الاهه بقراط – ۴۵ سال از وارد کردن روحالله خمینی رهبر انقلاب ارتجاعی ۵۷ و بنیانگذار جمهوری اسلامی به ایران میگذرد. ۴۵ سالی که این حکومت و طرفداران و حامیان داخلی و خارجیاش نتوانستند آن را به عنوان سرنوشت ملت و مملکت ایران به مردم بقبولانند. این چرایی و تضادی که از بنیاد بین رژیمهای دینی و ایدئولوژیک و حکومتهای مدنی و عرفی وجود دارد، اگرچه برای اقلیتی از جامعه روشن بود اما برای مقابله با دروغها و تحریفاتی که توسط یک دستگاه دولتی عظیم پیش برده میشد و اثبات ناتوانی و ناکارآمدی این حکومت در تأمین آزادی و امنیت و رفاه شهروندان، به تجربهای سنگین از تخریب و نابودی و مرگ نیاز بود تا سرانجام اکثریت جامعه به نتیجهای برسد که دستکم از دی ۹۶ به اینسو آن را با صراحت بیان میکند. بازنگری و تجزیه و تحلیل رویدادها و تجارب همواره مفید است.
*****
چهار دهه است که هر بار در زمستان، از سالگرد ۲۶ دی، روزی که «شاه رفت»، تا ۱۲ بهمن، روزی که «امام آمد» و ۲۲ بهمن که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، ایرانیان در رسانهها و در سالهای اخیر در شبکههای اجتماعی به بحث و جدال و بازبینی درباره «پهلویها» و «جمهوری اسلامی» و «مردم» و همچنین نقش «خارجیها» میپردازند.
آنهم در حالی که همین چهار کلمه که تیتر روزنامههای آن دوران شد، بدون آنکه تیترزنندگانش بخواهند و بر آن آگاه باشند، یک پیام تاریخی و فرهنگی را اعلام میکرد:
شاه رفت!
امام آمد!
نهاد متجدد مدنی میرفت و نهاد مرتجع مذهبی میآمد!
آن زمان نه تنها کسی به حقیقت تاریخی و فرهنگی این چهار واژه دقت نکرد بلکه کسانی که چه در میان فعالان سیاست و فرهنگ و چه در بین مردم شناختی از این جابجایی داشتند، بسیار اندک بودند. رسانههای داخل و خارج از «انقلاب» و علیه «شاه» و در استقبال از «امام» میگفتند و کم بودند کسانی چون شاپور بختیار، مهشید امیرشاهی، مصطفی رحیمی و بخشی از مردم عادی در ایران و افرادی چون اوریانا فالاچی در خارج که طلیعهی شوم «امام» را تشخیص میدادند بدون آنکه الزاما علاقهای به «شاه» داشته باشند. علاقه به «شاه» در میان مردم عادی، مانند سالهای بعد و امروز، بیشتر بود تا در میان به اصطلاح نخبگان ایران و جهان!
بحث اما بر سر این نیست. صدها کتاب و مقاله درباره انقلاب ۵۷ و نقش «شاه» و «امام» و عوامل داخلی و خارجی آن نوشته شده و باز هم نوشته خواهد شد. قضیه بر سر دو واژه و پیامِ آنهاست که ناشنیده ماند: «شاه» و «امام»!
پیامی که راز آن را میبایست در هزارتوی زبان و فرهنگ و تاریخ جُست. بخشی از مردم عادی «خطر» را بطور غریزی و بر اساس «حافظه تاریخی» که در «ناخودآگاه جمعی» آنها در طول سدهها ذخیره شده بود احساس میکردند. اما زمان و تجربهای تلخ و خونین لازم بود تا آن را به خودآگاهی ملّی در درک «امام» بجای «شاه» و فرقهگرایی بجای ملیگرایی تبدیل کند. ولی بر اساس کدام شواهد تجربی و تاریخی، افرادی چون خمینی و خامنهای و مشابهان آنها میبایست راهی در پیش میگرفتند که به اعتلا و ارتقاء ملت و مملکت بیانجامید؟!
«شاه رفت» یعنی نهاد مدنی قدرت در یک سرزمین پادشاهی رفت و«امام آمد» یعنی نهاد مذهبی قدرت در یک سرزمین به زور شمشیر و خون مسلمانشده آمد! جمهوری اسلامی باید که خود را با خونریزی حفظ میکرد!
اما خبر خوش اینکه: تقابل دو نهاد ایرانساز و ویرانساز تا عبور از قرون وسطای جمهوری اسلامی ادامه خواهد داشت. مردم ایران یک نبرد را در سال ۵۷ به رژیم کنونی باختند اما سرنوشت نهایی میدان این جنگ تاریخی و فرهنگی با دفع جمهوری اسلامی تعیین خواهد شد.
*این سرمقاله نخستین بار شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ برابر با ۱۶ ژانویه ۲۰۲۱ در کیهان لندن شماره ۲۹۵ منتشر شد.