سیامک نادری – در سال ١٣۵٧ میگفتند: «عصر کبیر آگاهیهاست». اما در طنین جهل مطلق، حاکمیّت ولایت مطلقه فقیه شیعه مشروعهخواه به عنوان رهبر بلامنازع «خمینی» و تحت نام مقدس « امام» استوار گشت. میگفتند خمینی «انقلابیترین مرد جهان است». گروهها و جریانات سیاسی، «ضد امپریالیسم» بودن رهبر «مادون سرمایهداری» را باد میزدند و میگفتند: «حامی مستضعفان است». اما این تجار و بازاریان سنتی بودند که زیر پایش فرش گستردند. میگفتند: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» اما دیری نپایید که هیولای خفته تاریخ میخواست همه را با زور و اجبار به بهشت «شرّ بنیادگرایی و جهنم شرع اسلامی» رهنمون سازد. آنقدر گفتند و بافتند و سرودند… تا نادانسته و شاید ناخواسته چنین فاجعه و نکبت شوم تاریخی را در یک هذیان تبآلود، «انقلاب شکوهمند» نامیدند.
جریانهای سیاسی موجود فاقد آن درک و هوشیاری لازم بودند که تشخیص دهند دولت موقت بازرگان چیزی بیش از یک «دولت محلّل»، جهت دستیابی به حاکمیّت تمامعیار اسلامی و پس زدن مدرنیته و روشنفکری، و در یک کلام نابودی فرهنگ اصیل و ملی ایران نبود. چنانکه مهدی بازرگان پس از چندی که حکم دولت موقت و دولت «امام زمان» را گرفته بود گفت: «ما چاقوی بدون تیغه هستیم و فقط حکم دسته چاقویی را داریم که تیغه آن دست کسان دیگری است». » در حالی که خمینی میخ بنیانگذاری مشروعهخواهی را در کمتر از دو ماه پس از سرنگونی شاه در یک گزینه انتخابی بسوی حکومت اسلامی را کوبید: «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر».
اولین سؤال درباره باورمندان کنونی به «انقلاب»۵۷ این است که محصول و برآیند این انقلاب چیست؟ آندسته از جریانهایی که در تردید و دوگانگی با نامگذاری «انقلاب یا قیام ضد سلطنتی» فاجعه سال ۵۷، میخواستند به نوعی آن را با بزک و تزیین، توجیه و تفسیر و قابل هضم سازند، باید دانسته باشند که جابجایی «عمامه و تاج» نه تنها «انقلاب» نیست بلکه تحمیل حکومت و مناسبات قرون وسطایی بر مردم و جامعه است و با چنین نامگذاری و استدلالهایی که توجیه عملکرد متناقض و نقض غرض است، نباید به شعور مردم و تاریخ نسبت به مفاهیم و مصادیق توهین نمود.
نظام پیشین اگرچه سپید نبود، اما پس زدن آن و پارکابی خمینی شدن و تن سپردن به سیاهترین حاکمیّت شوم تاریخ ایرانزمین که حتی فاجعهبارتر از «اشغالگران خارجی در طی تاریخ ایران» است، آنقدر از عقلانیت و عدالت به دور است که نه تنها نسلهای جدید، بلکه حتی نسل قدیم بنا به تجربه عینی و آوار رنجها و زخمهای بیپایان مقابل دیدگان خود، ۲۲ بهمن ۵۷ را فاجعهای تمامعیار و برآمده از جهل مسلط و خطای تاریخی و بدترین گزینه ممکن میداند. عدم فهم و درک شرایط مردم و جامعه در طی این ۴۴ سال توسط جریانهایی که همچنان با واژه «انقلاب»۵۷ از آن یاد میکنند، یادآور سخن چزاره پاوزه است که میگوید: «بزرگترین توهین به یک انسان، انکار رنج اوست».
به همین سبب، گرچه این مسئله برای مردم بنا به تجربه عینی و حسّی مثل روز روشن است، اما برای معتقدان به واژه «انقلاب»۵۷ بیرون آمدن از سیاهه توهم و پندارهای سرابگونه ۵۷، دانسته و یا نادانسته بسا غامض و دشوار است. بیدلیل نیست که در اذهان نسلهای جدید، «انقلابیون» نه تنها الگوی تاریخی نیستند، بلکه صرفاً به عنوان درس عبرت تاریخی از انتخابهای نادرست، خطاهای مهلک و افتادن به ورطه سقوط و شکست دیده میشوند.
تناقضهای معتقدان به واژه «انقلاب»۵۷ ادامهدار است، چراکه هنوز دو سه سالی از ۵۷ نگذشته بود که به این نتیجه رسیدند که «خمینی شم ضدانقلابی داشت» و «مهیبترین هیولای برآمده از تاریخ و ضدانقلابیترین» نیروی تاریخ ایران است. اما عجیب و البته پرسشبرانگیز آنکه هنوز پس از چهار دهه، با اذعان به این نکبت تاریخی، کماکان بدون بازنگری در مفاهیم و مصادیق، همچنان همگام و همسان با منادیان حاکم و سنتی خمینی، لکه سیاه نشسته بر ماه در سال ۵۷ را «انقلاب» مینامند، بیآنکه بدانند انتخاب نام و مفاهیم میبایست با محتوا و مصادیق خوانا، اصولی و منطبق باشد. بطور مثال، ممکن است شخصی نام فرزندش را «زلفعلی» یا «گلاندام» بگذارد، اما فرزند او کچل و زشت و بدترکیب متولد شود. البته در این نامگذاری از پیش، دانسته یا نادانسته از وضعیت فرزند، بدون در نظر گرفتن محتوا و مصادیق حرجی نیست. اما با «انقلاب» نامیدن بیمسما و آنچه در سال۵۷ روی داد و بازتکرار چنین انگارههایی در طول این چهار دهه، ادامه جهل ۵۷ را پژواک میدهد و در نتیجه در شناخت و تحلیل و بررسی وضعیت سیاسی و صف بندیهای موجود کنونی میان نیروهای سیاسی به کژراهه ادامه داده میشود.
ازهر طرف که میچرخیم باز میرسیم به نقطه شوم و کانونی ۵۷
سپهر سیاسی میهن شاهد هیچگونه وحدت و وفاقی نیست مگر «وحدت برای تفرقه و نفی یکدیگر»، به ویژه میان نیروهای اپوزیسیون در خارج کشور که نتیجه آن «انسداد سیاسی» ست.
با وجود ضرورت اپوزیسیون و تشکیل شورای هماهنگی و رهبری با ساز و کار جمعی، شوربختانه طی این چهار دهه، دست مردم از وجود اپوزیسیون شناخته شده در سطح داخلی و خارجی تهی است. ادامه این روند با نیروی حاکمی که بسا بیش از یک اشغالگر خارجی از مردم و میهن تاوان گرفته است، جای بسی تأسف و مهمتر از آن، جای تأمل و تدبیر دارد و پرسشهایی بنیادی پیش روی ما میگذارد. زیرا از هر طرف که میچرخیم باز میرسیم به نقطه شوم و کانونی سال ۵۷ و افرادی و جریانهای سیاسی که تنه به تنه با خمینی حرکت کرده و خود را سهیم و وامدار میدانند، بی آنکه آثار شوم این نکبت، و درد و رنجی را که بر مردم رفته است ببینند.
صفبندی جدید نیروها پس از انقلاب زن – زندگی – آزادی
در صفبندی جدید نیروها و جریانهای سیاسی در شرایط کنونی، برخلاف ۴ دهه پیش و وجود گروههای سنّتی دهه ۶۰، بسیاری از این جریانها یا اساساً از لحاظ سازمانی و تشکیلاتی از دور مبارزه خارج و محو و نابود شدهاند همچون سازمان پیکار و یا سازمان چریکهای فدایی خلق پس از انشعاب در خرداد سال ۱۳۵۹ دو سازمان اکثریت و اقلیت تقسیم شدند ( اقلیت) شکل گرفت و اکثریت از رژیم جمهوری اسلامی حمایت میکرد و اقلیت نیز در سال ۱۳۶۴ در روستای گاپیلون در عراق به دلیل اختلافات درونگروهی به صورت مسلحانه بر روی هم آتش گشودند و بزرگترین سازمان چریکی خاورمیانه را به نابودی کشاندند. همچنین مجاهدین خلق به دلیل ماهیّت و عملکردهای غلط، نه تنها پایگاه اجتماعی خود را از دست دادهاند، بلکه به دلیل همکاری با دولت عراق و صدام حسین در طول جنگ ایران و عراق از سوی مردم مورد خشم و طرد و بیزاری قرار گرفتهاند چنانکه در محاکمه حمید نوری یکی ازعاملین قتل عام ۶۷ در زندان گوهردشت در دادگاه بینالمللی استکهلم در حکم دادگاه بدوی و دادگاه تجدید نظر بر همکاری دولت عراق با مجاهدین خلق صحه گذاشته شده و همچنین نگرش کنونی مردم و بسیاری از روشنفکران دهه ۵۰ نسبت به اشتباه فاجعهآمیز سال ۵۷ دچار تغییر گشته، و برکناری پهلوی و جایگزین ساختن خمینی را خطای بزرگ و مهلک سیاسی و تاریخی میدانند. از خیزش دی ماه ۹۶ با شعارهای «رضاشاه روحت شاد»، «ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم» و غیره، صحنه سیاسی ایران صورتبندی جدیدی میان نیروهای مخالف رژیم را نمایان ساخت. به همین سبب، شاهد چشماندازها، چالشها و کشاکشهای جدیدی در توازن سیاسی و شکلگیری اپوزیسیون هستیم. همچنانکه با شروع انقلاب زن- زندگی- آزادی، برخی از مخالفان سنّتی و شناخته شده رژیم پهلوی در خارج کشور، بدون در نظر گرفتن دشمن اصلی به عنوان « «تصاد اصلی»، با اصلی و فرعی کردن تضاد و تقدم تضاد اصلی در استراتژی، به صورت توأمان شعار مرگ بر خامنه ای و پهلوی سر داده و استراتژی خود را بر این پایه قرار دادهاند.
در حالی که برخلاف استراتژی گروههای شناخته شده فوق، مردم درچهار قیام سالهای ۷۸-۸۸- دی۹۶ – آبان ۹۸ و همچنین انقلاب زن – زندگی – آزادی هنگامی که در مقابل رژیم و خامنهای و پاسداران جنایتکار و سپاه قدس یکپارچه در کنار هم در کف خیابان تظاهرات میکنند و برای نابودی رژیم جمهوری اسلامی شعار میدهند و کشته میدهند و زخمی میشوند، دستگیر و زندانی میشوند. اما درمقابل دشمن اصلی مردم پایداری میکنند. مردم در آغاز و یا حین تظاهرات با شرکت کنندگان در تظاهرات خطکشی نکرده و شرط و شروط نمیگذارند که نظر، افکار، تمایلات و تعلقات سیاسی، آرمانی شما چیست؟ چون دشمن سایه سیاهاش را روی زندگی و نفس کشیدن آنها انداخته است. چون پاسدارن و جنایتکاران مسلح رهبر قاتل روبرویشان ایستادهاند وسرکوب میکنند.
– مردم درآغاز یا حین تظاهرات علیه رژیم از همدیگر نمیپرسند: تو کیستی؟
– آیا با پرچم ایران موافقی یا نه؟
– آیا با آرم شیروخورشید پرچم ایران موافق هستی یا نه؟
ـ مردم نمیگویند: من با پرچم شیروخورشید مخالفم پس در تظاهرات شرکت نمیکنم!
– من با نامه ۱۴ نفر و نوریزاد مخالفم پس در تظاهرات شرکت نمیکنم!
– مردم نمیگویند: اگر کمونیستها حضور داشته باشند من درتظاهرات شرکت نمیکنم!
– اگرپرچم شیروخورشید نباشد من شرکت نمیکنم!
– چون ما عقاید «چپ» داریم اگر در تظاهرات ایران باشد ما شرکت نمیکنیم!
در پاسخ به این افراد و جریانهای سیاسی باید گفت: مبارزه و شرکت در تظاهرات، شرکت سهامی نیست که بخواهید سهام بگذارید و طبق سهام شما و شرط و شروط شما مبارزه صورت بگیرد. تفاوت شما با مردم در داخل ایران این است که شما با دشمنی که روبروی مردم قرار دارد مواجه نیستید. شما در خارج کشور پس ازتظاهرات میتوانید به خانههایتان بروید و یا به کافیشاپ رفته تا در کنار هم گپ و گفتی داشته باشید.
مردم ایران پس از تظاهرات و یا در حین تظاهرات ممکن است با تکتیراندازهای نیروی مسلح رژیم جنایتکار کشته شوند، دستگیر شوند، زخمیشوند، مورد ضرب و جرح عناصر سرکوبگر رژیم و رهبر قاتل قرار بگیرند.
ممکن است از ترس مورد تعقیب قرار گرفتن یا ربودن، شب به خانهشان نروند و فراری شوند.
ممکن است با حکم جلب به دادگاه فرا خوانده شوند؛ ممکن است خبرکشته شدن اعضای خانواده، دوست و یا همرزم خود را در تظاهرات بشنوند.
ممکن است دنبال جنازه فرزندشان و یا دستگیری عزیزانشان در صف اوین قرار بگیرند.
مردم ایران چنگ در چنگ در جنگ با رهبر قاتل هستند.
مردم ایران میگویند: نابود باد جمهوری اسلامی!
مردم ایران از همدیگر را نمیپرسند که تو بهایی هستی یا نه؟
مردم ایران نمیپرسند: کمونیست، ملیگرا، لیبرال، طرفدار رضا پهلوی و کدام گروه سیاسی هستی؟
مردم ایران همچون نظام فاشیسم هیتلری با کولیس (ابزار اندازهگیری) بینی افراد را اندازه نمیگیرند که تو نژاد ژرمن هستی یا یهودی تا او را روانه آشوویتس سازند.
مردم ایران یک دشمن اصلی و مشترک دارند: رژیم پلید جمهوری اسلامی!
داشتن هرگونه اختلافات سیاسی، نظری و آرمانی، مانع از مبارزه مشترک با دشمن مشترک نیست. بنابراین هرگونه تقدم منافع حزبی، گروهی، قومی، آرمانی، بر منافع ملی و میهنی و مبارزه مشترک مردم با رژیم جمهوری اسلامی، امری انحرافی و در خدمت حفظ و دوام و بقاء جمهوری اسلامی است.
انتخاب نوع حکومت و… منوط به پس از سرنگونی و مراجعه به آراء عمومی در یک انتخابات آزاد است.
هرگونه شرط و شروط گذاشتن حزبی، گروهی، آرمانی و قومی و… در مبارزه و یا شرکت در تظاهرات امری ناموجّه و خودخواهی و خودپسندی آرمانی و اعتقادی و جدا از حرکت و خواست مردم است.
اوجب واجبات «خمینی» و اوجب واجب «جریانهای سیاسی ۵۷»
اوجب واجبات خمینی « حفظ نظام» است و تصریح میکند: «حکومت… به معنای ولایت مطلقهای[است] که از جانب خدا به نبی اکرم واگذار شده و اهم احکام الهی است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد… حکومت، که شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله است، یکی از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه ، حتی نماز وروزه و حج است». او بر این باور است که ولی فقیه (سلطان) حق دارد برای حفظ نظام کلیه احکام اولیه اسلام را تعطیل کند. پس حفظ نظام بر حفظ کلیه احکام اولیه اسلام- از جمله حکم حفظ جان مسلمین- تقدم دارد. به تعبیر دیگر، به فرض آنکه «دروغگویی حرام است» حکمی مطلق و یکی از واجبات شرعی باشد، این واجب شرعی در کنار دیگر واجبات شرعی قرار میگیرد و یک نظام را بر میسازد.
اوجب واجبات «جریانهای سیاسی ۵۷» نیز همچون مرغی که یک پا دارد پافشاری و دفاع از نکبتی تحت عنوان «انقلاب»۵۷، و پژواک همین جهل مسلط شده در استراتژی و سیاست آنهاست و توأمان جنگ و دشمنی با « شیخ و شاه» را تحت شعار« مرگ بر ستمگر- چه شاه باشه چه رهبر» پلاتفرمی برای خود ساختهاند.
هدف من طنز نیست؛ این واقعیتهای نحس پیش روی ما قرار دارد. چنانکه در ۵۷ با تراژدی مواجه بودیم اکنون با طنز سیاه مواجه هستم زیرا خمینی با زبان سیاسی و ایدئولوژیک میگفت: «حفظ نظام اوجب واجبات است» اما وقتی به پایینتر از خمینی میرسیم و «یک آخوند نمونه خروارها آخوند» شاهد طنز تلخ و سیاه با چاشنی وقاحت هستیم از جمله دو نمونه از این دست: آخوند مفتخور میگه ۴۰ سال سوارتونیم، و آخوند: از ۵۷ که سوار شدیم دیگه پیاده نمیشیم.
مدعیان انگاره «انقلاب»۵۷ نمیتوانند در یک حرکت آکروباتی یک پایشان را در «انقلاب»۵۷ بگذارند و پای دیگرشان را در انقلاب مدرن زن- زندگی – آزادی، و بتوانند فاصله و شکاف ۱۸۰ درجهای این دو را حفظ کنند. این فاصله و شکافِ بین مدعیان و معتقدان به «انقلاب۵۷» هیچ سنخیّتی با این سه مفهوم این نسل باورمند به «زن- زندگی- آزادی» ندارد: ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم، دو دستی مملکت رو تقدیم دزدا کردیم.
۵۷ «انقلاب» بود یا چیرگی «ضدانقلاب»؟
در بحث نخست، مبنای «ریشه اصلی دعوا و اختلاف» نه بر سر آقای رضا پهلوی، بلکه مبنای بحث و موضوع مقدم در این چهار دهه بر سر تعریف و تفسیر آنچه در سال ۵۷ رقم خورد است که متأسفانه در یک خواب زمستانی۴۴ ساله، آگاهانه یا ناآگانه هنوز نام «انقلاب»۵۷ را یدک میکشد. به همین سبب پرسش اصلی و نخست این است که:
با در نظر گرفتن هرگونه ملاک، معیار، شناخت، بررسی و تحلیل «طبقاتی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و زیست محیطی و…» آیا آنچه در سال «۵۷» به وقوع پیوست در روح و ماهیّت، «انقلاب» بود، یا چیرگی «ضدانقلاب»؟
این تیتر روزنامه «جهان صنعت» است تحت عنوان «نیم قرن اشتباه»: جمعیت زیر خط فقر در زمان انقلاب (شاه) ۲۰ درصد بود، الان ۶۰ درصد است.
این پرسشی است که به عنوان مبنا و شاخصی در فهم صورت مسئله برای درک وضعیت صفبندی نیروهای سیاسی در شرایط کنونی، پیش روی تمامی نیروهای سیاسی، اِلیت جامعه و مردم ایران قرار دارد. با هر تعریف و تفسیری که از مفهوم ویژه «انقلاب» داریم، باید بدانیم که «انقلاب» امری با شاخصههای رو به جلو، ترقیخواهانه، رو به پیشرفت و توسعه، رفاه، آسایش و دستیابی به دمکراسی و آزادی است، نه رو به پس، عقبگرد، تحجر، انحطاط، و در یک کلام در بدترین شکل آن تسلط مطلق شرع اسلام و فقه سنّتی حوزوی و ارتجاع هولناک تاریخی بر تمام شئونات میهن، جامعه و مردم. هر «انقلاب»ی باید یک یا چند فضلیت شاخص در خود باشد. انقلاب روح آزادسازی دارد و نه اینکه در تمامی عرصهها مردم، جامعه و میهن را صدها بار بیشتر به بند و زنجیر، فساد و تباهی و نابودی بکشد.
مستقل از تفاوت طبقاتی و ماهیّتی این دو رژیم (پهلوی و خمینی) باید دانسته باشیم که رژیم پهلوی خطاها و کمبودهای جبرانپذیری داشت، اما رژیم جمهوری اسلامی (خمینی و خامنهای) خطاهای جبرانناپذیری دارند که مصدر ضربات هولناک در تمامی شئون زندگی مردم بوده است. اختلاف نظر، کژاندیشی و عدم درک درست از بنیانیترین مفاهیم، خود ناشی از انحطاط است و بیدلیل نیست که این رژیم ۴۴ سال حاکم است. انحطاط به این معنی که در بنیانیترین مفاهیم، از جمله واژه «انقلاب» و آنچه در سال ۵۷ تحت رهبری بلامنازع خمینی به وقوع پیوست، پس از گذشت ۴۴ سال دو رویکرد و اختلاف نظر ۱۸۰ درجهای درباره مفاهیم و مصادیق «انقلاب و انقلابی» وجود دارد.
اکنون در این نوشته، بحث این نیست که بگویم باید از «بختیار در مقابل به قدرت رسیدن خمینی» حمایت و دفاع میکردیم! اکنون بحث صریح و شفاف این است که نه بختیار بلکه اساساً ترجیح دادنِ خمینی به رژیم پهلوی و شخص محمدرضا شاه، نه تنها خطای بزرگ تاریخی و سیاسی، بلکه اقدامی بر ضد منافع و مصالح مردم و میهن، عملی ننگین در همراهی و همگامی با مشروعهخواهان بوده است و به ویژه جفا و ناراستی بر زنان میهنمان بوده که بیشترین بار تبعیض و جنایت بر آنها روا شده است. گویا هنوز نمیخواهند بفهمند که چه دسته گلی به آب دادهاند!
در این نقطه، بحث اساساً این نیست که به بررسی آن بنشینیم که رژیم پهلوی امکان اصلاح و رفرم داشت یا نه. بحث این است که رژیم پهلوی حتی بدون رفرم و اصلاح نیز، مردم از لحاظ «اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و …» شرایط غیرقابل مقایسهای با حاکمیّت رژیم تمامیتخواه جمهوری اسلامی داشتند. آنچه اصالت و ارجحیّت دارد «مردم» و منافع آنهاست، نه منویّات و آرمانهای گروههای سیاسی.
از سوی دیگر، کدامیک از گروههای سیاسی در ایدئولوژی و ساختار سازمانی و تشکیلاتی به دمکراسی و آزادی پایبند بود؟ در کدامیک از کشورهای سوسیالیستی (شوروی سابق، کشورهای بلوک شرق، چین، کوبا، یوگسلاوی، آلبانی، کره شمالی، کامبوج و غیره) نشانههایی از رفاه، برابری، دمکراسی و آزادی وجود داشت؟ سرنوشت کنونی یا پیشین دولتهای سوسیالیستی مؤید کدام دستاورد سیاسی، اقتصادی و انسانی قابل عرضه بوده و هست؟
اسفناک آنکه، پس از ۴۴ سال که از عمر رژیم تمامیت خواه جمهوری اسلامی ضد فرهنگ انسانی، ضد اصالت و آزادی انسان و جامعه مدنی میگذرد که در اندیشه و عمل قرنها از قافله تمدن و تفکر به دور است (و کنسرو خون و جنون و جنایت و بنیادگرایی را در ایران، منطقه و جهان لبریز ساخته و نمایندگی میکند) همچنان با «انقلاب» نامیدنِ حاکمیت توحش و بربریّت که ویژگی ذاتی آن بنیادگرایی است، هنوز در دور باطل این نامگذاری موهوم و آنچه در عالم وهم و خیال وجود دارد و در عالم خارج از ذهن نیست، اینکه نتوانستهایم به صفت ملی و با درک واحد سیاسی، انگشت به سوی ریشه اصلی تباهی و کژراهه فاجعهبار ۵۷ بگیریم، نشانگر آن است که تا چه میزان در میان ایندسته از گروهها و فعالین سیاسی و الیت جامعه، درک مفهوم و معنای «انقلاب» نادرست و معکوس است. به عبارتی، در ذهن و عمل ایندسته «خانه از پای بست ویران است».
شناخت و باز تعریف اصولی و علمی از انگارهای پیشین و «ذهنیّت فاسد شده» و نیز بررسی دادههای این چهار دهه نکبت سیاه ۵۷ و «انقلاب» به شمار آوردنِ آن، بیش و پیش از اینکه صورت مسئله را در نابالغی و ضدیّت کور با «رژیم پهلوی» در مقایسه با «رژیم خمینی» برجسته و خلاصه سازد، شناخت و باز تعریف این پدیده بی قاعده و نابسامان (فاجعه نکبتبار ۵۷)، در گام نخست نمایانگر بلوغ تاریخی، سیاسی، فرهنگی بوده و رشد و ارتقاء همگانی و ملی را در پی خواهد داشت. چسبیدن به عارضه «ذهنیّت فاسد و اسطورهسازی از پس و پیش ۵۷» و فقدان درک و فهم درست از خشت کج سال ۵۷، محصولی جز ادامه عفونت دامنهدار و تعلل در درمان (براندازی) نداشته و نتیجهای جز عقبماندگی برخی مدعیان اپوزیسیون و الیت جامعه که در این چهار دهه کماکان در این دوگانگی بسر میبرند، نخواهد داشت. گاه، از فرط پایبندی و تکرار، این انگارههای موهوم بجای واقعیت و حقیقت در ذهنشان پذیرفته و ثبت گشته است. از سویی دیگر، بخشی از احزاب سنّتی پیشین که طی این چهار دهه آزمایش خود را پس داده و در یک دگردیسی کامل یا مدافع رژیم جمهوری اسلامی شده و یا خود رونوشت دیگری از جمهوری اسلامی و نیرویی تمامیتخواه هستند، مدعی تنها آلترناتیو رژیم جمهوری اسلامیاند. در حالی که اینان اسلام ارائه شده خود را آنتیتز بنیادگرایی میدانند، مشابه رژیم جمهوری اسلامی متکی به «رهبری عقیدتی» کپی برابر اصل ولایت فقیه هستند. به همین سبب در این مقطع مشخص، شاهد یک «همسُرایی و هماهنگی نانوشته» و البته قابل انتظار هستیم که بر اساس جهل و نفرت ذاتی از رژیم پیشین (پهلوی) بروز و ظهور مییابد و تنها چسب این وحدت «چهل تکه و مندرس» بین آنهاست و در همان تعریف و بازتعریف نکبت سیاه «انقلاب۵۷» معنا و مفهوم مییابد.
برای فهم مسئله، این «داستان کوتاه» گویای حقیقتی است:
امتحان پایانى درس فلسفه بود. استاد فقط یک سؤال مطرح کرد: «چگونه مىتوانید مرا متقاعد کنید که صندلى جلوى شما نامرئى است؟»
تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخهاى خود را در برگه امتحانى بنویسند بجز یک دانشجوى تنبل که تنها ۱۰ ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد! چند روز بعد که استاد نمرههاى دانشجویان را اعلام کرد، آن دانشجوى تنبل، بالاترین نمره را گرفته بود! او در جواب فقط نوشته بود: «کدام صندلى؟!»
نتیجه: مسائل ساده را پیچیده نکنید! از سوی دیگر، درک سوال، نصف جواب است. بنابراین شما از کدام «انقلاب» موهوم سخن میگویید؟
پرسش اساسی و اصلی پیش روی مدافعان انگاره «انقلاب۵۷»
افراد و گروههای سنّتیِ آزمایش پس داده در چهار دهه پیشین که کماکان لکه سیاهِ نشسته بر ماه در سال ۵۷ را «انقلاب»۵۷ مینامند، میبایست به صورت مستدل، منطقی و همهجانبه با شاخصهای «طبقاتی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، زیستمحیطی، فرهنگی و… پاسخ دهند:
اگر فرض کنیم زمان را به پیش از وقوع نکبت ۵۷ برگردانیم، و با وجود مواجه بودن با رژیم پهلوی به عنوان یک «دیکتاتوری» با همه کارهای مثبت و منفی آن، آیا شما باز هم خواهان کنار زدن رژیم پهلوی و روی کار آمدن، «همراهی و روی کار آوردن» و جایگزین ساختن «خمینی» بنیانگذار رژیم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و تسلط مطلق شرع اسلام با رژیم «پهلوی» هستید؟
در پاسخ این پرسش باید بتوانند با شاخصههای همهجانبه فوق، از «انقلاب»۵۷ و حاکمیّت یافتن ولایت مطلقه فقیه و ارجحیّت آن نسبت به رژیم پیشین دفاع کنند. یعنی باید بپذیرند که رژیم فعلی حاکم با رهبری خمینی و خامنهای، رؤسای سه قوه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان، امامان جمعه و حاکمیّت حوزه علمیه قم که همانا از اعقاب شیخ فضلالله نوری است، مشروعهخواهی را به رژیم شاه ترجیح داده، و حاصل تمامی دستاوردهای مبارزات مشروطهخواهی تا سال ۵۷ و تا امروز را در کف مشروعهخواهان قرار میدهند. به عبارتی، پس از گذشت صد و هفده سال از انقلاب مشروطه، اینک به حاکمیّت رسیدن خمینی که تناسخ فضلالله نوری و کاشانی بود، دستیابی جهل و عقبماندگی به اریکه قدرت را «انقلاب»۵۷ مینامند. این نکته را نیز یادآور میشوم که انقلاب مشروطه در ایران یکی از پیشروترین انقلابها در عصر خودش بود. در سال ۱۹۰۵ جنبش ضد تزار در روسیه شکست خورد، اما انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۶ در ایران به پیروزی رسید.
اگرچه کوررنگی در دستگاه مذهبی و هر نوع ایدئولوژی امری اجتنابناپذیر، دردناک و تأسفبرانگیز است، اما شاید انگارههای فوق و مدافعان ترم «انقلاب»۵۷ باید موقعیت خود را در این طنز جستجو کنند: «ترقیهای مردم رو به بالاست، ما از بالا به پایین میترقّیم!»
آیا به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان (۱۳۷۵ و ۱۴۰۰) انقلاب محسوب میشود؟
اگر واقعه سیاه و «جهل مرکب» و تحمیق و شوریدگیِ جمعی بیاندیشه و نابسامان در نکبت تاریخی ۵۷ و روی کار آمدن اسلامگرایان، انقلاب شمرده شود، روی کار آمدن طالبان در سال ۱۳۷۵ و ۱۴۰۰ در افغانستان نیز میبایست انقلاب و تحول مثبت محسوب گردد (موضوع وجه تشابه و ماهیّت آن با رژیم جمهوری اسلامی است، جدا از نحوه روی کار آمدن طالبان). با این تفاوت اساسی که جامعه ایران حتی پیش از سال ۵۷ از هر حیث جلوتر از افغانستان کنونی و غیر قابل مقایسه با آن بود.
اسلامگرایان با تهییج مردم دست به حمله و تخریب و نابودی مظاهر مدرنیته، تجدّد، پیشرفت و توسعه از قبیل «سینما، تئاتر، رقص، مراکز فرهنگی، بارها و مشروبفروشیها، کارخانههای مشروبسازی، کلوپها، کابارهها» و حتی هنرمندان تحت عنوان «عامل توسعه فحشا» میزدند. نه تنها هنرمندان مورد تهمت و تحقیر و تعقیب قرار گرفتند، بلکه حتی ورزش و ورزشکاران ملی و بازی شطرنج نیز از این قاعده مستثنا نبود.
مدافعان و معتقدان به نظریه «انقلاب»۵۷ باید بدانند که در سال ۵۷ ما به صفت جمعی (تمام طیفها، سازمانها، احزاب و افراد) لقمهای آلوده و نابخشودنی از مشروعهخواهی را قورت دادیم که مردم و میهن را به خاک سیاه نشاند. در صورتی که اگر یک اشغالگر خارجی کشور ما را تصاحب میکرد، وضعیت بسا بهتر از این میبود که اکنون با چنین بلیه شوم و طالع نحسی مواجه هستیم که قرنها از قافله تمدن به دور است. داریوش شایگان چه موجز گفت: «نسل ما گند زد!»
تصور کنید، شرکت اپل و مایکروسافت در حالی که آخرین مدلهای خود را ارائه دادهاند، اعلام کنند که مدل اولیه را جانشین آخرین فناوری میکنند. آیا این کار را «انقلاب» در تکنولٰوژی محسوب میکنید؟ اگر فاجعه ۵۷ را انقلاب بشماریم، باید تلفنهای هوشمند مدل جدید را دور بیندازیم و مدل تجدید حیات یافته قدیمی را به کار بگیریم. آنگاه، چنانچه این جریانات سیاسی حاضر به دریافت مدل قدیمی و ارتجاعی نباشند باید در صداقت آنان شک کرد.
وجه تشابه مفاهیم و تعاریف با رژیم و حمید نوری
عجبا که حمید نوری (یکی از عاملان قتل عام ۶۷ که در کمتر از ۲ ماه ۶۵۰ تن را در گوهردشت و بیش از ۴۰۰۰ نفر را در سراسر ایران حلقآویز کردند) نیز در دادگاه استکهلم از تقدس «انقلاب»۵۷ یاد میکرد. آیا معتقدان به این ترم، خود را در آیینه تعاریف و مقدسات رژیم جمهوری اسلامی نمیبینند؟
حاصل «انقلاب»۵۷ به قدرت رسیدن سفاکترین جنایتکاران تاریخ است. حتی آقای منتظری «قائم مقام خمینی» تصریح میکند: «نام شما را در آینده جزو جنایتکاران تاریخ مینویسند»، «اینهمه گفتین شاه و رضاخان اعدام کرد. چقدر شاه اعدام کرد؟ بیاییم اعدامهای خودمون را با اونا حساب بکنیم». با به کار گرفتن ترم «انقلاب»۵۷ نه تنها نشانگر وهمِ معتقدانِ به آن است، بلکه امروز با پرسشهایی درباره انگیزه ایندسته از افراد و جریانهای سیاسی روبرو هستیم. بررسی روانشناختی و موشکافانه متخصصان این رشته درباره اینگونه رفتارها و تناقضها در بازماندگان دهه ۵۰، یکی از ضروریترین نیازهای حال حاضر جامعه ایران است.
*بخشی از جلسه آیت الله منتظری با گروه موسوم به «کمیته مرگ»