امان بیداربخت – «فرمول درستاندیشی» ریشه در فلسفه یا «شیوه دیالکتیکی اندیشیدن دو بُعدی» هر قوم یا ملتی دارد که این پدیده را در بلندمدت تاریخ زندگیشان بر اصول «قوانین طبیعت» و به ویژه روی «اخلاقیات، ارزشها، سلیقه، نیازها، سنتهای اقلیمی و جغرافیایی خود» تنیده و بافته باشند. این دیدی جدید از واقعیت است که درک و فهم واقعیت بدون روابط پدیدهها (علم پدیدارشناسی) با یکدیگر و وابستگی و ارتباط کامل بین آنها انجام نمییابد.
روشهای اندیشیدن عقلانی دو بُعدی را که بر پایه قوانین طبیعت قرار دارند و در مخیّله انسان نهاده شدهاند اگر روی اخلاق، ارزشها، سلیقه، نیازها، سنتها، اسطورهها و فلسفه اقلیمهای دیگر بنا شده باشند، مانند فرهنگ و هویت تهاجمی اروپا که به آن نام «فرهنگ جهانی» دادهاند نمیتوان به اقوام یا ملتهای دیگر تحمیل کرد، چه بدین ترتیب تمام اصالت اندیشه، گوناگونی فرهنگ و هویتها، روش زندگی، رنگارنگ بودن سنتها و آداب، لباس پوشیدن و نحوه آرایش، گوناگونی اغذیه و خوراکها، حتی شیوه راه رفتن و رفتارشان عوض شده و با احساسها و عواطف، اخلاقیات، ارزشها، سنتها و اسطورههای فلسفی آنها در تضاد و تقابل قرار میگیرد و در این «نبرد فرهنگی» این اقوام و ملتها حافظه فرهنگیشان دچار نیهیلیسم یا پوچی معنای زندگی شده، ازخود و از دیگران بیگانه میشوند.
با درهمآمیختگی این فرهنگ به ویژه در فرهنگ ما، با اینکه امروز دسترسی ما به اطلاعات در مورد دنیایی که در آن زندگی میکنیم بسیار زیاد است، اما متوجه شدهایم آینده ما هر روز تیره و تیرهتر میگردد. هر روز بیشتر از پیش در برابر ما پدیدههای نامنتظره و ناگهانی متضاد و یا مشکلات پیشبینی نشده ظاهر و با هم برخورد میکنند که ما را حیرتزده و مبهوت کرده و ما در فهم و حل این پدیدهها عاجز ماندهایم و در ناآگاهی از خود میپرسیم این عوامل از کجا سرچشمه میگیرند که سیاست، اقتصاد و تک تک افراد جامعه هر روز بیشتر و بیشتر در برابر آن قرار میگیرند و قادر نیستند به «واقعیت» آن پی ببرند.
چرا پی در پی موقعیتها از کنترل ما خارج میشود و ما را مجبور به اعمال زور و شکست میکند؟
آیا این مربوط به ازدیاد جمعیت زمین است که زندگی همجوارانه را در کنار دیگران مشکل کرده و یا مربوط به روش کسب انرژی است که بعضیها آن را به فراوانی دارند و دیگران فاقد آنند؟ و یا مربوط به تولیدات سهمگین کشورهای صنعتی است که بیمحابا ذخایر کره زمین را مجنونانه به خاطر منافع شخصی استخراج، جنگلها را نابود، تفالههای صنعتی خود را در اقیانوسها، رودخانهها از قطب شمال تا قطب جنوب میریزند و از این «گناهان ناشی از تمدن» خود ابایی نداشته، سلامتی ۹ میلیارد جمعیت روی زمین را به خطر جدی میاندازند و کسی نیست به آنها بگوید بالای چشمشان ابروست؟ و یا این مربوط به تداخل فرهنگها از اقلیمهای دیگریست که ما امروز چشمبسته به آن باور داریم و آن را تنها روش علمی درست جهان میشناسیم که در تقابل با فرهنگ و ارزشهای ما قرار میگیرند؟
آنچه ما در اینجا رقم میزنیم درواقع چیزی جز «نشانههای یک اختلال بزرگ» در روش اندیشیدن بشر قرن بیست و یکم نیست که کیفیت زندگی را با کمیت زندگی تعویض کرده و به این روز مصیبتبار و رقتبار دچار گشته که به سوی پوچی زندگی و نیستی میرود.
اگر به «روش اندیشیدن طبیعت» برگردیم میبینیم که تمام موجودات، اجسام، انسانها و حیوانات، نباتات و میکروبها در یک دوران تسلسل از ۴/۵ میلیارد سال تا امروز عضوی از طبیعت و به صورت یک «سیستم شبکهای» کنار هم زندگی کرده و در جزییات و کلیات بهم مربوط بوده، از یکدیگر تغذیه و بدون یکدیگر نمیتوانند به بقای خود ادامه دهند. انسانها، حیوانات و گیاهان تغذیهشان برای بقا از طبیعت است. انسان سه روز بدون آب میمیرد و اگر میلیونها انگل در معدهاش نباشند غذایش هضم نمیشود. اگر چند روز نخوابد دیگر قدرت فکر کردن و حرکت ندارد. یک گیاه بدون نور خورشید گل نمیدهد و خشک میشود. این سیستم طبیعت توانسته در این دوران بسیار بلند همیشه غذای همه موجودات روی زمین را تأمین و تا حد ۲۰ میلیارد تن در سال تولیدات مختلف داشته و هیچگاه به افزایش تولید مازاد نپردازد. پس طبیعت در انسان و انسان در طبیعت است و «انسان درستاندیش» که ادعای عقل میکند باید از هر دو بُعد عقلانیت خود که طبیعت به او بخشیده، یکی «عقل شعوری/ ادراکی نقاد» و دیگری «عقل فیزیکی ابزاری سازنده»اش در یک موازنه عاقلانه استفاده و تابع قوانین و «سیستم شبکهای طبیعت» باشد وگرنه دچار معضلات بسیار و انحرافات غیرقابل جبران میگردد که در حال حاضر در روی کره زمین شاهد آنیم.
حقیقت آنچه امروز در زندگی ما رل بازی میکند آنچیزی نیست که ما در مدارس و دانشگاهها به صورت درهم و برهم از قسمتهای علمی که از هم مجزا شدهاند مانند رشتههای اقتصاد، کشاورزی، دانش حمل و نقل، شیمی، جغرافی، فیزیک، مدیریت کسب و کار، علوم پزشکی، کارهای فنی و دیجیتال، بیولوژی، جامعهشناسی، جادهسازی و سدسازی، تکنیکهای انرژی و غیره میآموزیم که هر کدام از اینها در حوزه و موضوع رشته خود تنظیم شده و در جزییات از رشتههای دیگر از هم گسسته و پاره پاره گشته و در واقعیت دیگر ربطی با یک «سیستم شبکهای» ندارند و بیشتر تمرکزشان روی قطعات نظری و تولیدی رشته خود است تا بر روی روابط دور و نزدیک خود با دیگر رشتهها. بطور مثال از قطعات یدکی اتومبیل مرسدس بنز که خود به تنهایی یک سیستم است نمیتوان در اتومبیل پژو و یا تویوتا استفاده کرد. و یا مثالی دیگر، میلیونها اتومبیل در صدها کارخانه تولیدی در جهان سالیانه ساخته میشود که امروز دیگر از نظر کیفیت تفاوتی با هم ندارند، بدون آنکه توجه شود در شهرها مدتهاست دیگر جای پارک وجود ندارد و یا میلیون میلیون تلفن دستی مختلف با میلیون میلیون سیمکارت و اتصال متفاوت تولید میشود که پس از مصرف تفاله صنعتی شده و کسی قادر به بازیافت آنها نیست ویا برای تولید انرژی به هر کاری دست میزنند و تفالههای اتمی آن را نمیدانند چکار کنند و یا کالاهایی تولید میکنند که صدها تا هزاران نمونه دیگر از آن موجود است که حتی به فروش نمیروند. صدها نمونه دیگر از این اشتباهات موجود است که بر ضد «سلامت طبیعت» و منافع مصرفکننده و به قصد چپاول جیب آنها هر روز و هر ساعت دوباره از نو تولید شده به بازار میآیند. این گسستگیهای رشتهای نشاندهنده این است که این رشتهها ارتباطی با هم ندارند و ضد سیستم شبکهای طبیعتاند که گوناگونی صنایع و اتومبیل را به گوناگونی طبیعت، فرهنگها و رنگهای متنوع آنها ترجیح میدهند و با عقلانیت «یک بُعدی ابزاری» مهندسی و برنامهریزی میکنند.
«درستاندیشی» را نمیتوان توسط چنین عقلانیتی که پیگردشان تولید مازاد برای فروش و انباشت سود و سرمایه است و «گناهان ناشی از تمدن سرمایهداری» محسوب میشود، از میان کتابهای درسی دانشگاهی با «سیستم تجربی رفتاری» (بیهیوورستی آمریکایی) که روابط دور و نزدیک، آشکار و پنهان پدیدهها را از هم گسسته و آنها را به صورت مصنوعی به «رشتههای مختلف علمی» از هم جدا کرده و فقط علوم فیزیکی را علم میشناسد، آموخته، خلاصه و فرمولبندی کرد. این فرمولبندیها به درستاندیشی ختم نمیشود.
بنابراین با تمام امکانات و اطلاعات موجود ما انسانها هنوز در تمام دانشگاهها، اندیشمندان، ژورنالیستها و به ویژه سیاستمداران ما که قاعدتا باید جامعه را بسازند و اداره کنند «کمبود اطلاعات» داریم تا بتوانیم درس اول زندگی را که کیفیت زندگی است بشناسیم و به واقعیت دور و برمان پی ببریم. برعکس ما به جان خود افتادهایم و سرمست از دانش یک بُعدی علم و تکنیک پیشرونده هر روز کارد برندهای میسازیم که بجای استفاده از لبه تیز آن در راستای خوشبختی بشر از آن برای نابودی خود و کره زمین استفاده میکنیم و به این روش موجود «عقلانیت سیاسی» میگوییم. تازه در عجب هستیم که چرا این بلاها به سرمان میآید و چرا دنیای ما در ناامنی، چپاول یکدیگر، دروغ وریا و جنگ و خونریزی میجوشد.
بدین ترتیب ما در میان یک «سیستم سیاسی/ اقتصادی تهاجمی» هستیم که فقط در راستای انباشت ثروت و سرمایه هویت و فرهنگهای دیگر را میبلعد و سرمست از بهدست آوردن علوم یکجانبه تجربی رفتاری تکنوکرات در دانشگاهها و موسسات اداری در جهت «تولید مازاد کالا» برای فروش تئوریهای آنچنانی بافته، سبب استخراج و چپاول از تمام معادن و ذخایر جهان، از یین رفتن جنگلها، اقیانوسها، محیط زیست از قطب شمال تا قطب جنوب، ازدیاد اوزون، تفالههای اتمی و صنعتی گشته، «توازن اکوسیستم را بهم ریخته» و فقر را در جهان به نفع ثروتمند شدن خودش گسترش داده و تمام نارساییها، بردگیها، خونریزیها، ظلمها، سرکوبها، نابرابریها و مهاجرتهای ماجراجویانه را ایجاد میکند. این واقعیت دنیایی است که ما در آن زیست میکنیم. درواقع جهان امروز ما در برابر یک «سیستم یک بُعدی علمی تجربی رفتاری» و یک سازمان احمقانه به نام «اقتصاد نئولیبرالیستی» قرار گرفته و با تولیدات «رشدآور» جنونآمیزش ما را به نیستی میکشاند. در برابر این جنون تفکر چه میتوان کرد؟ ما برای برگشت از آن احتیاج مبرم به یک جهتیابی جدید داریم.
اکنون که به این واقعیت که بر ما و ایرانمان هم حاکم است پی بردهایم، «در پی یافتن و فهم حقیقت»ایم تا شاید بتواند راه چارهای باشد. نخست باید به دنبال سیستمی باشیم که از همه این آزردگیها به دور باشد. این سیستم چه سیستمی میتواند باشد؟.
فریدریش وستر (۱۹۲۵- ۲۰۰۳) زیستشناس و پژوهشگر «سیستم» در کتاب جنجالیاش «هنر اندیشیدن شبکهای»* بر این نظر است که این سیستم میتواند فقط «سیستم شبکهای» باشد که روش اندیشیدنش مانند «روش اندیشیدن طبیعت» است و از اجزای مختلفی درست شده که با هم متفاوت و به صورت انتخابی در کنار هم قرار گرفتهاند و خود هر کدام سازنده یک سیستم کوچکترند که در داخل یک «شبکه سراسری» قرار دارند و در انجام رد و بدل «ارتباطات» و «جزییات اطلاعات» با خود و «با سیستم بزرگتر از خود»اند. سیستم اندیشیدن شبکهای سیستمی است که بر پایه قوانین طبیعت و استعداد ساختاری، تحلیلی و «اندیشیدن ساختاری شبکهای» بنا شده است.
این دیدی جدید به واقعیت است که کسب واقعیت بدون روابط پدیدهها (علم پدیدارشناسی) با یکدیگر و وابستگی و ارتباط کامل بین آنها انجام نمیشود. ساختار تمام علوم و رشتههای متفاوت طبیعی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی مانند این سیستم احتیاج به بررسی و شناخت این ارتباطات دارد تا بتواند در «پیدایش واقعیت» سهیم و رل بزرگی در ذهنیت انسانها برای تکامل آنها بازی کند. اگر سیستم شبکهای طبیعت را درست درک کنیم متوجه میشویم که پدیدهها به تنهایی به دور «تولید تقسیمبندیهای رشتهای» خود نمیگردند، بلکه یک «تور شبکهای» همه آنها را مرتب با «پدیدههای دیگر مرتبط و کارشناسانه روابط آنها را با یکدیگر پژوهش میکند». در اینجا ضررهای سازندگی تکنوکرات «اولترا لیبرالیستی» از میان برداشته میشود.
سیستم اندیشیدن شبکهای با استعداد «خودگردانی» و «خودهادی» مانند سیستم طبیعت، تمام مسائل و ناکارآمدیها را در داخل سیستم حل میکند. اگر قبول کنیم در هر کارخانه سلول انسان در حدود ۱۰٫۰۰۰ نوسانات مختلف و ارتباطات شیمیایی و ماشینهایی که توسط جرقه زدن تبدیل به «اطلاعات ژنیتیک» میشوند، آنهم با یک عقلانیت ظریف موجود است، به خوبی مشاهده میشود که با وجود عملکردهای بسیار در هر سلول هیچ نوع «رشد»ی در آن دیده نمیشود و این کاملا چیز دیگری از عملکرد کارخانجات تولیدی ما هستند که تولیدات آنها بر اساس «رشد اقتصادی»، منفعت و رشد سرمایه است. بنابراین به این پرسش میرسیم که چگونه طبیعت زنده قادر است در میلیاردها سال عمر خود از پیدایش زمین تا امروز تولیداتش به مقدار ۲۰۰۰ میلیارد تن باشد و از آن تجاوز نکند، و نه تنها پیشرونده، بلکه بطور مرتب فرمهای بسیاری به وجود بیاورد و تکامل دهد. پس این «اطلاعات»، اطلاعاتی است که در دانشگاههای جهان موجود نیست و آموزشهای این موسسات روی انسانها به عنوان واقعیت اشتباه است.
در «سیستم بیوسایبرنتیک طبیعت» با وجود «رشد صفر درجه» سال به سال به ازدیاد تولید محصول و مدیریت طبیعت، چندین و چند میلیارد اکسیژن، کربن و همچنین میلیاردها تن فلزات سبک و سنگین از قبیل آهن، مواد اصلی شیمیایی، کوبالت، نیتروژن، منیزیم، کالیوم، و کلسیم تولید میکند، بدون آنکه به ازدیاد و رشد اقتصادی فکر کند. بنابراین ما با مقدار زیادی کالاهای تولید شده سر و کار داریم که توسط این سوپرسیستم با یک منطق روشن و تاثیربخش بالا کار میکند. در این سیستم غصه نداشتن انرژی، بیکاری، نداشتن آذوقه، مسکن، بی بازار بودن کالا، قرض و گرفتاری و بیماری و دیگر مشکلات را نداریم. تمام اینها به موسسه طبیعت کمک کرده که در طول ۴/۵ میلیارد سال هرگز ورشکست نشود.
اکنون به این پرسش میرسیم که آیا «سیستم شبکهای» در شیوه اندیشیدن ایرانیان باستان موجود بوده یا نه و اگر جواب مثبت است آیا ما تا چه حد به عقل و فهم غرب که تازه در قرن بیست و یکم توسط پروفسور وستر به این حقیقت رسیده محتاجیم؟!
در بررسی و تحلیل روش اندیشیدن ایرانیان باستان در تمثیلی از بزرگمهر بختگان وزیر انوشیروان ساسانی در نمونه میدان تخته نرد، به روشنی به ساختار اندیشیدن ایرانیان به صورت دیالکتیکی و پیکربندی شده (کنستلاسیون) پی بردیم ودر کنارش با ارائه سند از جانب بزرگان اندیشه فلسفه جهان چون فریدریش انگلس، امانوئل کانت، ویلهلم فریدریش هگل، فریدریش نیچه و کارل گوستاو یونگ پدر روانکاوی اجتماعی که دیالکتیک زرتشت را اولین فلسفه در جهان میشناسند، برابری و همگونی این دو شیوه «درستاندیشی» ایرانی و غربی را اثبات کردیم.
تنها یک اختلاف بزرگ بین این دو شیوه اندیشیدن موجود است و آن اینکه «اخلاق» در فرهنگ غرب فقط روی «منافع مادی» خویش میگردد و از انسانیت، عواطف و نیازهای واقعیاش دور، توازن طبیعت و محیط زیست را با تفالههای مازاد تولیدش بهم ریخته و به انحراف کشیده. کشورهای حریص انباشت ثروت و سرمایه کارشان به جایی کشیده شده که اگر پا روی سر طبیعت و دیگر ملتها و فرهنگها نگذارند و آنها را «شیئی» نپندارند و به منابع ثروت آنها دست نیابند، نمیدانند با اینهمه کارخانجات تولیدی متفاوت که در آنها یک جنس را مکرر تولید میکنند چه کنند، وگرنه اقتصاد چپاولگرشان درهم میشکند. از سوی دیگر برای بقای خود راهی را که خود میروند به دیگران توصیه کرده و بدین ترتیب بشر را به پوچی و نیستی میکشانند. مسلم است که جهان بدین ترتیب پیش نمیرود و در خطر نابودی قرار دارد و باید بشریت دید خود را به هستی عوض کند. اکنون ما ایرانیان جامعهمان با خاک یکسان شده و در یک مقطع تاریخی تعویض دید کنونی خود به هستی «درستاندیش» و طبیعتگرا هستیم و با اخلاق ایرانیمان که بر «نیکاندیشی» و طبیعتگرایی استوار است این ارجحیت را بر جوامع غربی داشته و بهترین موقعیت را برای ساختارسازی پویای جامعه آینده داریم. به امید روزی که هر ۵ ابرقدرت و اندیشمندان سیاست ایران که شیفته فرهنگ جهانیاند و آن را ندانسته بر فرهنگ ایرانی خود ارجح میدانند بیشتر روی متون فرهنگ خود تأمل کرده و دست از تقلید کورکورانه سیستم منحط و جنونآمیز سیاسی/ اقتصادی رایج بر جهان کشیده، به عقلانیت چند بُعدی خود و طبیعت برگردند و دوباره ایران و ما را به حرمت انسانی خود بازگردانند.
*Die Kunst vernetzt zu Denken; dtv Verlagsgesellschaft mbH &C. KG. München