نظام پادشاهی یا جمهوری؛ کدام نظام؟

دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۰۲ اکتبر ۲۰۲۳


نصرت واحدی – این مقاله در سه بخش «انسان، جامعه و گیتی»، «تاریخ» و «کدام نظام؟ پادشاهی یا جمهوریت»‌ تنظیم شده است.

بخش سه: کدام نظام؟ پادشاهی یا جمهوریت؟

مورخین و روشنفکران ایرانی دربارهﻯ تشریح و انتقاد از تحوّلات دوران رضاشاه سستی و کوتاهی کرده‌اند. زیرا آنها اصل تجدد را که بانی آن رضاشاه است درک نکرده بودند. از جمله رابطه کلام  توسعه١، یکی از اساسی‌ترین مفاهیم نظریهﻯ اجتماعی را با تجدد به درستی نمی‌شناختند و هنوز نیز نمی‌شناسند.

تجدد زنجیره‌ای از مراحل توسعه است. مراحلی که هر یک لازمهﻯ دیگریست. از این گذشته تجدد نه تنها هنجاری (نُرماتیو) است بلکه معنی ویژه‌ای نیز در سیاست عملی دارد. به قول هِردر٢ (به سال ۱۷۷۱ م.) تجدد «تکامل انسان» را سبب می‌شود٣.

البته این نظر شامل دوران محمّدرضاشاه پهلوی (پس از واقعهﻯ به اصطلاح «۲۸ مرداد») نیز می‌شود که نه تنها تداوم تجدد– توسعه را دنبال می‌کرد بلکه خیر عمومی را نیز در تبدیل جامعهﻯ ار بابی به جامعه مدنی که آزادی، برابری و خودمختاری ویژگی آنست می‌جست.

از دید وی شرایط رسیدن به جامه مدنی دگرگونی وضعیت اجتماعی زنان و کودکان بود. پس در این جستجو دستیابی به تساوی حقوق زن و مرد، پشتیبانی و تأکید بر تربیت و تندرستی کودکان را لازم می‌شمرد.

ولی تحقق این دو مسئله مشروط به فضای آزاد و بی‌دغدغه‌ای برای رشد استعدادهای کودکان و ایده‌هائی آزاد از هرگونه ایدئولوژی است.

اما روحانیت و چپی که چپ  نبود با چوب گذاشتن لای چرخ گردش تجدد مانع تحکیم و تثبیت۴ مشروطیت شد. این فاز نهائی و دائمی‌ را  ایرانیان هرگز نتوانستند طی کنند. کورش لاشایی رئیس بنیاد «لژیون خدمتگزاران بشر» در غالب دهات ایران مسجد و گرمابه درجهت توسعه دهات ساخته بود. اما آخوند‌ها استفاده از این ساختارهای پاکیزه و نو را به بهانهﻯ «حرام بودن» منع نمودند.

تعجب اینجاست که چرا باز هم شاه با وجود دانائی به این دشواری به روحانیت اعتماد داشت! روحانیتی که سخت  بر امور خانواده بر پایهﻯ پدرسالاری حاکم بود و به این شکل واحد اساسی جامعه را از حوزهﻯ نفوذ نظام سیاسی جدا کرده و به حوزهﻯ دینی برده بود.

اما اگر کودکان متأثر از محبت خانواده نباشند و خانواده یعنی رکن اساسی جامعه زیر نفوذ دولت قرار نداشته باشد مملکت نه فرهنگ و نه سیاست دارد. به قول کارلو اشمید۵ نمی‌توان به آن دولت ملّی گفت.

از سوی دیگر «چپ وطنی» با کلام «غربزدگی» ریشهﻯ تجدد را در ایران خشک نمود. این کلام را احمد فردید و جلال آل احمد (غرب‌ستیز) به عنوان روشنفکران ایران اختراع نموده بودند.

متأسفانه فردید از نظر مارتین‌هایدگر۶ درباره «اینترسابژکتیویتی»٧ که از ادموند هوسرل گرفته بود برداشت درستی نداشت. از این گذشته به نظر نویسنده که دو بار با فردید همراه با احسان نراقی و تنی چند از روشنفکران و استادان دانشگاه در جلسات بررسی اوضاع کشور برخورد و مذاکره داشته است، اساسا افکار وی که هیچگاه به رشته تحریر درنیامده، برخلاف ادعاهایش، با نظرات‌هایدگر مطابقت ندارد.

بنیاد نظرات‌هایدگر که روی افکار میشل فوکو  ٨ و ژاک دریدا ٩ (هر دو فعال در بخش زبان و دیسکورس) بسیار اثر گذاشته تصوری از دنیای بدون «جوهر نخستین» است. در حالی که فردید با پشتیبانی خود از ولایت فقیه از دایرهﻯ اندیشه‌های‌ هایدگر بیرون می‌افتد.

توجه بفرمائید‌ که هایدگر بر این تصوّر است که انسان یک طرح است. طرحی که می‌بایستی در زمان به اجرا گذاشته شود. پس انسان می‌بایستی وارد بُعد زمانی بشود. ابتدا در این بُعد است که «زندگی» یعنی اجرای آن طرح شکل می‌گیرد. جالب اینجاست که انسان، انسان زنده، انسان حقیقی، خودش در عین حال تظاهری از زمان می‌شود. یعنی زمانی که قابل لمس نبود برای انسان قابل مشاهده می‌گردد.

به خاطر اجرای این طرح انسان یک توانائی ذاتی دارد. این توانائی فهمیدن است. با این فهم انسان می‌تواند هم خود و هم دنیا را بفهمد تا اجرای آن طرح که زندگی نام دارد میسر گردد. اینجاست که میان هستی، هستنده و وجود، به قول‌هایدگر، تفاوتی اونتولوژیک پدید می‌آید که بستر آن «شدن» است.  نظری که یک دنیا با نظر جامی‌ فرق دارد.

هایدگر خودمختاری را از انسان می‌گیرد. این راستگرائی که آدمی‌ را دربست تابع اراده بیگانه می‌کند پایه پشتیبانی وی از فاشیسم است. همینطور که فردید و با او نیروی سوّمی‌ها که از حزب توده جدا شده بودند از فاشیسم مذهبی پشتیبانی کردند. موضوعی که توجه شاه را به خود جلب نکرد. به عکس او گوشه چشمی‌ به نیروی سوّمی‌ها داشت.

درست جدائی نیروی سوّمی‌ها از حزب توده نشان می‌دهد که توده‌ای‌هایی که پسمانده سوسیالیست‌های قفقاز بودند نظرات مارکس را نیز نفهمیده بودند. او برخلاف هگل زندگی را به «سنتز» ایده کاهش نمی‌دهد. بلکه او می‌گوید ما آدمیان روی زمین تنها به نیازهای اولیه  خود پاسخ نمی‌دهیم بلکه ما تولیدگریم. ما به این دنیا کلّی مصنوعات اضافه می‌کنیم و در این تولیدات نیز خودمان را می‌شناسیم. از این رو میان ایده و تحقق آن تضادی وجود ندارد که زندگی را دگرگون بکند بلکه این فشار میان طرز زندگی و ایده‌هاست که باید مورد توجه قرار بگیرد. پس  لازم است برای اینکه مراحل تاریخی را بفهمیم کارگر و طرز زندگی‌اش را نشان داد . یعنی می‌بایستی دریافت که او چگونه خود را با زندگی هماهنگ می‌کند. بحثی که کارل مارکس برای نخستین بار راه می‌اندازد. بحثی که در فرنگ به خیر عمومی انجامیده است.

امروز دنیای هستی دنیای ممکن‌هاست. ممکن‌هائی که می‌توانند واقعی بشوند. دنیای واقعی در این ده هزار سال گذشته تصویری هومومرف، هم‌شکل، از دنیای ممکن‌ها بوده ست. این تصویر به وسیله انسان بر مبنای قدرت فهم زمانی خود با مفاهیم جدیدی رشد و توسعه یافته است.

اما پیش از اینکه اصل مطلب را مطرح سازیم اجازه بدهید به یک دشواری١١ اساسی یعنی شکل جامعه توجه کنیم. زیرا تعیین سیستم سیاسی تابع این شکل است.

کارل مارکس به هگل در مورد مفهوم «دولت» ایراد می‌گیرد زیرا هگل انسان را «سابژکت دولت» می‌داند. اما مارکس می‌گوید این دولت نیست که افراد را به وجود می‌آورد بلکه این افرادند که دولت را می‌سازند١٢.

جامعه ایران قرن‌هاست که ارباب و رعیّتی است. شاه ایران هنگامی که تصمیم به از بین بردن این گرفتاری گرفت متوجه نبود که مفهوم «ارباب و رعیّتی» «کانتینجنس»١٣ یعنی جلوه‌های بسیار دارد، اقتضائی است. متأسفانه اطرافیان وی نیز با مفاهیم مدرن روز بیگانه بودند. به این دلیل او تنها به تقسیم اراضی اندیشید که یکی از این جلوه‌ها بود. جلوه‌ای که روحانیت در آن نقش بنیادی داشت.

البته دلیل اصلی این کار دو دشواری عمدهﻯ تاریخی ایرانیان، یکی هویت افراد و دیگری خودمختاری آنان بود. در آن زمان کوشش‌هائی نیز می‌شد که سطح سواد مردم و با آن متفکرین جامعه بالا برود. تا خودمختاری آنان تضمین گردد. اما برای من نویسنده و دوستانم عجیب بود که چرا این کوشش ناگهان به «حسینیه ارشاد» ختم شد. به هرحال در نبود سازمانی که بتواند سواد عمومی را بالا ببرد نه تنها مسئله فهمیدن که معرف انسان است مورد تردید است بلکه این بی‌سوادی پایه‌های نظام ولایت فقیه را نیز محکم‌تر می‌کند.

در نبود خودمختاری افراد ارادهﻯ بیگانه همه جا حاکم می‌شود. اتفاقی که قدرت خلّاقه را از مردم می‌گیرد. اما  قدرت خلّاقه نه تنها  پاسدار فرهنگ است بلکه لازمهﻯ تبدیل ممکن‌ها به واقعی‌هاست. ولی این گذر می‌بایستی بطور پیوسته صورت بگیرد و گرنه آنچه به وجود می‌آید یک تراژدی است.

بسیاری از ایرانیان خواهان انقلابی شبیه انقلاب فرانسه در ایران بودند! مطلبی که شاه را سخت نگران ساخته بود.  اما چون آنها تاریخ را نمی‌دانستند عدم پیوستگی زندگی پس از انقلاب را نمی‌شناختند.

نگاه کنید پس از انقلاب اسلامی در جنگ ایران و عراق ۸ سال آزگار جوانان ایرانی انقلاب‌طلب در بهشت زهرا به خاک سپرده شدند، هزاران جوان چپگرای از اروپا و آمریکا بازگشته به ایران در «گلزار خاوران» یکجا دفن گردیدند، میلیون‌ها ایرانی از وطن خود گریختند و یا به زندان‌های مخوف اسلامی افتادند تا توده‌های مردم دریافتند «این ایران آن ایران قبلی نیست». میان گذشته و امروز درّه‌ای ژرف از عدم پیوستگی و ناهماهنگی ایجاد شده است. تجسمی‌ که در فراز «روحت شاه رضا شاه» طنین یافت. در همین فراز نیز عدم خودمختاری (عدم خلاقیت) به چشم می‌خورد. حق این بود که گفته می‌شد: رضاشاه  تجددت را ادامه خواهیم داد! آنگاه در چنین شعاری چهار پیام خودنمائی می‌کرد و سبب به حرکت درآوردن دل‌های آرزومند به آزادی می‌گردید:

۱.ما به تجدد بر پایه فرهنگ خود نیاز داریم.
۲.گذشته می‌بایستی بطور پیوسته به آینده متصل باشد
۳.ما فرهنگ خود را که رضاشاه زنده کرد مطالبه می‌کنیم
۴.دولت ما هستیم نه شما!

متأسفانه سقوط کشور در ۲۰ شهریور ۱۳۲۰ و تسلیم بلاشرط نخست وزیر کشور ذکاء‌المک فروغی و بازگشت روحانیت به مساجد و تکایا از یکسو و بی سر و سامانی مملکت چه از نظر نظم و چه از نظر اخلاقی به ایران نه تنها صدمهﻯ بزرگی (از دید توسعه و تجدد) وارد آورد بلکه افزون بر این برای ایرانیان این شکست، عقدهﻯ حقارت گشت.

نظام پادشاهی یا جمهوری؛ انسان، جامعه و گیتی

از این رو مورخین ایران آن دوره نخواستند رضاشاه و کارهای وی را بزرگ بشمارند. وگرنه چنین نوشته‌ها، شادی‌ها، تصنیف‌های جلف که معلول بی‌اطلاعی آنهاست لکه ننگ تاریخ ایران نمی‌شد. تجددگرائی و اصلاحات رضاشاه همه بر پایهﻯ «خردگرائی ماکس وبر»١۴ در بستر فرهنگ ایران پیاده شده است. این خردگرائی تنها در امور سیاسی آن زمان مشاهده نمی‌شود بلکه در صنایع و حتی کارهای دستی و کسب و کار و امور مالی و شهری و نظامی نیز دیده می‌شود. پایهﻯ این تفکر تقسیم کار است. تقسیمی‌ که در تمام کشور سبب ازدیاد محل کار شد. مهمترین تقسیمات در کار عدلیه، مالیه و نظام شهری و شهرداری صورت گرفته است. کارهائی که شکل تهران و شهرها و دهکده‌ها را در ایران دگرگون نمود و با آن خیر عمومی١۵ شکل منصفانه‌ای یافت. از این رو در تهیه شکل نظام آینده توجه به تاریخ دوران مشروطیت بسیار ضروری است. به ویژه برای رضاشاه تجدد و فرهنگ زوجی جدانشدنی بودند. از اینجا معلوم می‌شود میان تفکر رضاشاه و اندیشه‌های مدرن غربی یک نزدیکی معنوی وجود داشت.

برعکس، روشنفکران وطنی درست همین مطلب را با طبل «غربزدگی» نواختند. در حالی که این طبل غربزدگی مبین شتابزدگی ذهنی آنها بود. شتابزدگی ذهنی تنها یک معنی بیشتر ندارد و آنهم تحمّل و تأمل نداشتن است. نداشتن تحمّل ناشی از بیگانگی با علم و نداشتن تأمل مبین بی‌عقلی است.

نظام پادشاهی یا جمهوری؛ تاریخ

در مقاله پیشین نویسنده مفهوم  Intersubjectivity را با لفظ  نارسای «گفتگوی میان افراد» بر گردانیده بود. با توجه به اهمیت این کلام  که درواقع دستگاه هوشیاری هر یک از افراد یک قوم را به صورت یک شبکه به نمایش می‌گذارد، آن را اصلاح کرده، و با واژه «همدلی» یعنی نزدیکی معنوی برجسته می‌کنیم. جا دارد سپاسگزار  آن دوست و همکار نازنین و دیرینه خود در دانشگاه صنعتی آریامهر باشم که چنین ایده‌ای را به نویسنده داد. این روزها کمتر کسی پیدا می‌شود که مشوق و در عین حال راهنما در جهت پیشرفت در ایران باشد.

کلام “همدلی” از مولانا مولوی گرفته شده است. مولانا می‌گوید:

ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان‌‌
پس زبان محرمی‌ خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است‌‌
غیر نطق  و غیر ایماء  و  سجل
صدهزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌

این سروده همان نظری است که ادموند هوسرل چند قرن پس از مولوی در مورد «برداشت مشترک» فهم ارائه می‌دهد.

اجازه بدهید به عقب برگردیم و اثر همین فهم مشترک را ببینیم.

یادم می‌آید در ایران در زمان رضاشاه بسیار زود در تهران و شهرستان‌ها شهرفرنگ و یا سینما به وجود آمد که با فیلم و عکس وضعیت زندگی در فرنگ را نشان می‌داد. مردم همه اشتیاق به دیدن آن صحنه‌ها داشتند. از جمله فیلم‌های چارلی چاپلین  که با دیدن آن همه جا چه در خیابان و چه در میهمانی‌ها جوان‌ها «ادای» وی را در می‌آوردند.

این پدیده اذهان عمومی را به خود جلب کرد. مردم با وسایل رفت و آمد (هواپیما، قطار راه آهن،  اتوموبیل  و کشتی‌های بسیار بزرگ) و صنایع مختلف فرنگ آشنا شدند. یعنی در همه یک فهم مشترک از وضع فرنگ شکل گرفت. شکلی که از «من»ها «ما»ی مشترک ساخت. «ما»یی که فکر می‌کرد با صنعتی شدن مملکت تجدد حاصل می‌شود. نه تنها این بلکه در تصور عامه «رضاشاه» نماد تجدد شد.

به هر حال،‌هانا آرنت١۶مانند کارلو اشمید١٧ فرهنگ و سیاست را متقابلأ بهم وابسته می‌داند. مسئله‌ای که راهنمای کارهای رضاشاه بود. این نکات ظریف به ذهن مورخین ایرانی هرگز خطور نکرده است. مسئله فرهنگ و سیاست و رابطه آنها با هم بسیار قدیمی‌ است. این قدمت به کلام  شعر١٨ از یونان بر می‌گردد. به ویژه می‌دانیم که پس از تازش تازیان به ایران در دربار پادشاهان ایران همیشه شعرا رکن مهمی‌ بوده‌اند. اینان همیشه با شعر خود خشونت را مهار می‌کردند و بر کارهای سیاسی اثر می‌گذاشتند. رودکی با شعر:

یاد یار مهربان آید همی          
بوی جوی مولیان آمد همی

سبب بازگشت ابونصر سامانی از هرات به سمرقند شد.

اما تنها شعر و شاعری روی سیاست اثر نداشته بلکه موسیقی، نقاشی، مجسمه‌سازی، نقالی، زورخانه، رقص و تئاتر (سینما و اپرا) نیز مؤثر بوده‌اند. یعنی هرآنچه در واژه «هنر» تبلور می‌یابد. هنر درواقع یکی از دستاوردهای فرهنگ است. دستاوردی که میان شکل و محتوای آن هماهنگی ویژه‌ای برقرار است. این هماهنگی جان آدمی‌ را به شدت تحریک می‌کند. چنین محرکی را «زیبائی» گویند. زیبائی خودش جلوه‌های مختلف دارد، یعنی «کانتینجنس» و اقتضائی است. به این دلیل در یونان زیباشناسی١٩ شکل گرفته است. زیرا زیبائی در هیچ سخنی نمی‌گنجد. به عبارتی دیگر زیبائی در دستگاه هوشمندی جائی ندارد بلکه طبیعت برای درک آن در انسان  دستگاه ناخودآگاهی٢٠ را تعبیه نموده است.

توجه بفرمائید که اندیشه، احساس و عمل هر فردی زیر نظر دستگاه هوشمندیش شکل می‌گیرد و در نهایت تحقق می‌یابد. اما انسان افزون بر این از یکسو دارای آرزو، انگیزه برای کاری است و از سوی دیگر در برابر ساختار‌های اجتماعی یا سیاسی، تعارض و محبت از خود بازتاب نشان می‌دهد. این پردازش‌ها از دید دستگاه هوشمندی ٢١ پنهان می‌مانند زیرا دستگاه هوشمندی تنها به ورودی حواس آدمی‌ حساس است و آن را مدام و نوبت به نوبت مورد پرسش قرار می‌دهد. از همه مهم‌تر وضعیت نوزادان است. آنها در بدو ورد به زندگی دستگاه هوشمندی ندارند. بلکه این دستگاه می‌بایستی در طول حدود ۶ ماه با تجارب نوزاد در محیط خود به وجود آید.

ولی این تجربه بدون وجود دستگاه نا خودآگاهی نمی‌تواند ممکن گردد زیرا این دستگاه حساس به ادا و اشاره یا کوتاه و با علائم انتزاعی است. جالب اینجاست که درک اینگونه علائم حدود ۵۰ میلی ثانیه هزینه دارد. در حالی که درک به وسیله حواس می‌تواند حتی تا ۳ دقیقه نیز طول بکشد.

اما درک زیبائی و زشتی با هنجارهای اخلاقی نشانهﻯ خلاقیت آدمی‌ است که دانسته می‌تواند خود حرکات خویش را مهار کند. پس شریعت در دوران جهالت لازم بود تا انسان خودش را بشناسد. اما امروز در دوران مدنیت مذاهب جائی در جامعه نمی‌توانند داشته باشند. مگر اینکه روحانیت مردم را به جهالت بکشد.

اما حقیقت مطلب چیز دیگری است. هنر٢٢ بطور کلّی می‌تواند مطالبی را بیان نماید که سخن از گفتن آنها عاجز است. لبخند مونالیزا در هیچ سخن و ادبیاتی نمی‌گنجد.

محروم ساختن مردم از نقاشی، مجسمه‌سازی و موسیقی که ضمنا پایه فرهنگ‌اند به معنی حذف «ناخودآگاه» است. عمده‌ترین کار دستگاه ناخودآگاهی ارتباط با جان‌هاست. آنچه ادموندهوسرل «اینترسابژکتیویتی» می‌نامد. توانائی‌ای که اساس فهمیدن و جمع شدن و با هم زندگی را سامان دادن است.

افزون بر این در فرهنگ ایرانزمین «زن» مظهر زیبائی است. نگاه کنید به حافظ شیراز که می‌گوید:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

تازیان این نکات را (یعنی درباره زیبائی و ناخود آگاهی) از فرهنگ ایران حذف کرده‌اند. از این رو ولایت فقیه نظامی سیاسی نیست. بلکه استبداد مذهبی است. این استبداد مذهبی که در معنویت خود متضاد با علم یعنی عقل است اکنون در ایران شالودهﻯ نه تنها علوم طبیعی بلکه علوم انسانی نیز شده است.

امروز ایرانیان نمی‌توانند شکوه فرهنگ خود را به نمایش بگذارند. اما فرنگی‌ها داستان هزار و یک شب «شهرزاد» را به همراه موسیقی ایرانی در زمینه موسیقی خود چنان زیبا و با شکوه به صحنه اپرا آورده‌اند تو گوئی که این ادبیات و موسیقی از آن خودشان است٢٣.

ویلهلم دیلتیی٢۴ نه تنها علوم طبیعی را از علوم انسانی جدا کرد بلکه  روش رسیدن به معرفت را به درستی در علوم طبیعی توجیه و در علوم انسانی تفهیم دانست.

کدام نظام برای ایران شایسته‌ترین است

نویسنده در دورانی که با شاهزاده رضا پهلوی همکاری نزدیک داشت سه بار به ایشان توصیه نمود:

شاهزاده، شما می‌بایستی  آینه مردم باشید؛ یعنی مردم اگر به شما نگاه بکنند خود را ببینید و اگر شما به مردم نگاه کنید خود را ببینید.

این توصیه تفسیری از نظر هگل دربارهﻯ «دولت» است.

پس درست این بود نه ایشان بلکه کسانی با شهرت و اعتبار جمع می‌شدند و با درایت و تدبیر همهﻯ گروه‌ها را (چه چپ و چه راست، به دلیل اینکه مردم دریافته‌اند این ایران دیگر ایران گذشته نیست، به دور یک ایدهﻯ مشترک برای ایرانی آزاد و مردمی‌ خودمختار متحد می‌نمودند. تا از «من‌ها» یک «ما»ی سیاسی به وجود بیاید (اصل همدلی ادموند هوسرل). در اینصورت تفسیر نظر هگل از دولت قابل تحقق می‌شد و امر پیوستگی سیاست خود به خود وراثت را ضمانت می‌نمود. کاری که نویسنده با دوستان خود نیز دنبال می‌کرد. کاری که رضاخان سردار سپه نیز نمود.

از دید علمی‌ و با توجه به خردگرائی ماکس وبر مراحلی که ایرانیان می‌بایستی برای رهائی از چنگال فاشیسم مذهبی طی کنند عبارت است از:

١ – سقوط ولایت فقیه (این سقوط خودش بحث مفصلی است که در این مقاله نمی‌گنجد.)
٢ – دوران گذر
که به معنی رفتن از استبداد به دمکراسی است خود شامل هفت بخش است:
الف. رشد اقتصادی دائم٢۵
ب. صنعتی شدن مملکت در سطوح و استان‌های مختلف
ج. تقسیم خردگرای جامعه
د. بسیج مردم برای همکاری و همیاری
ه. متحوّل ساختن منش ایرانیان در رابطه با ساختارهای نوین جامعه
و. متحقق ساختن شرایط مردمسالاری و پیاده کردن دمکراسی
ز. پردازش عدالت و اجرای عدالت اجتماعی
٣ – گزینش گونه نظام سیاسی با توجه به فرهنگ ایران
۴ – تحکیم و تثبیت نظام سیاسی

زمینهﻯ این پیشنهاد عبارت است از:

۱.آینده فلات ایران بصورت یک بازار مشترک

اتحاد این فلات که مردمانش همه کم و بیش قرن‌ها با یکدیگر زندگی کرده و فرهنگی مشترک دارند بسیار ضروری است. این اتحاد حتی اگر تنها اقتصادی باشد به نفع خیر عمومی٢۶ مردم این دیار است. از این گذشته چنین کاری در این منطقه صلح جهان را نیز ضمانت می‌کند.

۲.زنده کردن فرهنگ ایران

ضامن موفقیت این پیشنهاد «همدلی»ای‌ است که گفتار این مقاله در قلب همهﻯ ایرانیان در اصطلاح «ما» متجلی می‌سازد.

به ویژه امروز همه دریافته‌اند دشواری ما ایرانیان نه پادشاه و نه پادشاهی است. بلکه این دشواری همانا پسماندگی فرهنگی– علمی‌است. واماندگی از کاروان تمدن جهانی است که ضمنا منش انسانی را به انسان‌بیگانگی یعنی منش شیطانی سپرده است.

این ددمنشی را می‌توان در خودمحوری، خودبینی. افتراق، ضدیت با وحدت، تخریب و حسادت کنونی، مشاهده کرد. آنچه سبب انحطاط اخلاقی تا آنجا شده است که هیچکس نمی‌تواند پیروزی یا موفقیت کس دیگری را بپذیرد و در خوشحالی وی هنگام دستیابی به یک برتری اجتماعی– سیاسی سهیم باشد. دین همدلی و همیاری را به بزدلی و بی‌یاری سپرده تا همه را در محراب خشونت قربانی رستگاری کند.

اما چندی پیش بهرام مشیری و مهدی خزعلی (دبیر جبهه آزادی: از تهران) در تلویزیون «ایران فردا» به کارگردانی جمشید چالنگی در مورد «آیا دین و دمکراسی با هم سازگاری دارند» مصاحبه‌ای را ارائه داد که سخت نویسنده را نسبت به آیندهﻯ ایران ناامید کرد. آخر چطور ممکن است ما ایرانیان حدود نیم قرن در فرنگ زندگی بکنیم و دمکراسی بخواهیم ولی ندانیم این دمکراسی چیست!

همانطور که در نوشته‌های پیشین آورده شد سیاست و فرهنگ دو زوج غیر قابل تفکیک از یکدیگرند. به عبارتی دیگر هیچکس  نمی‌تواند مسائل سیاسی را بدون توجه به فرهنگ مورد مطالعه قرار دهد. کاری که در تلویزیون «ایران فردا» شد.

بعلاوه دوران گذر ( یکی از مفاهیم اساسی این مقاله) مقصود تلاش سیاسی غالب ایرانیان مخالف ولایت فقیه، نه امروز بلکه دیروز، هم بوده است. حرکتی که می‌خواهد قاطعانه جامعه را از استبداد مذهبی به سوی دمکراسی، یعنی سالاری مردم  ببرد. چنین خواستی نه تنها سیاسی مطلق است (علاقهﻯ جمعی) بلکه نوشداروی زهر تفرقه و مولد «ما»ست. یعنی همانچه در سطور بالا به آن اشاره گردید.

از این دید برای نویسنده غیرقابل فهم است که تلویزیون «ایران فردا» ناگهان در فضای باز سیاسی بخواهد بداند آیا «دین و دمکراسی با هم سازگاری دارند؟!»

در جمع این مصاحبه:

–  تمام کوشش مردم را برای رهائی از استبداد فاشیستی ولایت فقیه زیر علامت سئوال می‌برد. انگار آنها که در مصاحبه شرکت داشتند اصلا ماجرای انقلاب اسلامی را نمی‌دانند و یا شاهد آن نبوده‌اند. این برخورد در راستای      «نفی آزادی» است٢٧.

–  اما پیش‌شرط دمکراسی آزادی و خودمختاری افراد جامعه است. در ایران این پیش‌شرط در حال حاضر وجود ندارد. از این گذشته دین اسلام به شهادت  تاریخ هیچگاه این آزادی و خودمختاری را به جماعت اسلامی نداده است. در مدینه زمان کوتاهی پیغمبر صحیفه را که جمعی از بزرگان شهر در آن مشارکت داشتند به وجود آورد تا دشواری‌های شهر را مشترکا حلّ و فصل کنند. ولی به زودی معلوم شد چنین دستگاهی با مقاصد اسلام مغایرت دارد پس اینکار موقوف شد.

–  دمکراسی آفرینندگی دارد. ولایت فقیه آفریننده نیست. آفریننده دستگاهی است که می‌تواند ممکن‌ها را واقعیت بخشد (رضاشاه). از این گذشته سرچشمه آفرینندگی دوآلیسم است. از این رو امروز دمکراسی مبین دوآلیسم دولت و اپوزیسیون است. یعنی اپوزیسیون و دولت هر دو به یک میزان در برابر مردم یعنی «سوورن» مسئول‌اند. ولایت فقیه اپوزیسیون را خفه می‌کند، به زندان می‌اندازد و یا می‌کشد. کاری که مصدق نیز کرد. او هم بدون هیچ مجوزی مجلس را که مخالف با وی بود تعطیل نمود.

–  دمکراسی حاکمیتی است که خشونت را می‌تواند مهار بکند. یعنی مردم هرگاه که دولت را نخواستند آن را بدون   برخورد خشونت‌آمیز برکنار و کسان دیگری را به جایش برمی‌گزینند. جمهوری اسلامی را سال‌هاست که مردم نمی‌خواهند ولی با خشونت بر مسند حکومت نشسته است.

– دمکراسی با مشارکت سیاسی شهروندان متحقق می‌شود. ولایت فقیه در تمام محله‌های شهری و در دهات کشور کمیته و پاسدار و بسیج دارد. اما از کمیته‌های شهری شهروندان برای مشارکت سیاسی در کشور خبری نیست.

– در دمکراسی دولت می‌بایستی مشروع و مقبول باشد. این ارزش‌ها مدام به وسیله سنجش افکار عمومی معلوم و منتشر  می‌شود.  ولایت فقیه سال‌هاست که نه مشروع و نه مقبول است.

– ولایت فقیه اگر جمهوری است می‌بایستی مردم دارای حقوق مثبت باشند. اما این حقوق مثبت تنها به مأمورین  حکومت، بسیجی‌ها و زنان چماق‌به دست داده شده است تا بتوانند علنا در روز روشن هر کسی را که بخواهند با  «اسلحهﻯ گرم» به قتل برسانند.

– دمکراسی می‌بایستی تولید کار بکند. جلوی تورّم را بگیرد، اقتصادی با رشد دائمی‌ داشته باشد وگرنه نه مقبول و نه مشروع است. امیرعباس هویدا در پاسخ به این پرسش که تو برای مملکت چه کرده‌ای به انقلابیون پاسخ داد: من روزی که آمدم یک جعبه چوب کبریت ۱۰ شاهی بود و حالا هم ده شاهی است. ولایت فقیه وی را با چاقو و تیر اسلحه به قتل رسانید.

این انقلابیون می‌بایستی بدانند دیروز پیش از انقلاب نان سنگگ نیم تومان بود. امروز همین نان میان ۵ تا ۱۰ هزار  تومان معامله می‌شود. پس شما انقلابیون خودتان بفرمایید مردم ستمدیده کشور چطور و با چه شدتی شما را مجازات نمایند؟

– اما برتری دمکراسی بر گونه‌های دیگر حکومت همانا کیفیت تصمیماتش می‌باشد. با توجه به اینکه سیاست         تنها دستگاهی است که می‌تواند برای مردم تصمیم بگیرد، در دمکراسی این تصمیم می‌بایستی چنان باشد که همه را مکلف به خود بکند اما ولایت فقیه چون نه برای رضای خاطر مردم بلکه برای رضای خود تأسیس شده است هرگز نمی‌تواند چنین تصمیماتی بگیرد.

– برای من نویسنده دردناک است هنگامی که می‌بینم پس از نیم قرن در به دری رسانه‌های ایرانی حساسیت خود را نسبت به فرهنگ ایران نیز از دست داده‌اند. آنها نمی‌بینند که ولایت فقیه دیگر چیزی به نام فرهنگ در ایران باقی  نگذاشته است. در جامعه‌ای که احترام متقابل وجود ندارد، در جامعه‌ای که دروغ، فحشا، جنایت، چپاول بیت‌المال،   خیانت و نقض عزت نفس حکمفرماست کدام فرهنگ می‌تواند جلوه کند! کدام ایمان می‌تواند روحانیت‌پرور باشد!

– روحانیت نه کردگاری و نه معنی عبادت را درک کرده است. کردگار جهان هنگامی که شیطان اوامر وی را اجرا نکرد شیطان را نابود نکرد بلکه وی را از بهشت بیرون راند. اما «روحانیت توبه‌پسند» اگر کسی توبه نکند وی را به قتل می‌رساند. از سوی دیگر روحانیت نمی‌داند که «حقیقت انسان را به خود مکلف می‌کند» پس حقیقت مطلق نیز مومنان را با عبادت به خود مکلف می‌نماید. پس عبادت ستایش پروردگار نیست بلکه عبادت تنها یادآور این تکلیف است و بس.

– متأسفانه پژوهشگران ایرانی هیچگاه به این پرسش پاسخ ندادند «چرا شاه می‌بایستی به وسیله آمریکا و مزدورانش ایران را ترک کند؟»

کوتاه : تشکیل کمیسیون سه‌جانبه «دیوید راکفلر- کیسینجر- برژینسکی»٢٨ به سال ۱۹۷۳ که هدفش رسیدن به مقاصد نئولیبرالیسم بود پایه این توطئه شد زیرا سقوط نظام شوروی یکی از این مقاصد بود. عواقب این سقوط می‌بایستی پیش‌بینی می‌شد. یکی از این حفظ عواقب منابع بزرگ گاز و نفت حوزه دریای مازندران بود که ایران نیمی‌ از این منابع را در اختیار داشت. بر پایه این ثروت نیز شاه نغمه‌ی «دروازه‌های تمدن بزرگ» را می‌نواخت. پس خطر اینکه برخی از بخش‌های روسیه شوروی که با ایران فرهنگی مشترک دارند پس از سقوط نظام شوروی به ایران روی آورند بسیار زیاد بود. بنابراین ایران پهلوی می‌بایستی به ایران دست‌نشانده تبدیل می‌شد. کاری که به همراهی مزدوران ایرانی صورت گرفت٢٩. برگه این ادعا طرح لوله‌کشی نفت و گاز از باکو به دریای مدیترانه است که چند سالی پیش از سقوط شوروی طراحی شده است. یکی از مدیران شرکت لوله‌کشی این منطقه کوندالیزا رایس٣٠ وزیر خارجه سابق آمریکا بود.

بانی اساسی سقوط «ایران پهلوی» حزب توده، فدائیان و مجاهدین بودند که هنوز هم برای رسیدن به قدرت دندان تیز کرده‌اند. از اینهمه گرفتاری‌ها و خیانت‌ها و جنایت‌ها نمی‌توان گذشت. چاره این زخم‌ها ایجاد حاکمیتی ملّی همراه با زنده کردن فرهنگ در چارچوب هومانیسم و فمینیسم است.

از این رو ما ایرانیان می‌بایستی دستگاه سیاسی خود را در پرتو فرهنگ ایران و پروژکتور دمکراسی تابناک کنیم. تا دیگر در کشور جائی برای خودسری و استبداد باقی نباشد.

یادم می‌آید رفته بوم به «شارلوت ویل» در «ویرجینیا»، شهری کوچک و زیبا که نه تنها دارای قدیمی‌ترین دانشگاه آمریکاست بلکه در تپه‌های اطراف آن «مونتو چللو» اقامتگاه سومین رئیس جمهور آمریکا توماس جفرسون بوده که اکنون یک موزه است. در یکی از اتاق‌های این موزه دست‌خط‌های او به نمایش گذاشته شده است. روی یکی از این کاغذ‌ها جفرسون نوشته «من شکل ایالات متحده امریکا را مانند نظام پادشاهی هخامنشیان برگزیدم زیرا یکی از بهترین نظا‌م‌های حکومتی برای ایالات آمریکا می‌باشد.»

درست به این دلیل نظام سیاسی آینده ایران می‌بایستی شبیه نظام هخامنشی باشد.

بر این مبنا، کشور ایران دیگر نمی‌تواند مرکب از استان‌های خشک و بی‌روح  باشد بلکه می‌بایست به این بخش‌ها مانند ساتراپ‌های هخامنشیان پویایی کارآمد داد. یعنی هر یک از استان‌ها کارمایه ویژه برای خود خواهد داشت.

به این شکل این استان‌ها در جمع سهم عظیمی‌ در رشد اقتصادی– صنعتی کشور و توسعه اجتماعی خواهند داشت.

این کارمایه که به وسیله کمیته «خبرگان» معلوم خواهد شد خود به خود مولد خلاقیت است. اما خلاقیت ویژگی انسان است. پس شهروندان کشور می‌بایستی خودمختار باشند. اما لازمه خودمختاری آزادی مثبت است که با امر اخلاق می‌تواند مهار شود. پس شکل اداره استان‌ها اجبارا نظام جمهوریت است (جمهوری و پادشاهی از جنس لیبرال دمکراسی هستند).

از سوی دیگر از آنجا که دمکراسی با مشارکت مردم می‌تواند ممکن شود پس لازم است در برزن‌های شهر و دهات کمیته‌هائی به وجود آیند که هر چند سال از سوی مردم برای اداره برزن و یا روستا افرادی انتخاب بشوند. گونه این اداره کردن و میزان آن و مسئولیت‌هایی که هر کس می‌بایستی عهده‌دار بشود به وسیله قانون معلوم خواهد شد.

وجود احزاب و مراکز نظرخواهی برای تثبیت دمکراسی اهمیت فراوان دارد. بودجه این قسمت‌ها می‌بایستی از سوی دولت محلی و مرکزی تأمین گردد.

اما با توجه به آنچه در باره نظام پادشاهی در ایران گفته شد، حاکمیت ملّی که عهده‌دار حفظ امنیت درون و بیرون است، با نظامی پادشاهی خواهد بود. پادشاه که نه تنها خاطرهﻯ مشترک ملّی و مبین ملّت ایران است بلکه خود نماد نظام کشور نیز خواهد بود.

*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینه‌ی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهش‌های ریاضی و فیزیک است.


منابع:

.١Development
٢. Herder Johann Gottfried
٣. Moritz Kronenberg: Herders Philosophie nach ihrem Entwickelungsgang, MV-         Philosophy, 2018
۴. Consolidation
۵. Schmid Carlo: Grundsatzrede über das Grundgesetz im Parlamentarischen Rat vom 8. September 1948
۶. Heidegger Martin: Sein und Zeit, Tübingen 1986
٧. Intersubjectivity: Edmund Husserl: Zur Phänomenologie der Intersubjektivität. Texte aus dem Nachlass. 3. Tl. In: Husserliana. XV, 1929/35.
٨. Foucault Michel : Die Ordnung der Dinge, Frankfurt an Main, 1999
٩. Derida Jacq, Gadamer, H.,-G. Der ununterbrochene Dialog, von Martin Grassmann, Frankfurt an Main 2004
١٠.  ِDirectly
١١. Challenge
١٢. Marx Karl: Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie, Berlin, 1981
١٣. Contingency
١۴. Weber Max : Gesammelte Aufsätze zur Wissenschaftslehre, Tübingen 1988
١۵. Gemein Wohl
١۶.Arend Hannah : Hana Arendt : Kultur und Politik. In: Zwischen Vergangenheit und Zukunft. Übungen im politischen Denken I. München, S. 277–۳۰۵
١٧. Carlo Schmid: Erinnerungen. In: Gesammelte Werke in Einzelausgaben. Band 3. Scherz, Bern/München/Wien 1979
١٨. Poesie
١٩. Aesthetics
٢٠. Unconsciousness : Philosophisches Wörterbuch. Stichwort Unbewußtes, S. 742–۷۴۳٫ ۲۲٫ Auflage, Kröner, Stuttgart, 1991
٢١. Consciousness
٢٢. Art
٢٣. Schahrazade, Oper in drei Aufzügen op. 26 von Bernhard Sekels, Libretto von Gert von Bassewitz; Uraufführung 1917 in Mannheim
٢۴. Wilhelm Dilthey: Der Aufbau der geschichtlichen Welt in den Geisteswissenschaften, Frankfurt am Main1981, S. 278
٢۵. Sustainable
٢۶. Common welfare
٢٧.Taylor Ch. NegativeFreiheit?Frankfurt am Main, 1988S. 232
٢٨. Chomsky Noam: Profit over People, New York 1999, S70-80
٢٩. Washington Post, 20.11.1978
٣٠. Condoleezza R

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=332155