پادشاهی و رضا پهلوی بزرگترین شانس را خواهند داشت.
-مجاهدین خلق که از یکسو به عنوان سازمان تروریستی در غرب طبقهبندی شدهاند و از سوی دیگر ارتباطات خوبی با سیاستمداران غربی دارند، چه نقشی در اعتراضات پس از مرگ مهسا امینی بازی میکنند؟
-من بر این باورم که نباید هیچ حزب و گروهی را نادیده گرفت و طوری رفتار کرد که انگار وجود ندارند. مجاهدین خلق وجود دارند اما همزمان آنها به خاطر سیاستهایشان در چشم مردم ایران مقبول نیستند. البته آنها نیز منابع مالی و لابیگرانی در اختیار دارند و میتوانند به سیاستمداران غربی پرداخت کنند تا در نشستهای آنها سخنرانی کنند. اما فکر نمیکنم که مجاهدین در ایران آینده شانسی داشته باشند چرا که آنها خواهان تمام قدرت هستند در حالی که همزمان ادعا میکنند که به دنبال دموکراسیاند! اگر مجاهدین هم شاهزاده رضا پهلوی را به عنوان یک خطر ببینند، آنوقت آنها نیز پشت جمهوری اسلامی خواهند ایستاد همراه با برخی گروههای چپ که همواره علیه پهلوی و پادشاهی بودهاند و البته همراه با برخی اصلاحطلبان در ایران.
-در آلمان غربی بین چپها و دانشگاهیان از اعتراضات علیه شاه به شدت پشتیبانی میشد. گزارشهایی به زبان آلمانی درباره دوران پادشاهی پهلوی عمدتا یکجانبه و یا متمایل به مخالفان منتشر میشدند چرا که نویسندگان آنها بیشتر از محیط چپ میآمدند و تا امروز هم تقریبا همهشان بدون استثناء همواره از انتقاد نسبت به مواضع آن دوران خود امتناع کردهاند. در سال ۲۰۱۶ تاریخنگار آمریکایی آندرو اسکات کوپر با کتاب «سقوط بهشت» تصویری آشکارا متفاوت و بیغرض از پادشاهی پهلوی به نمایش گذاشت. شما به عنوان ایرانی تبعیدی و یک ژورنالیست مطالب نشریافته در غرب را درباره پادشاهی پهلوی چگونه داوری میکنید؟
-بله، این توضیحات در غرب بسیار دور از حقیقت و واقعیت است و بسیار یکجانبه. نسل جوان و نوین در ایران از این نظر بسیار فراتر است. این نسل موقعیت کنونی را با گذشته مقایسه میکند اگرچه خودش در آن زمان زندگی نکرده است. عکسها و فیلمها و ویدئوها را درباره گذشته میبیند و از خانواده خودش خاطرات و تصاویری را دریافت میکند که جمهوری اسلامی نتوانسته آنها را نابود کند. به همین دلیل هم جوانان ایرانی صدا میزنند: پهلوی، به ایران برگرد! تعجب میکنم که روزنامهنگاران آلمانی اصلا به خودشان زحمت نمیدهند این واقعیت را در ایران بررسی و دربارهاش تحقیق کنند.
-در سال ۱۹۴۲ صدها کودک یتیم یهودی لهستانی در راه فرار از هولوکاست پناهگاه امنی در ایران پیدا کردند. بسیاری از آنها بعدا به سرزمین اسرائیل رفتند. در زمان شاه استراتژی همکاری با اسرائیل پیش برده میشد در حالی که خمینی یهودستیزی و نفرت علیه اسرائیل را به سنگ بنای ایدئولوژی خود تبدیل کرد. در آوریل ۲۰۲۳ ولیعهد رضا پهلوی با سفر به اسرائیل یک پیام مخابره کرد و در آنجا گفت: «هدف من از این سفر، ابلاغ پیام دوستی ملت ایران، گفتگو با متخصصان آب اسرائیلی درباره چگونگی مواجهه با بحران منابع آب ایران ناشی از سوء استفاده رژیم جمهوری اسلامی، و ادای احترام به قربانیان هولوکاست همزمان با روز یادبودشان است.» شما به عنوان ایرانی چه فکر میکنید وقتی میبینید که در رسانههای اجتماعی شاه و یا پسرش ولیعهد را فاشیست مینامند؟ چنین برچسبهایی از سوی چه کسانی تبلیغ میشود؟
-البته که این برچسب غلط است؛ نه رضا پهلوی و نه پدر وی فاشیست نبوده و نیستند. چنین افتراهایی بخشی از جمهوری اسلامی میآید و نیز از برخی افراد و گروههای چپگرا که هنوز هم علیه رژیم شاه و پهلویها هستند. آنها امروز هم با رژیم گذشته مبارزه میکنند و نه با جمهوری اسلامی. سفر شاهزاده به اسرائیل یک حرکت سیاسی هوشمندانه بود و مردم در ایران نیز با این سفر بسیار مثبت برخورد کردند.
-به عنوان یک کشور متنوع چندمذهبی و چندقومی برای ایران بسیار اهمیت دارد که اتحاد ملی خود را حفظ کند و برای مثال به سرنوشت عراق که پس از سقوط صدام قدرت بین گروههای هویتی قومی و مذهبی تقسیم شد دچار نشود؛ مشکلی که تا امروز هم مسبب درگیریهای عمیق و مشکلات در آن کشور است. چگونه این وحدت ملی به بهترین شکل میتواند تضمین شود؟
-توسط همبستگی ملی که به نظر من همین امروز هم در ایران وجود دارد. آنچه ما در جامعه مهاجران ایرانی میبینیم تصویر حقیقیِ واقعیت در ایران نیست. در آنجا این همبستگی ملی وجود دارد از جمله در مناطق کردنشین. احزاب کردی در ایران جمعشان با همدیگر فقط اقلیتی از کردهای ایران را تشیل میدهند و نماینده کل جمعیت کردهای ایران که در استانهای مختلف در غرب کشور و همچنین در شمال ایران زندگی میکنند نیستند. به همین دلیل هم در اعتراضات شعارهایی مثل «از کردستان تا بلوچستان جانم فدای ایران» را میشنویم. خطر آنجاست که احزاب کردی خودشان به جان هم بیفتند و با هم بجنگند و این ظرفیت را هم دارند چون مسلح هستند. پس از جمهوری اسلامی نیز میبایست حکومت جدید به این فکر کند که این گروههای مسلح در کشور ناآرامی به وجود نیاورند. شاهزاده رضا پهلوی به نظر من این ظرفیت را دارد که ایران را متحد نگهدارد.
-۴۴سال پس از انقلاب اسلامی خیلی از ایرانیان از «کشور اشغالی» صحبت میکنند. حتا اگر خارجیها در پایانِ پادشاهی در ایران و به قدرت رسیدن خمینی مسئولیتی داشته باشند اما در سال ۱۹۷۹ اکثریت بزرگی از جمعیت طرفدار خمینی بودند. آیا این طرفداری نسل گذشته، امروز موضوعی نیست که در خانوادهها دربارهاش صحبت میشود؟ خود ایرانیان تا چه اندازه صادقانه با تاریخ خودشان برخورد میکنند؟
-بله، این یک موضوع بسیار جدی در خانوادههای ایرانی است. نخستین شعار در این زمینه که مردم اعتراف کردند که با انقلاب اسلامی مرتکب اشتباه شدهاند، در پاییز ۱۳۹۶ در اصفهان شنیده شد. در آنجا بازنشستگان به خاطر وضعیت معیشتی اعتراض کردند و این شعار را دادند: «ما انقلاب کردیم چه اشتباهی کردیم!» این شعار از آن به بعد مرتب تکرار شد. در عین حال وقتی مردم شعار «پهلوی برگرد!» سر میدهند نیز به همین معنی است که انقلاب اسلامی را یک خطا میدانند! درباره این مسائل خیلی صحبت میشود. امروز جوانان ایرانی والدین خود را مسئول میدانند و سرزنش میکنند که چرا این کار را کردید؟ مگر چه کم داشتید که انقلاب کردید؟!
-برای شما جای چه موضوعاتی درباره ایران در رسانههای غربی خالیست که به آنها پرداخته نشده؟
-اینکه آنها بطور کلی درباره خاورمیانه و به ویژه در مورد ایران به اندازه کافی مطلع نیستند. ما در مدرسه در ایران درباره کشورهای اروپایی درس داشتیم. اما در کتاب درسی بچههایم در اینجا ندیدم که آنها درباره ایران چیزی بخوانند! چرا من باید آن زمان یاد میگرفتم که مثلا دوسلدورف شهری در آلمان است اما شاگرادان آلمانی مثلا نمیدانند تهران و اصفهان و مشهد شهرهای ایران هستند؟! آنوقت با این بیاطلاعی و ناآگاهی نسبت به آن منطقه تازه جرأت هم میکنند که درباره ما حرف بزنند و توصیه و رهنمود هم بدهند که ما چطوری زندگی کنیم!
البته این تنها مربوط به آلمان نیست بلکه بطور کلی در کشورهای غربی همینطور است. اما باید به تاریخ آن منطقه پرداخت. این اطلاع و آگاهی را آدم با سفر و گذراندن تعطیلات در آنجا به دست نمیآورد.
-آیا شما به عنوان روزنامهنگار ایرانی در غرب از طرف رژیم ایران تهدید میشوید؟
-مستقیم نه. اما از طریق ایمیل و در سوشیال مدیا. وقتی مادرم هنوز زنده بود با او تماس میگرفتند و میگفتند که چرا من بر نمیگردم و میتوانم در آنجا هم بنویسم. البته معلوم است که بلافاصله چه اتفاقی میافتد و چطور آدم به گروگان گرفته میشود تا بعد در ازای آزادی، مبالغ زیادی باج بگیرند.
-آیا شما میتوانید نظرات خود را در رسانههای غربی منتشر کنید و آیا اینها اصلا علاقه نشان میدهند؟ آیا با توجه به سیل عکسها و ویدئوها و متون در سوشیال مدیا فکر میکنید بالاخره صدای شما به عنوان ژورنالیست شنیده میشود؟
-از آنجا که به فارسی مینویسم نمیتوانم در این مورد قضاوت کنم که چه توجهی ممکن بود به نوشتههای من در رسانههای آلمانی نشان داده شود. ولی همانطور که گفتم چند بار به دیتسایت و اشپیگل و فرانکفور آلگماینه نوشتم اما فقط دو بار خیلی کوتاه به عنوان «نامه خوانندگان» مطلب من منتشر شد. سالها پیش یک ژورنالیست آلمانی واقعا حرفهای یاوه درباره ایران نوشت و من به دیتسایت نوشتم که مردم در ایران، برخلاف نوشتههای او، خواهان تغییر رژیم هستند؛ این نظر خیلی کوتاه در آنجا منتشر شد. به این ترتیب چنین علاقهای را از سوی رسانههای آلمانی ندیدم. بعد هم دیگر برای این کار تلاش نکردم.
– برای چه چیزی در گذشته دلتان در غرب تنگ میشود؟
-زبانم! دلم میخواهد به خیابان بروم و به فارسی صحبت کنم و نه آلمانی. اتفاقا در همین زمینه میخواهم نکتهای را یادآوری کنم. در زبان فارسی حرف تعریف برای اسامی وجود ندارد. ایران، ایران است و از قضا یک نام زنانه است! از نظر دستور زبان، نه مؤنث است و نه مذکر یا خنثی! ولی همیشه تعجب کردهام که چرا در زبان آلمانی حرف تعریف مذکر برای «ایران» به کار برده میشود! این نکته همچنین در ارتباط با شعار تازهی «زن زندگی آزادی» قابل توجه و در عین حال به نوعی تلخ طنزآمیز است چرا که «ایران» خودش زن است! ایران زنانه است!
-چه چیزی سبب خوشحالی شما به عنوان یک ایرانی در تبعید میشود؟
-آزادی!