KayhanTour
«کیهانتور» در تور اینترنتی خود مطالب قابل توجه رسانههای دیگر را از سراسر جهان برای شما تور میکند.
بانو یاسمین پهلوی در گفتگویی با ژیان قمیشی برنامهساز کانال «رُک مدیا» درباره فرامرز اصلانی هنرمند موسیقی و شعر و نوازندگی که بر اثر ابتلا به بیماری سرطان همزمان با آغاز نوروز در یکم فروردین ۱۴۰۳ درگذشت سخن گفت. متن این گفتگو را که شنبه ۴ فروردین از «رک مدیا» در یوتیوب پخش شد و توسط کیهان لندن از انگلیسی به فارسی برگردانده شده در ادامه میخوانید.
ژیان قمیشی- این برنامه ویژه ROQE به نام زندهیاد و در گرامیداشت فرامرز اصلانی است و بانو یاسمین پهلوی وکیل و فعال حقوق بشر که به خاطر دموکراسی در ایران تلاش میکند مهمان من است. او در تهران متولد شد و خانواده اش پس از انقلاب به آمریکا آمدند و در کالیفرنیا ساکن شدند. وی تحصیلات خود را در رشته حقوق سیاسی در دانشگاه جرج واشنگتن به پایان رساند و به عنوان همسر رضا پهلوی شاهزاده تبعیدی ایران نیز چهرهای شناخته شده در گردهماییها و تظاهرات ایرانیان است. وی با این حضور همبستگی خود را با ایرانیان داخل ایران و پشتیبانی از خواست آنها را برای رسیدن به آزادی و دموکراسی نشان میدهد. او همچنین دوست نزدیک فرامرز اصلانی و مرجان همسرش بوده و اکنون از واشنگتن در این برنامه شرکت میکند.
ژیان قمیشی: سلام
بانو یاسمین پهلوی:سلام، به خاطر این دعوت از شما متشکرم؛ ای کاش به مناسبتی شاد اینجا میبودم؛ ولی به هر حال خوشحالم که با شما هستم.
-خیلی از شما متشکرم و امیدوارم در آینده در موقعیتهای شاد هم با شما همراه باشیم. من بسیار خوشحالم که ما این برنامه را به زبان انگلیسی اجرا میکنیم چرا که همیشه مایل بودم جادوی فرامرز اصلانی را فراتر از جامعه ایرانی به مردم بشناسانم. اول از همه واقعا بابت از دست دادن او متاسفم؛ همه ما ناراحتیم. اما فرامرز دوست نزدیک شما بوده و میخواهم بپرسم چند روز اخیر برای شما چگونه گذشت؟
-این اندوه عمیقیست که همه ما به نوعی تجربه میکنیم؛ ترکیبی از اشک و لبخند زمانی که خاطرات در ذهنمان یادآوری میشوند. بسیار سخت است خصوصا که همه چیز به سرعت اتفاق افتاد. او در نزدیکی خانه ما بستری بود و من به شدت مایل بودم به ملاقات خودش و همسرش بروم و هرطور که میشود حمایتشان کنم اما به علت ضعف مصونیت جسمی و خطر انتقال بیماریهای واگیردار امکان ملاقات با او فراهم نبود. من امیدوارم بودم که بتواند بر بیماریاش غلبه کند اما همه چیز بسیار سریع اتفاق افتاد و فکر میکنم ما هنوز نتوانستیم قبول کنیم که او دیگر با ما نیست: این بسیار بسیار غمانگیز است. من دیروز توانستم با مرجان ملاقاتی داشته باشم و با خودخواهی گفتم که آمده ام تا حال خودم بهتر شود و امیدوارم که بتوانم حال تو را هم بهتر کنم. نیاز داشتم که او را در آغوش بگیرم و این چیزی بود که واقعا به من کمک کرد تا الان بتوانم اینجا باشم و اندکی در مورد او با شما صحبت کنم.
-شما الان از همین اول احساساتی شدهاید
-بله، چون همانطور که همه میگویند فرامرز بسیار انسان خاصی بود. من دقیقا نه سال پیش در پانزدهم مارس ۲۰۱۵ او را برای اولین بار ملاقات کردم و صادقانه بگویم زیاد با او و کارهایش آشنا نبودم و هرگز اجرای او را از نزدیک ندیده بودم. ارتباط من با او و همسرش اتفاقی و در مناسبات انسانی شکل گرفت و من همان چیزی را که همه میگویند دوباره تکرار میکنم: فرامرز مردی مهربان، موقر، باهوش و یک جنتلمن واقعی بود.
-اجازه بدهید به ملاقات شما با مرجان برگردیم؛ حالش چطور بود؟
-او به طرز باورنکردنی به خود مسلط بود. نمیدانستم موقع دیدنش باید چه انتظاری داشته باشم اما او مثل همیشه بسیار بسیار قوی و محکم بود. اگر شما این زوج را نمیشناختید فکر میکردید مرجان است که قرار است سرگرمتان کند. او همه چیز را سر و سامان میدهد و محور همه چیز است و به این دلیل همه او را دوست داریم. روحیه شوخاش را حتی در این شرایط هم حفظ کرده. همانطور که گفتم همه ما گاهی لبخند میزنیم اما او در این شرایط هم قادر است این لبخند را حفظ کند و باعث شود دیگران هم احساس بهتری داشته باشند. امیدوارم روی من به عنوان فردی که هر زمان نیاز باشد آمادهی کمک به او هستم حساب کند.
-مطمئنم که دیدار با شما برای او بسیار ارزشمند بوده. شما در این مورد که همه چیز بسیار سریع اتفاق افتاد درست میگویید. ما فرامرز را همین چندوقت پیش با حال خوب دیده بودیم. اولین باری که احساس کردید بیماری او جدیست چه زمانی بود؟
-کمتر از یک ماه پیش در یک مهمانی شام در خانه برادرم، فرامرز را دیدم و حالش خوب به نظر میرسید. البته مدتی بود که با مسئله ریهاش که در اثر کووید ضعیف شده بود درگیر بود و به این علت مرتب تحت نظر پزشک بود. ما شب خوبی را سپری کردیم. صادقانه بگویم او همیشه محکم و عالی و سرحال به نظر میرسید و بسیار سخت بود که او را بیمار یا ضعیف تصور کنیم. آخرین خاطراتم از او این است که بسیار خندیدیم. با هم دور میز «دو حقیقت و یک دروغ» بازی میکردیم که او در آن بسیار مهارت داشت. در این بازی دور میز میچرخیم و حدس میزنیم کدامیک از حرفایی که گفته میشود دروغ و کدامیک راست است.
هیچکدام از ما نمیتوانستیم درست حدس بزنیم که کدامیک از حرفهای او دروغ است در حالی که فرامرز قادر بود به راحتی دروغهای ما را حدس بزند.
-او فردی بود که بسیار راحت میشد باورش کرد. یکی از نکاتی که دیروز در همین برنامه در مورد او به آن اشاره کردیم چیزی بود که او خودش در مورد لئونارد کوهن گفت. همانطور که میدانید من همیشه فرامرز را لئونارد کوهن ایران میدانستم و فرامرز خودش در مورد لئونارد کوهن میگفت یکی از دلایلی که مردم لئونارد را دوست دارند این است که او را به راحتی باور میکنند و درست هم میگفت و این در مورد خود فرامرز هم صدق میکند. شما همیشه فکر میکنید حرف او از واقعیت سرچشمه گرفته و برای همین است که او در این بازی نیز مهارت زیادی داشت.
-بله، او بسیار خوب بازی میکرد. مرجان هم مهارت زیادی دارد اما فرامرز واقعا خوب بود. این آخرین خاطره من از اوست ولی در کل همانطور که شما با لئونارد کوهن مقایسه کردید فرامرز برای من بسیار بیش از فقط یک خواننده بود. او همانطور که همه دیدهاند و میگویند هرگز هنرش را به خاطر موفقیت تجاری به خطر نیاانداخت. او هنر محض بود. شاعر بود و ترانههایش را خودش مینوشت و از ته قلبش با ما حرف میزد و نقش بسیار اساسی در جهت آشنا کردن عامه مردم با شعر ایرانی داشته و تا ابد خواهد داشت. او همیشه برای من یک انسان بسیار باهوش و عمیق بود که نمیتوانم او را با هیچکدام از هنرمندان دیگر مقایسه کنم. او منحصر به فرد بوده و خواهد ماند. با شعرها و آهنگهایش هدیه بزرگی برای ایرانیان بجا گذاشت. او به ادبیات و فرهنگ و تاریخ ایران عشق میورزید. قبل از اینکه برای ضبط این برنامه آماده شوم به خاطر آوردم که او به من یک سنجاق سینه با طرح «فروهر» هدیه داده بود؛ خودش هم همیشه این سنجاق را به همراه پرچم شیروخورشید به سینه میزد. فکر میکنم تمام اینها به ما نشان میدهد که او چگونه شخصی بود. روحی داشت که زندگیهای قبلی فراوانی را تجربه کرده بود و هدیهای برای ما بجا گذاشت که بتوانیم برای حفظ نیکی و میراث ایرانی خود بجنگیم و همچنین قویا معتقدم که او با حضورش جهان را هم به جای بهتری تبدیل کرده بود.
-او برای ما یک یادآوری سخت از پایان خودمان است. اجازه بدهید که بگویم او نامیراست. درواقع عمر برای شخصی شبیه به او مفهوم بیربطی است. همانطور که خود شما اشاره کردید، هنرمندی خوشرو و پر از انرژی و زندگی بود؛ با اینهمه تصور پایان او برای من واقعا سخت است. ممکن است عجیب به نظر برسد اما در مورد بعضی افراد ما میپذیریم که آنها پیر میشوند و زندگی هم ابدی نیست و همه ما روزی خواهیم مُرد. اما در مورد او حتا با اینکه میدانستیم بیمار است این اتفاق مثل یک سیلی به صورت ما بود. چند روز پیش که خبر درگذشت او را شنیدم با خودم گفتم مگر ممکن است! آیا شما میتوانید آنچه را میگویم به احساسات خودتان ربط دهید؟
-بله، من واقعا همیشه به این معتقد بودم که مرگ پایان نیست و شخصا اینطور فکر میکنم که ما زندگیهای زیادی را تجربه میکنیم و در هر زندگی کارهای زندگیهای پیشین خود را میبینیم و افرادی هستند که ما فرای زندگی حال حاضر خود با آنها احساس نزدیکی داریم. همین فکر به من آرامش میدهد که فکر نمیکنم او ما را ترک کرده و حس میکنم که روح و بنیان وجودش همچنان با ماست و همین فکر باعث میشود حس کنم او در همین لحظه هم کنار من حضور دارد. من بسیار غمگینم و برای حضور فیزیکی او دلتنگ شدهام اما او را از طریق ترانهها و آهنگهایش و دختران دوست داشتنیاش حس میکنم و فکر میکنم که همیشه با ماست و خواهد بود.
-در ابتدای گفتگو اشاره کردید که برای او مدتی اشک ریختید. گریه شما برای چه چیزی در مورد او بود؟
-فکر میکنم گریهی من در مورد خاطرات او بود. او فردی بود که تاثیر شگرفی بر اطرافیانش میگذاشت. وقتی در مورد او فکر میکنم و ناگهان متوجه میشوم که قرار نیست خاطرات جدیدی با او بسازم این بسیار سخت است و احساساتیام میکنم. در کل من زیاد اهل گریه نیستم و افراد بسیار کمی هستند که موجب گریه من میشوند. اما او واقعا در قلب من بود و هست. هرچند طول زمان آشنایی من با او کمتر از دیگران بوده اما کیفیت دورانی که با او سپری کردم بسیار عمیق بود. به یاد میآورم وقتی در ماشین نشسته بودیم و منتظر بودیم تا بقیه بیایند او از من پرسید میخواهی به یکی از ترانههای جدیدم گوش کنی؟ میدانید او همیشه در مورد استعدادهای خودش بسیار متواضع بود و این تحسین مرا برمیانگیخت. من همیشه به افرادی جذب میشوم که چنین شخصیتی دارند و برای جلب توجه تلاش نمیکنند و در عوض بطور ذاتی و بدون تلاش، تو را جذب خودشان میکنند و هربار که با آنها برخورد میکنی چیز جدیدی یاد میگیری و من بسیار علاقمند بودم که با او ارتباط داشته باشم.
-او به شما چه آموخت؟ از او چه یاد گرفتید؟
-او کلمات فارسی زیادی به من یاد میداد. زبان فارسی را بسیار دوست داشت و دلش میخواست اصالت زبان فارسی را حفظ شود و از کلماتی که از زبان عربی مشتق میشوند کمتر استفاده شود. در نتیجه به من کمک میکرد تا جایگزین فارسی برای این کلمات پیدا کنم.
-مثلا سر میز غذا وقتی حرف میزدید کلمات شما را تصحیح میکرد؟
-نه، نکته همینجاست. او هرگز بدون اینکه از او درخواست کنم این کار را انجام نمیداد. بسیار موقر بود و هرگز نظراتش را به کسی تحمیل نمیکرد. اگر نظرش پرسیده میشد، میگفت. مثلا زمانی که به همراه مرجان که رانندگی میکرد به جایی میرفتیم از او سوال میپرسیدم. مرجان دیوانهوار رانندگی میکند و من نمیدانم چطور تا حالا بارها تصادف نکردهایم. ما هم از این فرصت برای صحبت استفاده میکردیم و وقتی مرجان مشغول رانندگی بود از او در مورد کلماتی که به دنبال جایگزینشان بودم و یا مسائل دیگر میپرسیدم. او هرگز چنین شخصیتی نداشت که نظرش را تحمیل کند.
-این بخش جداییناپذیر شخصیت او بود و به شدت باهوش بود. در همه چیز سررشته داشت از روزنامهنگاری تا صحبت روان به زبانهای مختلف و… اما هرگز با این تواناییها خودنمایی نمیکرد. میدانید، سالها پیش که با او مصاحبه مفصلی انجام دادم و اولین مصاحبه طولانی او به زبان انگلیسی بود با او شوخی کردم که مردم پشت سرت میگویند آیا فرامرز اصلا میتواند انگلیسی حرف بزند؟ اما انگلیسی او بسیار بسیار بهتر از زباندان ها بود. اما او هرگز نشان نمیداد. چیزی که در مورد او بسیار زیبا بود این بود که همیشه میخواست ترانههایش ساده و قابل فهم باشند و هرگز نمیخواست که توان ادبی و طبع شعر پیچیده خودش را در ترانههایش پیاده کند. همیشه میخواست شعرهایش برای مردم عادی قابل فهم باشد و این خواستهاش در موفقیتاش مؤثر بوده و به همین علت است که ترانههای او اینقدر کلاسیک هستند.
-بله، دقیقا نکته همین است که ذرهای خودنمایی در او وجود نداشت. او در عین اینکه بسیار متواضع بود بسیار هم با استعداد و باهوش بود و همانطور که قبلا اشاره کردم دلیل رابطهی خوب من با او همین بود .من همیشه افرادی را تحسین میکنم که نیازی ندارند مدام به دیگران بگویند چقدر بزرگ و باهوشاند اما آنقدر در درون و ذاتشان اطمینان وجود دارد که اجازه میدهند در زمان مناسب این تواناییها بروز کند. از هر لحاظ او چنین شخصیتی داشت. وقتی او را میدیدید فکر نمیکردید که اجرای موسیقی حرفهی او باشد. چراکه او فراتر از آن بود؛ همانطور که میدانیم و شما هم اشاره کردید او نه تنها قادر بود ترانههایی بنویسد که برای مردم قابل فهم باشد بلکه میتوانست ساعتها بنشیند و شعرهای فارسی را نقل کند و در مورد سیاست و تاریخ حرف بزند. اما هرگز برای این کارها داوطلب نمیشد. شنیده بودم که خجالتی است اما شخصا فکر نمیکنم که واقعا خجالتی بوده باشد بلکه سبک شخصیت او اینگونه بود که ساکت و آرام باشد. اما باید اشاره کنم وقتی شما دوستی با چنین شخصیتی دارید یکی از بهترین احساسات زمانیست که باعث میشوید آنها بخندند و به اصطلاح یخشان بشکند و از آن حالت مصمم و بیاشکال همیشگی خود در بیایند. من دوست داشتم گاهی او را متعجب کنم و باعث شوم ناگهان بابت چیزی که گفتهام از خنده منفجر بشود. ما با هم به سفر میرفتیم و اوقات خوشی با هم داشتیم و من همیشه این خاطرات را گرامی میدارم.
-میدانید که شما تنها کسی نیستید که او را دوست داشتید؛ به نظر میرسد همه افراد حتا کسانی که هرگز او را ملاقات نکردند (با اینکه سلفیهای زیادی با تعداد زیادی از طرفدارانش میگرفت و در اینترنت منتشر میشد) او را دوست داشتند. من در مقالهای که به او تقدیم کردم با شوخی نوشتهام او تنها ایرانی روی کره زمین است که هیچکس پیدا نمیشود که نظر منفی یا نقدی به او داشته باشد و حدس میزنم زندگیاش را به همین روش پیش میبرد. او کسی نبود که بیتفاوت باشد. آنچه میخواهم از شما هم سوال کنم اینست که در سالهای اخیر دیدیم که او نیز در بسیاری از تظاهرات و گردهماییهای ایرانیان به همراه خود شما حضور پیدا کرد و حمایت خود را از دموکراسی و آزادی در ایران با صدای بلند ابراز کرد. او به نوعی همگانی این کار را انجام داد و توانست شخصیت فردی خودش را هم حفظ کند تا همه ما اینطور دوستش داشته باشیم. به نظر شما چطور موفق به این کار شد؟
-فکر میکنم این به همان چیزی برمیگردد که پیشتر هم گفتیم. او ذاتا شخصیتی نداشت که بخواهد عقاید خود را به کسی تحمیل کند؛ انسانی نبود که راه برود و به دیگران بگوید چه کاری را چگونه انجام دهند و یا از نظر او چه چیز بهترین است. فکر میکنم فعالیت سیاسی او نیز نمایانگر همین اخلاق او بود. درواقع تلاش نمیکرد که سخنرانی کند و یا مسیر مشخصی برای دیگران تعیین کند. ما به مدت چندین ماه هر هفته شنبهها با یکدیگر در تظاهرات شرکت میکردیم. همه آن زمان از ایرانیان داخل حمایت میکردند اما روش او متفاوت بود. تا قبل از قتل مهسا امینی من هرگز با فرامرز بحث سیاسی ویژهای نداشتم اما بعد از آن اتفاق وقتی همه هنرمندان ایرانی در سراسر دنیا حس کردند که باید کاری برای جامعه ایران انجام دهند دیگر همه سیاسی شدند. اما همان موقع هم ندیدم که او گرایش سیاسی خاصی غیر از حمایت همهجانبه از مردم داخل ایران و مبارزه آنها برای آزادی داشته باشد و فقط شاهد عشق او به وطناش بودم که دوست داشت ایران یک کشور دموکراتیک باشد. از این نظر شاید شما درست میگویید که وقتی فردی نخواهد عقیدهاش را به دیگران تحمیل کند و یا مردم را به پذیرش اجباری عقیدهای وادارد آنگاه کسی دیگر از او متنفر نخواهد شد. او همیشه همینطور بیریا ماند و خوش به حالش شاید این چیزی باشد که همه ما باید بیاموزیم.
-شاید هم این به مردمی برگردد که باور پیدا میکنند وقتی میبینند شما عقیدهای دارید که به نظر میرسد این عقیده از یک واقعیت اصیل سرچشمه میگیرد. البته من نمیدانم اما احتمالا رهبران رژیم حاکم بر ایران طرفدار او نیستند؛ اما غیر از آنها بقیه افراد او را دوست دارند. او مثل خود شما بود به عنوان فردی که با وجود ۴ دهه دوری از ایران باز هم بسیار به ایران متصل و متعهد باقی ماند. این مرا بسیار غمگین میکند که به یاد میآورم در گفتگویمان به من گفت که بزرگترین آرزویش بازگشت به ایران و اجرا در آنجاست. چیزی که اکنون دیگر امکانپذیر نیست. آیا او در این مورد به شما چیزی گفت؟
-همانطور که گفتم ما کمتر وارد بحثهای سیاسی و جنجالی میشدیم؛ بیشتر شبیه این بود که ما یک ماموریت انسانی مشترک داریم که از صمیم قلب برایش تلاش میکنیم. ما هرگز در این مورد بحثهای فلسفی نمیکردیم. من در مورد بسیاری چیزهای دیگر از او میپرسیدم اما هرگز در مورد خاطرات سیاسی گذشتهاش و یا چشماندازهای سیاسیاش برای آینده ایران از او سوال نمیکردم. دوستی ما کاملاً خارج از جهان سیاست بود و من باید بگویم که رابطههای زیادی دارم که همینطور است و این برای ما بسیار ضروریست چرا که ما نیاز داریم روابط دوستانهای داشته باشیم که با دشواری تلاشهایمان برای آزادی ایران تحت تاثیر قرار نگیرند. در نتیجه بیشتر ساعاتی که ما همراه فرامرز و مرجان سپری میکردیم به نواختن موسیقی میگذشت. چون همسر من به نواختن «درام» علاقمند است و ما در خانه دوستان مشترک بیشتر به نواختن درام و گیتار میپرداختیم و او گاهی برای ما میخواند. تا قبل از قتل مهسا تمام مهمانیهای ما چنین فضایی داشت و هنر در آن حرف اول را میزد. چرا که این برای همسر من هم فرصتی بود که بخشی از نگرانیهایش را با کمک موسیقی و هنر از بین ببرد. در نتیجه ما دوستی خود را نه به اجبار بلکه از روی دلخواه به این شکل نگه داشتیم.
-درواقع قانونی وجود نداشت که شما مجبور به رعایتاش باشید…
-…بله
-اما نکته مورد نظر من این بود که او در تظاهرات حاضر میشد و این معنای زیادی دارد. همین قابل توجه و درس بزرگی است که شما بدانید نیازی نیست ایدئولوژی یا گرایش مشخصی داشته باشید بلکه فقط لازم است در اعتراضات حاضر باشید.
-بله، دقیقا، او حضور داشت و فکر میکنم در همه تظاهرات واشنگتن شرکت کرد. درست مثل خود من که تلاش کردم در همه اعتراضات حاضر باشم. ما همیشه آنجا با هم بودیم فارغ از اینکه چه کسانی با چه عقایدی در اطراف ما هستند؛ به همراه مرجان در این مبارزه و در تظاهرات حضور داشتیم و او واقعا در عمل نشان داد که وقتی پای مبارزه برای ایران در میان باشد او کجای تاریخ ایستاده است. میدانید که سالها از طریق شعرها و آهنگهایش این حمایت را نشان داده بود اما زمانش که رسید او در جهت نشان دادن این حمایت قدم برداشت. حتا زمانی که میدانستم بیمار است و با اینکه ریهاش در هوای سرد اذیت میشود در چندین تظاهرات در هوای بسیار سرد شرکت کرد و هرگز هم شکایتی نداشت. اینکه یک مرد هرگز شکایتی نداشته باشد یک موضوع جداگانه است. صادقانه میگویم تا همین ماه پیش هم با وجود بیماری هرگز از او شکایتی در مورد هیچ چیز نشنیدیم.
-راستی هم او هرگز در مورد این حقیقت که حرفهاش توسط انقلاب اسلامی دستخوش تغییر شد هیچ شکایتی نکرد. هرگز کام خودش را تلخ نکرد و دوست داشت که با دید مثبت منتظر اتفاقهای خوب باشد. در یکی از مصاحبههایش به من گفت که هرگز حسود نبوده و من او را باور کردم. وقتی افراد دیگری این را میگویند، با خودم میگویم حتما ساخته ذهن خودشان است اما در مورد او اینطور نبود. وقتی شما یک عزیز را از دست میدهید در حرف میگویید که او بهترین بود! اما در مورد او واقعا نمیشود جز این گفت که او بهترین بود. دقیقا به تمام الهامات ما جان بخشیده بود.
-بله، واقعا همینطور است. اول از هرچیز به نظر من حسادت اغلب اوقات از احساس ناامنی و نداشتن اعتماد به خود سرچشمه میگیرد و او مشخصا فردی بود که کاملا به خودش اطمینان و به هنر و رسالتاش باور داشت؛ در نتیجه فکر نمیکنم که هرگز خودش را با دیگری مقایسه کرده باشد و احتمالا به همین دلیل هم بوده که هرگز پیشنهادهای مختلفی را که برای تجاری کردن هنرش در زمینه ساخت موسیقی یا اجراها به او داده میشد نپذیرفت. شاید میتوانست کارهایی برای کسب درآمد بیشتر انجام دهد اما به نظر من برای او اینطور بود که جایگاهش در جهان و رسالتاش و آنچه را قرار است انجام دهد تثبیتشده میدانست. این بدین معناست که نمیتوانم او را با هیچکس مقایسه کنم و خودش هم این کار را نکرده. بسیار منحصر به فرد بود و هویت ویژهی خودش را داشت.
-بسیار خرسندم که این گفتگو را با شما داشتم و نظرات و احساسات شما را شنیدم. قبل از پایان برنامه آیا خاطرهی خاصی از فرامرز دارید که در این چند روزی که او را از دست دادهایم در ذهنتان تکرار شده باشد؟
-شاید خندهدار به نظر برسد اما اگرچه او شخصیتی عمیق و باهوش داشت آنچه به دلایلی بیشتر از همه چیز به یادم میآید این است که ما با هم برای شرکت در یک مراسم ازدواج به مکزیکوسیتی رفته بودیم و در موزه فریدا [فریدا کالو نقاش سرشناس مکزیکی در نیمه اول قرن بیستم] بودیم…
-این خاطره مربوط به چه زمانیست؟
-مربوط به قبل از شیوع کرونا است. فکر میکنم تمام زندگیام به دو قسمت قبل و بعد از کرونا تقسیم شده؛ ولی یادم نمیآید دقیقا مربوط به چه سالی است. آنچه در این خاطره باعث لبخند من میشود این است که در آن موزه برشی از تصویر فریدا و همسرش برای گرفتن عکس یادگاری بازدیدکنندگان طراحی شده بود و همانطور که همه میدانند همسر فریدا مرد بسیار چاقی بود. مرجان و فرامرز سرشان را داخل سوراخهای دو تصویر بردند تا از آنها عکس بگیرم. چون فرامرز که خوشلباس بود چهرهاش در تصویر یک مرد چاق و زشت جا گرفته بود همیشه مرا به خنده میاندازد. باید آن عکس را پیدا کنم…
-حالا همه دلشان میخواهد آن عکس را ببینند. واقعا چه خاطره خوبی تعریف کردید که زهر این غم را بگیرد.
-همانطور که گفتم ما در این چند روز خنده و گریه را با هم داشتیم.
-از شما به خاطر حضور در این برنامه و تعریف این خاطره متشکرم؛ با اینکه میدانم این روزها برای شما پر از فراز و نشیب هستند. حتا در این گفتگوی کوتاه هم احساسات بسیار خالص بودند و من قدردان زمانی هستم که شما برای این گفتگو اختصاص دادید.
-من هم از دعوت شما و اینکه فرصت بیان خاطراتم را به من دادید متشکرم. امیدوارم که حق مطلب را ادا کرده باشم چون بسیار سخت است که شخصی مانند او را در گفتگویی کوتاه توصیف کرد. متشکرم.