مهدی مظفّری- در انقلاب اسلامی سال۵۷ دو ساختار سیاسی مشخّص، دست به دست هم دادند، نظام موجود را واژگون کردند و رژیم جمهوری اسلامی را برپا ساختند. این دو نیرو قوای محرّکه و تأسیسی انقلاب بودند. گروههای متفرق دیگر به ویژه گروههای چپ و گروههای به اصطلاح «روشنفکری»، به اعتراف خودشان، نه توان به حرکت درآوردن روند انقلاب را داشتند و نه بر تشکیل تأسیسات برآمده از انقلاب تأثیرگذار بودند. آن دو نیروی اصلی انقلاب اسلامی، یکی نیروی به اصطلاح «روحانیت شیعه» بود، یعنی «نایبان امام» و دیگری نیروهائی با اعتقادات اسلامی و شیعه دوازده امامی که اینان را به دلایلی که خواهم گفت، «اخوانالمسلمین شیعی» یا به اختصار «اِخوان ایرانی» مینامم.
بسیار گفته و نوشتهاند که «ولایت فقیه»، ساخته و پرداخته روح الله خمینی است؛ که او در کتابش با عنوان «حکومت اسلامی» (سال ۱۳۴۸ در نجف) این مسئله را عنوان کرده است. البتّه خمینی، سالهای سال، قبل از آن، در کتاب «کشف الاسرار» به تفصیل به مسئله ولایت فقیه پرداخته بود. به هر روی، نکته مهّمی که کمتر مورد توجّه قرارگرفته و همین کمتوجهّی و حتّا بیتوجهی موجب سردرگمی شده، آنست که «ولایت فقیه » فرع بر «نیابت امام» است و نه برعکس. واین «نیابت امام» است که سنگ زیرین کلّیت تئوری قدرت در شیعه را تشکیل میدهد. دیگر آنکه، تئوری امامت، صرفاّ به عنوان یک نظریه سیاسی- فارغ از دیدگاه ارزشی- از انسجام کافی برخوردار است. میتوان با آن مخالف و حتّا ضّد آن بود، امّا نمیتوان انسجام تئوریک آن را انکار کرد!
در اینجا، برای یادآوری قِدمت وجود مفاهیم پایهای نظرّیه قدرت در شیعه دوازده امامی، ناگزیرم با استعانت از حوصله خواننده، برخی از آنها را فهرستوار ذکر کنم:
اصل امامت در مقام مکملّ پیامبری
ضرورت امامت در مقام حاکم (ضرورت عقلی، ضرورت شرعی، ضرورت الهی)
اصل عصمت
اصل وراثت
قاعده افضلیت
نصّ قرآنی
نصّ نبوی
نصّ امام
قاعده «لطف» و نیز بحث مبسوط غیبت و ظهور امام غایب و اصل «رجعت».
به این مجموعه اضافه کنیم داستانسرائیهای کربلا و خیمهشببازیها و شام غریبان و مسئله «شهادت» و دیگر شعبدهبازیهائی که ما ایرانیان، نسل در نسل، با آنها خو کردهایم.(۱)
از دیدگاه تاریخی، داستان با غیبتِ واقعی یا ساختگی امام دوازدهم آغاز میشود و نطرّیه نیابت امام و ولایت فقیه پا میگیرد. سرچشمه اختلاف بین فقیهان شیعه با شیعیانی که آنها را «اِخوان ایرانی» نامیدهام، در همینجا نهفته است.
میدانیم که غیبت به دو دوره تقسیم میشود: غیبت صغری با نیابت اربعه و غیبت کبری با نیابت عام که از حدود سال ۹۴۰ میلادی تا امروز ادامه دارد.
تئوری قدرتِ شیعه را آخوندهای همان زمان، امثال کلینی و شیخ مفید و شیخ طوسی و ابن بابویه ساختند و پرداختند (کتب اربعه) که طی زمان، روز به روز و لایه به لایه، بر آن افزوده شده است.
نکته مهّم دیگر آنکه از زمان غیبت، تئوری حکومتی شیعه همچون آب زیر کاه جریان داشته. فقها از ورای سلسههای حاکم در ایران، هرچند در کنار پادشاهان مینشستند، اما خود را وارث بحق امام زمان میدانستند که همین امام زمان، صاحب حقیقی قدرت و حکومت شمرده میشد. در دوران معاصر، این امر در قانون اساسی مشروطه و صد البته در قانون اساسی جمهوری اسلامی به وضوح آمده است. نکته جالب آنکه در متمّم قانون اساسی مشروطه، از «شاهنشاه اسلام» یاد میکند و نه «شاهنشاه ایران». همین شاه فقط تا ظهور «امام عصر» در این مقام خواهد بود. حال، صرف نظر از جنبه دوگانگی قانونی شاه- امام، این دوگانگی در زمان محمدرضا شاه، در زندگی روزمرّه هم مشهود بود. تنها به چند مورد اشاره کنم:
در ایام عید نوروز، آیتاللهها بجای اسکناس مصوّر به تصویر شاه، سکّه «صاحبالزمان» عیدی میدادند.
در سینماها، پیش از شروع فیلم، سرود شاهنشاهی نواخته میشد که تماشاچیان به علامت احترام برمیخاستند. گاهی هم برخی برمیخاستند امّا به صحنه پشت میکردند.
در عوض، در مراسم مذهبی، آخوندِ سر منبر، وقتی با لحن و حالت خاصی میگفت: «الامام المنتظر… القائم…» همه بلند میشدند، میایستادند وبا صدای پرطنین، صلوات میفرستادند.
یا چراغانیهای پر زرق و برق مردمی(بیشتر بازاری) ۱۵ شعبان در برابر ۴ آبان؛
یا زیارت نوروزی شاه مملکت از ضریح «السلطان علی ابن موسی الرضا»!
در آن زمان، این چیزها آنقدر عادی و طبیعی تلّقی میشد که به چشم نمیآمد. آتشفشانی بود خفته در اعماق!
همه این موارد نشان میدهد که نظرّیه حکومتی شیعه ساخته و پرداخته خمینی نیست. یک پدیده و واقعیت تاریخی است. اگر در طول زمان، مراجع شیعه خواستار تحققّ عملی آن نشده بودند، این به دلیل عدم امکان عملی آن بود؛ به تعبیر خودشان: «عدم بسط ید» و «مصلحت زمان». نقش بزرگ خمینی آن بود که با به قدرت رساندن «نایب امام» که بعد «امام» شد، به تئوری حکومتی چندین قرنی شیعه جامه عمل پوشاند.
ائتلاف نایب امام با اِخوان شیعی
ریشه این ائتلاف سیاسی به شورش ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ برمیگردد. پیش از آنهم گروههائی که امروز خود را «ملّی – مذهبی» مینامند با روحانیت در ارتباط بودند؛ اما نه به صورت ائتلاف عملی و آنهم تحت رهبری یک شخص مشخّص. ۱۵ خرداد سپهر سیاسی ایران را دگرگون کرد. تا آن زمان ، از نظر بخشهائی از مردم، «نهضت ملّی ایران» مرجع تاریخی مخالفت با رژیم شاه محسوب میشد و دکتر مصدق هم، رهبر آن نهضت. اماّ از آن پس، « ۱۵ خرداد» شد مرجع تاریخی جدید و خمینی جای مصدق را گرفت. او از مراتب پائین در سلسله مراتب مراجع تقلید، به مقام «نیابت امام» عروج کرد. چند روز پس از پانزده خرداد همان سال، در اعلامیه «نهضت آزادی» چنین آمده است: «مردم مسلمان ایران، در طول تاریخ ایران نخستین بار است که به مقام منیع نیابت عظمای امام علیهالسلام جسارت میشود». یک سال پیش از آن، در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۱، مهند س بازرگان، تأسیس حزب اسلامی «نهضت آزادی ایران» را اعلام کرده بود. در بند چهارم مرامنامه این حزب آمده که «ما مصدقی هستیم». پس از ۱۵ خرداد، خمینی شد رهبر اینان. که این خود، « برکت الهی» برای خمینی بود. بعدها، در جریان انقلاب، تقابلِ مصدق- خمینی آشکارتر شد. همگان شاپور بختیار را در کنار عکس مصدق دیدند و بازرگان را در کنار شخصِ امام خمینی.
نکته قابل توجّه دیگر آنکه، خمینی، به فرض برخورداری از پشتیبانی تمامی روحانیون شیعه، باز هم قادر نبود که رژیم شاه را سرنگون و حکومت اسلامی را برپا کند. برای تحقق این هدف، به پشتیبانی عملی نیروهای خارج ازحوزهِ روحانیت نیازداشت. پس استراتژی خود را به دو مرحله تقسیم کرد:
۱ـ سرنگونی رژیم شاه و استقرار رژیم انقلابی
۲ـ ایجاد حکومت اسلامی و حکمرانی نایب امام.
در مرحله اوّل، او به آسانی موفق شد همه نیروهای مسلمان و غیرمسلمان را به کارگیرد. « کمونیستها هم آزادند… جمهوری؟ مثل همین جمهوری فرانسه …» و بقیه داستان. کار«استقرار انقلاب» را به نیروهای خودی سپرد (کمیتهها و دادگاههای انقلاب) و کار اداره کشور را به اخوانالمسلمین شیعی واگذارکرد (دولت موقّت). در این مرحله، اِینان، به رهبری مهدی بازرگان، بزرگترین و مهّمترین خدمت را به تحققّ برنامه خمینی انجام دادند. چون دانشگاه رفته و غربدیده بودند و در رژیم گذشته، سابقه و تجربه مدیریتی داشتند، توانستند این امر را به انجام برسانند. در کنار این خدمت، دو خدمت بزرگتر دیگر هم کردند: یکی جدا کردن ارتش از دولت شاپور بختیار که به بیطرفی ارتش انجامید (مذاکرات بازرگان با ارتشبد قرهباغی و سپهبد مقدّم) و دیگری جلب اعتماد و حمایت دولتهای غربی در سرنگونی بختیار و چرخش به سوی حمایت از انقلاب (مذاکرات بازرگان و پیشکارش ابراهیم یزدی با آمریکائیها). پس از انجام این دو مهّم، مرحله بعدی، یعنی ایجاد حکومت اسلامی آغاز شد. در این مرحله، دخالت دادن نیروهای غیرمسلمان یا ضدّ اسلام، نه منطقی بود و نه شدنی. ماموریت نیروهای مسلمان و معتقد هم که خا رج از حوزه روحانیت بودند به پایان رسیده بود. از نظر خمینی، اینان برای ساحتن آن حکومت اسلامی که مور نظر او بود، صلاحیت نداشتند. حتّا میتوانستند مزاحمت ایجاد کنند. از این رو، میبایست کنار گذاشته شوند. که شدند.
اخوانالمسلمین شیعی چیست و کیست؟
در سپهر عالم سیاست، به ویژه در جوامعی که در نبودِ فرهنگ دموکراسی لیبرال، دچار تشتّت و بهمریختگی اجتماعی و سیاسی هستند، معنا دادن، یا به تعبیر دقیقتر، «مفهومی کردن» ساختارها و بازیگران سیاسی، کار آسانی نیست. در عین حال، پژوهنده ناگزیر است از ورای مشابهات ونقاط افتراق ساختارها و بازیگران دنیای سیاست به یک مفهوم کلّی دست یابد که آن کلیت، ذات و جوهره اجزاء را قابل فهم بسازد. به عبارت ساده، هدف یک کاسه کردن است. این کار بطور کامل شدنی نیست، به ویژه در محدوده یک مقاله. اما وجه مثبتاش آنست که بجای گم شدن در اجزاء پراکنده، یک دیدِ روشنتر و کلّیتر از اجزاء واقعیت به ما میدهد.
بر این اساس، این گروه از دید کلّی، به افراد و نیروهائی اطلاق میشود که نه تنها مسلمانِ معتقد و شیعه دوازده امامی هستند، بلکه برای اسلام به عنوان یک ایدئولوژی، اصالت ذاتی قائلند. خواستار ایجاد حکومت اسلامی و اجرای احکام شرع هستند. حال، چرا واژه «اخوانالمسلمین شیعی»؟ به دلیل شباهتهای زیاد و نقاط مشترکی که با وجود «شیعه» بودنشان، با اخوانالمسلمین سنّی دارند. اِخوان سنّی درسال ۱۹۲۸ میلادی در مصر ایجاد شد؛ سپس به سراسر کشورهای سنّی و نیز به ممالک اروپائی و آمریکائی گسترش پیدا کرد. مهمترین نکته مشترک بین اخوان سنّی و شیعی در آنست که هر دو خواهان ایجاد حکومت اسلامیاند؛ یکی «خلافت اسلامی»، دیگری «حکومت اسلامی». (۲) اما هر دو بدون حکمرانی فقیهان و امامان. از نطر اجتماعی، هر دو گروه، بطور عمده برآمده از طبقات متوسط و زیر متوسط شهری هستند و بیشتر کادرهای رهبریشان غالباً فارغالتحصیلان رشتههای فنّی، پزشکی و وکلای دادگستری. از لحاظ ریخت فیزیکی ، نوع لباس، رفتار خانوادگی، رعایت حلال و حرام شرعی، انجام عبادات و تکالیف شرعی و جز اینها بسیار شبیه یکدیگرند. برای مراسم مذهبی (امثال بعثت، عید فطر و عید قربان) بیش از مراسم ملّی مردم و کشورشان احترام قائلند. تاریخ و فرهنگ و اسا طیر و شعر و موسیقی کشورشان برایشان اهمیت خاصی ندارد. در عوض، از جزئیات تاریخ، مرگ و میر شخصیتها و صحابه پیامبر و امامانشان اطلاع دقیق دارند. آنها را عزیز و مقدس میدانند. میدانیم در حالی که غنای فرهنگی بینظیر مصر و نیز درآمد توریستی امروز این کشور مدیون و نتیجه دوران فراعنه است و دوران اسلامی هیچ چیز بجز یکی دو تا مسجد به وجود نیاورده، امّا چون فرعون در قرآن لعن شده، از نظر اِخوانهای مصری، فرعون ملعون است. در ایران نیز، اِخوان شیعی، آمدن اسلام را به ایران گرامی میدارند، از دوران با شکوه ایران سخنی نمیگویند. بجای آن، از حکومت «عدل علی»، «فرمان علی به مالک اشتر»، «خطبه شقشقیه»، «قیام حسینی» و نظایر آن، سخن میرانند. بجای قهرمانان و اسطورههای ایرانی، تا بخواهید سخن از اباذر است و مالک اشتر، عمّار یاسر و زینب و فاطمه که البتّه فاطمه، فاطمه است! جالب آنکه مهندس بازرگان پس از پایان نخست وزیری، خمینی را متهم میکند که اسلام را بر ایران مقدّم داشته و مینویسد: «اولین تمایز و توسعه خط مشی امام نسبت به حرکت اول [انقلاب] توجه خاص به اسلام و مسلمانان بود و کنار گذاشتن یا فرعی شناختن ایران و ایرانی». (ص ۱۱۱) این درست همان کاری است که خود او، آنهم نه در یک سخنرانی عادی، بلکه در مرامنامه «نهضت آزادی» کرده است: « ۱ـ ما مسلمانیم. ۲٫ ما ایرانی هستیم». به عبارت دیگر، ایرانی بودن ما، فرع بر مسلمان بودن ماست. زیاد مهمّ نیست ما کجائی هستیم. آنچه مهم است، مسلمان بودن ماست. هرجای دیگر بودیم، باید مسلمان میبودیم. گوئی تاریخ ما ایرانیان و اصولاً تاریخ رهائی بشر با بعثت پیامبر اکرم آغازشده! بنابراین، به بیراهه نرفتهایم اگر مهندس بازرگان را معادل شیعی حسن البنّا بنیانگذار و مرشد اخوانالمسلمین سنّی بدانیم. با این تفاوت که آثار نوشتاری حسن البنّا بسی مستدلتر و دقیقتر از آثار بازرگان است. علی شریعتی هم شباهتهای زیادی با سید قطب دارد.
با توجّه به نکات بالا، به نظر من، گروههای زیر، هسته اوّلی و اصلی اخوان شیعی هستند:
نهضت آزادی ایران
مجاهدین خلق
انجمنهای اسلامی متعدد دانشجویان، مهندسین، پزشکان، بازاریان، معلّمان
و نیز گروههای دیگری مثل « مسلمانان مبارز»، «جاما» و سایر گروههائی از همین دست.
در جمع، این گروهها و هوادارانشان بخش مهمی از مردم شهرنشین، نه تنها در تهران بلکه در سراسرکشور را در برمیگرفت. در خارج کشور، انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و نیز در آمریکا بسیار فعّال بودند. با رفتن مصطفی چمران به لبنان (از من خواست بروم که نرفتم) و نیز تشکیل سازمان مجاهدین خلق در ایران، بخشی از اخوان شیعی به مبارزه مسلحانه و اعمال تروریستی روی آوردند. مشابه همین موارد در اِخوان سنّی هم وجود داشته. مثل ظهور توفانی سیدقطب در دهه پنجاه میلادی یا گروه خالد السلامبولی قاتل انورالسادات ونیز گروه تروریستی التکفیر و الهجره. حماس هم شاخهای از اِخوان مصر است.
دامنه اخوان شیعی در دوران پس از انقلاب بطور چشمگیری افزایش یافته است. گروههای متعددی به وجود آمدهاند و اسم خود را «حزب»، جبهه یا انجمن گذاشتهاند، امّا درواقع، اینان بیشتر به هیأتهای سنّتی و مذهبی شباهت دارند تا احزاب متعارف. این گروهها که تعدادشان هم رو به افزایش است، به تدریج از آنچه خودشان «اسلام فقاهتی» مینامند، فاصله میگیرند و به گروههای اخوانالمسلمین پیش از انقلاب (منهای مجاهدین خلق) نزدیک میشوند. نکته قابل توّجه آنکه دست کم، بیش از سه دهه پس از انقلاب اسلامی، هیچیک از آنان (به استثنای مجاهدین خلق)، از بازرگان گرفته تا جانشینانش و نیز دیگر گروههای مشابه، نه تنها خواستار سرنگونی رژیم ولایت فقیه نبودند، بلکه با صدور بیانیه و ایراد سخنرانی، وفاداری خود را هم به نظام جمهوری اسلامی ابراز داشتهاند. برخی از آنان، پس از شکستِ جنبشِ موسوم به «جنبش سبز»، شعارشان را از «اصلاحطلبی» به «تحوّلخواهی» تغییر دادهاند. آن گروههای اِخوانی هم که به خارج کشور هجرت کردهاند، دائم در حال تغییر عنوان هستند: «فعاّل ملّی- مذهبی»، «دینپژوه»، « روزنامهنگار»، «تحلیلگر» و«فعّال سیاسی» به این جمع، «روشنفکران [روشندلان] دینی» را نیز بیفزائید، با گروهی از اِخوان شیعی مواجه میشوید که در خارج کشور فعّالند.
درگیری و تناقضات تئوریک اِخوان شیعی
در بالا دیدیم که خواسته مشترک اِخوان مصری و اِخوان ایرانی یکی است: ایجاد حکومت اسلامی بدون حکمرانی فقیه و امام. این پروژه برای اهل سنّت، امری عادی و طبیعی است. زیرا اهل سنّت اصولاّ قائل به وجود «امام زمان» و غیبت و ظهور چنین کسی نیستند که بر سر نیابت آن، که فقیه باشد یا نباشد، اختلاف و دعوا داشته باشند. در شیعه امامیه بر عکس، این مسائل اصولی و بنیادیاند. به عبارت دیگر، اگر ملّی- مذهبیها خود را مسلمان شیعه میدانند، مسئله امام زمان را نمیتوانند نادیده بگیرند که در قانون اساسیشان هم به رسمیت شناخته شده که آن امام نایب دارد و همان نایب است که حاکم زمان است. اینجاست که تناقضها رو میشوند. در برابر چنین امر بدیهی، مهندس بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» معتقد است که « نظارت عمومی و دخالت روحانیت از اواسط سال دوم [انقلاب] تعبیر جدیدی را وارد فرهنگ انقلاب و سیاست جمهوری اسلامی نموده اصطلاح « اسلام فقاهتی» را به کار برد» (ص ۱۲۷). در همانجا به گفتهای از علی خامنهای (رئیس جمهوری اسلامی وقت) استناد میکند که: «شورای انقلاب را میتوانیم به دو جریان تقسیم کنیم. یکی جریان معتقد به خط فقاهت و اسلام…و دیگری جریان بیاعتقاد به آن… دولت موّقت گرچه متدّین بود… ولی این تفکر را که اساس اداره جامعه باید احکام فقهی قرآن و سنتّی باشد قبول نداشتند. به اسلام به عنوان یک مکتب که باید جامعه را اداره کند معتقد نبودند». بازرگان نظر خامنهای را ردّ میکند و مینویسد: «چنین اظهار نظر که اکثریت دولت موقت به اسلام به عنوان یک مکتب که جامعه را اداره کند معتقد نبودند، صحیح نیست» (ص ۱۲۸) و طعنه میزند: «سالها قبل از آنکه آقایان انقلابی شورای انقلاب، انقلاب کنند و متوجه بشوند که اسلام را میتوان به عنوان یک ایدئولوژی اجتماعی سیاسی اختیار کرد و اساس حکومت و اداره جامعه را بر مبنای آن استخراج و تنظیم کرد، کسانی نهضت آزادی را با ایدئولوژی اسلامی تأسیس نموده و برای حکومت، اقتصاد، سیاست خارجی و مسائل دیگر مملکت تبلیغ و تعلیمات مینموده کتابها نوشتهاند» (همان صفحه). گذشته از اینکه در اینجا بازرگان خود و یارانش را مسلمانتر و انقلابیتر از خمینی و یارانش میداند، امّا فراموش میکند که فرمان نخست وزیریاش را از دست چه کسی و بر چه اساسی گرفته است! از دست همان کسی که گفت: «من توی دهن این دولت [بختیار] میزنم. من دولت تعیین میکنم…» آنهم بر اساس « حق شرعی و قانونی» که به خودش داده بود! بازرگان حتاّ این را هم فراموش میکند که حزب خودش در پانزده خرداد ۴۱، خمینی را به عنوان «نایب امام» به رسمیت شناخته بود که به آن اشاره شد. این تضادها و تناقضات که در اینجا فقط به چند مورد آن اشاره شد ناشی از آنست که اینان شیعه را با سنّی اشتباه گرفتهاند. همان اتهامی که آخوندها به علی شریعتی میزدند.
آینده
در این نوشته کوشیدم فقط به یکی از عوامل انقلاب اسلامی اشاره کنم. برای این کار، مفهوم تازهای را ارائه دادم: اخوانالمسلمین شیعی یا اِخوان ایرانی. تصوّر میکنم با به کار گرفتن این مفهوم، میتوان به فهم بهتر و کاملتری از سپهر سیاسی و مسائل کشورمان دست یافت.
آینده ایران ناروشن است. جنگ در منطقه خاورمیانه ادامه دارد و جهان در بحران بسر میبرد. هر چیزی میتواند در کشور ما اتفاق بیفتد. یکی از سناریوها هم نقشی است که همین اِخوان شیعی (مذکّر و مؤّنث) و گروههای وابسته به آنها، میتوانند بازی کنند. اینان خواهان براندازی جمهوری اسلامی نیستند. به گفته خودشان، خواهانِ «تحوّل» آن هستند. یعنی زیربنای اسلامی را حفظ کنند و بجای فقیه و آخوند، کت و شلواریهای اسلامی، حکومت کنند. اجرای چنین برنامهای غیرممکن نیست. تعداد گروهها و افراد سرشناسی که از سوی نظامِ حاکم طرد میشوند، یا خودشان از آن فاصله میگیرند، رو به افزایش است. به این جهت، نوعی همگرایی بین این افراد و گروهها با هسته اِخوان ایرانی دور از واقعیت به نظر نمیرسد. از سوی دیگر، دولتهای غربی و کشورهای منطقه و سازمانهای حقوق بشری هم که کم و بیش خواهان تغییر در ایران شدهاند، نمیتوانند از روی کار آمدن یک رژیم اسلامی فرا آخوندی، راضی نباشند.
در چنین شرایطی ، خوب است به یاد داشته باشیم که هرگونه حکومت مذهبی به استبداد منجر میشود و فراموش نکنیم که حتّا با بدترین شرایط، دیکتاتوری با مذهب، بدتر است از دیکتاتوری لامذهب!
*دکتر مهدی مظفری استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل در دانمارک
(۱) شاید در رابطه با موضوع این مقاله بد نباشد بگویم که من پس از چندین سال کار و تحقیق در دانشگاه پاریس یکم، در فوریه سال ۱۹۷۱ از تز دکترای دولتی خودم دفاع کردم. رسالهام با درجه «بسیار خوب» پذیرفته شد. عنوان تزم بود: «مفهوم قدرت در شیعه». همین کار تحقیقی موجب شد که آزادفکر شوم. با وجود دوستی و همکاری چندین ساله با علی شریعتی از او و نیز از مهندس بازرگان و همکارانش به کلّی جدا شدم. بهتانهای فراوان به من زدند. از دانشگاه تهران هم اخراجم کردند. و آواره از وطن. اما سربلندم که آگاهانه د ر انقلاب شرکت نکردم. این رساله بالاخره در سال ۱۹۹۸ در پاریس چاپ ومنتشر شد.(Pouvoir Shî´ite؛ Théorie et Evolution؛ Paris, L’Harmattan)
(۲) نام اوّل نظام سیاسی جدید (پس از انقلاب۵۷) بسان عنوان کتاب خمینی همان «حکومت اسلامی» بود. امّا چون خمینی در کتاب «کشف الاسرار» وجود یک نظام اسلامی را با وجود پادشاه ممکن دانسته بود و نیز برای جلوگیری از بازگشت نظام پادشاهی، آن را به «جمهوری اسلامی» تغییر دادند.