الاهه بقراط – این گزارش روز ۴ آبان ۹۸ به مناسبت صدمین سال تولد محمدرضاشاه پهلوی و شاهدخت اشرف پهلوی منتشر شد و امسال نیز به مناسبت تداوم تلاش نسلهای تازهای از زنان و مردان «ایران نوین» برای برخاستن از خاکستر میهن خود که آتش مصیبتبار جمهوری اسلامی نیز نتوانست آن را از زندگی باز دارد، منتشر میشود آنهم در شرایطی که پس از آبان۹۸ که صدها جوان در اعتراض به جمهوری اسلامی به خاک و خون کشیده شده و مجروح و دستگیر شدند و به زندان افتادند، ایران در سه سال بعد نیز آرام و قرار نداشت تا اینکه با قتل حکومتی مهسا امینی، دختر ایران، در شهریور ۱۴۰۱ یک خیزش سراسری و ملی شکل گرفت که چشم جهانیان را خیره ساخت.
هر چه بیشتر زمان گذشت، خودآگاهی ملی جامعهی جوان ایران آنها را بیشتر نسبت به راهی متقاعد ساخت که با مشروطه و پهلوی برای آزادی و آبادی میهن هموار شده بود اما با دستانداز جمهوری اسلامی نه به بنبست بلکه در یک عقبگرد تاریخی به قهقرای همهجانبه انجامید. از همین رو مرور تاریخ معاصر ایران و نقش مشروطه و پهلوی به عنوان میراث و داشتههایی که جامعه میتواند بر آنها دوباره بنا کند، اهمیت ویژه پیدا میکند.
*****
چهارم آبان ۱۳۹۸ صد سال از تولد دوقلوهای پهلوی، محمدرضاشاه و شاهدخت اشرف میگذرد.
اطلاعات شناسنامهای و تاریخ و شرح رویدادها را در منابع مختلف میتوان یافت. جمهوری اسلامی اما کم این تاریخ را تحریف نکرده و کم نسلهای بیخبر جوان را از کودکی مغزشویی نکرده است.
آنچه اما چشم آنهایی را که از آن دوران هیچ خاطرهای ندارند و یا از بخت بد در چهل سال گذشته به دنیا آمدهاند، به روی حقیقت گشود، نه کتاب و روایات و درس و مدرسه بلکه تجربهی مستقیم آنها بود:
هرچه جمهوری اسلامی بر بمباران تبلیغاتی افزود، مردم آن را با زندگی واقعی خود مقایسه کرده و نتیجهی دیگری گرفتند!
هرچه مشروعهخواهان تحریف کردند و دروغ گفتند و آموزش و پرورش را به زهر آموزههای ضدعلمی و بیخرد خود آلوده کردند، مردم آن را با واقعیات مقایسه کرده و نتیجهی دیگری گرفتند!
عاقبت چنین معروف شد که ایرانیان تنها مردمانی هستند که آیندهشان همان گذشتهشان است!
اما چرا؟ چرا در دوران پهلوی کسی حسرت دوران قاجار را نمیخورد؟! چرا در آینده، حتی اگر به فرض، شرایط ایران بدتر از جمهوری اسلامی شود، باز هم کسی حسرت این سیاهچاله را نخواهد خورد و همچنان دوران پهلوی چون آرزویی دستیافتنی جلوه خواهد کرد؟
پاسخ روشن است: تنها زمانی که حکومتی قادر شود آزادی و امنیت و رفاه بیشتری از پهلویها به مردم ارائه کند، پهلویها با آرامش کامل در آغوش تاریخ آرام خواهند گرفت.
تا آن زمان اما دوران پهلوی بر تارک تاریخ معاصر ایران خواهد درخشید! این، همان آیینهی دِقِ ارتجاع سرخ و سیاه است!
چهارم آبان
«چهارم آبان» برای دو سه نسل پیش از انقلاب فقط یک روز از ماه آبان نبود بلکه به یک مفهوم تبدیل شده بود: چهارمآبان!
این روز برای آنهایی که پنجاه شصت ساله و بیشتر هستند، یادآور جشنهای سراسری شامل موسیقی و رقص و پایکوبی از جمله در مدارس و ورزشگاهها و همچنین چراغانی و «طاق نصرت»های رنگارنگ در شهرهاست.
این روز با اینکه تولد شاه و شاهدخت هر دو بود، اما طبیعتا خواهر دوقلو هم در سایهی برادر شاهنشاهاش و هم در سایهی ملکهی کشور قرار داشت. «چهارم آبان» جشن تولد شاه بود نه خواهر دوقلویش! تولد شهبانو نیز هرگز بطور عمومی جشن گرفته نمیشد حتی پس از آنکه نایبالسلطنه شد. اما هم خواهر، چنانکه خود همواره میگفت، عاشق برادرش بود و هم همسر، چنانکه هیچ نشانهای جز عشق و مهر از او در جایی ثبت نشده، عاشق همسرش بود (کتابها و خاطرات دروغین و اختراعی تاریخنویسان امنیتی رژیم ایران فقط به درد استفادهی پیروان ارتجاع سرخ و سیاه میخورد تا در خیال خود با شمشیرهای چوبین همچنان با پهلویها مبارزه کنند!)
خار چشم ارتجاع سرخ و سیاه
در سالهای اخیر به اصطلاح روشنفکران و برخی مذهبیون وابسته به جمهوری اسلامی تا آنجا در بیان حقیقت جلو آمدهاند که به دستاوردها و خدمات دوران رضاشاه اعتراف میکنند. موفقیتهای وی پس از انقلاب مشروطه در تثبیت نهادهای مدرن کشوری و لشکری چیزی نیست که قابل انکار باشد. اینهمه در زمانی بود که اروپای مدرن و متمدن زیر چکمهی فاشیسم و نازیسم و استالینیسم له میشد. در چنین شرایطی و در کشاکش جنگ جهانی دوم ولیعهد جوان به پادشاهی کشوری با موقعیت استراتژیک رسید تا آن را به سلامت از دوران متلاطم عبور دهد.
در این میان، یکی از مهمترین رویدادها و دستاوردهای دوران رضاشاه اعلام کشف حجاب در ۱۷ دی ۱۳۱۴ است که پاسخی شایسته و بجا به جنبش نوپای زنان و تقاضای روشنفکران آن دوران بود. کشف حجاب راه پیشرفت را به روی نیمهی دیگر جامعه گشود.
در اصلاحات بنیادین دوران شاه نیز که خود آن را «انقلاب سپید» نامید، حقوق زنان نقش کلیدی بازی میکرد. اگر رضاشاه با کشف حجاب توانست زنان را از پستوها و اندرونیهای قجری بیرون بکشد، اصلاحات پسرش از جمله با حق رأی زنان آتش به جان ارتجاع سرخ و سیاه زد!
هر یک از این دو ارتجاع اما از زوایای متفاوت و گاه متضاد با پهلویها و اصلاحات آنها مخالف بودند:
ارتجاع سیاه و مذهبیون اساسا با هر نوع آزادی و دانش و پیشرفت مخالفاند چه برسد به اینکه به زنان مربوط شود! آنها امروز در قرن بیست و یکم نیز اگر میتوانستند زنان را در اندرونیها حبس کنند، لحظهای درنگ نمیکردند. اما هم پیشینهی پنجاه سال پهلوی و هم تکنولوژی ارتباطات این فرصت را برای همیشه از آنها ربود.
ارتجاع سرخ اما دانسته یا نادانسته میدیدید که هر آن اهدافی که در زمینهی عدالت اجتماعی ادعایش را دارد، با اصلاحات حکومتی و «انقلاب شاه و مردم» در حال انجام است: اصلاحات ارضی و سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات نه تنها دو طبقهی مورد ادعای آنها را از چنگشان به درمیآورد بلکه حقوق اقلیتهای مذهبی و حق رأی زنان، بخش مهم دیگری از نیروهای اجتماعی مورد ادعای آنها را از آنان جدا میکرد!
در کنار همه اینها، به راه افتادن سپاهیان دانش و بهداشت و انصاف برای گسترش آموزش همگانی، عرصهی تحمیق مردم را بر هر دو ارتجاع تنگ میکرد.
این، همان بستر آیندهای بود که شاه فقید آن را «تمدن بزرگ» مینامید. او معتقد نبود که ایران به این تمدن رسیده است بلکه هم در اوج قدرت و هم پس از سقوط ، مرتب از آیندهای میگفت که ایرانیان باید به آن برسند. از همین رو استراتژی دولتهای قبل از انقلاب مشخص بود: توسعهی اقتصادی و اجتماعی با گسترش آموزش و پرورش همگانی و تدارک زمینههای توسعهی سیاسی. و در پیشبرد این امر، جامعهی زنان و افرادی چون شاهدخت اشرف و شهبانو فرح، نقش مؤثر بازی میکردند. هر آنچه جمهوری اسلامی در رابطه با میراث فرهنگی و هنری و اجتماعی هنوز نتوانسته از بین ببرد، یادگار تلاشهای آنهاست.
عیب و ایرادهای حکومت شاه قطعا در این تلاشها نبود بلکه اتفاقا به آن نیروهای اجتماعی بر میگردد که به اشکال مختلف مانع موفقیت این تلاشها بودند!
ارتجاع مذهبی که خود را همواره یکی از ستونهای قدرت سیاسی میدانست، میدید که در حال ساقط شدن است.
در جهان دوقطبی که در آن غرب به نماد پیشرفت و آزادی تبدیل شده بود، ارتجاع سرخ نیز خود را به واپسگرایان و آزادیستیزان نزدیکتر میدید.
آنها علاوه بر غربستیزی، در یک نکتهی مهم اشتراک داشتند: هیچکدام ادعای دموکراسی و آزادی بیان و حقوق بشر نداشتند و اگر به حکومت شاه تحت چنین عناوینی ایراد میگرفتند، منظورشان چیزی جز «آزادی سرکوبگرِ» خودشان نبود.
تجربه عینی نیز نشان داد هر جا که ارتجاع سرخ و سیاه به قدرت رسیدند، دیگران را سرکوب و قلع و قمع کردند. مبارزه آنها با پهلویها تا به امروز نیز به خاطر ترقی و پیشرفت و آزادی نیست! وگرنه چه کسی جمهوری اسلامی را به دوران پهلوی ترجیح میدهد جز این دو ارتجاع؟!
مردی که تاج سلطنت بر سر زنان ایران نهاد و در ادامه خدمات پدرش، تلاش کرد با «انقلاب سپید» راه کشورش را به سوی تمدن بزرگ بگشاید و زنی که در تلاش برای حقوق زنان همواره از سوی فرهنگ مردسالار و مذهبیون سنتی مورد حملههای رکیک قرار میگرفت، همان زمان هم قابل بخشایش نبودند چه برسد به اینکه ارتجاع سرخ و سیاه در اتحادی شوم به قدرت نیز رسیده باشند!
در چهل سال گذشته یکی از بزرگترین سرمایهگذاریهای جمهوری اسلامی روی تبلیغات و تحریف تاریخ و بازنویسی آن صورت گرفت. نتیجه؟! نور به قبرش بباره!، خدا بیامرزدش!، رضاشاه روحت شاد!، کشور که شاه نداره، حساب کتاب نداره!، ای شاه ایران، برگرد به ایران! و…
این روزها، در صدسالگی دوقلوهای پهلوی، مردم ایران با شعارهای خود بیش از پیش نشان میدهند که هرگز جمهوری اسلامی را هضم نکردهاند و از هر فرصتی برای دفع آن تلاش میکنند.
شاید دست سرنوشت بود که یک خواهر و برادر، یک زن و مرد، مُهر تلاشهای خود را چنان بر مسیر تاریخ ایران به سوی آینده بکوبند که هیچ تحریف و مغزشویی و سرکوبی نه تنها قادر به محو آن نباشد بلکه استراتژی رسیدن به «تمدن بزرگ» در مقابله با سیاهچالهی جمهوری اسلامی، بار دیگر در دستور کار ایرانیان قرار گیرد.
*این مطلب نخستین بار در کیهان لندن شماره ۲۳۴؛ ۴ آبان ۱۳۹۸ منتشر شد.
درود یاران جان
گلیم بخت ما را به آب زمزم وکوثر حتا با وایتکس فراوان نتوان شست.
اولین ها همیشه بهایی گزاف می پردازند تا دیگران راحت به مقصد خود
برسند.کافی است زحمات وسختی های کسانی را که در آمریکاپیشگامان
نام نهاده اند را در کتاب یا فیلمها ببینیم .شاید شور بختانه ناخواسته ملت
ایران هم چنین بوده وهستند .سد واندی سال قبل که بزرگترین دموکراسی
فعلی دنیازیر چکمه های انگلیس بودوپدر ماندلا هم جوانکی سیاه پوست
بود ودر خدمت اربابان سفیدش سنگ تمام می گذاشت .مردم این مملکت
به ویژه آنانکه رذالت وشکم دریدن های صفوی را از پدرهای پدرانشان شنیده
بودند. عزم را جزم کرده خواهان آزاد زیستن یا نزیستن شدند .
در کمال شوربختی این ملت هنوزنتوانسته بود ویروس رخنه کرده در تاروپود
وجودش راازبین برده یا سرکوب کند تا در آینده گرفتارفرزندان بی وطن و
هزار چهره فضل الله نوری نشود .گمانش آن بود که بردارکردن علنی کسی که
از استبداد حمایت می کندو وطن را غنیمتی میبیند کافی است .اما همفکران
بردار نشده اش سودای برخاستن از خاکستر داشتند وچند فضل الله دیگر را
در مجلس آینده تعبیه کردند با حق وتوی هر چه نمایندگان تصویب کنند وآنان
نخواهند.
بهر روی
بعد از کش وقوس ها با پای مردی ابرمردی کشور سامانی یافت ودر سر این
ابرمرد آن بود که با جمهوریت بکل دست همه فضل الله ها را بجز همان یک
رای شخص خودشان کوتاه کند .اما همان ویروس به امید سالهای آینده در
این فقره هم کوشش ها کرد وسیاست ها ورشوه ها بکاربرد تا جمهوریت رااز ایران
بگیرد وشور بختانه توانست.
اما بعد
گفته اند که رهروان سه دسته اند .یا شهامت بخرج داده از جوی پریده وادامه
راه دهند .یا ترسیده وبه امید پل یا گذرگاه دیگر راه کج میکنند .اما دسته سوم
که باترس پرش میکنند در وسط جوی فرود می آیند. این دقیقن اوضاع واحوال
ماست.آنگاه که کسی را یارای گفتن ونوشتن بی عقوبتی نبود .منابر و هیت ها
وکتب درسی حتا کلاس دانشگاه رابه مطهری وبازرگان ها دادند چرا که ترس
مرگ بار کمونیسم داشتیم .سنگ ها بسته وسگ ها آزاد وفعال در یار گیری و
کادر سازی و سازمانبندی تا در ۵۷ رونمایی کنندوکردند .
نتیجه
ممکن است یکبار اشتباهی صورت گیرد .اما مگر ممکن است اشتباهاتی
مسلسل وار وهمه در یک جهت باشند.هنوز هم سوال بسیاری از مردم است
که همان احزاب صوری وبی خاصیت مردم ایران نوین پان فلان وو… با کدام
جایگزین وسیاستی منحل وبه رستاخیز فرستادیم .؟
هراندازه که درد آور هم باشد گریزی از بررسی وکالبد شکافی گذشته نداریم.
شاید اگر شاهدخت جانشین رضا شاه کبیر شده بود امروز وسط جوی آب نبودیم شاید.
بهر روی برای شاه وشاه دخت آرامش روان آرزومندیم.
واقعیت این است که شاه فقید به غلط به هوش و فهم ملت خود اعتقاد داشت و اطمینان از اینکه پیشرفت و ترقی و رفاه حاصل از زحمات و تلاشهای او برای ملتش قابل درک و عیان است فارغ از اینکه چه توده عامه و چه طبقه عن تلکتویل و چه بازاری بی سواد در نهایت ثابت کردند مشتی جاهل واپسمانده متحجر با اعتقادات متعفن مذهبی بیش نیستند و از نظر من ناوان خیانت به او و ایران را به بهایی بس گزاف دارند پس میدهند و خواهند داد
این اراذل و اوباش روش عن فکر آنقدر تاریک فکر و بیسواد بودند که در سال شوم ۵۷ بین شاه مترقی و پیشرو و قرن بیستمی و ایران پرست و خمینی واپسگرا متعلق به ۱۴۰۰ سال پیش عربستان بادیه نشین خمینی را انتخاب کردند حتا حال و حوصله خواندن کتابهای خمینی را هم نداشتند که ببینند با چه آدم بیسواد و مرتجعی دارند بیعت میکنند از مجاهدین ضد خلق درد اسلام گرفته این آخوندهای کت شلوار کرواتی ریش سه تیغه گرفته تا کمونیستهای بی وطن بی سوادانی که خود را مدار و اصل سواد و روشنفکری میدیدند تا جبهه خائن ضد ملی مصدق دن کیشوت رفتند زیر عبای آخوند و خمینی و ارتجاع و وقتی دیدند هوا پس است همه از کشور گریختند و آخوندها و ارتجاع و عقب ماندگی را برای مردمنگون بخت ایران گذاشتند و خود در بهترین کشورهای به گفته خودشان امپریالیستی پناهنده شدند و زجر شکنجه و بدبختی و سیاه روزی را برای مردم نگون بخت گذاشتند و خودشان توی این ۴۲ در کشورهای امپریالیستی بهترین زندگی را کردند لعنت و نفرین مردم نگون بخت ایران بر آنها باد
حزب همیشه خائن توده که بانی و مسبب سیاه نمائی بر علیه خاندان پهلوی بود و هفتاد سال تاریخ وارونه و به عکس را به خورد ملت ساده دل ایران داد تا اهداف خود را که همانا تبدیل ایران به یکی از اقمار اربابش شوروی کند بانو اشرف پهلوی را که خود رئیس سازمان بین المللی مبارزه با مواد مخدر بود را آنچنان معرفی کرده بود که حتا تعدادی از دوستداران این خاندان هم با شک و تردید به وی مینگریستند و حالیه که دست این احزاب و گروه های خائن به کشور با اسناد و مدارک معتبر رو شده از میان این آتش و خون که نادانان چپ و راست بر ایران حکم کردند نام پهلوی ها و خدماتشان پاک و پاکیزه بیرون می اید و رو سیاهی برای خمینی ها و نادانان چپ و راست که تاریخ آینده بی رحمانه به قضاوتشان مینشیند باقی مانده .
نکته به نکتهٔ مطلب را دقیق و سنجیده آورده اید. شرح خدمات خاندان پهلوی و شهبانو ملکه فرح را کوتاه و البته با نثری زیبا کامل بیان کرده اید.
این بخش کوتاه برایم چون کتابی پر معنی آمد: «… در سالهای اخیر به اصطلاح روشنفکران و برخی مذهبیون وابسته به جمهوری اسلامی تا آنجا در بیان حقیقت جلو آمدهاند که به دستاوردها و خدمات دوران رضاشاه اعتراف میکنند. موفقیتهای وی پس از انقلاب مشروطه در تثبیت نهادهای مدرن کشوری و لشکری چیزی نیست که قابل انکار باشد. اینهمه در زمانی بود که اروپای مدرن و متمدن زیر چکمهی فاشیسم و نازیسم و استالینیسم له میشد.»
معمولا در بحثهای سیاسی در مورد ارتجاع، به آخوندها و آخوندیسم وکنب فقهی وتوضیح المسائل و افرادی چون خمینی و خامنه یی و جنتی و مصباح یزدی و غیره و ذالک اشاره می شود و آنان را نماد ارتجاع و واپسگرایی می دانند که صد البته درست و بدیهی است اما مصداق این ضرب المثل هم هست که می گوید:
از کرامات شیخ ما چه عجب
پنجه را باز کرد و گفت وجب
از کرامات شیخ ما اینست
شیره را خورد و گفت شیرین است
یعنی مثالهای سهل الهضم و پیش پا فتاده.
اما به نظرم مثالهای بهتر در این مورد طبقه الیت و روشنفکران شیعه اثنی عشری ایرانی و یا ایرانی تبار (اکثریت آنان اتباع کشورهای آمریکایی شمالی و اروپایی هستند) از کمونیست تا اسلامیست، از مارکسیست تا خمینیست، از استاد دانشگاه تا بازاری، از تکنوکرات تا بروکرات، از روشنفکر سکولار تا نو اندیش دینی، از پایور فعلی تا پایور بازنشسته، از ولایت مدار تا خمینیست پشیمان هستند که نقش آنهادر فلاکت و نکبت و گند وکثافت کودتای ۵۷ و جنایات و مظالم و تباهی ۴۳ سال گذشته کمتر موردتوجه قرارگرفته است.
یک نمونه بارز ارتجاع سیاه تشیع اثنی عشری آغشته به ارتجاع سرخ مارکسیستی:
یکی از روشنفکران فارسی زبان آمریکایی که در بین ایرانی تباران آمریکایی و اروپایی به عنوان یک سوپر لیبرالیست و یک اولترا سکولاریست شناخته می شود،
،در ۲۳ آذر ۱۳۵۷ ، در اراجیفنامه ایی مطول و ملال آور منتشره در نشریه روشنفکری ایرانشهر به سردبیری شاعر چپگرای خداناباور مدفون در امامزاده طاهر ( لابد علیه سلام) به نام احمد شاملو ، در مورد تشیع سرخ علوی، بت شکنی امام خمینی، مظالم و دیکتاتوری نظام پادشاهی، لزوم پیوستن روشنفکران به انقلابیون، نقش آخوندها در استقلال و عظمت ایران و استعمار ستیزی ، نقش بی بدلیل تشیع اثنی عشری در آزادی و استقلال و آلادی ایران، لزوم تشکیل دولت موقت در تبعید ( نوفلو شاتو) و غیره جفنگفرسایی کرده است،
آن را در لینک زیر بخوانیم تا پی ببریم که دایره ارتجاع و نکبت و تباهی وخیانت ، گسترده تر و سیاه تر و نکبت آمیزتر و چندش آورتر وموذیانه تر از آنیست که تبلیغ می شود :
https://ehterameazadi.blogspot.com/2012/05/blog-post_8727.html