بهرام فرخی – قصد دارم در این مقاله پس از سیری کوتاه در گذشته و حال نزاع اسراییل و اعراب، نگاهم را به آینده روابط اسراییل و فلسطین معطوف کنم.
آیا با پایان نزاع اسراییل و فلسطین راه حل دو دولت و دو ملت تحقق خواهد یافت؟
آیا با تشکیل دولت مستقل فلسطین، روابط این دولت با اسراییل عادی خواهد شد؟
آیا با وجود ریشه دواندن ویروس اسلام سیاسی در ایدئولوژی احزاب وگروههای این منطقه ،کشور نوظهور فلسطین دموکرات خواهد بود؟
آیا دیکتاتوریهای عرب وجود یک کشور دموکرات را در همسایگی خود تحمل میکنند؟
نقش سازمان ملل که در محاصره کشورهای غیردموکرات و تمامیتخواه قرار گرفته، چه خواهد بود؟ آیا میتواند در این نزاع نقشی منصفانه داشته باشد؟
و در پایان آیا نقش سازمان ملل در بحرانهای بینالمللی به پایان رسیده؟
این روزها که درگیری بین اسراییل و گروه تروریستی حماس در باریکه غزه بالا گرفته و در تمامی پایتختهای جهان از جمله کشورهای غربی، تظاهراتی برای دفاع از فلسطینیها برگزار میشود، کمتر کسی از تظاهرکنندگان از خودش سوال میکند که آیا فلسطینیها ملیگرا هستند و برای نوعی ملیگرایی فلسطینی با کشور اسراییل مبارزه میکنند یا نه!
آیا رهبران عرب مناطق فلسطین از بدو تقسیم این منطقه توسط سازمان ملل به ایده ملیگرایی معتقد بودند و یا در طول هفت دهه، بازیچه دست دیگر کشورها و دیکتاتورهای منطقه شدهاند؟
همه به خوبی اطلاع دارند که این سرزمین به دلیل مقدس بودنش از دیرباز محل اسکان و برخورد قدرتهای جهانی بوده و در طول تاریخ کمتر امپراتوری آسیایی و اروپایی وجود داشته که قصد حاکمیت این منطقه را نداشته و به نوعی در آنجا حکومت و پایگاهی برای خود دست و پا نکرده باشد.
به عنوان یک نمونه، همین بس که در کتب تاریخ نقل میشود در نقطهای که امروز به نام کلیسای تولد مسیح نامیده میشود و مساحتی برابر با چند مترمربع دارد، سه امپراتور اروپایی هر کدام در این مکان بر تختی نشسته و ادعای مالکیت بر تکهای از آن را داشتند که این وضع تا امروز ادامه دارد و تنوع مذاهب موجود، ناشی از همین واقعیت است.
آخرین سلسلهای که بر این «شهر مقدس» حکومت راند خانواده ملک فاروق در مصر بود که اصلیتی آلبانیتبار دارد.
پس از تکه تکه شدن امپراتوری عثمانی، مناطق عربنشین به سه تکه تقسیم شده و عراق و شرق و غرب رود اردن به قیمومیت انگلیس و سوریه و منطقه لبنان تحت اختیار فرانسه و شبهجزیره عربستان در اختیار کلیددار کعبه قرار گرفت.
منطقهای در غرب رود اردن تا کرانه مدیترانه که تحت قیمومیت انگلیس بود پس از برخوردهای فراوان که منجر به کشته شدن بسیاری از مردم آن منطقه چه عرب مسلمان و چه یهودی شده بود، توسط سازمان ملل در اواخر سال ۱۹۴۷ به دو بخش عرب و یهودی تقسیم شد.
کشور اسراییل پس از مدت کوتاهی در سال ۱۹۴۸ اعلام استقلال کرد و توسط اکثریت کشورهای موجود در سازمان ملل به رسمیت شناخته شد. جالب توجه اینکه اتحاد جماهیر شوروی اولین کشوری بود که اسراییل را به رسمیت شناخت و رای کشور بریتانیای کبیر ممتنع بود.
از فردای آن روز، نیروهای نظامی لیگ عرب متشکل از کشورهای لبنان، اردن، سوریه، عراق، مصر که این تقسیمبندی را قبول نداشتند، در صدد حمله به کشور نوتاسیس اسراییل برآمدند که در آن شکست خوردند و قسمتهای جدیدی از این سرزمین به دست اسراییل افتاد و در نتیجه تعدادی زیادی آواره فلسطینی مجبور به ترک خانههای خود شده و رهسپار باقی کشورهای عربنشین در منطقه شدند.
در آن جنگ مردم اسراییل با اتکا به خود و سلاحهای کشور چکسلواکی از خود دفاع کردند.
پس از چندی در سال ۱۹۵۶ به دنبال بسته شدن کانال سوئز توسط مصر، جنگ دیگری در گرفت که باعث وسعت بیشتر کشور اسراییل گردید. لازم به یادآوری است که در این زمان جمعیت اسراییل به دلیل مهاجرت بازماندگان هولوکاست از اروپا و اخراج یهودیان از کشورهای مسلمان منطقه افزایش بسیار یافت.
در سال ۱۹۶۷ اینبار با ایدئولوژی پانعربیسم جمال عبدالناصر و اتحاد کشور سوریه و مصر با هم و حمایت کشور اردن که بخش شرقی «بیتالمقدس» را در اختیار داشت، در صدد حملاتی برای محو کشور اسراییل برآمدند. اینبار نه تنها شکست خورده بلکه اردن حاکمیت در غرب رود اردن و شرق «بیتالمقدس» و سوریه ارتفاعات جولان و مصر تمامی صحرای سینا را از دست دادند.
پس از جنگ «یوم کیپور» در سال ۱۹۷۳ و به دنبال آن، صلح بین مصر و سپس اردن و سفر انور سادات به اسرائیل و قرارداد کمپ داوید، روابط بین کشورهای نامبرده عادی شد.
پس از کنارهگیری اردن و مصر، عملا اختیارات در غرب رود اردن و غزه در اختیار سازمان آزادیبخش فلسطین قرار گرفت که پس از چندی به عنوان نماینده مردم فلسطین در سازمان ملل شناخته شد.
این وضعیت با نزاعهای کوتاهمدت تا امروز ادامه داشته است.
درباره نزاع مردم عرب فلسطین و کشور اسراییل همین بس که رهبران فلسطین همه نوع ایدئولوژی را امتحان کردهاند؛ از سوسیالیسم و کمونیسم و بعث صدام حسین و حافظ اسد و «کتاب سبز» معمر قزافی و ایدههای اخوان المسلمین تا اسلام سیاسی رژیم جمهوری اسلامی در ایران! آنها بطور کلی در تمام این مدت بازیچه و دستاویز تمامی دولتهای منطقه از عربستان، اردن، سوریه، مصر و لبنان و عراق و لیبی بودهاند تا آن حکومتها به فساد بیپایان خود ادامه دهند. امروز مشوق جنگ در غزه، دولتهای قطر و ایران و ترکیه هستند.
مردم عرب فلسطین اما هرگز بر روی ملیگرایی و رهبران ملی خود شرط نبستهاند. و غزه که از آن با نام بزرگترین زندان بدون سقف جهان نام میبرند، در زمان تحویل به دولت خودگردان فلسطین، منطقه سبز کشاورزی اسراییل نامیده میشد و بیشتر مناطق آن باغهای سرپوشیده کشاورزی بودند که میتوانست بدون اغراق با کار و زحمت اهالی عرب و کمکهای بیوقفه بینالمللی تبدیل به سنگاپور و دوبی دیگری در شرق مدیترانه تبدیل شود.
افسوس که فلسطینیها در ابتدا با فساد بی حد و حصر مسئولین تشکیلات خودگردان و سپس با روی کار آمدن حماس که بسان حامیان مرتجع خود در ایران ،تمامی انرژی و منابع خود را بجای پیشرفت و ترقی کشور و مردم، صرف تونلسازی و مسلح کردن گروههای تروریستی کرد، همانطور که رژیم اسلامی در ایران در طول ۴۴سال یک کشور مرفه و در حال پیشرفت را به ویرانهای تبدیل کرده که بیش از ۶۵ درصد مردمش در زیر خط فقر بسر میبرند و دیر نیست که بسان غزه احتیاج به کمکهای بینالمللی داشته باشند و تمامی منابع مالی کشور را در راه هستهای شدن و برنامههای موشکی و دخالت در کشورهای همسایه هزینه کرده و بسان ویروسی در هر کشوری نفوذ کرده سرنوشت مردم آن منطقه را بسان مردم خودش رقم زده است.
از شواهد چنین بر میآید که با پایان این درگیری که کوتاهمدت نخواهد بود و برچیدن حاکمیت حماس در غزه و پایان جنگ و محبوبیت پائین دولت و شخص نتانیاهو در بین مردم اسراییل، در انتخابات بعدی احزابی بر سر کار خواهند آمد که راه حل دو دولت و دو سر زمین را در برنامه خود خواهند داشت.
ولی:
آیا کشور نوظهور فلسطین، دموکرات خواهد بود و یا بسان سلف خود تشکیلات خودگردان در فساد غرق خواهد شد؟
آیا مردم فلسطین واقعا اسراییل را به رسمیت خواهند شناخت و حاضر به مراودات سیاسی و اقتصادی با آن خواهند بود؟
آیا کشورهای تمامیتخواه منطقه آن را به رسمیت خواهند شناخت؟
قدر مسلم این است که در طول هفتاد سال، دیکتاتورهای منطقه از مردم فلسطین به عنوان کارت بازی سیاسی در معاملات کثیف خود در مقابل غرب استفاده کردهاند و به حال این مردم کمترین دلسوزی عملی نداشتهاند.
از سوی دیگر، وضعیت فعلی سازمان مللی که اگر وتوی سه کشور دموکرات در آن نمیبود عملا در خدمت دیکتاتورهای رنگارنگ به سرکردگی چین و روسیه در میآمد اسفناک است و ارگانهای متعدد و بیخاصیت آن مدتهاست جولانگاه نمایندگان همین دیکتاتورها شده است.
سازمانی که با هزینه ایالات متحده و همکاری کشورهای پیروز جنگ در مقابل نازیسم و فاشیسم تشکیل شده بود، وضعیتاش به جایی رسیده که شاخه آموزشی- فرهنگی آن با کمکهای بیوقفه به تشکیلات خودگردان فلسطین به چاپ کتابهای درسی برای کودکان میپرداخته که در آن نفرت نژادی تبلیغ میشود و شاخه بهداشتی آن در بحران کرونا در صدد انحراف افکار عمومی جهان از نقش جمهوری خلقچین در به وجود آمدن این مصیبت قرن بود. هفته گذشته نیز بر مسند ریاست نشست دو روزهی هماندیشی (فوروم) اجتماعی شورای حقوق بشر سازمان ملل، نماینده رژیم آدمخوار و کودککش اسلامی نشسته بود!
آیا واقعا نقش سازمان ملل در بحرانهای بینالمللی به پایان رسیده؟ پاسخ این پرسش را از ۵۲ جنگ و درگیری که هماکنون در گوشه و کنار جهان جریان دارد میتوان یافت!
آیا وقت آن رسیده که کشورهای دموکرات در کنار سازمان ملل کنونی، دست به تشکیل سازمانی متشکل از فقط دموکراسیها بزنند درست همانطور که از شعار کنگره این روزهای حزب رادیکال ایتالیا شنیده میشود؟ باید منتظر ماند و دید.
*بهرام فرخی دانشآموخته علوم سیاسی و روابط بینالملل از دانشگاه رم و ساکن ایتالیا است.