نادر صدیقی – قریب چهل و پنج سال پس از شورش خانمانسوز ۱۳۵۷ خورشیدی و استقرار رژیم تمامیتخواهی با نام جمهوری اسلامی، این پرسش همچنان در اذهان ایرانیان باقی است که چرا ساواک، یکی از کارآمدترین سازمانهای اطلاعاتی در غرب آسیا، نتوانست در مقابله با شورش سازمانیافته اسلامیون، ملیون وابسته و چپگرایان یک بُعد نگر و نیز دشمنان و رقیبان خارجی موفق شود و کشور و نسلهای ایرانی را از یک گزند تاریخی جبرانناپذیر در امان دارد.
خاطرات رجال دوران پهلوی و به ویژه مستند اخیر شبکه «منوتو» درباره خاطرات پرویز ثابتی مهمترین شخصیت اطلاعاتی و امنیت ملی کشور در طول ۲۲ سال عمر ساواک، و پیش از آن با کتاب کمحجم «در دامگه حادثه» که در گفتگوی ایشان با پژوهشگر ایرانی «عرفان قانعی فرد» نوشته و انتشار یافت، تا حدودی، گرد خاکستری از روی واقعیتهای تاریخی برگرفت. با این حال، ایرانیان این واقعیت ناگوار را درک میکنند که هنوز پرسشها و زوایای تاریکی از ناگفتههای مربوط به ساواک باقی مانده که لازم است در آینده نزدیک هرآنچه را که به ویژه در سخنان و خاطرات اخیر ثابتی مکتوم مانده، برای ثبت در تاریخ بیان شود. این یک وظیفه ملی و تاریخی برای ایشان و رسالتی حرفهای برای تحلیلگران و روزنامهنگاران آگاه ایرانی است.
ساواک در اسفندماه ۱۳۳۵ خورشیدی، ده سال پس از جنگ دوم جهانی و به دنبال رویدادهای تلخ دو سال نخست دهه ۳۰ خورشیدی، با یک مأموریت اصلی و مهم برای جلوگیری از تکرار آنچه در سه دهه نخست قرن بیستم رخ داد، تشکیل شد. ازجمله رویدادهای تابستان داغ ۱۳۳۲ خورشیدی بود که بیشتر از عملیات حزب کمونیستی «توده» برای سرنگونی دولت شاهنشاهی ناشی میشد که با سازماندهی دقیق و کمک های بیدریغ سازمان جاسوسی اتحاد جماهیر شوروی «کیجیبی» طراحی شده بود و نهایتا ایران را به جرگه اقمار بلوک شرق سوق میداد.
پیش از آن مسئولیت امور امنیتی مملکت بر عهده شهربانی کل کشور بود که عملکردش عمدتاً به دستگیری و زندانی کردن مخالفان دولت محدود میشد، روشی سنتی با امکاناتی اندک.
نیاز به تشکیل سازمانی متشکل، حرفهای و کارآ که تمام نیازهای اطلاعاتی و امنیتی کشور، در برابر عملیات و توطئه های داخلی و خارجی را تامین کند و مدیران سیاسی و اقتصادی را با اطلاعات دست اول و تحلیلهای درست یاری دهد، بعداز جنگ جهانی دوم و از هنگام روی کار آمدن دولت مصدق احساس شد ولی دشواریهای ناشی از دخالتهای خارجی و ندانمکاریهای سیاستمداران داخلی فرصت پرداختن به این امر مهم و حیاتی را نمیداد؛ ولی سرانجام پس از استقرار آرامش، اندیشه تشکیل ساواک به اجرا گذاشته شد.
دولتمردان ایران بر آن بودند تا دیگر هرگز فرصت و اجازه نفوذ به دشمن در چنان مقیاس غافلگیرکنندهای را ندهند و در شرایطی قرار نگیرند که خود را نسبت به تهدیدی به آن بزرگی و فوری، دستبسته ببینند. با تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور «ساواک» سیستم، پیشاپیش، نسبت به خطرات هشدار میگرفت و شیوههای مقابله را بر میگزید.
به هر روی، ساواک تشکیل شد و نخستین فردی که در رأس آن قرار گرفت، تیمسار سپهبد تیمور بختیار بود که در فاصله کوتاهی، خود در صدد استفاده از امکانات ساواک، برای تغییر رژیم پهلوی برآمد و به یکی از خطرناکترین دشمنان داخلی ایران تبدیل شد! بختیار در ۲۱ اسفند ۱۳۳۵ تا ۷ اسفند ۱۳۳۹ خورشیدی ریاست ساواک را بر عهده داشت تا آنکه در ۲۵ امرداد ۱۳۴۹ خورشیدی، با برنامهریزی دقیق اداره سوم ساواک و مدیریت پرویز ثابتی در منطقه «دیاله» عراق کشته شد. پرویز ثابتی دو سال پس از تأسیس ساواک در سال ۱۳۳۷ خورشیدی به استخدام این سازمان درآمده بود.
شرح داستان توطئه تیمور بختیار، چگونگی افشای آن، اخراج و محکومیت غیابی اعدام او در دادگاه نظامی به جرم خیانت به کشور و نیز شرح همکاریهایش با صدام حسین طی سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۷ خورشیدی برای انجام کودتا در ایران، توسط پرویز ثابتی در مستند شبکه «منوتو» به تفصیل بیان شده است؛ واقعیت تلخی که بیشتر به رمانهای پلیسی میمانست. در حالی که سناریوی دقیق و هوشمندانه برای دفع توطئه و پایان دادن به طراح و مجری آن، نشان میداد که میزان و ابعاد خطر و فاصله آن با حیات و ممات دولت و حکومت، مانند حدقههای دو چشم به یکدیگر نزدیکند.
در همان سال پرالتهاب ۱۳۴۶ خورشیدی، ساواک در یکی دیگر از عملیات مبارزه با تروریسم داخلی، ۸۰% نخستین گروه از اعضای فعال سازمان مجاهدین خلق را دستگیر کرد و در عملیاتی دیگر، ضربه سختی بر اعضای چرکهای فدایی خلق وارد آورد. عملیاتی که البته بدون هزینه نبودند.
پخش سریال پنجگانه و درپی آن قسمت مستقل دیگری با عنوان ناگفتههای پرویز ثابتی، واکنش های گوناگونی را برانگیخت که برخی آلوده به اغراض، بسیاری با استقبال صادقانه و تعدادی هم با تحلیلهای ناآگاهانه و ناقص همراه بودند. آنچه کمتر در این واکنشها دیده شد، بیعنایتی به نکته اصلی سخنان عالیترین مقام اطلاعاتی و امنیتی ایران در اندکی نزدیک به ربع قرن از حساسترین تاریخ مدرن ایران بود.
ساواک و سازمانهای مشابه
تمام سازمانهای اطلاعاتی بر اساس نیازهای امنیتی کشورها به وجود آمدهاند و میزان کارآیی و اشتباهات آنها نیز متفاوت بوده است. به عنوان نمونه، اندیشه تشکیل سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا یا «سیآیای[۱]» در هفتم دسامبر سال ۱۹۴۱ میلادی (۱۶ آذر ۱۳۲۰ خ) برای جلوگیری از فجایعی صورت گرفت شبیه حمله هوائی ژاپن به «پرل هاربر» از بزرگترین پایگاههای دریایی آمریکا در مجمعالجزایر هاوایی که سبب ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم شد. دقیقا تفکری مشابه آنچه در میان دولتمردان ایرانی برای تشکیل ساواک بود و یا لزوم برپائی «موساد» «سازمان اطلاعات و عملیات ویژه» اسرائیل که از همان بدو تولد کشور یهود، به دستور «بن گوریون[۲]» اولین نخستوزیر آن کشور نوبنیاد به وجود آمد.
این سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی، درجات مختلفی از شکست و موفقیت در کارنامه فعالیت های خود دارند. در مورد «سیآیای» بارزترین نمونه را میتوان فاجعه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی ذکر کرد که طی آن تروریستهای شبکه اسلامی «القاعده» با ربودن چهار هواپیمای مسافربری در خطوط هوائی داخلی آمریکا و کوبیدن سه فروند از آنها به هدفهای از پیش تعیین شده و عدم موفقیت هواپیمای چهارم به دلیل اقدام مشترک مسافران، لکه تاریکی بر پیکر سازمانهای اطلاعاتی آمریکا نهاد. «القاعده» سازمان تروریستی ناشناختهای نبود و سالها بود که « سیآیای» از ماهیت و فعالیتهای پنهان و آشکار آن و بنیانگذارش «اسامه بن لادن» آگاه بود! تروریستهای این سازمان، تقریبا همزمان، ساختمان دو سفارتخانه بزرگ آمریکا در «دارالسلام تانزانیا و نایروبی کنیا» قاره آفریقا را منفجر کرده و دستکم ۲۰۰ کشته و تلفات سنگین دیگری وارد آورده بودند و یا ناو آمریکایی «یو اس اس کول» را در آبهای یمن غرق کرده بودند.
در ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۲، درست یازده سال بعداز فاجعه کوبیدن هواپیماهای مسافری به برجهای دوقلوی نیویورک و ساختمان «پنتاگون» وزارت دفاع ایالات متحده در نزدیکی واشینگتن دیسی، دو قرارگاه دیپلماتیک و امنیتی این کشور در شهر ساحلی بنغازی لیبی مورد حمله شبهنظامیان اسلامی قرار گرفتند و طی آن سفیر و چند تن از کادرهای دیپلماتیک و امنیتی آمریکا جان باختند. با این حال سازمانهای قدرتمند اطلاعاتی و امنیتی در ایالات متحده نتوانسته بودند از تکرار فجایع تروریستی جلوگیری کنند.
برای این سازمانها و به ویژه «سیآیای» حدود ده سال طول کشید تا توانستند در دوم ماه مه ۲۰۱۱ میلادی با یک عملیات ویژه به اقامتگاه بنیانگذار و رهبر القاعده در پاکستان یورش برند و «بن لادن» را از پای درآورند.
ماجرای حملات تروریستی سازمانهای تروریستی «حماس» و «جهاد اسلامی فلسطین» در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ میلادی علیه شهروندان اسرائیل در درون مرزهای این کشور نیز یکی از تاسفبارترین شکست اطلاعاتی و امنیتی دولت این کشور و سازمان «موساد» شمرده میشود. در این جنایت آشکار که با هجوم ۲۵۰۰ نفر از اعضای گردانهای «عزالدین قسّام» و «ابوعلی مصطفی» و «مقاومت» انجام شد، ۱۲۰۰ کودک و پیر و جوان از زنان و مردان اسرائیلی و تعدادی از شهروندان سایر کشورها و از جمله آمریکا قربانی شدند و بیش از ۲۱۲ تن نیز به گروگان گرفته شدند. تنها در یک جشنواره موسیقی دستکم ۲۶۰ تن که اغلب جوانان و نوجوانان اسرائیلی بودند، توسط مهاجمان فلسطینی به طرزی فجیع مورد آزار و شکنجه و تجاوز قرار گرفته و قتل عام شدند. بر اساس گزارش های اطلاعاتی که بعداز حملههای ۷ اکتبر منتشر شده، عاملان این حمله مرگبار، به مدت دو سال در اردوگاههای آموزشی در سراسر غزه، چگونگی یورشها، کشتارها، گروگانگیریها و انتقال آنها به مخفیگاههای گوناگون در غزه را تمرین میکردهاند. حتا برای حمله به شهرکهای دورتر از مناطق مرزی، از پاراگلایدر استفاده شده بود. به هر روی، ابعاد حملهها و کشتارهای مهاجمانی که این روزها رسانههای بزرگ آنها را «شبهنظامیان حماس» مینامند، از سالهای «هولوکاست» به اینسو، سابقه نداشته است.
این حملهها یادآور یورش نظامی مصر برای آزادسازی صحرای سینا در سال ۱۹۷۳ میلادی بود که بازهم سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل را غافلگیر کرده بود.
بیان این واقعیتهای تاریخی از چگونگی شکستهای اطلاعاتی دو سازمان از بهترین، مجهزترین و حرفهایترین نهادهای اطلاعاتی و امنیتی در جهان، ما را به نوعی داوری در کارنامه فعالیتهای «ساواک» هدایت میکند.
دولت شاهنشاهی ایران، به ویژه در طول سالهای پادشاهی محمدرضاشاه پهلوی با انواع توطئههای خارجی و عوامل داخلی آنها دست به گریبان بود. نخستین توطئه به جان پادشاه با هدف دگرگون کردن نظام حکومتی ایران، توسط حزب توده و به دست یک تودهای به نام «ناصر فخرآرائی» رقم خورد. در این سوء قصد نافرجام که هشت سال پیش از تأسیس ساواک، در بهمنماه سال ۱۳۲۷ خورشیدی و در مراسم سالگرد تاسیس دانشگاه تهران انجام شد، هفت تن دیگر نیز دستگیر شدند.
توطئهها، تنها به قصد جان پادشاه به عنوان نماد وحدت ملی و یکپارچگی کشور و صرفا به یک سازمان دستنشانده خارجی (حزب توده) محدود نبود. پیش از عملیات ترور شاه، قتل فجیع احمد کسروی و دستیارش در کاخ وزارت دادگستری در تهران توسط تروریستهای «فدائیان اسلام»، ماجراهای تلخ دستنشاندگان دیگری با نام «فرقه دمکرات آذربایجان» و کردهای تجزیهطلب «جمهوری مهاباد» در حافظه تاریخی ایرانیان زنده بودند. ترورهای دیگری مانند قتل سپهبد رزم آرا نخست وزیر وقت در صحن مسجد شاه تهران، عبدالحسین هژیر در ۱۳۳۲ خورشیدی نیز توسط تروریستهای عضو فدائیان اسلام که رونوشت شیعهی «اخوان المسلمین مصر» بود، انجام شدند.
با گذشت زمان و ناکامیهای مکرر حزب توده و سایر عوامل «کیجیبی» سازمان جاسوسی شوروی سابق، بر تعداد سازمانها و گروههای معاند و معارض توسط جانشینان جوزف استالین ادامه و گسترش یافت. سازمانهای تروریستی مانند «سازمان مجاهدین خلق»، «سازمان چریکهای فدائی خلق»، «سازمان انقلابی حزب توده»، «سازمان توفان» و چندین گروه کوچک و نه چندان مشهور دیگر، همگی با تقلید از سازمانهای مشابه بیگانه به پیروی از « لنین» و «استالین»، نخستین رهبران شوروی سابق، «مائو» بنیانگذار حزب کمونیست چین و حتا «انور خوجه» دیکتاتور کشور کوچک و عقبمانده آلبانی، خواستار تغییر رژیم ایران به سیستم کمونیستی از طریق مبارزات مسلحانه بودند. فعالیت علیه دولت و استقلال ایران تنها به این گروههای داخلی و آمران خارجی آنها ختم نمیشد. «کنفدراسیون دانشجویان ایران» در خارج کشور با دهها هزار عضو و بودجهای کلان که محل تامین آن هرگز روشن نشد، بزرگترین عامل آسیبرسان به اعتبار بینالمللی دولت شاهنشاهی ایران محسوب میشد.
بیشترین تمرکز ساواک بر توطئههای تروریستها در داخل کشور متمرکز بود و اعضای کنفدراسیون که اکثریت قریب به اتفاق آنها از بورسیههای گوناگون دولتی و بنیاد پهلوی بهرهمند میشدند، حتا در تعطیلات دانشگاهی، بدون هیچگونه مزاحمتی، آزادانه به ایران رفت و آمد میکردند. رفتار با عوامل سازمانهای تروریستی هم چنانکه سازمانهای تبلیغاتی شرق و غرب جلوه میدادند در مقایسه با سازمانهای مشابه امنیتی سایر کشورها، سخت و خشن نبود. اگر آنچه به عنوان مثال در زندان «گوانتانامو» در مورد رفتار با تروریستهای اسلامی در رسانههای بینالمللی گزارش شد، با ادعاهای تمسخرآمیز «تجاوز به عنف در حال آویزان بودن از پنکه سقفی» به یک کمدی در برابر درام پنهانی میمانست. یا مورد دیگری از شکنجه توسط سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا که در سال ۱۹۷۷ طی برنامه معروف «پانوراما» از «بیبیسی» پخش شد، پرده از شکنجههای فیزیکی علیه یک شهروند ایرلندی پرده برداشت. آن بقال نگونبخت ایرلندی پس از سالها و تحمل رنجها، بیگناه شناخته و آزاد شده بود. پس از انتشار این راز، هیچیک از روزنامههای بریتانیا کوچکترین اشارهای به آن نکردند در حالی که مقالههای مکرر درباره دهها هزار زندانیان سیاسی و شکنجههای ساواک منتشر میکردند بیآنکه مورد مشخصی را به عنوان نمونه ذکر کنند.
برخی از ادعاهای مربوط به شکنجههای ساواک، در سالهای اخیر، طی گفتگوهای رو در روی تلویزیونی و از جمله در «بیبیسی» فارسی میان مدعیان و اعضای پیشین ساواک، حقایقی را از پرده بیرون آورد و ادعاهای شکنجه را رد کرد. با این حال انتظار نمیرود که اتهامات شکنجهها علیه ساواک پایانی داشته باشد اگرچه این روزها، بخش بزرگی از ایرانیان، داوری منصفانهای در این مورد ابراز میکنند؛ حتا برخی از مردم عادی آرزو میکنند که ای کاش ساواک رفتار خشنتری میداشت!
خاطرها، بیان رویدادهای تاریخی در دورهای از زندگی حرفهای رجال و شخصیتهای کشورهاست که بخشی از تاریخ آنها را بازتاب میدهند. این خاطرهها مانند خود تاریخ با «اما و اگر» نوشته نمیشوند و هرگز بازگوکننده دیدگاههای اشخاص دیگر نیست. چه بسا بیان برخی واقعیتها از زبان شخص راوی، با برداشتهای سایر افراد و در مورد پرویز ثابتی، به ویژه با برداشتها و روایات مخالفان کاملا متفاوت باشد ولی هیچیک از این موارد نمیتوانند تحریف تاریخ تلقی بشوند.
پرویز ثابتی بیش از ۲۰ سال در ساواک مهمترین مسئولیتهای امنیت داخلی و اطلاعات کشور را بر عهده داشت. در این مدت مدیران بالادست او چند بار تغییر کردند ولی او همچنان در جایگاه مهم خود باقی ماند. این امر خود دلیلی بر رضایت پادشاه و نیز رئیس دولت از نقش او در پست محوله تلقی میشود. ایرادهائی هم که باقیماندههای سازمانهای چپ، ملی مذهبیها، برخی از اعضای جبهه ملی و یا عوامل و ایادی رژیم پنجاه و هفتی بر عملکرد ساواک و مدیریت پرویز ثابتی وارده کرده و میکنند، جملگی از حیث تاریخی و تحلیل حرفهای، بیشتر آلوده به تبلیغات شناخته شده آنهاست. برخی از سازمانهای کم اهمیتتر مانند «حکمتیست ها» و به عبارتی حزب کمونیست کارگری و شاخههای انشعابی آن، اتحادیه سوسیالیستی کارگری یا حزب کمونیست ایران هم، در پیش از «انقلاب شکوهمند» اصلا متولد نشده بودند و چه بسا جنین سیاسی هم محسوب نمیشدند و نقشی در شکل دادن به رویدادها نداشتند؛ لذا انتقادهای اخیر این گروههای چند نفری هم خالی از اعتبارند. علاوه بر این، سازمانهای کمونیستی وطنی، تعداد زندانیان سیاسی، اعدامها و شکنجهها را چندین برابر نشان میدادند و خبرهای دروغ و افسانههای جعلی انتشار میدادند و بیآنکه بر مورد خاصی تکیه کنند، اتهامات کلی را عنوان میکردند و به دروغهای «گوبلزی» متوسل میشدند. عمادالدین باقی از روزنامهنگاران جمهوری اسلامی، سالها پیش بر اساس مستندات رسمی، آمارهای دقیقی از تلفات دوران پهلوی ها منتشر کرده است.
مورد دیگر پرسش این نوشتارست با عنوان « چرا ساواک نتوانست در مقابله با شورش ۵۷ موفق شود؟» که بارها از سوی بسیاری اینجا و آنجا عنوان شده است. این پرسش به ظاهر مهم، با توجه به شرایطی که به شورش ۵۷ و تغییر نظام حکومتی کشور انجامید، شاید پرسشی ناقص و دور از منطق باشد؛ چرا که دلایل آن شورش و عوامل شکلدهنده آن بسیار فراتر از نقش سازمانی چون «ساواک» است. درواقع ساواک میتوانست تا حدود زیادی در اجرای برنامه شورش و تغییر حکومت، ایجاد مشکل کند و از همین رو بود که تیمسار «مقدم» آخرین رئیس این سازمان، به محض در دست گرفتن کنترل ساواک، با تصمیم شخصی که چاشنی توصیههای اکید برخی منابع قدرت را هم داشت، «پرویز ثابتی» را از مدیریت «اداره سوم» مهمترین بخش ساواک کنار گذاشت و بیدرنگ انبوه تروریستها و اوباشان اسلامی و چپهای وابسته به بیگانگان را از زندان آزاد کرد. همان تروریستهائی که با تشخیص درست «ثابتی» و همکارانش دستگیر و زندانی شده بودند. طولی نکشید که تروریستها و زندانیان اسلامی، یکی پس از دیگری پستهای مهم رژیم انقلابی و از جمله ریاست ساواک را عهدهدار شدند و هشدار پرویز ثابتی مبنی بر اینکه «با تغییر حکومت در ایران، تروریستها بر کشور حاکم خواهند شد» به واقعیت پیوست.
با نگاهی گذرا درمییابیم که ساواک در سالهای آخر نظام پادشاهی، بر اوضاع مسلط بود؛ تروریسم سرکوب شده بود، سازمانهای تروریستی تحت کنترل کامل درآمده بودند و توانائی انجام هرگونه عمل آسیبرسان از آنان سلب شده بود. ساواک در انجام ماموریت محوله در چارچوب قوانین موجود که شخص پادشاه، رئیس دولت و ریاست ساواک همواره بر اجرای آن تاکید داشتند، موفق شده بود. ساواک سازمانی بود که بر کمبودها، نبودها و ایرادهای حقوقی و تکنیکی هم تمرکز داشت تا امر اطلاعات و امنیت داخلی کشور تحقق یابد، چرا که بدون امنیت و آرامش، برنامههای پیشرفت صنعتی، اقتصادی، فرهنگی و در نتیجه توسعه آزادیهای سیاسی که «فضای باز سیاسی» مقدمه آن بود، فراهم و میسر نمیشد. وظیفه ساواک مانند تمام سازمانهای مشابه، به ضعفهای احتمالی در امر تامین امنیت داخلی متمرکز بود. عناصر تامین امنیت داخلی هم مبارزه صرف با عوامل نفوذی بیگانگان و خرابکاران و عواملی از این دست نبود بلکه تحقیق و بررسی و گزارش فساد احتمالی مقامهای دولتی و بانفوذ را هم شامل میشد. با این حال نمیتوان و نباید ساواک را موفقترین سازمان اطلاعاتی و امنیتی نامید، چرا که این سازمان نیز در اجرای ماموریت خود ضعفهائی بروز داد که به چندین ترور شخصیتهای مملکتی و مقامهای خارجی مقیم ایران، حمله به بانکها و کلانتریها و پاسگاههای ژاندارمری انجامید.
ساواک هم چون سایر سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی جهان، شکستها و پیروزیهای خود را داشت با این تفاوت که در مجموع، میزان موفقیتاش در مقایسه با عدم موفقیتها، کارنامه مثبتی از خود بجای گذاشت. با تامین نسبی امنیت عمومی به ویژه در پانزده سال پایانی پادشاهی پهلوی، آرامش، شادی همگانی، امیدواری به آینده، تشکیل خانواده و اشتیاق عمومی به پیشرفت و دستیابی به مدارج عالی در جامعه به روشنی دیده میشد. از دیدگاه بسیاری از بیگانگان، ایران، بهشت یک زندگی آسوده، با مردمانی مهربان و سرزمینی افسانهای بود. دامنه امنیت عمومی تا آنجا گسترش داشت که دیوارهای خانهها کوتاه و تا حدی بود که رهگذران به راحتی میتوانستند اندرون خانهها را ببینند و مردمان با آسودگی سر بر بستر مینهادند؛ شرایط و فضائی که اگر تداوم آن میسر میشد، به تقویت آزادیهای سیاسی میانجامید، ولی رشته رویدادهای ایران، به شکل و شیوه دیگری رقم خورد.
در شکست بزرگی که دامنه آن به بزرگی جغرافیای ایران و ابعاد آن فراتر از گستره یک ملت بود و شامل جماعت بسیاری در دانشگاهها و محافل موسوم به «روشنفکری» شد، پوسیدگی اخلاقی و فکری را در معرض دید تاریخ قرار داد. این بار دیگر ساواک نبود که بتوان به راحتی متهم و محکوماش کرد.
مذهبیون، ملیون، سوسیالیستها و کمونیستها و حتا جماعتی که به ظاهر «دمکراسی» میطلبیدند، همه با هم، پشتیبانی خود را از پیرمرد خونریزی ابراز داشتند که در کسوت کسلکننده «آخوندی» سالها پیشتر، ماشین تروریسم را روغنکاری کرده بود. این جمع پریشان از ظهور هیولائی خونآشام بیم نداشتند. بزرگترین ترس آنها این بود که سازمانهائی چون «ساواک» و «ارتش» ممکن است ماشین مرگ انقلاب را متوقف و نابود کنند و هنگامی که کشتارهای جمعی شروع شد، چهره نه بیتفاوت بلکه تشویقکنندهی آنها خیرهکننده بود. خلافت مرگ به طرز شگفتآوری به یک سنگ محک تبدیل شد؛ نوعی آزمایش اسیدی که بیاخلاقی مطلق این جمع پریشان را آشکار کرد.
اکنون زمان گذشته و ساواک هم به تاریخ سپرده شده و ایرانیان بجای زیستن در رویاپردازیهای خیالی عدهای موسوم به «روشنفکران دینی و کمونیست»های همچنان اسیر در گذشته، باید با دنیای قرون وسطایی ایران که ۴۵ سال پیش بر این سرزمین تحمیل شد، برخورد کنند.
[۱] Central Intelligence Agency
[۲] David Ben-Gurion, Oct. 1886 – Dec. 1973