تجربه بجامانده از یک پادشاهی‌خواه مشروطه‌‌گرا برای جمهوریخواهان مدافع پهلوی

چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۰۳ آپریل ۲۰۲۴


بهزاد پرنیان – در تاریخ پنجم بهمن ماه ۱۴۰۲ خورشیدی، برابر با بیست و پنجم ژانویه ۲۰۲۴، بیانیه‌ای از «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» در نشریه کیهان لندن به چاپ رسید.

در این بیانیه، بنیانگذاران این جمعیت سیاسی نوپای جمهوریخواه، به تبیین رویکرد سیاسی خود، و نیز به چرایی ضرورت تشکیل چنین جمعیتی با توجه به ناکارآمدی و ناهماهنگی اپوزیسیون جمهوریخواهان پرداخته‌اند.

بدون تردید مهم‌ترین نکات آمده در این بیانیه‌، مواردی همچون مورد وثوق بودن شاهزاده رضا پهلوی توسط این جمعیت سیاسی، و نیز تاکید بر مقبولیت و تبعیت از نگاه و مرام سیاسی ایشان پیرامون موضوعاتی چون باورمندی به تمامیت ارضی کشور، برگزاری انتخابات آزاد برای مشخص نمودن نوع حکومت ایران در فردای براندازی، پافشاری بر حاکمیت دموکراسی و سکولاریسم در ایران آزاد است و در نهایت اذعان و پذیرفتن این واقعیت که شاهزاده رضا پهلوی تنها فرد مورد اعتماد ملت ایران است.

بنیانگذاران جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی، به فاصله کوتاهی پس از اعلام موجودیت این جمعیت، در نشستی با شاهزاده رضا پهلوی، تا اینجای کار و در عمل نشان دادند که در حقیقت، بر آنند تا با پیروی از سخنان و راهنمایی‌های شاهزاده رضا پهلوی، بخشی از راه حل برای خلاصی یافتن از رژیم ملاها در ایران باشند، و نمی‌خواهند تا از طریق دشمنی با نام پهلوی بطور اخص، و نفی باور سیاسی ایران‌محور ایشان و نیز تخطئه‌ی اندیشه سکولار دموکرات وی، همانند دیگر گروه‌ها و سازمان‌های جمهوریخواه به بخشی از مشکل برای ملت ایران بدل گردند، آنهم از طریق هم‌پیمان شدن با دیکتاتوری حاکم بر کشور و به انحراف کشاندن انقلاب ملی ملت ایران به رهبری شاهزاده رضا پهلوی.

بر همین اساس و به تبع مواضع اعلام شده از سوی این تشکل سیاسی در بیانیه‌ اعلام موجودیت آنها، چندی پیش آقای محمد حیدری از بنیانگذاران اصلی‌ این جمعیت، با خطاب قرار دادن دیگر گروه‌های جمهوریخواه که خود را اپوزیسیون رژیم ملاها می‌دانند، بر آنها تاخته و با صراحت کلام می‌پرسد که «دیگر چه می‌خواهید؟»

دل نیارامد ز گفتار دروغ
آب و روغن هیچ نفروزد فروغ

اینطور که پیداست، آقای محمد حیدری و جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی، خود خوب می‌دانند که در این راه با چه سختی‌ها ، دشنام ها، افتراها و در نهایت چوب لای چرخ گذاشتن‌ها روبرو خواهند شد، آنهم از جانب اشخاص، گروه‌ها و سازمان‌هایی که اتفاقا جمهوریخواه هستند و مدعی وطن‌پرستی، ایران‌دوستی و مشروطه‌خواهی!

آنچه امروز بنیانگذاران این جمعیت نوپا با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، دقیقا همان معضلی است که قریب به دوازده سال پیش ، زنده‌یاد ناصر محمدی معاون سردبیر کیهان لندن با آن روبرو بود و چه تلاش‌ها نمود تا از یک طرف، پادشاهی‌خواهان مشروطه‌گرا و از طرف دیگر برخی مدعیان سکولاردموکرات از دیگر طیف‌های سیاسی را  حول همان نکاتی که شاهزاده رضا پهلوی از دیرباز به آنان اشاره دارد، گرد آورده تا شاید به اپوزیسیون خارج از کشور سر و سامانی داده باشد.

چنین به نظر می‌آید که آنچه بنیانگذاران «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» در متن بیانیه‌ مورد نظر و نیز با به اشتراک گذاشتن مواضع خود در جریان مصاحبه‌ها اعلام نموده‌اند، منطبق بر همان ایده و راهکاری است که زنده‌یاد ناصر محمدی از چهره‌های شاخص سیاسی پادشاهی‌خواه مشروطه‌گرا در مقاله‌ای با عنوان «طرح شورای دموکراسی، راهکاری عملی‌ برای اتحاد و همبستگی اپوزیسیون» ارائه داده بود و در حقیقت ادامه همان تلاش میهن‌پرستانه و ایرانگرایانه برای تجمیع تمامی نیروهای سیاسی زیر رهبری شاهزاده رضا پهلوی است.

باری در نبود و فقدان تاسفبار زنده‌یاد ناصر محمدی که همه تلاش خود را برای به ثمر رساندن چنین ایده‌ای به کار بست، امروز شاهد آن هستیم که گروه‌های سیاسی می‌روند تا پس از آزمون و خطاهای بی‌شمار که حاصلی جز مستهلک شدن توان اپوزیسیون خارج کشور نداشت، به واقعیتی که امروز تنها گروه سیاسی جمهوریخواه زیر نام «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» به آن دست یافته، برسند و راه را در آن ببینند که چاره کار و دوای این زخم ناسور ، چیزی جز باورمندی به پهلویسم به عنوان مرامی که می‌تواند همه ایرانیان را حول چهار محور اصلی‌ مورد اشاره شاهزاده رضا پهلوی متحد نماید، نیست.

همان چهار محور اصلی که زنده‌یاد ناصر محمدی در سال‌های نه چندان دور در مقاله خود و در تأسی از مرام پهلویسم که در یک کلام چیزی جز ایران و ایران و ایران و کرامت انسان نیست، گنجانده بود.

اما در این راه، زنده‌یاد ناصر محمدی با بسیاری از کارشکنی‌ها که عمدتا متاثر از خودبینی و تنگ‌نظری سیاسیون و رهبران سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی بود، مواجه گشت و چه بسا که در این برهه از زمان، با توجه به نوپا بودن جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی، این جمعیت با فرا گرفتن و به کار بستن تجربیات یک پادشاهیخواه مشروطه‌‌گرای اصیل، و آنچه وی در مقاله خود سعی در تبیین آن داشت، بتوانند آن را چراغ راه خود گردانند.

همانطور که گفته شد، «طرح شورای دمکراسی راهکاری عملی‌ برای اتحاد و همبستگی‌ اپوزیسیون» عنوان مقاله‌ سیاستمدار و روزنامه‌نگار فقید ناصر محمدی معاون پیشین سردبیر کیهان لندن بود. وی در این مقاله سعی داشت تا به ساده‌ترین شکل، راهکاری برای اتحاد و یکپارچگی گروه‌های سیاسی‌ای که مدعی ایرانگرایی و ضدیت با رژیم ملاها بودند (اپوزیسیون خارج کشور) ارائه دهد.

وی در مقاله خود، با اشاره به فرصت‌های از دست رفته برای اتحاد و همدلی گروه‌های مخالف با رژیم ملاها، و متعاقب آن عقب افتادن روند سرنگونی حکومت ولایت فقیه، به فرصت‌های پیش آمده در آن برهه از زمان (به جهت رویدادهای سیاسی متأثر از رخداد خرداد ۸۸ و اوج‌گیری بحران هسته‌ای) می‌پردازد و با پرداختن به چهار خواسته حداقلی که فصل مشترک بسیاری از سازمان‌ها و گروه‌های مخالف رژیم حاکم بود، به بیانی ساده آنان را به اتحاد و همبستگی‌ حول چهار محور اصلی‌ فرا می‌خواند.

در بخش دیگری از مقاله مورد اشاره، شاهد نهیب‌های صریح و بی‌پرده‌ای هستیم که در آن سعی‌ شده تا سیاسیون را از افتادن به دام و منجلابی دیگر برآمده از اختلاف‌های میان‌گروهی برحذر نماید.

به روشنی می‌توان دید که نویسنده مقاله با بیان نکاتی صریح و بسیار ساده در تلاش است تا مگر گروه‌های سیاسی مدعی آزادیخواهی و ایرانگرایی، در عوض اتحاد برای نابودی رژیم حاکم بر ایران از یکسو به ورطه تشتت و پراکندگی نیافتند، و از سوی دیگر با افتادن در وادی مباحث تجریدی و تئوریک غیر لازم و دور شدن از هدف اصلی، کمر به نابودی یکدیگر نبندند.

زنده‌یاد محمدی در مقاله خود بسیار بسیط و بی تکلُّف به مشکلاتی اشاره می‌کند که این مشکلات موجب بروز اختلاف در راستای اتحاد گروه‌های اپوزیسیون خارج از کشور گشته‌اند و در ادامه نیز، با ارائه راه حلی ساده که می‌توان گفت کف خواسته‌های گروه‌ها، سازمان‌ها و سیاسیون ایرانگرا و مشروطه‌خواه را در خود دارد (فصل مشترک)، یعنی باورمندی به تمامیت ارضی ایران، روی آوردن به انتخابات آزاد برای تعیین نوع حکومت در ایران آزاد و نیز اعتقاد به سکولاریسم و دموکراسی، به گونه‌ای رندانه سنگ محکی بر ادعای سیاسیون و رهبران اپوزیسیون بر باورمندی به این اصول می‌زند.

به بیان دیگر آنچه امروز آقای حیدری به نمایندگی از «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» در جمله پرسشی و چالش‌برانگیز خود از دیگر گروه‌های جمهوریخواه می‌پرسد که «دیگر چه می‌خواهید»، درواقع همان سنگ محکی است که زنده‌یاد ناصر محمدی با آن، ادعای باورمندی به آن چهار اصول فصل مشترکی گروه‌ها و نخبگان سیاسی را به سَنج کشیده بود.

در اینجا لازم است تا بطور دقیق به نسبتی این‌همانی میان اقدام و تلاش زنده‌یاد ناصر محمدی در گذشته نه چندان دور، با تلاش‌های امروزین آقای محمد حیدری و یارانش در جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی برای متحد کردن گروه‌های اپوزیسیون خارج کشور اشاره گردد، که بی‌شباهت به تکرار دوباره یک تلاش سیاسی و عملگرایانه برای نجات ایران از منجلاب رژیم دیکتاتوری آخوندها نیست.

با انتشار مقاله زنده‌یاد ناصر محمدی در کیهان لندن، چنین بر می‌آمد که پس از انتشار چنین مقالات و تبیین راهکارهایی از این دست، دیگر جائی‌ برای بروز اختلاف و ایجاد شکاف و چنددستگی بر سر اصول مورد وثوق احزاب و گروه‌های مخالف حکومت اسلامی وجود نخواهد داشت. چرا که راهکار ارائه شده، به اصول مورد قبول صد درصدی تمامی‌ میهن‌پرستان و آزاد‌اندیشانی اشاره می‌کرد که دل در گرو مُلک ایران داشتند و خواهان سرافرازی و بهروزی مردم ایران بودند.

از طرفی‌ با توجه به بالا بودن سطح انرژی نزد گروه‌ها و شبکه‌های مخالف با رژیم حاکم «پیرامون مبارزه با رژیم»، چنین بر نمی‌آمد که آنها و به ویژه سران و رهبران احزاب و گروه‌های سیاسی از نقطه نظرات یکدیگر آگاهی‌ نداشته باشند.

از آن گذشته مقاله مزبور در کیهان لندن به چاپ رسیده که خود از دیرباز مورد توجه تمام کنشگران سیاسی و اجتماعی بوده و بر همین اساس بی‌‌هیچ تردیدی نمایندگان و سران گروه‌ها و احزاب (اپوزیسیون خارج کشور) از آن با خبر بودند.

اما گویا در آن بزنگاه تاریخی‌ و فرصت کم‌نظیر که هیچگاه تا پیش از آن دست نداده بود (برای کنار گذاشتن اختلافات و اتحاد بر سر اصول مشترک)، کماکان سران و رهبران سیاسی شبکه‌های مختلف و احزاب سیاسی نشان دادند که سر سازش با یکدیگر ندارند و گاهی در میزگرد‌ها و برنامه‌های تلویزیونی که با هدف بررسی‌ مسائل سیاسی و اجتماعی ایران ترتیب داده می‌شد، قبل از هر چیز به افاضات پر شور و احساس، و گاه خارج از نزاکت سیاسی می‌پرداختند و با تخطئه یکدیگر در جریان همان میزگردها و جلسات پرسش و پاسخ سیاسی، تنها فرصت را برای خود و حزب و سازمانی که به نمایندگی از آن در جلسات و میزگردهای سیاسی شرکت داشتند، غنیمت شمرده و جلسات را به مانند باجه یا گیشه تبلیغاتی برای عرضه خود و رسانه یا گروه وابسته به آن مورد استفاده و شاید هم سوء استفاده قرار می‌دادند.

به فاصله کوتاهی پس از انتشار مقاله زنده‌یاد ناصر محمدی در کیهان لندن، در فاصله ۲۱ فوریه ۲۰۱۲ تا ۲۸ فوریه ۲۰۱۲ شاهد برگزاری دو میزگرد از تلویزیون پارس به گردانندگی علیرضا میبدی بودیم که در برنامه نخست به تاریخ ۲۱ فوریه چهره‌های شناخته شده سیاسی چون حسین حجازی صاحب نظر امور اقتصادی، دکتر نیّری صاحب درجه دکترای فیزیک، دکتر محمد سهیمی با درجه دکترای شیمی‌، جناب آقای سعید بهبهانی‌ صاحب امتیاز تلویزیون میهن و دکتر اسماعیل نوری علا مدیر نشریه اینترنتی سکولاریسم نو حضور داشتند، و در برنامه دوم به تاریخ ۲۸ فوریه آقایان حسن داعی و آقای دکتر لاجوردی به همان جمع اضافه شده و آقایان بهبهانی‌ و حجازی حضور نداشتند.

بهانه اصلی گفتگو در این دو میزگرد بهم پیوسته، بررسی همان اصول و مواردی بود که زنده‌یاد محمدی در مقاله خود به آنها اشاره کرده بود و درواقع امر آقای علیرضا میبدی با ترتیب دادن چنین میزگردی با دعوت از چهره‌های مطرح از طیف‌های گوناگون سیاسی بر آن بود تا در جریان یک بحث جدی، روشنگرانه و عاری از  تنگ‌نظری و لجاجت‌های حزبی و گروهی، به موانع پیدا و پنهان بر سر رسیدن به توافقی پیرامون اصول آمده در این مقاله پرداخته و با جرح و تعدیل آن موانع پیدا و پنهان، به راه حلی عملی‌ برای رسیدن به اتحاد بین گروه‌ها، سازمان‌ها و احزاب سیاسی دست پیدا بکنند.

شاید به جرأت بتوان گفت که افراد حاضر در دو میزگرد یاد شده در آن مقطع زمانی، به عنوان نمایندگان بخش بزرگی‌ از جریان فکری موجود در اپوزیسیون خارج کشور شناخته می‌شدند.

اما آنچه بینندگان و دنبال‌کنندگان این برنامه شاهد آن بودند، این بود که برخی‌ از افراد حاضر در هر دو میزگرد، در بیان دیدگاه خود پیرامون پرسش‌های مطروحه، در گام نخست به تبلیغ رسانه‌، سازمان یا جریده خود پرداختند و در ادامه به عوض پاسخ‌های مرتبط به پرسش‌های مطرح شده و ارائه راهکار، با هدف قرار دادن و تخطئه یکدیگر نشان دادند که کماکان منویات و باورهای شخصی ایدئولوژی‌محور خود را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهند.

گمان ندارم که اگر امروز نیز آقای محمد حیدری و یاران‌شان در «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» بروند و از دیگر گروه‌های سیاسی جمهوریخواه دعوت کنند تا در میزگردی به بررسی و بحث پیرامون همان چهار محور اصلی مورد اشاره زنده‌یاد محمدی و البته موضوع متن بیانیه‌ این جمعیت سیاسی بپردازند، خواهند دید که همان روندی که در گفتگوی ترتیب داده شده توسط آقای میبدی اتفاق افتاد، گریبانگیر آنها نیز خواهد شد.

برای همین و به منظور به دست دادن تصویری از آن جلسه پرسش و پاسخ، به مواردی اشاره خواهم نمود تا شاید بتواند یاری‌رسان همه اشخاص، گروه‌ها و جمعیت‌های سیاسی باشد، که در پی یافتن راهی هستند برای اتحاد و همگرایی نیروهای اپوزیسیون. (هرچند که امروز نیروهای سیاسی ایرانگرا بسیار خوش شانس هستند که شاهزاده رضا پهلوی بعنوان اعتباری بدون جایگزین، همه توان خویش را به کار بسته‌اند تا به این همگرایی صورت عملی بیشتری داده و در حقیقت طیف های سیاسی ایرانگرا و سکولار دموکرات ،اعم از پادشاهیخوان مشروطه گرا و دیگر گروه‌های سیاسی ایرانگرا و سکولار دموکرات، به درستی دریافته‌اند که امروز برای رسیدن به اتحاد و همگرایی، میبایست تا ایشان را ملجأ خویش قرار دهند ).

همانطور که اشاره شد، آقای علیرضا میبدی میزگرد خود را با دعوت از چهره های گوناگون سیاسی ، برای بررسی چهار محور مورد اشاره در مقاله زنده‌یاد ناصر محمدی، با هدف یافتن راهی برای اتحاد و همبستگی‌ ترتیب داده بود‌.

چهار محور اصلی‌ عبارت بودند از:

باورمندی به «تمامیت ارضی ایران، جدائی دین از حکومت، اجرای مفاد اعلامیه حقوق بشر، اجرای سیستم دمکراتیک و استفاده از حق رأی در تشکیل نهاد‌های حکومتی».

اما جالب آنکه افراد حاضر در دو میزگرد یاد شده با فاصله‌ای‌ به‌اندازه چند سال نوری از دیدگاه زنده‌یاد ناصر محمدی (چنانکه از روند جریان گفتگوی آنها در طول این دو برنامه برمی‌آمد)، نقطه نظرات خود را متاثر از سه‌ مغلطه کلامی که عمدتا متکلمین سفسطه‌باز در میانه مباحث نظری در اثبات حقانیت خود به کار می‌گیرند، به پیش برده و از طریق تهمت و افترا زدن، به تخطئه هم پرداختند. مجموعه مغالطات مشهود در جریان این بحث و گفتگو، عبارت بودند از «اعتبار»، «توسّل به مرجعیت» و «شخص‌ستیزی».

این سه‌ موضوع درست همان چیزهایی بودند که تا آن زمان بیشتر نشست‌ها، سمینارها و میزگرد‌های گوناگون را، با محوریت بررسی‌ مشکلات و معضلات اپوزیسیون خارج کشور پیرامون رسیدن به راهکاری عملی‌ برای اتحاد و همبستگی‌، تحت تأثیر قرار داده و از جریان اصلی‌ براندازی منحرف ساخته بود.

در اینجا پیشنهاد می‌کنم تا خوانندگان متن حاضر را با مراجعه به نوشته‌ها و مقالات زنده‌یاد ناصر محمدی، مقاله یادشده را خوانده و در ادامه نیز از طریق شبکه یوتیوب به بازبینی میزگرد مورد نظر در دو برنامه تلویزیون پارس (۲۱ و ۲۸ فوریه ۲۰۱۲) بپردازند، تا به موارد اشاره شده در مقاله پیش روی بیشتر پی ببرند.

باری، در این بخش از مقاله بطور اختصار به موضوع این سه مغالطه یعنی «اعتبار»، «شخص‌ستیزی»  و «توسل به مرجعیت» خواهم پرداخت تا هرچه بهتر و بیشتر دریابیم که سیاسیون تنگ‌نظر، خودبین و ایدئولوگ‌محور، چگونه با توسل به چنین روش‌های کلامی، ضمن به انحراف کشاندن موضوعات جدی و حساس، باور و نظر خود را در توسل به مغالطات گوناگون اعتبار بخشیده و ناظر بیرونی و مشتاق فهمیدن را با کشاندن به مباحث تجریدی غیرضروری گمراه و سردرگم می‌کنند. و البته این روندی است که همچنان در درون میزگردهای سیاسی جاریست و مانند گذشته، به اصطلاح روشنفکران طیف چپ و اصلاح‌طلبان یا به عبارتی دیگر سفسطه‌گران و پشت‌هم‌اندازان سیاسی، در به کار گرفتن آنها سرآمد هستند.

مغالطه اعتبار

همانطور که می‌دانیم بخش عمده معرفت ما متکی‌ بر دیگران است. برای نمونه، اغلب ما معرفت دست اولی‌ از شواهد مؤید نظریه نسبیت، شکل «دی‌ان‌ای» و رابطه سرطان با سیگار کشیدن در دست نداریم و این موارد و دیگر باورهای علمی‌ را بدان خاطر می‌پذیریم که مرجعیت متخصصان را در زمینه‌های مختلف قبول داریم.

در ارتباط با علومی مانند تاریخ نیز می‌توان گفت که آگاهی‌ ما از رخدادهای تاریخی‌، عمدتا حاصل اسناد و خاطرات باقیمانده از گذشتگان است.

درباره رخدادهای کنونی هم از طریق نشریات، شبکه‌های خبری که حاصل کار روزنامه‌نگاران و برنامه‌سازان خبری هستند، اطلاع حاصل می‌کنیم.

در اینجا به وضوح می‌توان دریافت که آگاهی ما نسبت به بسیاری از امور، از طریق توسل و اعتماد به منبعی که وظیفه آگاهی‌رسانی را بر عهده دارد شکل می‌گیرد و از آنجا که ما در همه امور دارای تخصص نیستیم ، لاجرم باید به منبع آگاهی‌رسانی اعتماد کنیم و در ادامه، دیدگاه، نظر و تفسیر کارشناسان فن را به عنوان پایه و اساس و گواه بر موضوعات بپذیریم.

و هنگامی که نتیجه‌ای‌ را بر پایه گواهی کسی‌ می‌پذیریم، استدلال‌مان را هم می‌توانیم چنین نشان دهیم که: دکارت می گوید که فلان…، ابن سینا می‌گوید…، آینشتاین می‌گوید که…، شبکه سکولار‌های سبز می‌گوید که…، گاندی می‌گوید که… خمینی معتقد بود که… و سپس نتیجه گرفته شود هر آنچیزی که پس از … «نقطه‌چین» آورده شود درست است.

اگر فرض را بر این بگیریم که چنین برهانی استحکام منطقی‌ دارد، پس می‌بایست دو فرض در مورد آن درست باشد:

نخست، فرد مزبور باید آنچه را در موردش سخن می‌گوید بداند. او باید دانش کافی برای آنکه صلاحیت سخن گفتن در مورد آن موضوع را پیدا کند را داشته باشد. اگر موضوع مورد بحث گزاره‌ای‌ از یک حیطه تخصصی بود، آنگاه فرد بیان‌کننده موضوع باید در آن حیطه تبحری در خور نیز داشته باشد.

دوم آنکه فرد بیان‌کننده موضوع مورد نظر باید آنچه را می‌داند صادقانه و عینی، بدون تعصب، تحریف، یا جرح و تعدیل بیان کند.

توسّل به مرجعیت

مرجع در اصطلاح به شخصی‌ اطلاق می‌گردد که در عین داشتن کلامی نافذ، در حیطه‌ای‌ از معرفت مانند حقوق، علوم دقیقه، پزشکی‌، سیاست و… دارای تخصص، دانش و تجربه کافی نیز باشد.

در پی همین دو خصیصه یعنی داشتن کلامی نافذ و داشتن دانش و تجربه کافی پیرامون مسئله‌ای خاص (که به مرجعیت نیز اطلاق می‌گردد)، اگر مراجع شرایط اعتبار را برآورده کنند، اتکا به گواهی‌شان کاملا مناسب خواهد. اما اگر آن شرایط را بر نیاورند توسّل به مرجعیت مغالطه‌آمیز است.

از طرف دیگر باید اذعان شود که داشتن این دو خصیصه در واقع امر شرط لازم برای مرجعیت خواهد بود اما هرگز کافی نیست.

یک مرجع با وجود برخورداری از کلامی نافذ و دانش لازم برای ارائه یک نظر برتر و فائقه، می‌بایست صالح و راست‌کردار نیز باشد و موضوع مورد نظر در حیطه دانش رسمی‌ و ثابت شده وی قرار بگیرد. این شرط معمولا هنگامی نقض می‌شود که افراد خارج از حیطه تخصص‌شان اظهار نظر کنند.

این مغالطه می‌تواند هنگامی نیز رخ دهد که در یک بحث سیاسی، نظر یک دانشمند یا یک خواننده یا یک تاجر ذکر شود. هنگامی که افراد متخصص در موضوعی خاص در حیطه‌ای‌ ورای تخصص‌شان سخن می‌گویند، نظرشان هیچ وزنی بیش از یک آدم عادی ندارد. البته این بدان معنا نیست که افراد با تخصصی ویژه نمی‌‌بایست پیرامون مسائلی‌ دیگر اظهار نظر بکنند! بلکه بدان معناست که مسائلی‌ که در حوزه‌اندیشه سیاسی و اجتماعی‌ است به مراتب نیازمند تحقیق و کسب تجربه بیشتری نسبت به علوم دقیقه و آن بخش از علم است که با روزمرّگی انسان‌ها درگیر است.

از همین روی افراد در بیان دیدگاه‌هایشان درباره مسائل سیاسی و اجتماعی بایستی بیش از پیش این مورد را در نظر بگیرند که آیا به‌واقع دارای آن تخصص خاص از موضوع مورد نظر در ساحت اندیشه سیاسی یا اجتماعی هستند که خود را مجاز به اظهار نظر در آن عرصه می‌دانند؟ بحثی‌ نیست که فردی با دارا بودن مدرک دکترا در زمینه فیزیک یا شیمی‌ به اظهار نظر پیرامون مسائل علوم انسانی‌ بپردازد ولی‌ آنگاه که این اظهار نظر رنگ و بوی تنفر یا پرخاشگری به صاحب نظری دیگر را به خود می‌گیرد در اینجا وزن واقعی دانش مورد استفاده فرد مدعی و مُبلّغ اندیشه‌ای‌ سیاسی به ترازو کشیده می‌شود (به عنوان مثال توجه کنید به اظهار نظر جناب آقای دکتر سهیمی در مناظره اول آنجا که دکتر نوری علا را پیرامون تبلیغ برای شبکه سکولار‌های سبز مورد خطاب قرار می دهد و پاسخ کمی‌ شتابانه دکتر نوری علا به ایشان).

شرط دوم اینکه استفاده از مراجع تنها هنگامی مناسب است که موضوع مورد بحث مستلزم دانش یا مهارتی تخصصی باشد که آدم عادی فاقد آن است. اگر موضوع فنی‌ نباشد، یا در حیطه فهم متعارفی، ارزش‌داوری، دیدگاه سیاسی، یا تدقیقی در سرشت بشر باشد، آنگاه آدم عادی هم می‌تواند شواهد را بفهمد و در این صورت خود او هم می‌تواند شواهدی به ما عرضه کند، نه اینکه از ما خواسته شود به داوری دیگری اتکا کنیم. چرا هنگامی که می‌توانیم معرفت دست اول داشته باشیم، به معرفت دست دوم‌ از نوع اظهارات بعضی‌ سیاسیون غیرمتخصص بسنده کنیم؟ به ویژه هنگامی که مولفی با نقل قول‌های فراوان برهانش را پشتیبانی‌ می‌کند، کاملا ممکن است که او می‌‌کوشد خلل برهانش را با نقل قول اشخاص برجسته‌ای‌ که او با آنها موافق است بپوشاند و با نام بزرگان برای سخن خود اعتبار بخرد و حتا مخاطب را با نقل قول از «بزرگان» مرعوب کند!

برای همین بسیار حائز اهمیت خواهد بود که هنگام بحث و گفتگو پیرامون مسائل اجتماعی و سیاسی، طرفین حاضر در یک مناظره و حتی ناظران بیرونی ملتفت این موضوع باشند که ما نمی‌توانیم مدام برای آنکه ثابت کنیم حرف‌مان درست یا باور و عقیده‌مان پیرامون مسئله‌ای خاص نسبت به نظر دیگران به حقیقت نزدیکتر است، برویم و به اظهار نظر دیگران اشاره کنیم و نگاه آنان را برای اثبات یا رد نظری خاص را شاهد بیاوریم و مرجع قرار دهیم.

شخص‌ستیزی

این مورد خاص که خود نوعی از انواع مغالطه است، اظهارات شخص دیگر را با حمله به خود آن شخص، و نه اظهارات او، نفی یا انکار می‌‌کند. چنانچه هدف در این مغالطه خاص، گریز از مسئولیت پرداختن منطقی‌ به یک اظهار نظر بوده و تلاش برای بی‌‌اعتبار کردن گوینده است.

یک برهان شخص‌ستیز چنین شکلی‌ دارد: «آقای فلانی می‌گوید که چه و چه …» +«آقای فلانی شخص بدی‌ است» پس بطور حتم هر چه تحت عنوان چه و چه… بر زبان آورده نادرست است. این شیوه استدلال ذاتا یک مغالطه است زیرا درستی‌ یا نادرستی یک ایده و اظهار نظر و استحکام برهان حامی‌ آن، هیچ ربطی به شخصیت، انگیزه‌ها، یا هر خصیصه دیگر شخصی‌ که آن ایده یا برهان را بیان می‌کند ندارد.

البته در مورد شهادت دادن، باید چنین خصیصه هایی را لحاظ کنیم. اگر کسی‌ برای دفاع از موضع‌اش نظر مرجع را ذکر کند، برای نشان دادن عدم صلاحیت یا عینیت آن مرجع مفروض، باید از اطلاعات موجود در مورد او استفاده کنیم. در محکمه‌ای‌ که از هیات منصفه خواسته می‌شود تا نظر شهود را بپذیرد، اطلاعات مربوط به توانائی، شخصیت، یا انگیزه‌های یک شاهد نیز مرتبط محسوب می‌شود. اما حتا در این زمینه، بی‌‌اعتبار کردن مراجع یا شهود، دلیل بر این نیست که آنچه می‌‌گویند درست است.

خارج از این زمینه یعنی هنگامی که شهادتی در کار نباشد، برهان شخص‌ستیزی همان مغالطه است. اگر کسی‌ برهانی برای دیدگاه‌اش آورد، مسئله اعتبار او مطرح نیست. مهم نیست که او آدم خوبی‌ باشد یا آدم بدی باشد. شایستگی برهان را به خودی خود می‌بایست مورد ارزیابی‌ قرار دهیم. این مغالطه، در خام‌ترین شکل خود، توهینی بیش نیست. توصیف شخص معارض به عنوان احمق، کودن، فرومایه، سطحی، فاشیست، کوردل، مرتجع، مزدور، مفلوک، عوضی‌، احساساتی‌، متحجر، جنگ‌طلب و… خود چاشنی کار برای آنهایی است که در مناظرات گوناگون از مغالطه شخص‌ستیزی استفاده می‌کنند و در فرهنگ لغات، واژگان توهین و تحقیر آنقدر زیاد است که افراد متوسل به مغالطه شخص‌ستیزی هرگز با کمبود واژگان توهین و تحقیر روبرو نخواهند شد.

بعلاوه، برخلاف بقیه مغالطه‌ها، ارتکاب این مغالطه در شکل خام آن کاملا رایج است. در مشاجره‌های شخصی‌، اغلب اختلاف نظر باعث خشم می‌شود و چو خشم آیدش، باطل بگوید.

در سیاست، برهان‌های شخص‌ستیزی شیوه رایجی در تبلیغات دارد و کارافزار سیاستمدارانی است که با دشمن‌سازی و حمله به دیگران در پی‌ جلب حمایت‌اند.

حال این بر عهده بنیانگذاران «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» خواهد بود، تا از یکسو بر پایه ادعای دیگر گروه‌های جمهوریخواه بر سر باورمندی به تمامیت ارضی ایران، گردن نهادن به رای مردم از طریق انتخابات آزاد برای مشخص کردن نوع نظام سیاسی در ایران آزاد، و در نهایت پایبندی به دموکراسی و سکولاریسم، و از سوی دیگر همانطور که این جمعیت مدعی آن است که حامی شاهزاده رضا پهلوی است، آیا می‌توانند مانند شاهزاده رضا پهلوی، بدون دست یازیدن به هرگونه مغالطه با هدف منحرف کردن مبارزات ملی ایرانیان، بدون تعصب و افتادن در وادی مغالطات، به راستی بخشی از راه حل باشند یا آنکه در میانه راه، منویات و خواست‌های حزبی و گروهی خود را به آنچه ملت ایران در پی به دست آوردن آن است، ترجیح خواهند داد؟!

چنانچه این جمعیت، اگر بنا به برگزاری یک سمینار، مناظره و یا هر برنامه و نشست دیگری که در آن قرار باشد تا طیف های مختلف جمهوریخواه را گرد آورده و دست کم پیرامون همان نکات مورد اشاره خودشان که در بیانیه‌ اعلام موجودیت خود به آنها اشاره کرده‌اند، به تبادل نظر پرداخته و همانطور که آقای علیرضا میبدی در تأسی از مقاله زنده‌یاد ناصر محمدی تلاش نمود تا از میان دو میزگرد ترتیب داده شده خود، به موانع پیدا و پنهان بر سر اتحاد و همبستگی پیرامون آن اصول خدشه‌ناپذیر دست پیدا کند، آیا این جمعیت نوپای سیاسی در مقابل دیگر طیف‌های جمهوریخواه و سیاسیونی خواهد ایستاد که همواره با روش‌های دیالکتیکی سفسطه‌آمیز مغالطه‌محور تلاش داشته‌اند تا خط بطلانی بر هر ایده ایرانگرایی و مشروطه‌خواهی بکشند؟

و به جرأت می‌توان گفت که رهبری یک خواست ملّی مشخص (براندازی و بازگشت به حکومت پادشاهی)، با در نظر گرفتن آنچه همواره مورد وثوق شاهزاده رضا پهلوی در تمامی این سال‌ها بوده از یکسو، و نیز همانطور که در گذشته نه چندان دور زنده‌یاد ناصر محمدی در مقاله خود «تحت عنوان چهار محور اصلی‌» و اخیرا آقای محمد حیدری و یاران‌شان در «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» طی چند ماه گذشته به آن اشاره کرده‌اند، مستلزم درک عمیقی از ایرانگرایی، دموکراسی و مبانی سکولاریسم است، که قبل از هر چیز ما را به خویشتنداری، رواداری و تحمل مخالف فرا می‌خواند.

و جان کلام آنکه، شاهزاده رضا پهلوی به عنوان عنصری غیر قابل جایگزین، با اندیشه‌ای مبتنی بر ایرانگرایی، کرامت انسانی و حاکمیت قانون، همه آنچه را که در تلاش است تا گروه‌های سیاسی را معطوف به آن کند، می‌توان به روشنی از درون چکامه نظربازانه‌ی حافظ شیرازی درک و فهم نمود.

حَسْب حالی نَنوشتی و شد ایّامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطف شما گامی چند
چون می از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گُل نه علاج دل ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز اَنعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

*بهزاد پرنیان دانش‌آموخته ریاضیات و تحلیلگر سیاسی

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۲ / معدل امتیاز: ۴٫۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=345842