حسین آقایی – در حالی که دولت جو بایدن خواهان تغییر استراتژی جنگی اسرائیل و تشدید تلاشهای دیپلماتیک برای پایان یافتن جنگ حماس و اسرائیل است، کابینه جنگ دولت نتانیاهو دستکم تا امروز هیچ نشانهای از تمایل به پایان دادنِ جنگ از خود بروز نمیدهد. تمامی قرائن و شواهد بیانگر این است که این جنگ به احتمال زیاد نبردی نسبتا طولانی، چند وجهی و با مخاطرات فراوان برای منطقه همراه خواهد بود؛ جنگی که در صورت ادامه با بروز سلسلهای از واکنشهای زنجیرهای احتمالی، حکومت در ایران را نیز با چالشهای بسیار جدی روبرو خواهد کرد.
بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل یک روز پس از حمله هفتم اکتبر ۲۰۲۳ در اظهار نظری تأملبرانگیز بیان داشت که پاسخ اسرائیل به حماس خاورمیانه را تغییر خواهد داد. با گذشت بیش از سه ماه از نبرد حماس و اسرائیل در غزه، یوآو گالانت وزیر دفاع اسرائیل در واکنش به تشدید درگیریها بین اسرائیل و حزب الله در جبهه شمال به صراحت گفته است «ما فقط با یک دشمن نمیجنگیم، ما در حال جنگیدن با یک محور هستیم.»
از این رو با توجه به اظهارات مقامات نظامی ارشد اسرائیل و با وجود اختلافات بین برخی اعضای کابینه جنگ، به نظر میرسد که این کشور نه تنها برای نبرد با حماس، بلکه برای نبرد با کل «محور مقاومت» برنامهای درازمدت دارد. اگرچه دولت نتانیاهو با مشکلات فراوان در این مسیر روبروست اما تغییرات عمده در ابعاد و شکل جنگ ماهیت آن را در میان- یا درازمدت تغییر نخواهد داد.
چالشهای امنیتی اسرائیل در میان/درازمدت در برابر «محور مقاومت»
اگر به مجموعه اقدامات اسرائیل از روز پس از واقعه هفتم اکتبر نگاهی بیاندازیم، این کشور طبق اظهارات مقامات کابینه جنگ اسرائیل، سه هدف راهبردی را در غزه دنبال میکند:
یکم: نابودی یا تضعیف حداکثری قوای نظامی حماس
دوم: آزاد کردن گروگانهای اسرائیلی و خارجی تحت اسارت حماس
سوم: ایجاد یک واقعیت امنیتی جدید در غزه به شکلی که حماس در فردای جنگ فاقد هرگونه قدرت حکمرانی در غزه باشد.
با وجود گذشت سه ماه از جنگ بطور قطع نمیتوان گفت که اسرائیل به اهداف راهبردی خود کاملا دست یافته است، اما واقعیت این است که دولت اسرائیل حتی اگر بتواند در یک بازه زمانی مشخص حماس را از نظر قوای نظامی تضعیف کرده و یا حتی نابود کند، این کشور همچنان با مجموعهای از تهدیدهای ترکیبی علیه امنیت و موجودیت خود روبرو خواهد بود؛ همچون تهدید حزبالله در جبهه شمال، تهدید حزبالله و دیگر نیروهای شبهنظامی وابسته به جمهوری اسلامی در جبهه جولان (جنوب شرق اسرائیل)، تهدیدهایی از کرانه باختری و مهمتر از همه تهدید علیه موجودیت خود از سوی «محور مقاومت» در کلیت و تمامیت آن با سرمنشاء جمهوری اسلامی.
بنابراین با در نظر گرفتن این ملاحظات راهبردی میتوان اینگونه استنباط کرد که اسرائیل در میانمدت و درازمدت با چالشهای امنیتی متفاوتی با درجات، فوریت و اشکال مختلف مواجه خواهد بود؛ چالشهایی که بر اساس دکترین امنیتی اسرائیل از زمان داوید بن گوریون اولین نخست وزیر اسرائیل، اگر بطور مؤثر و کارآمد مهار نشوند یا از بین نروند، اسرائیل نمیتواند به یک پیروزی راهبردی قاطع، مطمئن و پایدار در برابر این تهدیدها و سرمنشاءهای آن دست یابد.
به همین دلایل به نظر میرسد که نبرد اسرائیل احتمالا چندمرحلهای، ترکیبی و چند بُعدی خواهد بود.
به بیان دیگر اسرائیل که اکنون وارد فاز سوم جنگ در غزه شده و بر اساس الزامات واقعگرایانه و توصیههای آمریکا از جنگ با شدت بالا به جنگ با شدت کمتر تغییر استراتژی داده و بیشتر بر حملات هدفمند تمرکز کرده، در یک مقطع از جنگ به احتمال زیاد با خود «محور مقاومت» (جمهوری اسلامی) وارد نبرد جدیتر و شاید مستقیم خواهد شد.
این به آن معنا نیست که بین اسرائیل و ایران بطور حتم جنگی تمامعیار و مستقیم رخ خواهد داد، بلکه منظور این است که اسرائیل نمیتواند به صرف آنکه حماس را در یک بازه زمانی مشخص به لحاظ نظامی تضعیف یا نابود کند، نسبت به تهدیدهای ترکیبی که با آن مواجه است (با سرمنشاء جمهوری اسلامی) بیتفاوت باشد. پس در مقطعی، اسرائیل اگر موفق به تضعیف حماس شود، قاعدتا باید با خود اختاپوس بطور موثر درگیر شود.
چرخهی خطرناک کنش- واکنش بین اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران
اگر به سیر تحولات در سه ماه اخیر دقت کنیم، از مدتها پیش نشانههایی از عزم دولت نتانیاهو برای ورود جدیتر به چنین نبردی به چشم میخورد.
لازم به یادآوریست که اسرائیل از دستکم ۱۰ سال پیش تا امروز در چارچوب نوعی «استراتژی تنگنا» با تکیه بر دکترین مابام و اختاپوس در «نبرد در سایه» با جمهوری اسلامی قرار داشته تا از این طریق بتواند تهدیدهای ترکیبی تهران (برنامه اتمی، برنامه توسعه موشکهای بالستیک، برنامه توسعه پهپادی، مداخلات منطقهای جمهوری اسلامی به ویژه در سوریه و تهدیدات سایبری) را تا حد ممکن مهار یا خنثی کند.
بر این اساس میتوان گفت که جنگ اسرائیل و حماس برای اسرائیل هم چالش تلقی میشود و هم فرصت.
دکترین نتانیاهو؛ آیا حمله به نطنز آخرین هشدار اسرائیل به جمهوری اسلامی ایران است؟
نگارنده بر این باور است که در تمامی موارد نبردِ در سایه بین اسرائیل و جمهوری اسلامی در گذشته که شامل هفت بخش میشود، اسرائیل همواره تلاش داشته که با مجموعه اقدامات ترکیبی در برخورد با مسئله اتمی ایران و مداخلات منطقهای (حمله به تاسیسات اتمی یا کشتن چهرههای شاخص برنامه اتمی و…) شرایط را در سطحی زیر آستانهی جنگ مدیریت کند.
به بیان دیگر اسرائیل اگر اقدامی در داخل یا خارج ایران علیه جمهوری اسلامی انجام داده است (بطور مثال کشتن محسن فخریزاده یا حملات به مواضع نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی) اما هیچگاه تمایل به جنگ مستقیم با تهران نداشته و با این فرض نیز وارد چرخهی کنش- واکنش شده که با وجود واکنش از سوی تهران اما وضعیت تنش را زیر آستانه جنگ below the threshold of war نگه میدارد و چرخهی کنش- واکنش را مدیریت میکند.
اکنون اما واقعیت جدیدی در سایه جنگ در غزه بین جمهوری اسلامی و اسرائیل پدیدار و حاکم شده است.
این واقعیت به بیان ساده یعنی اسرائیل لزوما به کنترل تنش و درگیری زیر آستانه جنگ محدود و پایبند نیست. کشتن سیدرضی موسوی فرمانده عالیرتبهی آماد و پشتیبانی (لحستیک) نیروهای قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کل «محور مقاومت» و کشتن صالح العاروری مرد شماره دو حماس، نقاط عطف در نبرد در سایه اسرائیل با جمهوری اسلامی تلقی میشود.
واقعیت جدید دیگر این است که اگرچه جمهوری اسلامی تلاش میکند از طریق حوثیها و دیگر نیروهای شبهنظامی وابسته به خود در عراق و سوریه و همچنین از طریق حزبالله پاسخ اقدامات اسرائیل را بدهد اما این واکنشها از سوی تهران متناسب با ضربههایی که اسرائیل به جمهوری اسلامی و «محور مقاومت» زده و میزند، نیست.
وضع برای تهران وقتی پیچیدهتر میشود که آمریکا نیز بطور محدود در حالت بازدارندگی نسبی برای خود در جبهه نزدیک (عراق، سوریه و یمن) و بازدارندگی حداکثری برای اسرائیل در جبهه اصلی جنگ (غزه) بسر میبرد و بر همین اساس حملاتی را به مواضع و شبهنظامیان تحت حمایت جمهوری اسلامی انجام داده است.
به بیان دیگر آمریکا و اسرائیل در حال اعمال سلسله واکنشهایی علیه جمهوری اسلامی در منطقه هستند که میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۲۵ دسامبر ۲۰۲۳: کشته شدن موسوی
۲۶ دسامبر: حمله آمریکا به مواضع نیروهای کتائب حزبالله در عراق
۲۸ دسامبر: حمله اسرائیل به سایتهای نظامی نیروهای جمهوری اسلامی/ سوریه و فرودگاه دمشق
۲۹ دسامبر: حمله آمریکا به اهداف سپاه و شبهنظامیان جمهوری اسلامی در البوکمال
۳۰ دسامبر: حمله اسرائیل به فرودگاه حلب
۳۰ دسامبر: حمله آمریکا به مواضع نیروهای جمهوری اسلامی در دیرالزور
۲ ژانویه ۲۰۲۴: کشته شدن صالح العاروری نائب رئیس حماس توسط اسرائیل
۴ ژانویه: حمله آمریکا به مواضع حشدالشعبی در عراق و کشتن یک فرمانده ارشد «حرکت النجبا»/ طالب السعیدی معاون فرمانده عملیات کمربند امنیتی
۴ ژانویه: ممدوح لولو عضو ارشد و رییس ستاد عملیاتی شمال نوار غزه جهاد اسلامی در حمله یک جنگنده اسرائیلی با هدایت شین بت کشته شد.
۸ ژانویه: وسام الطویل از فرماندهان ارشد حزبالله و جانشین فرمانده یکی از واحدهای قوای «رضوان» توسط اسرائیل کشته شد.
تئوری زنجیره واکنش و احتمال بروز تقابل خطرناک
همانطور که دیده میشود جمهوری اسلامی نیز همچون اسرائیل وارد زنجیره واکنش شده اما مجموعه واکنشهای تهران به دلایل مشخص دستکم تا امروز محدود و نامتناسب است.
با توجه به ورود اسرائیل به زنجیره واکنش و نفع این کشور برای وادار کردن جمهوری اسلامی به ورود متقابل به این زنجیره، میتوان دو دلیل عمده برای این راهبرد اسرائیل در نظر گرفت:
اول، تل آویو باید به اهداف راهبردی خود در جنگ با کل «محور مقاومت» برسد؛
دوم، اسرائیل باید تهدیدهای ترکیبی جمهوری اسلامی را بطور مؤثر مهار یا خنثی کند یا اینکه یک واقعیت جدید در ایران در میان/درازمدت توسط مردم خلق شود که در نتیجهی آن تغییرِ واقعیت، بخش قابل توجهی از همه این تهدیدات برای اسرائیل از بین برود.
جمهوری اسلامی نیز به این دلیل بطور محدود (فعلا) وارد این زنجیره واکنش شده که در طول سالهای گذشته بارها شاهد اقدامات اسرائیل به لحاظ اطلاعاتی یا نظامی علیه برنامه اتمی- برنامه موشکهای بالستیک و پهپادی خود بوده و پس از اوج گرفتن نبرد اسرائیل با حماس ضربات جدیتری را نیز متحمل شده است؛ از جمله کشته شدن رضی موسوی و صالح العاروری نایب رئیس حماس و پیش از آنها کشته شدن فخری زاده و قاسم سلیمانی.
نکته کلیدی اما اینجاست که جمهوری اسلامی برای مانور حداکثری در این زنجیرهی واکنش، با مشکلات و محدودیتهای واقعی روبروست.
در شرایطی که جمهوری اسلامی در داخل و خارج در موضع ضعف شدید قرار دارد، در وضعیتی که با وجود استفاده از کارت نیابتیهایش تا کنون نتوانسته به هدف راهبردی خود یعنی توقف نبرد اسرائیل با حماس در غزه برسد و همچنین به کشته شدن رضی موسوی و نیز به حمله تروریستی کرمان واکنش متناسب نشان دهد، از این رو از منظر راهبردی و تئوری بازیها در روابط بینالملل، آمریکا و اسرائیل میتوانند (اگر بخواهند و شرایط ایجاب کند) جمهوری اسلامی را تحریک یا وادار به ورود به چرخهی واکنش یا واکنشهای زنجیرهای خطرناک و فرصتساز کنند.
نظریه یا تئوری زنجیرهی واکنش به زبان ساده یعنی سود بردن آمریکا و بطور مشخص اسرائیل از فرصت ضعف جمهوری اسلامی در داخل و خارج برای تحریک کردن یا مجبور کردن حکومت به بازی با ریسک بسیار بالا و خطرناک علیه خودش بطوری که اگر جمهوری اسلامی در نتیجه ضرباتی که متحمل میشود واکنش جدی و یا خطرناک نظامی نشان دهد (مثلا حمله فراگیر به اسرائیل یا مواضع آمریکا در منطقه به قصد کشتن نیروهای آمریکایی و از بین بردن ناوهایشان و یا دستیابی به بمب اتم) عملا یک زنجیره واکنش از سوی آمریکا و اسرائیل و حتی با دست خود جمهوری اسلامی فعال میشود؛ زنجیرهای که حلقه آخر آن یا مرحله نهایی آن به خاطر نوع واکنش جدیتر و مستقیم احتمالی اسرائیل و یا آمریکا میتواند باعث به خطر افتادن بقای حکومت یا در خوشبینانهترین حالت منجر به سرنگونی جمهوری اسلامی شود.
جمهوری اسلامی اگر واکنشی متناسب در راستای بازی با ریسک بالا به این ضربات نشان ندهد نیز این انفعال یا ناتوانی عملا نشانه ضعف تهران ارزیابی خواهد شد و در شرایطی که اسرائیل ضعف جمهوری اسلامی را احساس کند، ممکن است تعداد بیشتری از مواضع نیروهای جمهوری اسلامی و افراد حکومت از جمله فرماندهان عالیرتبه «محور مقامت» و دیگران را با خیال آسوده مورد هدف قرار دهد تا تهران مجبور به ورود به بازی پرخطر شود یا اگر باز هم در این حالت جمهوری اسلامی تمایلی به فعال ساختن زنجیرهی واکنش به دست خودش نداشته باشد، عملا در نتیجه ادامه حملات اسرائیل و آمریکا در منطقه، خود «محور مقاومت» بطور حداکثری تضعیف میشود.
جمهوری اسلامی البته شاید بخواهد در واکنش به کنشهای نظامی اسرائیل با کارت اتمی بازی کند و به بمب اتم دست پیدا کند. این در حالیست که این بازی جمهوری اسلامی نیز با ریسک بسیار بالا تلقی میشود و امکان تشکیل همگرایی جهانی علیه آن را فراهم میسازد.
بر اساس مطالب بالا، به باور نگارنده، الگوی رفتار نظامی و امنیتی اسرائیل پس از هفتم اکتبر تا کنون با نظریه زنجیره واکنش تا حد قابل ملاحظهای همخوانی و همسویی دارد.
نگارنده با بهرهگیری از سه رکن آشوب و شورش myatezh voina به سبک روسی (دارای ابعاد ادراکی و روانشناختی)؛ تاکتیک یا مفهوم maskirovka به معنای فریب راهبردی در دکترین نظامی روسی و نیز دکترین جنگهای هیبریدی یا نامتقارن روسیه gibridnaya voina توانسته تئوری زنجیره واکنش را ترسیم کرده و در چارچوب این نظریه جنگ اسرانیل و حماس (درواقع «محور مقاومت») را تعریف و تحلیل کند.
برآیند سه فاکتور شورش (آشوب)، فریب و جنگ نامتقارن بطور اصولی بر فعال ساختن زنجیرهی واکنش تاکید دارد که از طریق اقدام نظامی محدود با هدف فراهم ساختن یا فعال کردن مولدها یا زمینههای سرنگونی جمهوری اسلامی در داخل به دست مردم ایران با تحریک مستقیم یا غیرمستقیم عامل خارجی (اسرائیل) دنبال میشود. لازم به تأکید است که اینجا منظور، فاکتور تحریک عامل خارجی است نه مشارکت مستقیم عامل خارجی به صورت جنگ یا عملیات نظامی تمامعیار در خاک ایران.
عنصر آشوب و فریب در این تئوری میتوانند هر دو ناظر بر انجام یکسری عملیات یا حملات محدود فیزیکی- جنبشی یا غیرفیزیکی- غیرجنبشی kinetic or non-kinetic علیه اهداف خاص نظامی باشند.
علاوه بر این، طبق این چارچوب تئوریک میتوان اینگونه استدلال کرد که ورود جمهوری اسلامی به زنجیره واکنش با بازی با ریسک بسیار بالا و خطرناک از یکسو و عدم ورود جمهوری اسلامی به این زنجیره از سوی دیگر در هر حالت به نفع روسیه نیز هست. درواقع علاوه بر اینکه اسرائیل و آمریکا از ورود یا عدم ورود جمهوری اسلامی به زنجیره واکنش سود میبرند، روسیه نیز در این بین ذینفع است مشروط بر اینکه اسرائیل واقعا بخواهد تهران را در گوشه رینگ قرار دهد.
تضعیف «محور مقاومت» و جمهوری اسلامی ایران به نفع روسیه است چون روسها میتوانند در این شرایط با کارت یک رژیم ضعیف شده در ایران با قدرتهای اروپا و آمریکا برای دستیابی به یک معامله بزرگ ژئوپلیتیک-امنیتی بر سر اوکراین چانه بزنند.
کارت ایران یا جمهوری اسلامی ضعیف شده این امکان را برای روسها فراهم میآورد تا تهران را برای گرفتن امتیاز بیشتر یا به بهانه جلوگیری از سقوط رژیم تحت فشار قرار دهند و با این روش هم از تهران امتیاز بگیرند و هم با کارت ایران در مذاکرات بزرگ با قدرتهای غربی بازی کنند.
در تحلیل نهایی به نظر میرسد جمهوری اسلامی در تنگنای بزرگ ژئوپلیتیک و امنیتی در منطقه گرفتار شده و با یک چالش جدی جدید علیه بقای خود روبرو است. جنگ حماس و اسرائیل احتمالا جنگی طولانی به اشکال و با ابعاد مختلف خواهد بود و اسرائیل در میانمدت و درازمدت وارد نبرد جدیتری با جمهوری اسلامی در راستای تئوری زنجیره واکنش خواهد شد؛ نبردی که میتواند دارای ابعاد و زوایای تازهتری نسبت به گذشته باشد.
اگرچه پیشبینی وقایع و تحولات بطور دقیق امکانپذیر نیست اما با توجه به بحرانهای جدی که جمهوری اسلامی در داخل و خارج با آن دست به گریبان است و با توجه به نبرد اسرائیل علیه «محور مقاومت»، احتمال تقابل نظامی تهران و تل آویو از هر زمان دیگری بیشتر است. البته تقریبا همه چیز بستگی به این دارد که اسرائیل تا چه اندازه حاضر باشد در این نبرد فراتر از خطوط قرمز و چارچوبهای قبلی برود و چه میزان آمریکا نیز اسرائیل را در این مسیر همراهی کند.
جدال اسرائیل با حزبالله در جبهه شمال تا حدودی نشان خواهد داد که عزم اسرائیل برای مقابله با «محور مقاومت» تا چه اندازه جدی است.
*حسین آقایی کارشناس روابط بینالملل و پژوهشگر امور استراتژیک