حقیقتجو – کشتار و گروگانگیری صدها اسرائیلی به دست گروه حماس که منجر به حمله اسرائیل به غزه و کشته شدن غیرنظامیها نیز شده جنبش اعتراضی علیه اسرائیل را در سراسر جهان و به ویژه در غرب به راه انداخته است.
شرکتکنندگان در این اعتراضات را میتوان به سه گروه دستهبندی کرد:
اولین گروه شامل کسانی است که با دیدن یا شنیدن صحنههای دلخراش در غزه و از روی احساسات انساندوستانه در آن شرکت میکنند.
دومین گروه عناصر ضداسرائیلی که به جانبداری از حماس و اسلام سیاسی گرایش دارند و و در این تظاهرات شعار جهاد میدهند، الله اکبر فریاد میزنند و دستجمعی در خیابانها نماز میخوانند.
سومین گروه شامل افراد و سازمانهای چپگرا است که موضوع غزه را فرصت مناسبی برای تبلیغ مواضع «ضدامپریالیستی» و به ویژه ضدآمریکائی خود یافتهاند. افراد این گروه نظریهپرداز و مبلغ «نسلکشی» و «آپارتاید» در اسرائیل و شعار «فلسطین آزاد از نهر تا بحر» بوده و آمریکا را به دلیل پشتیبانی از اسرائیل محکوم میکنند. اعتراض این افراد بیش از اینکه از روی انساندوستی باشد جنبه سیاسی دارد. به عنوان مثال زمانی که در سوریه صدها هزار نفر کشته و میلیونها نفر مجبور به مهاجرت میشدند و در جنگ یمن صدها هزار کودک از گرسنگی از بین میرفتند و یا در فاجعه حمله روسیه به اوکراین شهرها بمباران و مردم کشته میشدند آنها سکوت اختیار کرده و در خیابانها برای اعتراض سرازیر نشدند. در این کشورها مسبب کشتار «امپریالیسم جهانخوار» و به ویژه آمریکا نبود و اعتراض به کشتار مردم «مظلوم» و «ستمدیده» در سوریه، یمن و اوکراین به سرمایه سیاسی و اجتماعی ضدآمریکائی آنها نمیافزود. آنها همچنین اعتراض جدی به کشتار و گروگانگیری مردم غیرنظامی از طرف حماس ندارند و به موشکپرانی به شهرهای اسرائیل که به قصد کشتار هزاران غیرنظامی انجام میگیرد و صرفا به دلیل عدم توانائی حماس به فاجعه نمیانجامد اعتنا ندارند.
در گروه اول که اکثریت شرکتکنندگان در این جنبش را تشکیل میدهد از مردم عادی گرفته تا دانشجویان و افراد لیبرال حضور دارند. اکثریت قریب به اتفاق این افراد از آشنائی لازم در مورد پیشینه سیاسی و تاریخی این جنگ برخوردار نیستند و چه بسا تا ۷ اکتبر و حمله حماس کوچکترین خبری از مناقشات چندین ده ساله در فلسطین نداشتند. آنها بدون اطلاع کافی اتهامات علیه اسرائیل را تکرار میکنند و درواقع به آلت دست پیشبرد منافع ایدئولوژیک و سیاسی دو گروه دیگر تبدیل شدهاند. آنها متوجه عواقب سیاسی این مناقشات نیستند و تصور روشنی از آینده سیاسی غزه در صورت خروج ارتش اسرائیل ندارند. تمرکز آنها بیشتر به تعداد کشتهها در غزه است و در نتیجه درخواست عمومی این گروه پایان دادن به جنگ و توقف حمله ارتش اسرائیل به مواضع حماس و گروههای اسلامی تروریستی مشابه است. از آنجا که بیشتر شرکتکنندگان این گروه را افراد کم سن و سال و بیتجربه تشکیل میدهد آنها آمادگی این را دارند که به راحتی تحت تاثیر تبلیغات ضد اسرائیلی دو گروه دیگر قرار بگیرند. بخش مهمی از این افراد نیز صرفا دنبالهرو رسانههای اجتماعی نظیر تیک تاک هستند و هیجان حضور در یک جنبش اجتماعی انگیزه محرک آنهاست. شرکت این افراد بیش از ماهیت سیاسی آن از دیدگاه روانشناسی اجتماعی باید بررسی شود.
برای ما ایرانیان شباهت این جنبش اعتراضی و تجربه شورش ۵۷ برای درک واقعیت سیاسی شرکتکنندگان آموزنده است. در شورش ۵۷ تحت تاثیر محیط و تبلیغات منفی، هدف اکثر شرکتکنندگان بدون آنکه برداشت روشنی از آینده داشته باشند سرنگونی پادشاهی بود. تمرکز روی این هدف و نبود آگاهی از تناسب قوا در تعیین آینده سیاسی ایران و ماهیت خمینی و برنامههای او سبب شد مردم آلت دست برنامههای سیاسی خمینی شوند. اکنون نیز در جنگ غزه این تجربه در حال تکرار است. هدف شرکتکنندگان در تظاهرات اعتراضی خروج ارتش اسرائیل بدون نابودی توان نظامی حماس از غزه است و در پیشبرد این هدف اهمیتی به ماهیت و نقشههای گروههای اسلامی نمیدهند و متوجه این اشتباه نیستند که در صورت توقف جنگ حماس و گروههای مشابه نیروهای تعیین کننده در دورنمای سیاسی غزه خواهند بود. برخی افراد و گروههای چپگرا با انگیزه و هدف ضدیت با آمریکا و «امپریالیسم» نقش برجستهای در پیشبرد این کارزار تبلیغاتی دارند. شعارهای ضد اسرائیلی مانند «نسلکشی» و «آپارتاید» که ورد زبان گروه اول شده است بدون شک ساخته و پرداخته این گروهها است که نفوذ گستردهای در محافل جهانی نظیر عفو بینالملل، رسانههای جهانی و نهادهای دانشگاهی و هنری دارند. شعارهائی نظیر «آزادی فلسطین» در حالی که شعاردهندگان توانائی تاثیرگذاری در دورنمای سیاسی غزه را ندارند، درواقع به اهداف نیروهای اسلامگرا از جمله جمهوری اسلامی و حماس در جهت نابودی اسرائیل و کنترل غزه کمک خواهد رساند. این اشتباهی است که در سال ۵۷ گروههای چپ ایرانی مرتکب شدند و راه را برای پیروزی اسلامگرایان به رهبری خمینی هموار کردند.
شرکت گروههای الجیبیتی (همجنسگرایان) و زنان در این جنبش اعتراضی دو مورد بارز این این اشتباه سیاسی است. شرکت همجنسگرایان در این جنبش اعتراضی علیه اسرائیل با هدف «آزادی فلسطین» مورد طنز برخی کاربران در رسانههای اجتماعی نیز شده است. آنها متوجه نیستند که در صورت تحقق این «آزادی» به دست گروههائی نظیر حماس نه تنها همجنسگرایان در فلسطین به آزادی دست نخواهند یافت بلکه در غزهای که به دست حماس بیافتد، عین قبل، همان سرنوشتی منتظر آنهاست که در جوامع تحت تسلط اسلامگرایان نظیر جمهوری اسلامی و یا افغانستان همجنسگرایان به آن گرفتارند.[i]
زنان بسیاری نیز در این جنبش اعتراضی علیه اسرائیل شرکت کردهاند بدون اینکه توجه به ماهیت ایدئولوژی اسلامی زنستیز گروههای نظیر حماس داشته باشند. تجربه زنان ایرانی در جمهوری اسلامی که از حامیان سرسخت شورش ۵۷ بودند در این مورد بسیار آموزنده است. زنان ایرانی چنان مسحور براندازی حکومت شاه بودند که به ماهیت ارتجاعی اسلامگرایان سیاسی به بهانه اینکه هدف اصلی مبارزه علیه شاه و امپریالیسم است، اهمیتی به موضوع آزادی زنان ندادند و حتی از پیشبرد مبارزات زنان جلوگیری کردند.[ii] همین تجربه اکنون نیز توسط زنان شرکتکننده و فعال در جنبش اعتراضی ضد اسرائیل در حال تکرار است.
دیدگاهی که که عدم توجه به مواضع زنستیز حماس و گروههای اسلامگرا را توجیه میکند «نسبیگرائی فرهنگی» است. این دیدگاه که ابتدا در محافل اکادمیک و مترقی ، به ویژه در آمریکای شمالی، هژمونی یافت به بطن افکار عامه مردم در جوامع غربی رخنه کرده است. برپایه این دیدگاه معیارهای جهانشمول برای داوری در باره ارزشهای فرهنگی وجود ندارد و همه ارزشها، هرچند ارتجاعی و ضد حقوق بشر باشند، از اعتبار برابر برخوردارند. در نتیجه اظهار نظر و داوری اخلاقی در باره کنشها، رسوم و ارزشهای فرهنگی، از جمله قوانین و ارزشهای حاکم و مرسوم در جوامع اسلامی، نه تنها غیرمجاز بلکه استعماری تلقی میشود. برای نمونه نهادهای بینالمللی در محکوم کردن ختنه زنان رایج در برخی کشورهای آفریقائی همواره تردید داشتهاند. [iii] از سوی دیگر این دیدگاه از طرف برخی روشنفکران آمریکائی و اروپائی با هدف توجیه مماشات با دولتهای دیکتاتوری نظیر جمهوری اسلامی نیز به کار گرفته میشود. به بهانه اینکه سیاست ضد دموکرات و ضد لیبرال این دولتها از فرهنگ متفاوت این کشورها سرچشمه میگیرد نتیجه میگیرند که پس آنها درواقع دولتهای مشروع، پایدار و نماینده واقعی منافع ملی کشورند و معتقدند که کشورهای غربی به ویژه آمریکا باید با این دولتها کنار آمده و روابط عادی دیپلماتیک داشته باشند. تاثیر اینگونه ارزیابیها را در سیاست دولتهائی مانند دولت بایدن در آمریکا میتوان مشاهده کرد.[iv]
در جنبش اعتراضی علیه اسرائیل نیز شرکتکنندگان، تحت تاثیر دیدگاه نسبیگرائی فرهنگی، از توجه و داوری درباره وضعیت تبعیضآمیز زنان در جوامع اسلامی از جمله حجاب اجباری پرهیز میکنند. از این رو مشاهده تصاویر زنان در غزه که همگی با حجاب هستند که نشانه اجباری بودن آن و «آپارتاید جنسی» است و اینکه هیچ زنی در میان رهبران حماس حضور ندارد از طرف این زنان معترض و فمینیستهای غربی نادیده گرفته میشود. شرکتکنندگان در جنبش اعتراضی ضد اسرائیل از این واقعیت غافلند که حاکمیت اسلام سیاسی در غزه، نظیر اوضاع زنان ایرانی پس از سقوط حکومت پادشاهی و استقرار حاکمیت اسلامگرایان، به اسارت زنان فلسطینی و از دست رفتن حقوق اجتماعی و آزادی آنها خواهد انجامید. از آنجا که تناسب قوا در غزه به نفع حماس و نه نیروهای آزادیخواه و مترقی فلسطینی است شعار آزادی فلسطین و نابودی اسرائیل درواقع ناخواسته به معنی اسارت زنان فلسطینی در دست اسلامگرایان حماس است.
ایران یکی از معدود کشورهائی است که با و جود تبلیغات گسترده دولتی اکثریت مردم در تظاهرات اعتراضی و جنبش ضد اسرائیلی مشارکت نکردند. مردم ایران به تجربه دریافتهاند که عاقبت حکومت دینی اسلامگرایان بر هر سرزمینی جز مرگ، اسارت و شوربختی نیست. شاه در سال ۵۷ تصمیم گرفت برای پرهیز از خونریزی و کشتار مردم در مقابل جنبشی که علیه حکومت او بپا خاسته بود با قاطعیت برخورد نکند. ولی این عدم قاطعیت که به پیروزی شورش ۵۷ به رهبری خمینی و برقراری جمهوری اسلامی انجامید به کشتار صدها هزار ایرانی در جنگ و اعدام مخالفین و مهاجرت میلیونها نفر از ایران و نابودی تدریجی کشور منجر شد. این دوراهی اکنون در غزه نیز قابل مشاهده است. اگر ارتش اسرائیل نتواند به هدف خود دست یابد و گروههای اسلامگرا نظیر حماس بتوانند اسرائیل را به عنوان تنها مانع تسلط آنها به سرزمین فلسطین از سر راه بردارند و به عقبنشینی وادارند، اسلامگرایان سیاسی، همانطور که تجربه حکومت اسلامگرایان در ایران نشان داد، از هیچ جنایتی علیه مردم غزه در راستای استقرار حکومتی با گرایشهای اسلام سیاسی کوتاهی نخواهند کرد و دهها برابر کشتار مردم غیرنظامی در جنگ کنونی را رقم خواهند زد و تا کنون نیز جز این نکردهاند. از این گذشته بجای «آزادی»، مردم فلسطین همچنان از ابتدائیترین حقوق اجتماعی و سیاسی خود بیبهره مانده و به تداوم همان فقر و فلاکتی محکوم خواهند شد که جمهوری اسلامی نیز در ایران حکفرما کرده است.
در این میان برخی افراد و گروههای چپگرای ایرانی با محکوم کردن جنگ اسرائیل در غزه و پشتیبانی آمریکا از اسرائیل مرتکب اشتباهی شدهاند که در ۵۷ تحت عنوان مبارزه علیه امپریالیسم نتایج فاجعهبار داشت. اکنون نیز بدون اهمیت دادن به آرایش قوا در فلسطین و تحت تاثیر دگم ایدئولوژیک «ضد آمریکائی» این افراد که غالبا از دست حکومت دینی در ایران به کشورهای غربی مانند آمریکا پناه بردهاند با اسلامگرایان همصدا شده و به گفته شاه فقید ارتجاع سیاه و سرخ دوباره متحد شدهاند. آنها و حتی برخی از شخصیتهای رسانهای و سیاسی ایرانی با فراموشی تجربه ایران درک نمیکنند که در صورت عدم پشتیبانی آمریکا و کشورهای غربی از اسرائیل، دورنمای تسلط دوبارهی حماس بر غزه صدهابار فاجعهانگیزتر از آن خواهد بود که در این جنگ مردم غزه متحمل میشوند. بدیهی است همه انساندوستان صلحجو آرزو میکنند که این جنگ پیش نمیآمد چون در تمامی جنگها و حتی در جنگهائی که با اهداف تاریخسازی نظیر نابودی نازیسم در جنگ جهانی دوم صورت گرفت فجایع انسانی از جمله بمباران شهرها و کشتار میلیونها غیرنظامی اجتنابناپذیر است. کسانی که از تجربه جنگها علیه اسرائیل در فلسطین آگاهند میدانند که مسئله فلسطین راه حل نظامی ندارد. اگر حماس با پشیبانی جمهوری اسلامی این جنگ را آغاز کرده و سیاست «جنگ جنگ تا نابودی اسرائیل» را در پیش گرفته است، هدف استراتژیک آن، گسترش اسلام سیاسی در جهان و نه منافع مردم فلسطین است. از این جهت برای بازگشت به صلح و راه حل غیرنظامی برای فلسطین در وهله اول اسلامگرایان سیاسی و عمدتا جمهوری اسلامی را باید شکست داد تا به این جنگافروزی خاتمه داده شود.
[i] به عنوان مثال نگاه کنید به مستند زیر در یوتیوب که در آن یک همجنسگرای فلسطینی از تجربه خود سخن میگوید که چطوراز ترس جان خود به اسرائیل پناه برده است: The Gay Palestinian Men Living In Israel | Invisible Men (LGBT+ Documentary) | Real Pride
[ii] در این مورد رجوع کنید به گزارش شفاهی هما ناطق که در آن اعتراف میکند در پیروی از سیاست چریکهای فدائی از ادامه مبارزه زنان با اتکاء به نفوذ و محبوبیتی که داشت ممانعت کرد.
[iii] در استان انتاریو در کانادا به عنوان مثال در دهه گذشته از طرف نمایندگان حزب چپگرا پیشنهاد شد که شریعت اسلامی به عنوان قانون قابل استناد در روابط بین شهروندان مسلمان معتبر شناخته شود. خوشبختانه این پیشنهاد با اکثریت آراء در مجلس استان رد شد.
[iv] نمونه برجسته این دیدگاه در مورد جمهوری اسلامی را فلینت لورت (Flynt Leverett) و همسرش هیلاری من لورت در نوشتهها و سخنرانیهای خود ابراز کردهاند. فلینت لورت که اکنون استاد روابط بینالملل در دانشگاه پنسیلوانیا ست از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۳ به عنوان مدیر ارشد بخش خاورمیانه شورای ملی امنیت آمریکا، متخصص خاورمیانه در اداره برنامهریزی سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا و تحلیلگر ارشد سیا در دولت ایالات متحده مشغول به کار بود. این دو در کتابی تحت عنوان «غزیمت به تهران» دیدگاه خودرا توضیح داده و نتیجهگیری کردهاند که «دولت ایالات متحده باید با جمهوری اسلامی به عنوان دولتی مستقر، پایدار که نماینده منافع ملی ایران است کنار بیاید.» این نتیجهگیری که به روشنی منعکس کننده دیدگاه «نسبیگرائی فرهنگی» است بر این باور است که آمریکائیها «حقانیت نظام سیاسی جمهوری سیاسی را درک نمیکنند» و همانطور که «انتخابات ترکیه و بهار عربی نشان داد هر زمان تودههای مسلمان امکان یافتند که به نوع نظام سیاسی و آینده سیاسی رای دهند آنها به شرکت مردمی در چهارچوب اسلامی رای دادند.»