«جهان عرب» را از دست چپگراها نجات دهید؛ ظهور مارکسیسم اسلامی

- اگر قهرمانان رمانتیک انقلابی جهان عرب  در سال‌های بین دو جنگ جهانی اول و دوم آمال‌های خود را در پیروزی‌های احتمالی هیتلر جستجو می‌کردند، اگزیستانسیالیست‌های چپگرای عرب که در کافه پاریس و دیگر پایتخت‌های اروپایی با یکدیگر گپ می‌زدند و سیگار می‌کشید، آثار فکری ژان پل سارتر یا سیمون دوبووار را در دست می‌گرفتند، و جملاتی سطحی و فاقد عمق و سراسر تقلیدی از آنها را دنبال می‌کردند.
- فیاض صائق اولین روشنفکر عرب بود که انتقاد سارتر از نژادپرستی و استعمار نو را در مورد اسرائیل نیز قابل اعمال می‌‌دانست. که در سال ۱۹۲۰ در سوریه و در یک خانواده پروتستان به دنیا آمد، زندگی فعال خود را در دهه ۱۹۴۰ با پیوستن به حزب ناسیونال سوسیالیست سوریه، که تقلیدی سوری از نازیسم تحت رهبری هیتلر بود، آغاز کرد. اما بعد به سوی چپگرایی چرخید و در سال ۱۹۶۵کتاب «استعمار در فلسطین» را نوشت. این صائق بود که فلسطین را در مرکز چپ بین‌المللی ضد غرب قرار داد.

دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۲۶ فوریه ۲۰۲۴


محمود مسائلی – فضای سیاسی جهان عرب دوران پس از جنگ جهانی دوم نسل جدیدی از روشنفکران انقلابی را شاهد بود که به دنبال استعمارزدایی بودند. اینان باورهای روشنفکری خود را جایگزین نسل قدیم اهالی ادب که تحت نفوذ بریتانیا و فرانسه قرار داشتند ساختند. نظریه‌های کسانی مانند طاها حسین[۱] و عباس عقاد[۲] به چالش کشیده شد تا افرادی که نویسندگان متعهد سیاسی نامیده می‌شدند، بتوانند در آن فضا احساسات ملی‌گرایی را پیش ببرند.

ژان پل سارتر و سیمون دوبووار

در راستای این تحولات و گرایش‌های عاطفی و هیجانی، روشنفکران انقلابی عرب گام‌های چپ فرانسوی را دنبال می‌کردند که در پی متزلزل ساختن بورژوازی بود. سارتر در این گرایش‌ها نقش مهمی‌ داشت. جوهر اینگونه گرایش‌ها این بود که هرکسی که می‌خواهد در فرهنگی یا زندگی عمومی مشارکت داشته باشد، باید در ابتدا خود را به سیاست‌های انقلابی متعهد سازد. از این طریق است که فرهنگ عربی می‌تواند به فرهنگ مبارزه تبدیل شود. در حقیقت، اگر قهرمانان رمانتیک انقلابی جهان عرب  در سال‌های بین دو جنگ جهانی اول و دوم آمال‌های خود را در پیروزی‌های احتمالی هیتلر جستجو می‌کردند، اگزیستانسیالیست‌های چپگرای عرب که در کافه پاریس و دیگر پایتخت‌های اروپایی با یکدیگر گپ می‌زدند و سیگار می‌کشید، آثار فکری ژان پل سارتر یا سیمون دوبووار را در دست می‌گرفتند، و جملاتی سطحی و فاقد عمق و سراسر تقلیدی از آنها را دنبال می‌کردند. به همین ترتیب در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ فمینیسم اگزیستانسیالیستی ادبی و اکسپرسیونیسم جنسی نیز در نوشته‌های شخصیت‌هایی چون لیلا بعلبکی[۳] و نازیک الملائکه[۴] ظاهر شد.

چپگرایی عربی

سهیل ادریس[۵] یکی از نمونه‌های شاخص این موارد است. ادریس در سال ۱۹۲۵ در لبنان و در خانواده مذهبی سُنّی متولد شد و سپس تحصیلات کلاسیک اسلامی را در حقوق دینی در بیروت دنبال کرد. پس از فارغ‌التحصیلی، به فرانسه رفت؛ در آنجا سکولار شد و مدرک دکترای خود را از سوربن فرانسه در ادبیات در سال ۱۹۵۳ دریافت کرد. سپس به لبنان بازگشت و یک مجله ادبی عربی تأسیس کرد که در آن آثار ترجمه شده ژان پل سارتر، آلبرت کامو[۶]، رزا لوکزامبورگ[۷]، آنتونیو گرامشی، کارل مارکس و دیگران انتشار می‌یافت. سبک ادبی ادریس از نگرش مذهبی بسیار فاصله گرفت. او در سال ۱۹۶۵ نوشت: «امروزه نویسنده عرب نمی‌تواند قلم خود را در چشمه خون شهدا و قهرمانان بزند… پس وقتی قلم‌اش را بلند می‌کند، معنای انقلاب علیه امپریالیسم از آن می‌چکد». وی در سال ۱۹۵۸ با اعتراض به پیمان ضد شوروی و ضد ناصر بغداد نوشت: «ما ناسیونالیست‌های عرب با وجود مسلمان بودن به سیاست‌های ترکیه، عراق، ایران و پاکستان اعتراض می‌کنیم. باید با آنها مبارزه کرد!»

همزمان روشنفکرانی با تمایلات مارکسیستی پیچیده‌تر، از خطوط آیینی شوروی سابق پیروی می‌کردند. آنها به تقاطع انقلابی مبارزات خرده‌بورژوازی ناسیونالیست حاکم علیه امپریالیسم غربی و مبارزه مارکسیستی علیه سرمایه‌داری اعتبار بیشتری می‌بخشیدند. مارکسیست‌های عرب را نیز تشویق می‌کردند که آثار تحلیلی خود را بر امپریالیسم غربی متمرکز کنند و نه بر تحلیل ساختار طبقاتی جوامع خود تا بتوانند شرایط را در منطقه تغییر دهند. این نگرش‌ها، مارکسیسم را در دو حوزه محدود نزاع علیه طبقات ثروتمند تقلیل داده، و در کنار آن دیدگاه سیاسی از روابط بین‌الملل علیه امپریالیسم را که مکملی بر ناسیونالیسم رمانتیک بود، توسعه می‌داد.

اجتناب‌ناپذیری مارکسیستی انقلاب و سرنگونی سرمایه‌داری غربی، و احساس پیروزی اجتناب‌ناپذیر عربی علیه غرب و به ویژه اسرائیل، به نوبه خود به حمایت بی چون و چرا از رژیم‌های انقلابی با وجود سوابق انباشته شده آنها در شکست‌ها، زیاده‌روی‌ها، سوء استفاده‌ها و نادانی‌ها، منجر شد. بنابراین کمونیست‌های عرب حتی زمانی که در زندان‌های ناصر شکنجه می‌شدند، به شدت از رهبری ناصر حمایت می‌کردند (مشابه آنچه پس از انقلاب۵۷ درباره خط مشی حزب توده و رهبران و اعضای آن اتفاق افتاد). یک استثنای نادر، روشنفکر مارکسیست عراقی، علی الوردی[۸] بود که مطالعات جامعه‌شناختی او در تاریخ اسلام در دهه ۱۹۵۰ تلاش می‌کرد تا یک تحلیل ماتریالیستی تاریخی ارائه دهد که بر جنگ طبقاتی به عنوان عامل معنادار تاریخی در توسعه باورهای اسلامی تأکید داشت.

تحولات ایدئولوژیک و دگرگونی‌های این دوره‌ را می‌توان در زندگی بسیاری از چهره‌های آن دوره، مانند فیاض صائق[۹] که اولین روشنفکر عرب بود که انتقاد سارتر از نژادپرستی و استعمار نو را در مورد اسرائیل نیز قابل اعمال می‌‌دانست، مشاهده کرد. او استدلال می‌کرد که آنچه در کنگو و ویتنام در جریان است در مورد اسرائیل نیز صدق می‌کند. او همچنین نویسنده اصلی قطعنامه ۱۹۷۵ سازمان ملل متحد در مورد صهیونیسم- نژادپرستی است. صائق که در سال ۱۹۲۰ در سوریه و در یک خانواده پروتستان به دنیا آمد، زندگی فعال خود را در دهه ۱۹۴۰ با پیوستن به حزب ناسیونال سوسیالیست سوریه، که تقلیدی سوری از نازیسم تحت رهبری هیتلر بود، آغاز کرد. در آن زمان صائق درباره «خطر صهیونیسم برای تمدن و روح بشری»[۱۰] و همچنین خطرات «یهودیت» برای جوامع می‌نوشت. اما سپس به سوی چپگرایی چرخیده و به یک مرجع پر سرو صدای اگزیستانسیالیست عرب با تکیه بر نظرات ژان پل سارتر و فرانتس فانون تبدیل شد. در سال ۱۹۶۵، در دورانی که در استنفورد تحقیقات خود را دنبال می‌کرد، کتابچه «استعمار در فلسطین» را نوشت که توسط سازمان آزادیبخش فلسطین انتشار یافت، و سپس به ده‌ها زبان ترجمه و توزیع شد. این کتابچه توسط «سازمان همبستگی خلق آفریقا و آسیا»[۱۱] در سطح جهانی نیز توزیع شد. کتابچه او سند تاسیسی آرمان جهانی فلسطین بود، زیرا به تمام نکات مهم چپ بین‌المللی، شامل موضوعات مربوط به برتری نژادی، جداسازی، طرد دیگران، حقوق مدنی، رهایی مردم محروم، ضدیت با سرمایه‌داری، دفاع از خود، حقوق بشر، و مقاومت اشاره می‌کرد. این صائق بود که فلسطین را در مرکز چپ بین‌المللی ضد غرب قرار داد.

ظهور چپگرایی نوین

برای فرهنگ توده‌ای تازه‌ تاسیس عرب، کارنامه بازنویسی شده پیامبر اسلام به‌ عنوان یک انقلابی که با پیام عدالت اجتماعی در تقابل با نخبگان حاکم مرتجع طبقه بازرگانان بورژوای عرب و متحدان یهودی بدخواه آنها همراه بود، رویکردی تاریخی و بنیادین در تاریخ اسلام به حساب می‌آمد. فتحی رضوان وزیر تبلیغات عبدالناصر، یکی از اعضای سابق سازمان شبه‌فاشیستی مصر، کتاب «محمد انقلابی کبیر» را نوشت و توزیع کرد و از شایستگی‌های انقلابی فرضی پیامبر تمجید نمود. بنیانگذار اخوان المسلمین در سوریه، مصطفی السباعی، «سوسیالیسم در اسلام» را نوشت که توسط جمهوری متحده عربی در اقدامی‌ برای موازنه ایدئولوژیک علیه کمونیست‌ها چاپ و توزیع شد. شخصیت‌های تاریخی مسلمان در فیلم‌هایی که با بودجه‌های هنگفت دولت‌ها ساخته می‌شدند، به‌عنوان سمبل انقلاب درآمدند. در سال ۱۹۶۱، دولت مصر فیلم پرفروش «اوه اسلام» را تولید کرد که در آن یک رهبر مصری اعراب به دنبال معشوق گمشده خود به نام جهاد است که با آن می‌تواند تهاجم مغول را شکست دهد. حماسه تاریخی دیگری از جهاد استعمار زدایی اسلامی در قرون وسطی در سال ۱۹۶۳ در صلاح الدین دنبال شد، فیلمی‌با بودجه هنگفت که سلطان قرون وسطایی پیش ناصری را به تصویر می‌کشید که در اتحاد با نیروهای مرتجع عرب علیه استعمارگران موبور و مو قرمز اروپایی جهاد ضد امپریالیستی انجام بر عهده می‌گیرد.

به تدریج رویکردهای سینمایی و ادبی جدید در باره کارنامه پیامبر اسلام، او را به عنوان یک رهبر انقلابی معرفی کرد که گروهی از مستضعفان و بردگان را برای مقاومت در برابر سرمایه داری بازرگانان مرتجع مکه و متحدان شیطان صفت آنها رهبری می‌کرد. دوره جاهلیت به عنوان دوره حداکثر بهره برداری اقتصادی، فساد اجتماعی و هرج و مرج سیاسی به تصویر کشیده می‌شد. کافران ثروتمند، فاسد و بداخلاق طبقه فئودالی تصور می‌شدند که یهودیان محلی، که موجودات شیطانی شب هستند را، مأمور انجام اعمال سیاه خود می‌کنند. مبارزه دیالکتیکی به حیطه اعتقادات اسلامی کشیده شد، یعنی میان دو مؤمنان و کافران که سرانجام آن نیز پیروزی انقلاب محمدی و حل و فصل همه تضادها بود.

یکی از پیامدهای چنین ادبیاتی، جایگزینی عدالت اجتماعی به مفاهیم کهنه عدالت ترسیم شده توسط مذهب، جایگزینی تعالی دینی با تعالی تاریخی، و جایگزینی رستگاری معنوی با رستگاری اجتماعی-اقتصادی و سیاسی بود. با این حال، پیامدهای این جانشینی که به یک پایه مفهومی‌در فرهنگ مدرن عرب تبدیل شد، همه مفاهیم مربوطه را در پیرامون معنای دین و نقش آن در تاریخ توضیح می‌داد. رستگاری که به معنای دگرگونی کامل شرایط سیاسی و اقتصادی ملی بود، به نوبه خود شرایط انسانی فرض شد که ضرورتا با مذهب آمیخته نبود. هدف رستگاری تاریخی نیز جایگزین مفهوم رستگاری اخروی بود که خداوند آنرا بشارت داده و از طریق رابطه الهیاتی با اجزای حرکت تاریخی ارتباط پیدا می‌کرد.

جهان عرب را از دست چپگراها نجات دهید؛ ائتلاف چپگرایی و اسلام سیاسی در جهان عرب

اتحاد مارکسیسم و ملی گرایی عرب در برابر دشمنان مشترک، یعنی امپریالیسم، ارتجاع، صهیونیسم و سرمایه داری آثاری بر هر دوی  این آیین‌های سیاسی آنها به جای گذاشت. مارکسیسم انسجام فکری و اصطلاح مورد نیاز برای هر تلاش سیاسی مدرن فراهم کرد تا بتواند قابل احترام باشد، در حالی که ملی گرایی عرب نیز فضایی را فراهم می‌ساخت تا در آن آرمان‌های مارکسیستی به توده‌های عرب عرضه شود. مارکسیسم عربی همچنین ملی گرایی عرب را به دنیای پویای جهان سوم (آنزمان)، اما مهمتر از همه به چپ ‌بین‌المللی، به ویژه در پایتخت‌ها و دانشگاه‌های غربی، پیوند داد و به آن اعتباری انتقادی، مشروعیت بین‌المللی و‌هاله‌ای از قهرمانی رمانتیک بخشید. آزادی ملی گرایانه عرب، و استعمار زدایی و خشونتی که با آنها همراه بود، همانند تأیید تجربی نوشته‌های سارتر و فانون بود. احساس عرفانی اجتناب ناپذیری تاریخی سرنگونی سرمایه داری، و ایمان جزمی‌به حفظ حقیقت اخلاقی نهایی، این فرصت را در اختیار فرهنگ عربی قرار داد  تا پیش‌گویی‌های روشنفکران چپ را به‌عنوان وعده‌های قابل تحقق تاریخی پذیرا شوند. زورق رویاهای عرب بسیار دورتر از سواحل واقعیت، به اقیانوسی از خود بزرگ بینی خیالی تبدیل شد.

با این حال، هنگامی‌که گرد و غبار در سال ۱۹۶۷ پس از شکست گسترده نیروهای ملی گرای عربی به دست اسرائیل فرو نشست، همه این رویاها دگرگون شدند. توده‌های رادیکال مست شده توسط رهبر «بلند قامت و خوش تیپ مصری» و پیشگویی‌های مطمئن روشنفکران، با ناکامی‌رو برو شدند. روایت‌های خود بزرگ‌ بینی به حکایاتی از قربانی شدن و کیش قهرمانان به شهدا تبدیل شد. حتی یهودی ستیزی رایج آنزمان معکوس شد: صهیونیسم که زمانی صرفاً ترفندی در دست امپریالیسم غربی تلقی می‌شد، به عنوان ابرقدرت اصلی که همه شرها از آن سرچشمه می‌گیرد، تلقی شد. کار روشنفکران که زمانی بر شمردن فضایل ملت‌های عرب و رذیلت‌های غرب و اسرائیل متمرکز بود، تبدیل به یک عزاداری حرفه‌ای شد که بر ویرانه‌های یک معصومیت از دست رفته می‌گریست. فرهنگ عرب در دام خود-ساخته‌ انفرادی خود گرفتار شده بود.

این وارونگی به حدی بود که فرهنگ یکپارچه چپ عربی که در آن دولت، مردم، فرهنگ، روشنفکران و رهبر در وحدت وجد آمیزی شکل گرفته بودند، همگی تکه پاره شدند. هر کدام از آنها در جهت متفاوتی روانه شدند طوری که وحدت بین ملی گرایی عربی و مارکسیسم که زمانی توسط بسیاری از روشنفکران مورد نظر بود، به یکباره منحل گردید. ناصریسم بی‌اعتبار شد، آیین سیاسی بعث میان سوریه و عراق تقسیم شد. فلسطینی‌ها انقلاب خود را در داخل انقلاب آغاز کردند. در نهایت، چپ عربی به سه حلقه جدید تقسیم شد: چپ قدیم، چپ جدید، و چپ اسلامی که انقلابی را علیه انقلاب پیشین رهبری کرد. روشنفکران، روزنامه‌نگاران و نویسندگانی که هنوز به جمهوری‌های عربی مترقی طرفدار شوروی خدمت می‌کردند، عموماً به عنوان چپ قدیمی‌عرب تلقی شدند، که روشنفکر رژیم مصر محمد حسنین هیکل[۱۲] مشهورترین آنها بودند. در سال ۱۹۶۸، هیکل اولین کتاب خود را پس از شکست با عنوان «ما و آمریکا» منتشر کرد. در این کتاب، جنگ ۱۹۶۷ را به عنوان یک توطئه آمریکایی برای ترور انقلاب جوان مصر تحلیل شده بود. احساس قربانی بودن، در نهایت تبدیل به یهودی ستیزی بیمارگونه‌، نگاه گرگ صفت به دنیایی نابخشودنی و بی رحم، و همچنین و راز قربانی شدن در احساسی از درد تبدیل شد که هر واقعیتی را از میان بر می‌داشت. در سال ۱۹۶۹، بزرگترین تولیدکننده سینمای مصر، الارض (سرزمین)[۱۳] تولید شد که در آن تماشاگران صحنه‌‌ای را می‌دیدند که در آن قهرمان مصری جان خود را فدای دفاع از سرزمین خود در برابر یک توطئه بریتانیایی- فئودالی می‌کرد. فیلم او را نشان می‌دهد که خونش بر روی گل‌های پنبه‌ پاشیده می‌شود، در حالی که یک گروه همخوان در پس‌زمینه بطور چشمگیری شعار می‌دهد: «اگر زمین تشنه باشد، چه باک،. آن را با خونم آبیاری خواهم کرد»[۱۴]. این یک روایت بزرگ بود که با پیروزی قهرمان به پایان می‌رسید. اگر فرهنگ توده‌ای عرب قبل از جنگ هیچ ارتباطی با واقعیت نداشت، اکنون علیه آن اعلام جنگ کرده بود.

چپگرایی جدید عربی متشکل از روشنفکران و نیروهای ملی گرای سابق بود که تصمیم گرفته بودند از نگرش چپ قدیم خارج شوند و چرخش تندتری نسبت به جریان چپگرایی داشته باشند. یکی از روشنفکران نوشت: «ما مصمم بودیم که به کمونیسم به عنوان یک گسست نهایی بین خود و گذشته ملی گرای خرده بورژوازی متعهد شویم». این مصادف بود با جنبش‌های دانشجویی ماه می‌ سال ۱۹۶۸ در اروپا، انقلاب فرهنگی ایالات متحده با رنگ‌های مارکسیستی آن، و ظهور چپ جهانی جدید که فرهنگ جهانی را رادیکال می‌کرد. اولین روشنفکران جوانی که به این چرخش دست یافتند صادق جلال العظم بودند که در سال ۱۹۶۸ اولین کتاب خود را با عنوان «نقد خود پس از شکست»[۱۵] منتشر کرد. یاسین الحافظ شکست ایدئولوژی شکست خورده را در همان سال منتشر کرد.[۱۶] اعظم و حافظ با هم از نظر فکری چپ جدید عرب را به راه‌انداختند و در آثار تحلیلی جدید خود از مواضع اندیشه چپ اروپایی پس از جنگ تقلید کردند. آنها ایدئولوژی بعث و ناصریسم را به عنوان ایدئولوژی‌های خرده بورژوایی که در واقع عقب مانده، ارتجاعی و فاشیستی بودند، و باید با مارکسیسم علمی‌جایگزین می‌شدند، را به چالش کشیدند.

به قول جرج ترابیشی، زندگی روشنفکری عرب پس از سال ۱۹۶۷، زندگی تبدیل به نوعی «روان پریشی جمعی» تبدیل شده بود. سپس با تقلید از مکتب فرانکفورت که تفکر انقلابی را از احتمال تولید نازیسم و فاشیسم مبرا می‌کرد، و در عوض آنها را مظهر خشونت نهفته و تفکر اسطوره‌ای در فرهنگ اروپایی و مسیحی می‌دانست، روشنفکران چپگرای جدید عرب نیز جهان اسلام و عرب را مورد توجه قراردادند. برای آنها فرهنگ به عنوان منشأ واکنش نهفته و سرکوب خود منطقه است. شکست ۱۹۶۷ نه به خاطر آنچه در اندیشه انقلابی عارفانه و مذهبی وجود داشت، یا ارزش گذاری خشونت وحشیانه  را به عنوان یک عمل رستگارانه معنوی می‌کرد، بلکه بعنوان فرهنگ سنتی مقصر همه مصیبت‌ها شناخته شد. چپ‌های جدید مارکسیسم و تفکر انقلابی را دوچندان کردند و تمام تقصیرها را مستقیماً به گردن غیرعقلانی بودن فرهنگ و مذاهب سنتی انداختند.

در این ایام یک نگرش چپ توده‌ای دیگر هم پدیدار شد که عمدتاً در لبنان متمرکز بود، که با اشعار محمود درویش شناخته  شده، و با نوشته‌های غسان کنفانی تقویت شد. گروه‌های چریکی فلسطینی در حال ظهور، فتح و جبهه مردمی‌برای آزادی[۱۷]، و یک گروه مارکسیستی منشعب از جنبش شبه فاشیست ملی‌ گرایان عرب، توانستند چپگرایی قدیمی‌را از رهبری ساف گرفته و خود را جایگزین آن سازند. این جابجایی در نگرش چپ جدید بعنوان تحولی الهام‌بخش تلقی می‌شد. تمام نیروهای چپ توده‌ای جدید عرب رویای سرنگونی و جایگزینی چپ قدیمی‌عرب را در سر می‌پروراندند. گروه‌های چریکی فلسطینی، با الهام از رژیس دبری[۱۸]، «انقلابی در درون انقلاب» ایجاد ‌کردند تا شکست ویرانگر را به یک پیروزی قاطع تبدیل کنند.

این براندازی انقلابی در درون جنبش انقلابی عرب توانست مفهوم آرمان فلسطین را وارونه کند. قبل از ۱۹۶۷، ملی گرایی عرب معتقد بود که وحدت اعراب راه حل اصلی برای فلسطین است. پس از سال ۱۹۶۷، فلسطینی‌ها این شعار را با رویای نجات بخشی از اسرائیل ویران شده و فلسطین آزاد شده، به جوهره خود مأموریت انقلابی خود تبدیل ساختند. شعار «فلسطین یک انقلاب است» به خود-پنداره جدید جناح‌های در حال رشد فلسطین تبدیل شد و آن را به صفوف یک جنبش انقلابی ضد سرمایه‌داری فراملی اضافه کرد که شامل ویتنام، کوبا، قدرت سیاه در ایالات متحده، تروریسم مارکسیست آلمان و دیگران می‌شد. پس از اخراج از اردن، گروه‌های فلسطینی اعلام کردند که قصدشان تبدیل لبنان به یک «هانوی عربی» است که از آن یک جنگ آزادی ‌بخش مردمی‌و یک انقلاب کامل، همه خاورمیانه را متحول خواهد ساخت. این زمانی بود که در آن گروه‌های فلسطینی زمینه تروریسم بین‌المللی هواپیماربایی، ترور و بمب گذاری را فراهم ساختند.

در اینجا ذکر این نکته ضروری است که در تمامی رساله‌ها و ادبیات عقیدتی گروه‌های فلسطینی، آثار روشنفکران فرانسوی و کمونیست به طور مستمر نقل می‌شدند. اولین خبرنامه فتح پس از حمله تروریستی دهکده المپیک مونیخ، نقل قول‌هایی از فرانتس فانون را روی جلد خود برجسته می‌ساخت.

مارکسیسم اسلامی

در سمت راست چپگرایی جدید عربی، چپ اسلامی قرار داشت. این نگرش، گروهی از روشنفکران مارکسیست متعهد را در بر می‌گرفت که با پذیرش اصول مائوئیست،ی بسیج مردمی‌را به کار گیرفته و اسلام را مناسب‌ترین وسیله برای این کار می‌دیدند. بنابراین، غیرعادی نبود که روشنفکران مسیحی مارکسیست عرب فلسطینی مانند منیر شفیق، به اسلام گرویدند و مارکسیست اسلامی شدند. در مصر، قوی‌ترین پایگاه چپ اسلامی، این محیط روشنفکری توسط عبدالوهاب المسیری، حسن حنفی، محمد عماره، عادل حسین و نصر ابوزید رهبری می‌شد. میسیری، یکی از شاگردان عبدالرحمن بداوی، حامی‌نازی‌ها، به طور کامل بر ترکیب یک نظریه انتقادی مارکسیستی-اسلامی از صهیونیسم و یهودیت متمرکز بود. تاریخ و فرهنگ، ماهیت ذاتاً استعماری داشت، امپریالیستی و غیرانسانی بود و این واقعیات می‌بایست آشکار می‌شد. زمانی که از آنچه مارکسیسم اسلامی پرسیده می‌شد که چیست، این پاسخ داده می‌شد: «هیچ چیز و همه چیز… مارکسیسم در اومانیسم اسلامی همگرا شده است». برخی دیگر مانند حسن حنفی، متفکر اسلامی، که معلم نسل کنونی روشنفکران مصری، معتقد بودند که مارکسیسم با اسلام یکسان است.

در زمان انقلاب اسلامی ایران، که در آن خمینی خواستار «همگرایی همه ایدئولوژی‌ها در اسلام سیاسی» شد، علائق عمومی به آمیزه‌ای از بنیادگرایی اسلامی، اگزیستانسیالیسم و تفکر انقلابی مارکسیستی وجود داشت، که در افکار کسانی مانند علی شریعتی تجسم یافته بود. گرویدن به اسلام سیاسی برای پیشی گرفتن از صفوف مبارزان و روشنفکران لبنانی و فلسطینی مائوئیست و مارکسیست، که اسلام برای آنها دروازه بازگشت به آغوش توده‌ها تصور می‌شد.

در مصر، جانشین ناصر، انور سادات، طرحی بلند پروازانه برای پایان دادن به جهت گیری‌های چپ و طرفدار شوروی و تغییر سیاست و فرهنگ مصر در داخل اردوگاه غرب ایجاد کرد. این طرح حول محور به رسمیت شناختن و صلح با اسرائیل قرار داشت. اما به دلیل همان فضای مارکسیست اسلامی، مردم و روشنفکران با آن مخالف می‌کردند. مقاومت شدیدی که سادات از تشکیلات هژمونیک روشنفکران ناصری و چپ با آن روبرو شد، او را به دو راهبردی سوق داد: سرکوب سیاسی زندگی روشنفکری، و احیای محافظه‌کاری اسلامی و حتی بنیادگرایی، تا حمایت مردمی‌از دولت را با خود داشته باشد.

تا آن زمان، اندیشه دینی به طور کامل در اندیشه انقلابی فرو رفته بود، به حدی که ارائه قرائت غیرانقلابی از اسلام را ناممکن می‌ساخت. به نوبه خود، تعریف زندگی روشنفکری عمیقاً به معنای انحصاری «چپ گرایی» تغییر یافته بود. روشنفکران، شاعران و روزنامه نگاران مصری فرهنگ مصر را با آثار ضد سادات، ضد آمریکایی و یهودی ستیز پر کردند. شاعران عامیانه ترانه‌هایی در تمسخر کوکاکولا و سبک زندگی آمریکایی نوشتند. رمان‌نویسان جوانی مانند سونالله ابراهیم، رمان‌هایی درباره قهرمانی به رشته تحریر درآوردند که به دلیل تهاجم سرمایه‌داری کوکاکولا، خود را نابود می‌کند. امل دونقل، شاعری با استعداد، شعر بدنام خود را با عنوان «عدم آشتی» سروده و پرستش ابدی انتقام بر اسرائیل را تعالی می‌بخشید.

سادات اندکی قبل از ترور توسط انقلابیون اسلامی، دستور دستگیری بیش از هزار نفر از روشنفکران مصری را امضا کرد. پس از به قدرت رسیدن جانشین او حسنی مبارک و با نزدیک شدن به خطرات انقلاب اسلامی مارکسیستی به سبک ایرانی، روشنفکران زندانی آزاد شدند. مبارک با آنها صلح کرد و آنها را به جایگاه‌های مختلف خود یعنی ریاست دانشگاه‌ها و آژانس‌های رسانه ای باز گرداند. یک تقسیم کار جدید ایجاد شد که به موجب آن دولت با اسرائیل و ایالات متحده معامله می‌کرد، در حالی که روشنفکران مسئول حفظ فرهنگ ملی ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی باقی می‌ماندند، وضعیتی که امروزه در مصر به عنوان “صلح سرد” شناخته می‌شود. حماس، حزب الله، عراق بعثی، بهار عربی و دولت اسلامی همه در زیر این داستان شبه روشنفکرانه قرار می‌گیرند.

بنابراین روشنفکران چپگرایی مانند جودیت باتلر و نوام چامسکی وقتی اعلام می‌کنند که حماس، حزب الله و ایران بخشی از چپ بین‌المللی هستند اشتباه نمی‌کنند. این سفر وارونگی فلسفی، از وارونگی هگلی الهیات مسیحی شروع شد، سپس وارونگی مارکسیستی رسید، از وارونگی فاشیستی-نازی لنینیسم عبور کرد، به جهانی شدن تفکر اروپایی، رادیکال شدن ناسیونالیسم عربی، تجزیه آن به مارکسیسم عربی و رادیکالیسم فلسطینی کشیده شد، و به شکل گیری گردبادی ایدئولوژیک یهود ستیزی به مراحل تکمیلی خود رسید. نتیجه کلی این جریانات مغشوش، زوال تدریجی تمدن و فرسایش اخلاقی و اجتماعی کل جوامع مسلمان و عربی بود که بسیاری از آنها در دالان‌های خود-ویرانگری که ساخته بودند، فرو ریختند.

انحلال اندیشه دینی تعالی اخروی به یک استعلای سیاسی در درون تاریخ اساساً هویت تقوای دینی اسلامی را به تقوای مبارزه تبدیل و بازسازی کرد. هویت مسلمان به یک مبارزه ابدی تبدیل شد که منشأ آن جهاد متون کلاسیک نیست، بلکه  دیالکتیک آلمانی ساخته مارکس است. آموزه دینی شهادت و زندگی جاودانه در آخرت در کیش شکوه انقلابی جاودانه و قهرمان پرستی از نوع چه گوارا ادغام شده است. این بهترین توضیحی است که می‌توان برای پدیده عجیب و غریب مذهبی‌تر شدن جوامع مسلمان از اواخر دهه ۱۹۷۰ ارائه داد، به گونه‌ای که فقط به خشم بیشتر، شورش بیشتر، محدودیت‌های اخلاقی کمتر در مورد خشونت و تمایلات جنسی، و پرستش مشرکانه آشکار درد ترجمه شد. التهاب و بحران، بی‌قراری و نابسامانی، خون ریزی و بدبختی بهترین توضیح برای این شرایط است.

*دکتر محمود مسائلی استاد بازنشسته روابط و حقوق بین‌الملل، دانشگاه‌های آتاوا و کارلتون و دبیرکل اندیشکده بین‌المللی نظریه‌های بدیل با مقام مشورتی دائم نزد ملل متحد


[۱] Taha Hussein was one of the most influential 20th-century Egyptian writers and intellectuals, and a figurehead for the Arab Renaissance and the modernist movement in the Arab world. (1889-1973)
[۲] Abbas Mahmoud al-Aqqad was an Egyptian journalist, poet and literary critic, and member of the Academy of the Arabic Language in Cairo. (1889-1964)
[۳] Layla Balabakki was a Lebanese novelist, journalist, activist and feminist. (1936-2023)
[۴] Nazik al-Malaika was an Iraqi poet. (1923-2007)
[۵] Suhayl Idris was a Lebanese novelist, short-story writer, journalist and translator. (1925-2008)
[۶] Albert Camus was a French philosopher, author, dramatist, journalist, world federalist, and political activist. (191301960)
[۷] Rosa Luxemburg was a Polish and naturalised-German revolutionary socialist, orthodox Marxist, and anti-war activist
[۸] Ali Al-Wardi was an Iraqi social scientist specialized in the field of social history. (1913-1995)
[۹] Fayez Sayigh was a Arab-American diplomat, scholar and teacher. (1922-1980)
[۱۰] The danger of Zionism on civilization and the soul
[۱۱] Afro-Asian People’s Solidarity Organization (AAPSO)
[۱۲] Mohamed Hassanein Heikal was an Egyptian journalist (1923-2016)
[۱۳] Al-Ard (The Land)
[۱۴] If the land is ever thirsty, I shall irrigate it with my blood
[۱۵] Sadiq Jalal Al-Azm, Self-Criticism After Defeat
[۱۶] Yasin Al-Hafiz, The Defeat and the Defeated Ideology
[۱۷] The Popular Front for the Liberation of Palestine (PFLP)
[۱۸] Jules Régis Debray is a French philosopher, journalist, former government official and academic

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲۳ / معدل امتیاز: ۴٫۱

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=342590