لیلا رمضان سالهای زیادی است که به دنبال یافتن و ایجاد ارتباط بین موسیقی ایران و موسیقی معاصر جهانی به عنوان پیانیست مشغول فعالیت است. او رسیتالهای متعددی در فرانسه، سوئیس، ایتالیا، ایرلند، آمریکا و کانادا داشته است. لیلا رمضان به عنوان پیانیست و مدیر هنری گروه موسیقی معاصر «ماتکا» مستقر در سوییس پایهگذار چندین پروژه موسیقی بینافرهنگی میان ایران و دیگر کشورها بوده است.
این پیانیست تا کنون قطعات بیش از سی و پنج آهنگساز ایرانی را تحت عنوان پروژه «صد سال موسیقی ایران برای پیانو» اجرا کرده که اکثر آنها اجرای نخست بوده است و کیهان لندن پیشتر درباره آن گزارش داده است. اولین سیدی این مجموعه تحت عنوان «آهنگسازان دهه ۱۹۵۰» در ژانویه سال گذشته با اجرای قطعاتی از محمدرضا درویشی، بهزاد رنجبران، نادر مشایخی، ایرج صهبایی، هرمز فرهت، فوزیه مجد و رضا والی وارد بازار شد. سیدی دیگر این مجموعه در بهار سال ۲۰۱۹ تحت عنوان مجموعه «شهرزاد» اثر علیرضا مشایخی وارد بازار شد.
–خانم لیلا رمضان، میتوانید بگویید شما در چه سنی مطمئن شدید که میخواهید در زمینهی موسیقی فعالیت داشته باشید و از کی تحصیلاتتان را در این رشته شروع کردید و چه مدارجی را طی کردید؟
-از اینجا باید شروع کنم که مادرم مرا از پنج سالگی به کلاس ژیمناستیک هنری گذاشت که به آن بسیار علاقمند شدم و با جدیت دنبالش کردم و مدالهای متعدد هم دریافت کردم. ژیمناستیک هنری با همراهی موسیقی انجام میشود و معلم من در حین اجرا، موسیقی پیانو میگذاشت و من ژستها را با شنیدن موسیقی پیانو انجام میدادم.
من در ایران بعد از جنگ ایران و عراق به دنیا آمدم. در آن زمان متاسفانه نه آلات موسیقی در فروشگاهها فروخته میشد و نه در تلویزیون سازی میدیدید و نه موسیقی کلاسیک از تلویزیون یا رادیو پخش میشد. برای همین من ساز پیانو را ندیده بودم و نمیدانستم که این نغمههای دلنشینی که با آنها ژیمناستیک هنری میکردم از چه سازی بیرون میآمد. ولی به هر حال این موسیقی همیشه با من بود زیرا هفتهای سه روز به کلاس ژیمناستیک میرفتم. تا اینکه روزی ما به خانه دوستی که پیانو داشت دعوت شدیم. من آن موقع هفت سالم بود که برای اولین بار پیانو را دیدم و آنجا تازه فهمیدم که آن صداهایی که من در کلاس ژیمناستیک میشنیدم از این ساز بیرون میآید. به عبارت دیگر، من ابتدا با صدای ساز پیانو آشنا شدم و بعد با خود پیانو روبرو شدم و در همانجا هم شیفته این ساز شدم که هیچوقت این صحنه را فراموش نخواهم کرد. تمام شب را به پیانو چسبیده بودم و این تجربه برای من به راستی یک انقلاب بود. همانجا بود که به پدر و مادرم گفتم که باید حتماً نواختن این ساز را یاد بگیرم.
برای همین هم فکر میکنم در هر پروژهای که درگیر بودهام، کیفیت صدا برایم نهایت اهمیت را داشته. وقتی برنامهی شعر و موسیقی اجرا میکنیم محیط صوتی آن برایم بسیار مهم است.
برگردم به دوران کودکی. شانسی که آوردم این بود که دوستی داشتیم که معلم معروف موسیقی، زندهیاد مصطفی کمال پورتراب را میشناخت. او ما را پیش آقای پورتراب برد و ایشان بعد از گرفتن چند امتحان ساده قبول کرد معلم موسیقی من شود. حال مشکل دیگر ما نداشتن پیانو بود که آنهم به وسیلهی آقای پورتراب حل شد. یکی از آشنایانش که ایران را ترک میکرد، پیانویش را میفروخت و والدینم آن پیانو را که مارک «کاوایی» بود خریدند و من هنوز هم آن پیانو را در ایران دارم.
آقای پورتراب بطور جدی هم نوازندگی پیانو را به من درس میداد و هم تئوری موسیقی و هارمونی را. خیلی خوشحالم که آقای پورتراب معلم موسیقی من بوده زیرا او به راستی شخصیت هنری مرا شکل داد. او آدم بسیار خاص، جدی، با دیسیپلین بود و عاشق کار و تدریس موسیقی بود. او پیانیست نبود بلکه بیشتر موزیکولوگ و آهنگساز بود. ولی اینکه من یک پیانیست- کنسرتیست شدم، صادقانه بگویم، در وهله اول به دلیل آقای پورتراب است که الگوی من بود و در عین حال از من پشتیبانی زیادی میکرد و مرا همواره تشویق میکرد این حرفه را با جدیت دنبال کنم چون استعداد آن را در من میدید. از آنجا که آن موقع کنسرواتوار و رشتهی موسیقی در دانشگاهها هنوز تعطیل بود، به صورت خصوصی تا ۱۷ سالگی که در ایران بودم با آقای پورتراب کار کردم. ایشان کنسرتهایی را هم در خانهشان برگزار میکرد که شاگردانش قطعات موسیقی اجرا میکردند. من از همان زمان بسیار دوست داشتم که موسیقی در برابر و برای جمع اجرا کنم.
بعد از مدتی هم بین ژیمناستیک و پیانو، پیانو را انتخاب کردم. در سالهای آخر اقامتم در ایران به کلاس پیانو آقای رافائل مناساکانیان و مدت یک سالی هم به کلاس خانم دلبر حکیموا میرفتم. ایشان قبلاً در کنسرواتوار مسکو تدریس میکرد. بعد از گذراندن این کلاسها تصمیم گرفتم برای ادامهی تحصیلات در زمینهی موسیقی و پیانو به خارج کشور بیایم. ابتدا میخواستم بروم آمریکا چون از دانشگاه فلوریدا پذیرش و بورس داشتم ولی موفق به گرفتن ویزا نشدم که مرا بسیار افسرده کرد. تا اینکه یکبار در سفارت سوئیس در تهران کنسرتی اجرا کردم. یکی از دیپلماتهای سوئیسی که علاقه زیادی به موسیقی داشت و خودش هم پیانو مینواخت، برای من این کنسرت را برگزار کرده بود و چون دید که حالم خوب نیست به من کمک کرد که برای ادامهی تحصیل به فرانسه مهاجرت کنم و این پروسه فقط یک ماه طول کشید.
کار به این صورت انجام شد که من ضبط اجرای یکی از کنسرتهایم را برای ژان میکو استاد سرشناس در مدرسه موسیقی «اکول نرمال» در پاریس فرستادم و او هم پس از شنیدن این اجرا مرا در کلاساش قبول کرد و ویزا گرفتم و آمدم فرانسه. آن موقع فرانسوی صحبت نمیکردم که برایم بسیار سخت بود. به هر حال سالهای سختی بود که باید هم مدرسه میرفتم و هم کار میکردم تا هزینههای تحصیل و زندگیام را تامین کنم. البته شانس آوردم که اکول نرمال هم به من بورس داد. چند سالی که در پاریس بودم مدرک «اکول نرمال» و کنسرواتوار پاریس را گرفتم. استادم در کنسرواتوار پاریس به من پیشنهاد کرد که برای ادامهی تحصیلاتم به سوئیس و به شهر لوزان بیایم. من هم به سوئیس آمدم و دو فوق لیسانس در رشته نوازندگی پیانو Interpretation و رشته همراهی Collaborative Piano گرفتم. بعد از پایان تحصیلاتم در همان کنسرواتوار لوزان استخدام شدم.
–شما در زمینه موسیقی کلاسیک چه دوره و چه مکتبی را ترجیح میدهید و در کنسرتهایتان اجرا میکنید؟
-همسر من آهنگساز است و من مدت طولانی موسیقی معاصر (مدرن) اجرا میکردم. دیگر آنکه آن موقع که با آقای پورتراب کار میکردم چون ایشان بیشتر آهنگساز بود از همان کودکی آثار جدید ایشان را اجرا میکردم. و همین تجربهها باعث شد که برایم بسیار طبیعی باشد که با یک آهنگساز کار کنم. آقای پورتراب از من میخواست که آثار جدیدش را اجرا کنم و بعد از آن بعضی مواقع تغییرات کوچکی در آن میداد. دیگر آنکه زمانی که ده سالم بود ایشان مرا میبرد به کلاسهای آقای علیرضا مشایخی که آهنگساز آوانگاردی است. البته باید بگویم که از آن موسیقی در آن سن و سال خیلی هم سر در نمیآوردم ولی در کل در آن فضا قرار میگرفتم و با آن موسیقی آشنا میشدم. بعلاوه وقتی درسم در لوزان تمام شد با همسرم و چند موزیسین دیگر یک گروه موسیقی معاصر تاسیس کردیم با سازهایی مانند ویولون، هارپ، پرکاشن و کلارینت و در مجموع ۱۰ ساز. ما در این گروه بسیاری از کارهای مدرن آهنگسازان قرن بیستم و بیست و یکم را اجرا میکردیم و خودمان هم به آهنگسازان جوان سفارش کار میدادیم و اجرای نخست آنها را انجام میدادیم. در نتیجه من در موسیقی معاصر تخصص پیدا کردم زیرا این موسیقی تکنیکهای خاص خودش را دارد. ولی نمیتوانم بگویم که موسیقی معاصر موسیقی مورد علاقهی شدید من است. من موسیقی معاصر را دوست دارم زیرا در آن خیلی خلاقیت هست. ولی قطعات باخ، بتهوون، شوبرت، دبوسی و آهنگسازانی که رپرتوار اصلی پیانو را تشکیل میدهند جزو کولهبار فرهنگی تحصیلات موسیقی من بودهاند و همچنان در کنسرتهایم از قطعات این نوابغ موسیقی اجرا میکنم. دیگر اینکه چون من در ایران بزرگ شدهام و نصف زندگیام را در ایران و نصف دیگرش را در اروپا گذراندهام، تعلق به دو فرهنگ دارم و همیشه پروژههایی که انجام میدهم هم به فرهنگ ایران مربوط است و هم به موسیقی کلاسیک و فرهنگ غرب.
فراگیری موسیقی در ایران برای من خارج از سیستم نهادینه و رایج در غرب بوده و به همین دلیل هم خودانگیختگی و غریزی بودن در نوازندگی من حضور قوی دارد، هرچند من غضه میخوردم که در ایران کنسرواتوار نرفتهام و بطور آکادمیک از دوران جوانی این ساز را نیاموختهام ولی بعدها دیدم که همین نوع فراگیری به من جرئت و جسارت در ماجراجویی و اجرای آثار مدرن و پروژههای هنری بسیار خاص را داده است. این باعث شده که بُعد خلاق بودن در فعالیتهای هنری من تقویت بشود. من همواره در وجود خودم جستجو میکنم که آن چیزی را بیابم که مرا به اجرای منحصر به فرد و خاصی در برابر جمع برمیانگیزد.
–ایدهی جدید برگزاری برنامه با خانم لیلی انور چگونه شکل گرفت؟ شما چطور توانستید که شعر فارسی و یا ترجمه فرانسه و انگلیسی آنرا با موسیقی کلاسیک غربی درهم بیامیزید از جمله موسیقی شوبرت را با شعرهای مولانا؟
-در کنسرواتوار اجرای آثار پیانویی شوبرت جزو برنامهی درسی من بود و من در امتحاناتم تعدادی از این قطعات را اجرا کردهام ولی هیچوقت به خودم جرأت نداده بودم موسیقی شوبرت را در رپرتوار کنسرتها و رسیتالهایم بگذارم. موسیقی شوبرت با اینکه او بسیار جوان فوت کرد برایم به حدی عمیق بود و پختگی نوازندگی احتیاج داشت که این جرأت را نداشتم. تا اینکه در سالهای اخیر اتفاقات ناگواری در زندگی من افتاد و دوستان عزیزی را از دست دادم و میدانید که رنج و غم و غصه مقداری آدم را پختهتر میکند. بعد از این اتفاقات نزدیکی بیشتری با موسیقی شوبرت حس کردم. شروع کردم به کار کردن روی موسیقی شوبرت و یکسری از قطعات شوبرت را در رپرتوار خودم قرار دادم. از آنطرف هم چون مادر من معلم ادبیات فارسی بود، همیشه شعر در فضای خانه ما حضور داشت و من از بچگی تعداد بسیاری از اشعار کهن ادبیات فارسی را از حفظ هستم.
در خانه ما دورهی مشاعره برگزار میشد و من در همان هفت سالگی عاشق این بودم که در این جلسات حضور داشته باشم هرچند که زیاد هم نمیفهمیدم. ولی همین الفاظ و کلمات آهنگین را که میشنیدم برای من دنیایی بود که بیاختیار شروع کردم به حفظ کردن اشعار و از نه سالگی کلی شعر از بر بودم و در مشاعرهها شرکت میکردم. درس ادبیات من بسیار خوب بود و تفسیر شعر را دوست میداشتم. برای همین شعر همیشه از دوران کودکی با من بوده است. همانطور که میدانید بخش قابل توجهی از فعالیتهای هنری من به اجرا و ضبط قطعات آهنگسازان ایرانی اختصاص دارد. در یکی از این پروژهها تصمیم گرفتم قطعهی «شهرزاد» اثر علیرضا مشایخی را اجرا کنم. برای این قطعه توسط آهنگساز متنی هم براساس داستان شهرزاد و شاهزاده شهریار نوشته شده که باید دکلمه بشود.
به این ترتیب بود که با خانم لیلی انور و کارهای او آشنا شدم و با همکاری ایشان این متن را به همراه موسیقی مشایخی اجرا کردیم بعد از این آشنایی ترجمهی فرانسه آثار مولانا، فرودسی و منطق الطیر عطار، توسط خانم انور را خواندم که بسیار دقیق و در عین حال روان هستند. من روشی را که خانم انور شعر را همراه موسیقی دکلمه میکنند بسیار دوست دارم و باید بگویم که با شیوه سنتی دکلمه که در ایران رایج است بسیار متفاوت است. به یک معنا میتوان گفت مدرنتر و خاص ایشان است و تلفیق زبان فرانسه و زبان فارسی که هر دو به من بسیار نزدیک هستند برایم بطور خاصی جذاب و دلنشین است.
من نگاهی عرفانی به موسیقی دارم و موسیقی برای من یک نوع طریقت زندگی و خودشناسی است. در ضمن من شعرهای مولانا را مرتب میخوانم و همیشه این اشعار به نوعی مرا در مراحل مختلف زندگی همراهی کرده است. میدانید که مولانا در سرایش اشعارش بسیار به موسیقی نزدیک بود و این دو را مکمل و به نوعی جدا ناپذیر میدانسته است. در مورد موسیقی شوبرت باید بگویم که نوعی «حرکت همیشگی» و «جستجوگری بیپایان» در کارهای او هست که مرا بطور عمیقی به ریتم اشعار مولانا وصل میکند.
شوبرت یک زندگی سرشار از فقر، غم، دلشکستگی و مشکلات بیپایان داشته ولی با وجود این موسیقیاش بسیار روان، زلال، خالص و سخاوتمندانه است و در عین ظاهراً ساده بودن، بسیار زیبا و عمیق است. شوبرت به دورهی رمانتیک تعلق دارد ولی به شما یک رؤیا را پیشنهاد نمیکند. او رُمانتیکی است که زندگی را عمیقاً تجربه کرده و با تمام سختیها و زجرهایش چشیده و این در موسیقیاش بسیار آشکار و قابل لمس است. این همان چیزیست که در موسیقی شوبرت مرا به اشعار مولانا نزدیک میکند. مولانا هم میگوید که از طریق زندگی کردن است که انسان میتواند فراتر برود، اوج بگیرد و به تکامل برسد. باید بگویم که تلفیق موسیقی شوبرت با دکلمهی اشعار مولانا برای من امری بسیار واضح و طبیعی بود. لیلی انور هم طرح مرا پسندید و ما برای عملی ساختن این پروژه بطور مستمر مدتی کار کردیم. نوع دکلمهی شعر لیلی انور با تفسیری که من از موسیقی شوبرت دارم نزدیک و هماهنگ است و شنونده برنامههای ما در حقیقت یک صدای واحد میشنود و به نوعی یگانگی کامل شعر و موسیقی را تجربه میکند.