تقدیم به نسل جوان وآینده نگرایران
امان بیداربخت- رفتارشناسی یک مکتب تئوری علمی است درباره «رفتار» و «پژوهشهای زبان» که در علم سیاست به آن «سیستم سیاسی رفتاری» یا رفتارگرایی تجربی میگویند. «بیهیوریسموس» از ریشه واژه بیهیور (رفتار) در زبان انگلیسی مشتق شده که یک مفهوم علمی است از «برونگرایی رفتار» انسانها و حیوانات در حوزه متد علوم طبیعی که از واکنش رفتاری انسانها و حیوانات به یک محرک به صورت خودکار خبر میدهد. این نظریه علوم طبیعی است، بدون در نظر گرفتن تشریح دخالت عوامل روحی و روان انسانها در پدیده رفتار.
رفتارگرایان بر این عقیدهاند که در علم روانشناسی باید از پدیدههای «انتزاعی» مانند اندیشه و اندیشیدن و احساسات که قابل اندازهگیری نیستند چشمپوشی کرد و تنها پدیدههای عینی مانند «رفتار» قابل بررسی هستند. بدین صورت رفتارگرایان در پایان نتیجه تحلیل خود، رابطه بین ورودیها و خروجیها را در نظر نمیگیرند، و حاضر به قبول نیستند که محرکات کنترل شده درون انسانها قابل تغییرند و از «مرکز اعصاب» در رفتار، برای مثال «میل جنسی» و یا «احساس گرسنگی» را هدایت میکنند.
نظریه رفتارگرایی در سالهای ۱۹۲۰ توسط ادوارد لی تورن دایک و «واتسون تکمیل و در سال ۱۹۵۰ توسط فردریک اسکینر تکمیل و معرفی گشت. در روی این تئوری، کارهای بزرگی از پترویچ پاولوف به نام «شرایط کلاسیک رفتار» ارائه گشت و سپس در سیستم رفتارگرایی «فرهنگ و اجتماع تکنیکی» تکامل یافت بدون آنکه از خود فرهنگ (استعدادها و تاثیرات شعوری تاریخ در رفتار) و اجتماع چیزی درک شود که این خود یک اتوپی و یا یک توهم بزرگ بود که در نوشتار اسکینر تحت عنوان Walden Two بیان شد. از سالهای ۱۹۵۰ به بعد در کشور آمریکا و با تاخیر در اروپا و در تمام جهان از جمله ایران تمام آموختگان دانشگاهی ما در علوم تجربی به دنبال رسیدن به «تجدد موعود» در مکتب رفتارگرایی آمریکایی، بدون کوچکترین دریافت سطحی از فلسفه پیچیده، و روش اندیشیدن و تمدن غرب و تضادهای بسیارش با روش اندیشیدن خودی و ناخودی حذفی اسلامی آموزش و پرورش شدند. از اوان مشروطیت روشنفکران و سیاستمداران و رسانههای گروهی ایران «سیاستزده» و منحصرا با یک رویکرد سیاسی محو این تجدد و تکنیک گشتند.
منظور از سیاستزدگی آنگونه تفکری است که همه مسائل و معضلات و حل آن را در جامعه از دید سیاست مینگرد. در حوزه علوم انسانی از نظر بزرگان اندیشمند نقاد مدرسه فرانکفورت چون هایدگر، ماکس هورکهایمر، آدورنو، اریک فروم و مارکوزه این روش سیاسی «تفکر یکبعدی» قلمداد میشود. اگرچه دانشمندان و سیاستورزانی در گذشته و حال ایران هستند که در برابر تهاجم و هجوم فرهنگ غرب و سیاستهای کلونیالیستی و نئولیبرالیستی/ پوپولیستی آنها مقاومت و پایداری کرده، و تابع سخنان روسو، کانت، هگل، نیچه و مکتب فرانکفورت بوده وهستند، اما در موضع فرهنگ اسلامی و برخوردش با فلسفه غرب و تضادهایش هیچ شناخت و اندیشه مثبت و کمکی نکرده و همچون تابع اندیشه، و مقلد بی چون و چرای غرباند و اصولا هیچگاه به معنی کیستی و هویت هفت هزارساله خود و ایران نرسیدهاند.
آموختگان و طرفداران رفتارگرایی تجربی سالیان دراز تاثیرگذاران رشتههای دانشگاهی و پژوهندگان علوم تجربی بودهاند که در عین حال تمام رشتههای تجربی، علوم روانشناسی تحلیلی و روانپزشکی و جامعهشناسی فرهنگی را رد میکنند و حتی از سال ۱۹۳۰ «روانکاوی حیوانات» که در اروپا تکامل یافت به علت توسعه رفتارگرایی نتوانست ریشه بگیرد. در این مکتب آمریکایی بهواقع خدمات و خلاقیتهای تکنیکی بسیار رخ داد، اما متاسفانه فرهنگ و فرهنگسازی در این تئوری و سیستم آن نقشی ندارد و درواقع «تکنیکی شدن فرهنگ و جامعه» در زیرمجموعه این مکتب قرار گرفته. بطور مثال از خالقان فرهنگی وهنری قرون گذشته چون بتهوون، موتزارت، کلود مونه، ونگوگ و راخمانینوفها خبری نیست، در عوض سمفونی ۹ بتهوون را با تکنیکی خارقالعاده بجای ۳۰ نفر در زمان خود او با ۳۰۰ نفر ارکستر، کر و خواننده به دقت تمام و تکنیک بسیار بالا اجرا میکنند و اگر پیشرفت و نوآوریای هم هست فقط در قسمت تکنیک و نه در بخش هنر است.
در مکتب رفتارگرایی خود شخص (و نه روانکاو) بازگوکننده افکار، علایق، احساسات و رفتارهای خویش است که این قسمتها از جانب رفتارگرایان درخواست و شنیده میشود و روی آنها قضاوت انجام میگیرد. آنها خود هرگز در این موارد واکاوی و یا پژوهشی از خود نشان نمیدهند و هرگز به علل روانی در ناخودآگاه انسانها و یا بیمارانشان، چون تاثیرات اسطورهها، شوکها، آسیبهای تاریخی، روانی وعاطفی گذشته توجهی نمیکنند. بدین ترتیب امروز اغلب بیماریهای روانی چون بیماریهایی ازترسهای درونی (فوبیها و انگزایتیها)، علتهای روانی علیل بودن و یا سردردهای مزمن نمیتوانند توسط علم رفتارگرایی معالجه شوند و فقط بعد از ابراز و بیان مرض توسط خود بیمار، یک قرص مسکن تجویز میگردد. بدین ترتیب امروز در تمام بیمارستانهای غرب و شرق رفتارگرا مملو از بیماران «درونروانی» است که تجربهگرایان نمیتوانند آنها را معالجه کنند و آنها را زیر شوک الکتریکی و داروهای مسکن بسیار قوی قرار میدهند که نتیجهای هم ندارد. در صورتی که در شفا و مداوای سیستم روانکاوی زیگموند فروید نمونه بیماری به نام «آنا» معروف است که از کمر به پایین فلج بود و اگرسیخ از میان پایش رد میکردند احساس درد نمیکرد. فروید توانست با روش «سایکوآنالیز» خود این مریض را شفا دهد که قادر به راه رفتن و کار شد.
هدف واتسون رفتارگرا این بود که روانشناسی را به عنوان یک علم از علوم طبیعی به کار بگیرد. او به ویژه پژوهش خود را روی «متد تجربی» بنا نهاد بطوری که تمام رفتارها را به «محرک» و «انفعال» یا «کنش» و «واکنش» (Stimulus-response) تقسیم کرد. این فرم از رفتارشناسی را «رفتارگرایی مولکولی» نام نهادند.
واتسون محرکها یا کنشها را تحت عنوان هر تغییری در خارج از ذهنیت افراد و محیط زیست که بر اساس رویدادهای فیزیولوژی قرار دارند بیان میکند، بدین ترتیب بطور مثال «کمبود غذا» را برابر با «گرسنگی» به عنوان یک کنش فعال میشمارد. این میتواند واکنشی در برابر یک جسم نورانی و یا نوشتن یک کتاب هم باشد. این فرم بنا شده از جانب واتسون را به عنوان روش «کلاسیک» یا «متدلوژی رفتارگرایی» نام نهادند. رفتارگرایان بعدی وقایع و رفتارهای ناشی از رویدادهایی را که در چهارچوب فیزیولوژی قرار دارند جالب ندانستند. از دید آنها تمرکز تئوری رفتارگرایی در اصل منحصرا روی «فرایندها» (Prozesse) است که بین ارگانیسم و محیط برقرارند. ارگانیسم حتی در میان رفتارگرایان کلاسیک به عنوان «جعبه سیاه» شناخته میشود.
کتاب «علم و رفتارهای انسان» از اسکینر در سال ۱۹۵۳ در آمریکای شمالی منتشر شد. برخلاف واتسون و متد رفتارگرای او، اسکینر پایهگذار «رفتارگرایی رادیکال» شد که روندهای روانی درون انسانها را در واکاوی رفتارها کنار نگذاشت. اما اظهار نظرهای «ذهنی» و «درونی» روندها به هر جهت نمیتوانستند از طرف روانکاو برای واکاوی علت بدرفتاری پژوهش گردند، بلکه از جانب او درخواست میگردد تا علت ناراحتیها در تمام موارد توسط خود فرد بازگو شوند.
رفتارگرایان در تحلیل «موقعیت درونی» انسانها، مثلا پاسخ غیرعمدی نادرست یک شاگرد به پرسش آموزگار را «غیبت ذهنی» میشمارند. این اتهام غلط در نتیجه به هیچ وجه نمیتواند «تشریح موقعیت داخلی مغز» باشد، بلکه میتواند فقط تشریح یک موقعیت ازیک تصویر بیان غلط شاگرد قلمداد گردد.
طرفداران «مکتب علمی رفتارگرایی» بر این نظرند که همه رویدادها که که در یک آزمایش روی ارگانیسم تاثیر میگذارند (یعنی علت رفتار)، با دقیقترین مفهوم علوم طبیعی منطبق شدهاند. بدین ترتیب علم روانشناسی یک «علم دقیق» است و اسکینر تز خود را بر مبنای علوم طبیعی روی علم بیولوژی وفیزیک قرار داده. پیامد این روش اندیشیدن این است که تاثیرات «علوم غیرطبیعی» رفتار مانند «ساختارهای اجتماعی» و یا تاثیرات «فرهنگ و سنتها» در پژوهشها و واکاویهای رفتارگرایی اگر در سطح تأثیرات زیستی تعریف نشوند نقشی در علم بازی نمیکنند و در آن جایی ندارند.
ابزار و وسایل اصلی سیستم رفتارگرایی «آزمایشگاهها هستند که در آنجا کنترلهای دقیق روی تاثیرات رفتاری، روی تستهای انسانی و حیوانی امکانپذیر است و بطور ویژه و تکامل یافته توسط «باکس اسکینر» انجام میشوند. در نتیجه، پژوهش سنت افراطی رفتارشناسی اسکینر به عنوان یک «تئوری علمی» بر روی «تحلیلهای تجربی» پایهگذاری شده و بر سراسر جوامع جهان از جمله روی تمام دانشمندان و دانشجویان تمام رشتههای دانشگاهی و بنیادهای تحقیقی ایران بسط و توسعه یافت. این تاثیر آموزش و پرورش یک بعدی جامعه ایران را در تعقل مکملی خود تبدیل به یک مجموعه سیمانی ساخت که تعقل مکمل و خلاق دیگر در آن انجام نمیپذیرد و تعقل علمی هم در آن تکامل نیافته و همچنان درجا میزند.
مدل «جعبه سیاه»
صرف نظر نمودن از به میان کشیدن و مداخله رویدادهای درونی روان برای توجیه رفتارها که با تعریفات علوم طبیعی غیرقابل توصیفاند، سیستم رفتارشناسی تجربی را درمعرض یک انتقاد شدید قرار میدهد. رفتارگرایان در انسانها بدین ترتیب فقط یک «شیئی» میبینند که به محرکها/ کنشها به صورت خودکار واکنش نشان میدهند و در پایان تحلیل خود رابطه بین ورودی و خروجی را که محرکات/ کنشهای داخلی و قابل تغییر کنترل شده رفتار از «مرکز اعصاب»، «امیال جنسی» و یا «احساس گرسنگی» را ایجاد و هدایت میکنند، در نظر نمیگیرند. این صرف نظر کردن از بعد درونی روان به «پایان تابش زندگی پرکیفیت انسان» منجر میشود.
ولی اسکینر مدل جعبه سیاه را رد کرد. او میگوید که بیانات ذهنگرای روانی مانند «او غذا میخورد، برای اینکه گرسنه است» از دید او توجیهی برای رفتار نیست. اسکینر در مجله «علم و رفتار» مینویسد: «او میخورد و او گرسنه است» هر دو یک واقعیت را نشان میدهند. فرهنگگرایان بر این نظرند که این عادت که یک تثبیت شده را توسط یکی دیگر بیان کنند، خطرناک است زیرا این گمان را برمیانگیزد که ما پی به علت بردهایم و دیگر احتیاج بیشتر به واکاوی نداریم. اسکینر بدین ترتیب «تجسم دکارتی» را نیز که جایگاه آن را در مغز میداند که کنترل رفتارهای انسان را به عهده دارد و به خاطر تاثیرات طبیعت از زمان اجدادش فیلوژنهای مغز آنها در انسان امروزی هم سهم دارند، نادیده گرفته و بیاهمیت میداند.