نصرت واحدی – اوحدی مراغهای در قرن چهاردهم میلادی میسراید:
گرگ اجل یکایک ازین گله میبرد
این گله را ببین که چه آسوده میچرند
در این سروده “گرگ اجل” معرف امر “اتفاق” در حالی که “آسوده چریدن” مبین امری “علّی” است. عجب اینکه انسان به خاطر اینکه “اتفاقی”ها یا “تصادفی”ها کمتر بر زندگیاش اثر بگذارند در رابطه با طبیعت علم و در رابطه با زندگی اجتماعی فرهنگ و به خاطر منافع جمعی سیاست را ابداع کرده است.
اوحدی در جای دیگری میگوید:
ای نخستینه فیض عالم جود
اولین نسخه سواد وجود
علم بال است مرغ جانات را
بر سپهر او برد روانات را
البته در دوران وی جریان کارها و چرخش امور جامعه و سیاست هنوز بسیار ابتدائی بودند. پس نه جامعهشناسی و نه علم سیاست در سپهر آن روزگار دیده میشد. مطالبی که خصلت شهریت و نه قبیلهای بودن است. چیزهایی که در واژه تمدن میبایستی آنها را جستجو کرد.
امروز کلام “پیوستگی”[۱] که از علوم طبیعی میآید مبیّن بخشی از دنیای زندگی است که بر آن “علیِت” سلطه دارد. درست در جامعهشناسی فرهنگ عامل پیوستگی کردار (تعامل) و رفتار در جامعه است. یعنی مقوله فرهنگ هر رفتار و کرداری را قابل پیشبینی میکند. گو اینکه پیچیدگی کار جامعه در شکل “کانتین جنسی” [۲] دشواریهایی را نیز به وجود میآورد که خودش یک “ناپیوستگی” است.
به این دلیل در زبان فارسی واژه “انتظارداشتن” و “توقع داشتن” به وجود آمده است که هر یک برای امری “علّی” یکی در رابطه با میل آدمی (ذهنی) و آن دیگری در رابطه با خدمتی (عینی) به کار میرود.
اما اگر جامعه بطور تاریخی، یعنی بر پایه تجارب زندگی، ساختاری پیوسته یافته است، سیاست یعنی دنیای تصمیمگیری، دنیایی که هزارها سال بر پایه دلبخواهی یک فرد از یکسو و اعتماد مردم از سوی دیگر، دارای جریانی مطمئن بود امروز به دلیل پیچیدگی روزافزون زندگی و خواستهای متنوع میلیونها ساکنین یک کشور دیگر نمیتواند به میل یک شخص اداره شود. پس با توجه به جنگهای بیامان و تخریبهای بیدریغ انقلابی تنها اراده مردم است که میتواند پاسخگوی دشواریهای کشورداری باشد.
اما دشواری اساسی کار سیاسی در پیاده کردن اراده مردم در کشور قرار دارد زیرا اراده مردم مانند دری میان جامعه و نظام سیاسی است. چرخش این در (لولا) بر اساس قانون ولی پاشنه آن اراده مردم است. مسئلهای که در نظریه سیاسی به دوآلیسم “واقعیت– اعتبار”[۳] معروف است.
درست در “نظام مشروطه سلطنت”، به ویژه در دوران شاه فقید، چرخش این در لنگ میزد.
این لنگی که ناشی از ناآگاهی دولتمندان به این دوآلیسم بود، دوآلیسمی که در قانون اساسی کشور نیز به صراحت دیده نمیشد، کشور را سخت متشنج ساخت زیرا مجلس شورای ملی (اعتبار) رأی به بیگناهی قاتل رزم آرا نخست وزیر وقت کشور (واقعیت) داده بود. آخر مگر میشود به قتل عمد اعتبار داد!
متأسفانه امروز هم پس از نیم قرن گذشت زمانه ایرانیان نمیخواهند به گذشته با عینک انتقادی بنگرند تا نابسامانیهای گذشته دیگر تکرار نشود. چنین نگرشی را انتقاد مثبت گویند.
تعجب اینجاست که بحث روی اتفاق ۲۸ مرداد یک بحثی است که با این کجفکری ارتباطی ندارد. زیرا روزنامهنگاران آن روزگار و امروز مورخینی که نام مورخ را به غلط یدک میکشند این غفلت را به امر فُرمال (شاه حق داشت یا نداشت) کشیدهاند. به این شکل “واقعه ۲۸ مرداد” قربانی را لایق قتل و خطاکار سیاسی را “ستمکشیده” به ورقهای تاریخ تحویل داد. درست اینجا دیگر غفلت مطرح نیست که ملت ایران را خاک بر سر نموده است بلکه این بیسوادی قشری از جامعه است که میبایستی راهنمای مردم باشد. پس اگر:
دیروز “ساواک” دیوار انتقاد بود، امروز این دیوار بیسوادی ایرانیانی است که به هیچ راهی مستقیم نیستند. همین بیسوادی است که سبب تفرق در فضای سیاسی و بیرون راندن الیت جامعه از مرکز به حاشیه شده است.
ای اوحدی، مرو پیمرغان دانهچین
گر در پی هوای عرش ببینی که میچرند
با طالبان دَنیِ دون دوستی مکن
کز روی عقل دشمن خود را مسخّرند
امروز این پیلی پیلی خوردن در بیسوادی تشدید گشته است.
۴۵ سال سخن از مبارزه کردن بدون داشتن یک هدف روشن برای آینده و داشتن استراتژی نبرد با هیولای ماربهدوش ولایت فقیه نه یک غفلت بلکه یک بیسوادی است. این بیسوادی را ایرانیان هر روز میبینند ولی هر هفته را برای یک نشست بیمعنی میشمارند. نشستی که ستون فقراتش پذیرش شاهزاده رضا پهلوی به عنوان «رهبر مبارزه» و نظام پادشاهی برای فرداست.
در این فراز بو و مزه استبداد اگر به مشام کسی نخورد او کوردل است. خواست نظام پادشاهی بدون استدلالی که فراگیر باشد یک سلطه پنهانی است، سلطه سخن، زور چند نفری که با وجود ۸ میلیون ایرانی خارجنشین شمارشان از بیست نفر هم تجاوز نمیکند. این بیسوادی در انتخاب رهبر چشمگیرتر است. زیرا رهبر مبارزات مردم خودش به خودی خود به وجود میآید، نه اینکه کسانی او را برگزینند. تازه صندوق انتخابات و یا رفراندوم ضمانت مردمسالاری نیست که برخیها به مردم آن را وعده میدهند. این وعده نه تنها وعده سر خرمن است بلکه یک بیسوادی کلّی است.
مردمسالاری میبایستی خودش از جامعه اشتقاق یابد، چیزی خودجوش است. این خودجوشی برآمده از الزاماتی است که میبایستی در جامعه موجود باشد که نیست. کسی هم این مطالب را مطرح نمیکند تا مردم هوشیار گردند. اما برخیها فلسفه درس میدهند و یا آموزشکده درست کردهاند، آموزشکدهای که آمرزشکده است.
ملت ایران پس از ۴۵ سال خفقان (در قلعه نای) نه فردند و نه روانی زنده دارند. فرد نیستند زیرا “فرد” در دوآلیسم “آزادی– عقل” تظاهر دارد. ولایت فقیه آزادی را از مردم گرفته است پس آنها فرد نیستند. از این گذشته مردم دهههاست که هراسان از جان و مال خود شب سر میکنند. آنها همه بیمار روانیاند. اما ما ایرانیان بجای اینکه به این مسائل توجه کنیم میخواهیم مسئله کمبود آب را برای آنها آنهم روی کاغذ حل کنیم.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
این پیلی پیلی خوردن نه رقص لیلی به معنی آفرینندگی بلکه رقص مشمئزکننده “مرگ” است که خود بازتاب زیر پا گذاردن اراده مردم است. فرهنگ سرقبرآقایی است؛ به دنبال دوآلیسم “مار و مور” رفتن است. آخر خواست پادشاهی بیدلیل و بدون رعایت رأی مردم یک دیوانگی است. نگفتن این دلیل چیزی جز استبدادطلبی نیست.
کمتر ز مار و مور شناس آن گروه را
کز بهر مار و مور تن خود بپرورند
یاد ناصرخسرو به خیر که به درستی گفت:
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که برماست
پس با انگشت دیگران را متهم نکنیم بلکه به خود و خودخواهی خویش بیاندیشیم.
دست زمانه بر سر مردم کند به صبر
این خاک را که مردمش امروز بر سرند
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
[۱] continuity
[۲] Contingency
[۳] Facticity and validity