محمود مسائلی – شاید در طول عمر یک انسان معمولی که در خاورمیانه زندگی میکند هیچ شعار سیاسی مربوط به روابط خارجی به اندازه چیزی به نام «آرمان فلسطین» بر ابعاد زندگی او تاثیرگذار نبوده است. رسانههای رسمی و غیررسمی شامل فضای مجازی، بحثهای آکادمیک، گفتگوهای گروهی و مناظرهها، و اعتقادات برخی از مردم همواره با این شعار پیوند داشته است.
این روزها به دنبال حملات تروریستی گروه حماس به کشور اسرائیل که به کشته شدن بیش از ۱۲۰۰ نفر از مردم غیرنظامی شده و با گروگانگیری و سپس قتل گروگانها نیز همراه بوده، و حملات متقابل ارتش اسرائیل به نوار غزه که آنهم به کشته شدن شمار زیادی از مردم غیرنظامی انجامیده، بار دیگر شعار سیاسی «آرمان فلسطین» را به مرکز توجهات کشانده است.
واقعا آرمان فلسطین چیست؟ از فردی فلسطینی که دکتری علوم دارد پرسیدم منظور شما از این آرمان چیست؟ آیا میشود آنرا برایم توضیح دهید؟ پاسخ او منفی بود. با همه شور و اشتیاقی که نسبت به سرزمین آبا و اجدادی خود دارد و به عنوان امری طبیعی خود را مدافع حقوق فلسطینیها قلمداد میکند، اما نمیدانست «آرمان فلسطین» چیست و اجزای تشکیلدهنده آن کدام است. البته این موضوع جای تعجب هم ندارد زیرا صدها هزار نفر مردمی هم که در فضای عمومی از فلسطین و آرمان آن دفاع میکنند، توضیح روشنی برای آن ندارند. این نوشتار توضیحی درباره آرمان فلسطین فراهم میآورد تا شاید پارهای از سردرگمیها برای هموطنان از میان برداشته شود.
پیشتر، در چند نوشتار شامل «پیشزمینههای شکلگیری یهودستیزی؛ تأملی در مفهوم قوم برگزیده خداوند در آیین یهود»، «پیشزمینههای شکلگیری یهودستیزی؛ اتهامات نسبت به یهودیان»، و «تبارشناسی مواضع حماس و معضل خاورمیانه»، ابعادی از گره کور موضوع فلسطین را با موضعی بیطرفانه برای روشنگری در باره موضوع توضیح داده بودم.[i] در برنامههای تلویزیون هم آنها را بطور مفصل توضیح دادهام.[ii] با این وصف، هنوز یک بحث دیگر نیز باید به نوشتارهای پیشین اضافه شود تا بهتر بتوان در خصوص موضوع فلسطین اندیشه کرد.
آرمان فلسطین چیست؟ آیا آرمانی است که به دلیل وزن هنجاری بالایی که دارد، یعنی آرمان بودن، با ابعاد انسانی همراه است، یا اینکه شعاری است که بسته به شرایط می تواند تغییر یافته و به ابزاری برای رسیدن به اهدافی در موضعگیریها و چانهزنیهای سیاسی تبدیل شود؟ اگر ویژگیهای ابزاری دارد، به ذاته نمیتواند آرمانی برای گروهی از مردم تلقی شود. آرمان خواستهها و آرزوهایی را در بر میگیرد که بزرگداشت ابعاد انسانی، اخلاقمداری، احترام به ارزشهای جهانشمول، رواداری، و شناسایی برابری تفاوتهای فرهنگی و هویتی را شامل میشود. در حالی که شعار سیاسی به سرعت به ایدئولوژیهایی تبدیل میشود که به جمود فکری، تصلب آیینی، یکسویه دیدن، عدم انعطاف انجامیده و در نهایت نگرشهای حذفی تولید میکند. با در نظر داشتن این تفاوتهاست که ضرورت انجام مطالعهای کوتاه درباره آرمان فلسطین برانگیخته میشود. بنابراین، باز همان پرسش پیشین همچنان مطرح است: آرمان فلسطین چیست و عناصر سازنده آن کدامند؟
موضوع آرمان فلسطین، شعار سیاسی ریشهداری نیست که در امتداد تاریخ کهن منطقه فلسطین و ویژگیهای آن امتداد یافته باشد. در حقیقت، از همان آغاز که طاهر الحسینی و سپس پسر او به نام الحاج امین الحسینی مبارزات خود را بر علیه قیمومت بریتانیا آغاز کردند، به نوعی ملی گرایی دلبسته بودند که به اتحادی عربی، موسوم به پان عربیسم، نظارت داشت. اساس این نگرش ملیگرایانه نیز این بود که ملل عرب از طریق پیوندهای مشترک زبانی، مذهبی و تاریخی هویت یافتهاند و این هویت یکسان در کشورهای مستقل تبلور یافته است. از آنجا که به نظر پیروان این نظریه، یهودیت دشمن این هویت عربی تلقی میشود، موضوع فلسطین نیز نمیتواند از اتحاد عربی جدا باشد. بنابراین، در آغازین سالهای تلاش برای ملیگرایی در منطقه فلسطین بخشی از جهان عرب تلقی میشد، و از این روی نمیتوان حقوق مشخص ملی مستقلی برای فلسطین به عنوان یک ذات سیاسی مستقل در نظر گرفت. به همین دلیل هم بود که اولین نبرد کشورهای عرب با اسرائیل در سال ۱۹۴۸ نوعی پانعربیسم علیه کشور نوپای اسرائیل بود.
نگاهی کوتاه به پیشزمینههای شکلگیری نهضت وحدت عربی در منطقه، و نه آرمان فلسطین، بهتر میتواند موضوع را روشن سازد.
هنگامی کمیته ویژه سازمان ملل متحد در اوت ۱۹۴۷ در مورد فلسطین انتشار یافت و درخواست نمود تا دو کشور عربی و یهودی در منطقه فلسطین شکل گرفته و در عین حال، رژیم بینالمللی مشخصی برای اورشلیم (بیتالمقدس) و همچنین اتحاد اقتصادی بین دو کشور پیشنهادی به وجود آید، این طرح مورد قبول و پشتیبانی یهودیان قرار گرفت. سپس گفتگوهایی نیز میان ملک عبدالله امیر اردن، رهبران سوریه، همچنین عبدالرحمان عزام پاشا سیاستمدار مصری دنبال شد. اما وی که دبیرکل اتحاد عرب بود، همراه با الحاج امین الحسینی رهبر فلسطینیان هر نوع طرحی برای شکل گرفتن کشور مستقل یهودی را رد نمودند.
در جلسهای که در ۱۶ دسامبر سال ۱۹۴۷ در لندن با حضور نمایندگان آژانس یهود انجام گرفت، عزام پاشا به صراحت موضوع محو اسرائیل را از طریق کاربرد نیروی قهرآمیز مطرح ساخت: «هر نوع توافقی تنها با شرایط ما قابل قبول خواهد بود. جهان عرب شما (یعنی اسرائیلیها) را مهاجم میداند و آماده است تا با شما بجنگد. تضاد منافع بین کشورها در اکثر موارد قابل حل و فصل نیست مگر از طریق درگیری مسلحانه».[iii] این برخورد با قطعنامه پیشنهادی ملل متحد توسط دبیرکل اتحاد عرب ریشه در همان تعصب و تنفری داشت که علیه یهودیان به وجود آمده بود. شدت این تنفر تا حدی بود که از نقطه نظر اعراب تنها و تنها از طریق کاربرد زور و نابودی یهودیان و محو تلاش آنها برای داشتن کشوری مستقل میتوانست پایان یابد. به عنوان اولین دبیرکل اتحادیه عرب، عبدالرحمان عزام تاکید کرد که ایجاد یک کشور یهودی منجر به جنگ نابودی اسرائیل[iv] خواهد شد. ابعاد این جنگ در مصاحبه عزام پاشا با سردبیر الخبار الیوم در لبنان بسیار تکاندهنده و رعشه بر اندام انسان میاندازد:
«من شخصا آرزو می کنم که یهودیان ما را به سوی این جنگ نکشانند، زیرا این یک جنگ نابودی و قتل عام مهم خواهد بود که از آن مانند کشتار تارتارها و یا جنگهای صلیبی سخن خواهند گفت. من معتقدم تعداد داوطلبان از خارج فلسطین بیشتر از جمعیت عرب فلسطین خواهد بود، زیرا میدانم داوطلبانی از هند، افغانستان و چین به ما خواهند پیوست تا افتخار شهادت در راه فلسطین را به دست آورند… ممکن است تعجب کنید که بدانید صدها انگلیسی تمایل خود را برای داوطلب شدن در ارتشهای عربی برای جنگ با یهودیان ابراز کردهاند…»
وی همچنین افزود: «اعراب از یهودیان برتر هستند. آنها شکست را با لبخند میپذیرند: اگر یهودیان ما را در نبرد اول شکست دهند، در نبرد دوم یا سوم… یا نبرد نهایی آنها را شکست خواهیم داد! بیشتر اعراب صحرا از جنگیدن لذت میبرند. به یاد میآورم که در یک جنگ صحرا (که در آن شرکت کردم) که به مدت نه ماه به طول انجامید، وظیفه میانجیگری برای آتشبس به من داده شد… در حالی که در مسیر امضای آتشبس بودم، برخی به من نزدیک شدند. فرماندهان ارتش به من گفتند: «شرم بر تو! تو فردی مردمی هستی، پس چگونه میتوانی آرزوی پایان دادن به جنگ را داشته باشی… چگونه میتوانیم بدون جنگ زندگی کنیم؟» این به این دلیل است که جنگ به بادیهنشین احساس خوشبختی، سعادت و امنیت میدهد، یعنی چیزی که صلح آن را فراهم نمیآورد!»[v]
این یهودستیزی تنها از طریق اتحاد عربی امکانپذیر میشد و نه اینکه یک کشور مستقل فلسطین ایجاد شود. در حقیقت، رویای ملت عرب واحد بنا بر مشترکاتی که آنها در نظر داشتند، فلسطین را فقط بخشی از اتحاد عربی تلقی میکرد که با آرمان سوریه بزرگ و تاکید بر تجزیهناپذیری این کشور دلالت و اصرار داشت. در پایان جنگ اول جهانی، کنگره عربی فلسطین در نامهای به کنفرانس صلح پاریس خواستار انصراف از بیانیه بالفور و گنجاندن فلسطین به عنوان بخش جداییناپذیر… کشور مستقل عربی سوریه در یک اتحادیه عرب، عاری از هرگونه نفوذ یا حمایت خارجی شد. این نظریه در کنگره دوم عربی فلسطین مورد باز تاکید قرار گرفت. نمایندگانی که در ۲۷ فوریه ۱۹۲۰ در دمشق ملاقات کردند، فلسطین را به عنوان بخشی از کشور متحد سوریه معرفی کرده و خواهان پایان دادن به مهاجرت یهودیان شدند.
در ژوئیه ۱۹۳۷، کمیته عالی عربی، جانشین کمیته اجرایی عربی، با رد توصیه کمیسیون پیل برای تجزیه فلسطین به سه منطقه، بر این مبنا که «این کشور تنها به اعراب [فلسطین] تعلق ندارد، بلکه متعلق به کل جهان عرب و مسلمان است.»[vi] در گزارش خود اذعان داشت که قیمومت بریتانیا بر منطقه غیرقابل اجراست زیرا اهداف یهودی و عرب در فلسطین با یکدیگر ناسازگار هستند، و پیشنهاد کرد که فلسطین به سه منطقه تقسیم شود: یک کشور عربی، یک کشور یهودی، و یک کشور بیطرف. اعراب با این گزارش مخالفت کردند. آنها در اواخر اوت ۱۹۴۷، سه ماه قبل از تصویب قطعنامه سازمان ملل مبنی بر تقسیم فلسطین به کشورهای عربی و یهودی، از الحاق فلسطین (و ماوراء اردن) به سوریه بزرگ حمایت به عمل آوردند. کمیسیون پیل نهادی سلطنتی به ریاست لرد پیل بود که در سال ۱۹۳۶ برای بررسی علل ناآرامی در فلسطین تشکیل شد.
الحاج امین الحسینی رهبر اعراب فلسطین در این دوره، هرگز به عنوان میهنپرستی که به دنبال تعیین سرنوشت فلسطین بود، عمل نکرد، بلکه به عنوان یک مدافع منطقهای اتحاد عربی مشتاقانه عمل میکرد. او که از تحسینکنندگان اولیه آرمان «سوریه بزرگ» بود، روزنامه جنوب سوریه را ویراستاری میکرد. او همچنین ریاست کلوپ عرب در شهر بیتالمقدس را بر عهده داشت که از الحاق فلسطین به سوریه حمایت میکرد. او پس از فرار از منطقه در سال ۱۹۳۷ خود را به عنوان سخنگوی کل ملت عرب به هیتلر معرفی کرد، الحسینی استدلال میکرد که موضوع فلسطین نیازمند حل فوری است. اما این فوریت نه به دلیل خواستههای ملیگرایانه اعراب فلسطین، بلکه به دلیل موانعی است که در برابر ملت واحد عربی قرار دارد. بنابراین راه حل پیشنهادی او نه تشکیل کشور فلسطین بلکه استقلال یکپارچه فلسطین، سوریه و عراق تحت رهبری خودش بود.
شکست اعراب در برابر اسرائیل در سال ۱۹۴۸ نسل جوان فلسطینیها را بر آن داشت تا به تدریج مسیر خود را از جاهطلبیهای الحسینی جدا سازند. اما اتحاد عربی هنوز برای آنها آرمانی بود که زیر عنوان گروه مقاومت- جنبش ملیگرای عربی سازمان میبخشیدند.
در سال ۱۹۶۴ سازمان آزادیبخش فلسطین توسط کشورهای عربی به ابتکار رئیس جمهور مصر، جمال عبدالناصر تأسیس شد. احمد الشقیری سیاستمدار لبنانی – مصری- حجازی- ترک که معاون دبیرکل اتحادیه عرب و همچنین نماینده سوریه و عربستان در سازمان ملل بود، به عنوان رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین در شورای امنیت بیان داشت که «فلسطین جزئی از وطن عربی است». جهان عرب حاضر نیست یک ذره از حق خود را از این سرزمین مقدس تسلیم کند. وی با تصریح بر اینکه این سرزمین خاص متعلق به کدام بخش از «میهن عربی» است، افزود که فلسطین «چیزی جز بخشی از جنوب سوریه نیست». به نظر او «منطقه فلسطین از قدیمالایام با سوریه مرتبط بوده است» و «بحث جدایی در میان نبود» تا اینکه قدرتهای بزرگ با ایجاد اختیاراتی در چارچوب جامعه ملل، با کنترل فلسطین و فرانسه در کنترل سوریه، به این امر دست یافتند.[vii]
در اینجا باید خاطرنشان ساخت که جمال عبدالناصر، رئیس جمهوری مصر، در این موضوع نقش بسزایی داشت. او می کوشید تا با استفاده از احساسات مربوط به ملیگرایی فلسطینیها، از آن در جهت اهداف طرح وحدت عربی خود استفاده کند.[viii] اینگونه سیاستها حتی در سالهای پس از جنگ ۱۹۷۳ یوم کیپور توسط اعراب مورد استفاده قرار گرفت تا با تقویت سازمان آزادیبخش فلسطین به عنوان ابزاری برای پیشبرد مواضع خود در برابر اسرائیل استفاده کنند.
بنابراین جای تعجب نیست که سند تأسیس سازمان آزادیبخش فلسطین، و یا منشور فلسطین، که پس از تشکیل آن به تصویب رسید، در مورد خود فلسطینیها حرف چندانی برای گفتن ندارد. با اختصاص حدود دو سوم از ۳۳ ماده خود به ضرورت نابودی اسرائیل، فلسطینیان را بجای یک ملت متمایز، «بخش جداییناپذیر ملت عرب» تعریف میکند و به آرمان وحدت عربی قول وفاداری میدهد. «فلسطین وطن مردم عرب فلسطین است. این بخشی جداییناپذیر از میهن عرب است و مردم فلسطین بخشی جداییناپذیر از ملت عرب هستند». (ماده یک). حتی در سال ۱۹۸۸ که مجلس قانونگذاری فلسطین کشور مستقل خود را اعلام کرد، همچنان بر وفاداری خود به آرمان اتحاد عربی پای فشرد: «کشور فلسطین به عنوان بخش جداییناپذیر ملت عرب، میراث و تمدن آن است…». البته این امر نشانه آن بود که فلسطینیها کشور اسرائیل را به رسمیت شناخته و از مواضع پیشین خود عقبنشینی کردهاند. یاسر عرفات رسما اعلام کرد که با تاسیس دو کشور در منطقه موافق است.[ix] اما بازهم منشور ملی فلسطین همچنان بر نابودی اسرائیل اصرار میورزد. حال باید دید تناقضات تا چه اندازه آشکار و گمراهکننده است.
با توجه به این پیشزمینهها، شایسته است که منشور ملی فلسطین که بازتاب «آرمان فلسطین» است مورد بررسی کوتاهی قرار گیرد تا شاید برای هواداران سادهاندیش «آرمان فلسطین» حقایق آشکار گردد. برای این امر بخشهایی از همان منشور مصوب سال ۱۹۶۸ انتخاب و توضیح داده میشود و سپس اصلاحات پیشنهادی نیز بررسی میشوند.
ماده ۱: «فلسطین وطن مردم عرب فلسطین است. این بخشی جداییناپذیر از میهن عرب است و مردم فلسطین بخشی جداییناپذیر از ملت عرب هستند». این ماده آشکارا تصریح میکند که فلسطین خود را بخشی از اتحاد عربی بزرگ میداند.
ماده ۲: «فلسطین با مرزهایی که در دوران قیمومیت بریتانیا داشت، یک واحد سرزمینی تجزیهناپذیر است». بر اساس این ماده، جایی برای کشور اسرائیل باقی نمیماند و قطعنامه شکلگیری دو کشور مصوب مجمع عمومی سال ۱۹۴۷ نمیتواند محلی از اعراب داشته باشد.
ماده ۳: «ملت عرب فلسطین حق دارد که سرنوشت خود را پس از دستیابی به آزادی کشور خود مطابق با خواست خود و کاملاً به میل و اراده خود تعیین کند». آیا مفاد این ماده به این معنی نیست که فلسطینیها تفسیر خاص خود از مفهوم حق تعیین سرنوشت را دارند؟ یعنی اینکه حق تعیین سرنوشت فقط از آن فلسطینیهاست و اسرائیل از چنین حقی نمیتواند برخوردار باشد.
ماده ۶: «یهودیانی که بطور معمول تا آغاز تهاجم صهیونیستها (یعنی زمان انتشار اعلامیه بالفور در ۱۹۱۷) در فلسطین اقامت داشتند، فلسطینی محسوب میشوند». البته این ماده مقداری بشارتدهنده است. اما آیا این ماده میتواند حقوق یهودیانی که بعد از این تاریخ به اسرائیل امروزین مهاجرت کردند، و به ویژه آنهایی را که در جریان جنگ جهانی دوم به این منطقه گریختند، به رسمیت بشناسد؟ آیا این کشور مستقل اسرائیل است که باید در خصوص مهاجرت یهودیان به این کشور تصمیم بگیرد، یا این تصمیم در اختیار فلسطینیهاست؟ و شاید از همه مهمتر اینکه آیا مفاد این ماده در تناقض با اعلامیه جهانی حقوق بشر برای تصدیق و شناسایی حقوق ذاتی مردم برای مهاجرت به سرزمینهای دیگر نیست؟
ماده ۷: «اینکه جامعه فلسطینی وجود دارد و ارتباط مادی، معنوی و تاریخی با فلسطین دارد، حقیقتی مسلم است. این وظیفه ملی است که همه فلسطینیها به شیوه انقلابی عرب تربیت شوند. همه ابزارهای اطلاعاتی و آموزشی باید اتخاذ شود تا فلسطینیها با کشورشان به عمیقترین شکل ممکن، چه معنوی و چه مادی، آشنا شوند. آنها باید برای مبارزه مسلحانه آماده باشند و آماده باشند تا از مال و جان خود برای پس گرفتن وطن و آزادی آن بگذرند». آیا این ماده به منزله اعلام جنگی آشکار و غیرقابل اجتناب با اسرائیل نیست؟ و با فرض اینکه کشور مستقل فلسطینی وجود داشته باشد، چگونه این کشور با تاکیدی که برای جنگ با اسرائیل دارد، میتواند خود را با قواعد حقوق بینالملل، به ویژه منشور ملل متحد مطابقت دهد؟[x]
ماده ۹: «مبارزه مسلحانه تنها راه آزادی فلسطین است. این استراتژی کلی است، نه صرفاً یک تاکتیک. ملت عرب فلسطین بر عزم مطلق و عزم راسخ خود برای ادامه مبارزه مسلحانه و تلاش برای انقلاب مردمی مسلحانه برای آزادی کشورشان و بازگشت به آن تاکید می کنند. آنها همچنین از حق خود برای زندگی عادی در فلسطین و استفاده از حق تعیین سرنوشت و حاکمیت خود بر آن دفاع می کنند». باز این پرسش مطرح است که به این ترتیب چگونه میتوان راه برقراری سازش میان اسرائیل و فلسطین را هموار نمود؟
ماده ۱۰: «عملیات کماندویی هسته جنگ آزادیبخش مردمی فلسطین را تشکیل میدهد. این امر مستلزم تشدید، جامعیت و بسیج همه تلاشهای مردمی و آموزشی فلسطین و سازماندهی و مشارکت آنها در انقلاب مسلحانه فلسطین است. همچنین مستلزم دستیابی به وحدت برای مبارزه ملی (وطنی) در میان گروه های مختلف مردم فلسطین و بین مردم فلسطین و تودههای عرب است تا تداوم انقلاب، تشدید و پیروزی آن تضمین شود». باز هم این پرسش مطرح است که چگونه میتوان به راه حلی منصفانه و مبتنی بر گفتگو درباره شناسایی متقابل دو کشور دست یافت؟
ماده ۱۲: «فلسطینی ها سه شعار خواهند داشت: وحدت ملی (وطنیه)، بسیج ملی (قومیه) و آزادی». آزادی از چه چیزی؟!
ماده ۱۲: «مردم فلسطین به وحدت اعراب اعتقاد دارند. اما برای اینکه سهم خود را در دستیابی به این هدف ادا کنند، باید در مرحله کنونی مبارزه خود، از هویت فلسطینی خود محافظت کنند و آگاهی خود را نسبت به آن هویت توسعه دهند و با هر طرحی که ممکن است آن را منحل یا مخدوش کند، مخالفت کنند». آیا مفاد این ماده پاسخ روشنی به این نیست که چرا کشورهای عربی، از جمله مصر، حاضر نیستند فلسطینیها رابپذیرند؟
ماده ۱۳: «اتحاد اعراب و آزادی فلسطین دو هدف مکمل یکدیگر هستند که دستیابی به هر یک، دستیابی به دیگری را تسهیل می کند. بنابراین، اتحاد اعراب به آزادی فلسطین می انجامد، آزادی فلسطین به وحدت اعراب می انجامد. و تلاش برای تحقق یک هدف در کنار کار برای تحقق هدف دیگر پیش می رود».
ماده ۱۴: «سرنوشت ملت عرب، و درواقع وجود خود عرب، به سرنوشت آرمان فلسطین بستگی دارد. از این وابستگی متقابل، پیگیری و تلاش ملت عرب برای آزادی فلسطین سرچشمه میگیرد. مردم فلسطین در تحقق این هدف مقدس نقش پیشتاز را ایفا می کنند». آیا این مواد به این معنی نیستند که موضوع فلسطین همواره به منزله ابزاری برای کشورهای عربی برای پیشبرد مواضع سیاسی آنها میباشد؟ حال اگر کشورهای عربی به سازشی آشکارا با اسرائیل دست یابند، آیا برای این وابستگی متقابل جایی باقی میماند؟ آیا کشورهای عربی همچنان خود را به تعهدی برای دفاع از فلسطین ملزم میدارند؟
ماده ۱۷: «آزادی فلسطین از دیدگاه انسانی، عزت، سربلندی و آزادی را به فرد فلسطینی باز می گرداند. بر این اساس، مردم عرب فلسطین مشتاقانه منتظر همه کسانی هستند که به کرامت انسان و آزادی او در جهان اعتقاد دارند». آیا میشود که این ماده را پذیرفت و در عین حال حقوق دیگر فلسطینیها شامل مسیحیان و نیز دروزیها و همچنین گروههای احمدیه را نیز به رسمیت شناخت؟ آیا عزت و سربلندی فقط از آن فلسطینیهاست یا قاعده جهانشمولی است که شامل همه مردم جهان و از میان آنها افراد بیگناهی هم میشود که در حملات فلسطینیها کشته شدهاند؟
ماده ۱۸: «آزادی فلسطین از منظر بینالمللی، اقدامی تدافعی است که لوازم دفاع از خود را میطلبد. بر این اساس، مردم فلسطین، همانگونه که مایل به دوستی با دیگران هستند، برای احیای حقوق مشروع خود در فلسطین، برای حفظ صلح و امنیت در کشور، چشم به حمایت از آزادیخواهان و مردم صلحطلب دارند». آیا فلسطین به عنوان یک کشور مستقل، آنگونه که خود اعلام نمودهاند، نباید هر نوع داعیه دفاعی را مطابق با معیارهای حقوقی بینالملل انجام دهند؟ چگونه میشود که داعیه دوستی با ملل دیگر داشت، اما قواعد حقوق بینالملل مربوط به روابط دوستانه و همکاری میان کشورها را نادیده گرفت؟
ماده ۱۹: «تجزیه فلسطین در سال ۱۹۴۷ و تاسیس کشور اسرائیل صرف نظر از زمان کاملاً غیرقانونی است زیرا مغایر با خواست مردم فلسطین و حق طبیعی آنها در سرزمین خود و مغایر با اصولی است که در منشور سازمان ملل و به ویژه حق تعیین سرنوشت متحد گنجانده شده است». چگونه میتوان به منشور ملل متحد استناد کرد، اما تصمیمات سازمان ملل متحد را انکار نمود؟
ماده ۲۰: «اعلامیه بالفور، قیمومت فلسطین و هر آنچه بر آن استوار شده، باطل است. ادعاهای مربوط به پیوندهای تاریخی یا مذهبی یهودیان با فلسطین، با واقعیتهای تاریخ و تصور واقعی از آنچه دولت را تشکیل میدهد، ناسازگار است. یهودیت به عنوان یک دین، یک ملیت مستقل نیست. همچنین یهودیان یک ملت واحد با هویت خاص خود را تشکیل نمیدهند. آنها شهروندان کشوری هستند که به آن تعلق دارند». چگونه فلسطینیها می توانند همه تاریخ منطقه یعنی از آغاز استقرار قوم یعقوب در کنعان و سپس شکلگیری کشورهای اسرائیل و کشور یهودا در پیش از انقلاب مسیح را انکار کنند؟[xi] با این پیشزمینههای تاریخی، آیا یهودیت فقط یک دین است؟ یا نشانه هویتی قومی و ملی است؟ چه کسی و یا سازمانی صلاحیت دارد تا موضوع قومیت را احراز کند؟
ماده ۲۱: «ملت عرب فلسطین که خود را با انقلاب مسلحانه فلسطین بیان میکند، همه راه حلهایی را که جایگزین آزادی کامل فلسطین میشود، رد میکند و همه پیشنهادهایی را که برای حل مشکل فلسطین یا بینالمللی کردن آن است، رد مینماید». آیا با این تصریح بر انقلاب مسلحانه میتوان امکان همزیستی مسالمتآمیز را به وجود آورد؟
باید گفت که مطالعه و نقد همه مواد منشور ملی فلسطین یا «آرمان فلسطین» به مراتب بیشتر از این مرور کوتاه و ساده است. بنابراین علاقمندان می بایست همه مواد آن منشور را با دقت مطالعه نمایند تا به نتیجه روشنتری درباره شعار سیاسی «آرمان فلسطین» دست یابند.
با توجه به ابعاد ضد اسرائیلی منشور ملی فلسطین، اسرائیل همواره با آن مخالفت ورزیده است. و حتی با وجود بیانیههای سازمان آزادیبخش فلسطین مبنی بر شناسایی اسرائیل، منشور در ذات خود عدم قابلیت سازگاری در منطقه را به روشنی نشان میدهد. در همین ارتباط در آوریل ۱۹۹۶، پس از امضای بیانیه اصول توافقنامه اسلو و تبادلنامههای به رسمیت شناختن متقابل بین اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین، شورای ملی فلسطین به اصلاح منشور رای داد تا هر مادهای را که با نامههای متقابل در تضاد باشد لغو کند. اما پیشنویس جدید منشور با آن اصلاحات انجام شده تکمیل نشد. با این حال، در سال ۱۹۹۸، یاسر عرفات نامهای به پرزیدنت کلینتون و نخستوزیر انگلستان، تونی بلر، نوشت و اظهار داشت که موادی از این منشور که حق موجودیت اسرائیل را انکار میکند، باطل شده است. این موضوع در تفاهمنامه رودخانه وای[xii] تکرار شد.
در نتیجه، مواد ۶ تا ۱۰، و مواد ۱۵، ۱۹ تا ۲۳، و ۳۰ باطل شدند. بخشهایی از مواد ۱ تا ۵، ۱۱ تا ۱۴، ۱۶ تا ۱۸، ۲۵، و ۲۹ نیز که مغایر با تعهدات فوق بودند باطل اعلام شدند.
عرفات در پایان نامه خود نوشت که از طرف سازمان آزادیبخش فلسطین و تشکیلات خودگردان فلسطین اطمینان می دهد که کلیه مفاد منشور که با تعهدات مربوطه که در تاریخ ۹ سپتامبر ۱۹۹۳ به نخست وزیر اسحاق رابین داده شد مغایرت داشت، بطور کل لغو شده است.
با همه این اوصاف، تلاش برای یافتن سند متقنی که نشان دهد مواد یادشده لغو شدهاند، یافت نشده است. در بیانیه اتحاد جهانی یهودیان پیشرو به دبیرکل سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۱ تاکید شده است که با وجود تضمینهای مکرر برای اصلاح آن، منشور ملی فلسطین بدون تغییر باقی مانده و همچنان خواستار حذف اسرائیل با هر وسیله نظامی است.[xiii]
*دکتر محمود مسائلی استاد بازنشسته روابط و حقوق بینالملل، دانشگاههای آتاوا و کارلتون و دبیرکل اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل با مقام مشورتی دائم نزد ملل متحد
[i] هر سه نوشتار در کیهان لندن انتشار یافتهاند.
[ii] در صورت تمایل نگاه کنید به آرشیو تلویزیون «میهن»
[iii] Abdulrahman Azzam Pasha Rejects Any Compromise with Zionists. Centre for Israel Education.
[iv] War of extermination
[v] Barnett, D. and Karsh, E. (Fall 2011). Azzam’s Genocidal Threat. Middle East Quarterly, Vol. 18, No. 4, pp.85-88
[vi] Parsons, L. (Winter 2020). The Secret Testimony of the Peel Commission (Part II): Partition. Journal of Palestine Studies. Vol. 49, No. 2
[vii] Burish, S. (2004). Nasser: The Last Arab. New York: St. Martin’s Press, pp. 222-223. Quoted in Yellinek, R. and Malach. (Spring 2022). How Arab Rulers Undermined a Palestinian State. Middle East Quarterly, Vol. 29, No, 2
[viii] Said, S. (1980). The Question of Palestine. New York. Vintage Books, p. 134
[ix] New York Times, December 8, 1988
[x] نگاه کنید به شرایط عضویت در سازمان ملل متحد به شرح ماده ۴ منشور ملل متحد
[xi] نگاه کنید به نوشتاری از این نویسنده با عنوان «پیشزمینههای شکلگیری یهودستیزی؛ اتهامات نسبت به یهودیان» که در ۱۶ دسامبر ۲۰۲۳ در کیهان لندن انتشار یافت.
[xii] Wye River Memorandum
یادداشت رودخانه وای توافقی بود که بین اسرائیل و تشکیلات خودگردان فلسطین در نشستی در وای ریور، مریلند، ایالات متحده، که در اکتبر ۱۹۹۸ برگزار شد، مورد مذاکره قرار گرفت. هدف این یادداشت، ازسرگرفتن اجرای توافقنامه موقت ۱۹۹۵ در کرانه باختری و نوار غزه (توافق اسلو دوم) بود. این قرارداد در ۲۳ اکتبر ۱۹۹۸ توسط بنیامین نتانیاهو و یاسر عرفات و از طریق مذاکرات به رهبری رئیس جمهور وقت ایالات متحده بیل کلینتون در کاخ سفید امضا شد. در ۱۷ نوامبر ۱۹۹۸ پارلمان اسرائیل این یادداشت را تصویب کرد.
[xiii] https://www.un.org/unispal/document/auto-insert-188599/