سیاه‌بازی باند‌ هاشمی‌ رفسنجانی و اپوزیسیون‌سازی کاذب

یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۲ مه ۲۰۲۴


سیاوش پندار – از روزهای اول شورش ۵۷ که تمرکز رژیم تازه تاسیس که درواقع مشروعه‌ی شیخ فضل‌الله را جایگزین نظام مشروطه کرده بود، سرکوب و کشتار میهن‌پرستان و کسانی که پوزیسیون واقعی و سیاستمداران قانونی ایران بودند، توسط این رژیم و همکاران آن آغاز شد و طی یک دهه این سرکوب و تمامیت‌خواهی از ایراندوستان به کسانی رسید که شرکای این شورش علیه نظم و قانون بودند.

پس از این پاکسازی که از قضا‌ هاشمی‌ رفسنجانی از جمله مهمترین و موثرترین دست اندرکاران آن بود، مدیریت فضای مخالفت با نظام جمهوری اسلامی، در صدر سیاست هیئت حاکمه‌ی جمهوری اسلامی قرار گرفت تا با ایجاد یک اپوزیسیون مصنوعی و کنترل شده، جلوی شکل‌گیری اپوزیسیون برانداز واقعی را بگیرند. این سناریو به بازیگران متعددی نیز نیاز داشت که شباهت ظاهری به دست اندرکاران جمهوری اسلامی نداشته باشند تا در نقش اپوزیسیون هر تشکل و گروهی و تلاشی برای براندازی واقعی این حاکمیت شورشی به قصد برقراری مجدد نظم و قانون را خنثی و متلاشی کنند. اینگونه بود که نمایشنامه‌ای کلید خورد که هر روز پرده‌ی جدیدی از آن به اجرا در می‌آید.بازیگران جدیدی با نقش‌های گوناگون در آن به ایفای نقش می‌پردازند و این روش از همان سال‌ها تا امروز تداوم یافته است. شاید تشکیل نایاک را در ایالات متحده و آنچه باند نیویورک و پس از آن باند لندن نامیده می‌شود که به کمک جواد ظریف ایجاد شد بتوان اولین حرکت یا حداقل جدی‌ترین حرکت باند‌ هاشمی‌ رفسنجانی در ساخت اپوزیسیون تقلبی دانست.

اپوزیسیونی که قرار بود دو نقش را همزمان بازی کند. از یکسو ابزار‌ هاشمی‌ رفسنجانی و یاران او برای کنترل رهبر دست‌نشانده‌اش باشد و از سوی دیگر جلوی حرکت جدی از سوی نیروهای خارج از رژیم را برای ساقط کردن کلیت جمهوری اسلامی بگیرد و هرگاه اعتراضات مردمی‌ شکل گرفت، موج را از کلیت نظام به سمت شخص علی خامنه‌ای هدایت کند تا بقیه نظام از خطر مصون بمانند که الحق باید گفت در زمان خودش تدبیر خبیثانه و در عین حال هوشمندانه‌ای نیز بود. تا جایی که اعضا و وابستگان این باندها تا معتبرترین رسانه‌های جهان همچون نیویورک تایمز و BBC تا نهادهای بین‌المللی و حقوق بشری راه یافته و با نفوذ خود تشکل‌ها و گروه‌بندی‌های گوناگونی را رقم زدند و حتی به جنگ‌های زرگری نیز مشغول شدند تا حواس جهان را نیز از اپوزیسیون واقعی وضع موجود پرت کنند.

درواقع همه این گروه‌ها و افراد در یک مورد وحدت نظر داشتند و فصل مشترک‌شان همان دم خروسی است که امروز آنها را برای بخش بزرگی از ملت ایران قابل شناسایی کرده و این دم خروس، ضدیت با ایرانگرایی، پهلوی و مشروطه‌خواهی و در یک واژه باید گفت نوپهلوی‌گرایی برآمده از بطن جامعه است. آنها در تمام دو سه دهه گذشته از داخل و خارج سعی کردند آلترناتیوهایی فیک به جامعه معرفی کنند و با بازنمایی چهره‌های جدید از افراد سابق نظام همچون‌ هاشمی‌ رفسنجانی، خاتمی، موسوی و دیگرانی مانند آنها که امروز این روند به افرادی چون تاجزاده و فائزه‌ هاشمی‌ رفسنجانی رسیده، توجه جامعه را از آلترناتیو اصلی رژیم یعنی شاهزاده رضا پهلوی که درواقع نماد حاکمیت ملی و قانون و تداوم قانون اساسی برآمده از خواست ملت ایران در انقلاب مشروطه است، دور کنند و انصافا تا همین کمتر از یک دهه‌ی قبل نیز چندان ناموفق نبودند.

اما با کمک شکست فضای یکجانبه‌ی رسانه‌ای که توسط معدود رسانه‌های ملی‌گرا و توسعه شبکه‌های اجتماعی در سال‌های اخیر ایجاد شد، فیک بودن این بازیگران که در نقش اپوزیسیون بازی می‌کردند بیش از هر زمان برای عموم ملت روشن شد و هر بازیگر جدیدی را نیز که رونمایی می‌کنند، زمان زیادی تا لو رفتن هویت واقعی و چهره پشت ماسک او نیاز نیست.

امروز بیش از آنکه این تئاتر ضدملی غم‌انگیز باشد، به شکلی مضحک درآمده است. عده‌ای نقش زندانی سیاسی شجاع را بازی می‌کنند و در حالی که یک زندانی به سبب فعالیت در شبکه‌های اجتماعی به اعدام محکوم می‌شود، آن دیگری با ادعای تف کردن بر صورت قاضی و شعارهای تند و تیز در زندان کلاس شیرینی پزی برپا می‌کند و دیگری با ژست‌هایی چون پوشیدن کت و دامن در دادگاه و مرثیه‌خوانی عدم امکان تماس با فرزندان برای سال‌ها، با آنجلینا جولی مصاحبه می‌کند. و بسیاری دیگر که به پشتوانه نام زندانی سیاسی گذشته یا حال، به لگدپراکنی به ملی‌گرایی مشغول می‌شوند. هر از چندی هم یکی از این افراد (لابد به رسم تقدیر) به خارج صادر می‌شود تا در نقش خبرنگار آزاد و مستقل، به هتاکی به پهلویسم مشغول شود. مانند اویی که بدون صحبت و توضیحی از روابط پیچیده‌اش با باند‌ هاشمی‌  رفسنجانی و شایعات پیرامون مهاجرتش و زندگی‌اش در لندن و ارتباطاتش با مهدی‌ هاشمی‌ رفسنجانی و عطاءالله مهاجرانی و یا حداقل درباره همسر نایاکی‌اش صحبتی کند، به متلک‌پراکنی به شاهزاده در رسانه‌هایی خاص مشغول است و باندهایش را برای هتاکی به طرفداران پهلوی بسیج می‌کند.

به هر روی این تئاتر بازیگران متعددی دارد، اما کارگردانی آن بر عهده کسانی است که بازماندگان جمهوری اسلامی در دوران پساخمینی هستند که از دست باند حاکم جان سالم به در برده و حال سودای قدرت در پساخامنه‌ای را در سر می‌پرورانند. رد پای فقدان دغدغه برای ایران در آنان را علاوه بر لگدپراکنی به ایده پهلویسم، در جای دیگری نیز می‌توان مشاهده کرد و آن موضوع فلسطین است که فصل مشترک آنها و چپگرایان در جهان است که اگر نگوییم حامی‌ جمهوری اسلامی، حداقل مخالف نظم ملی‌گرای ایرانی‌ست. هیچکدام از این بازیگران تئاتر حاضر، در مناقشه‌ی اسرائیل و فلسطین، موضوع را از دریچه منافع ملی تحلیل و ارزیابی نمی‌کنند و چنان که شاهزاده همواره ایران را اصل و سایر مسائل را فرع می‌داند، به موضوع نگاه نکرده و نمی‌کنند. بلکه مانند اسلاف‌شان در سال ۵۷، به موضوع فلسطین به منزله‌ی موضوعی ایدئولوژیک می‌نگرند.

*سیاوش پندار استاد علوم سیاسی

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۸ / معدل امتیاز: ۴٫۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=349010