حذف و ترور، عوارض جانبیِ داروی سکوت

- وقتی در برابر مصیبت‌ها و معضلات جاری در کشور خودمان سکوت می‌کنیم، آنگاه صاحبان قدرت و رسانه می‌آیند و می‌گویند که این سکوت همان فریاد امت است که می‌گوید چشم‌ها را به غزه و لبنان و رفح بدوزیم! این همان سکوتی است که رژیم پیشاپیش می‌آید و آن را به مشارکت هفتاد درصدی در انتخابات پیش رو برای پیدا کردن جانشین ابراهیم رئیسی تأویل می‌کند.
- البته این تنها افراد و شهروندان عادی یک جامعه نیستند که می‌توانند در شبکه‌ای از بی‌عملی گرفتار شوند، بلکه حتی مسئولان خرد و کلان نیز که در ظاهر باید برای پیشرفت جامعه فعالانه عمل کنند، در همین وادی گرفتار می‌آیند و خود از هر شهروند عادی دیگری بی‌عمل‌تر و ساکت‌تر می‌شوند تا آنجا که این بی‌عملی، ختم به حذف آنان می‌شود.

شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ برابر با ۰۱ ژوئن ۲۰۲۴


بهزاد پرنیان – چند روز پیش، و درست پس از مرگ ابراهیم رئیسی در سانحه سقوط هلی‌کوپتر که بسیاری آن را عملیات حذف فیزیکی خودی‌هایِ نظام توسط خودِ نظام قلمداد می‌کنند، قسمتی از سخنان او در جریان نشست هیئت دولت رژیم ملاها، در فضای رسانه‌ای دست به دست شد.

رئیسی در بخشی از سخنان خود، ضمن اشاره به وجود اختلافات شدید در میان سران سه قوه و دستگاه‌های تحت سرپرستی آنان، به خاطره‌ای از سیدمحمد بهشتی اشاره می‌کند و بطور تلویحی به وجود اختلافات در درون رژیم (آنهم در سطوح بسیار بالا)، از همان فردای به قدرت رسیدن شورشیان پنجاه و هفت صحه می‌گذارد.

او در سخنان خود به نقل از محمد بهشتی چنین می‌گوید «خدا می‌داند هر وقت من می‌آیم که حرفی بزنم به یاد آقای بهشتی میافتم، البته من طلبه محض هستم و این عناوین… ایشون آقا بود، آیت‌الله بود… در مسجد الجواد به ایشان گفتند که آقا شما بگو این مسئله رو… و ایشان فرمودند که امام فرموده، سکوت، سکوت، سکوت».

و خوب که نگاه می‌کنیم، همین تجویزِ سکوت که گویا بهترین دارو برای دوام پایه‌های سست و لرزان این حکومت بوده، دست کم عوارض بسیار بدی برای تجویزکنندگان خود نیز به همراه داشته. از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بگیرید که در آن خود محمد بهشتی و ده‌ها نفر از اعضاء این حزب کشته شدند، تا ترور بیولوژیک احمد خمینی و حذف‌ هاشمی‌ رفسنجانی که از عاملین اصلی به قدرت رسیدن علی خامنه‌ای در مقام رهبری این نظام بودند و در نهایت خود نیز بر اثر مصرف همین داروی سُکرآور (سکوت)، به خاموشی ابدی برده شدند و خروار خروار اسرار مگو را نیز با خود دفن کردند.

و البته لیست حذف‌های انجام گرفته توسط رژیم ملاها آنقدر پر و پیمان هست که روی حکومت استالین در برابر آن، سفیدتر از برف‌های منطقه گولاک است. و در نهایت هم شاهدیم که رئیس جمهور منتخب رژیم ملاها نیز از عوارض بسیار بدِ داروی سکوتی که برای دوام حکومت تجویز می‌کند، در امان نمانده و در سانحه سقوط هلی‌کوپتر برای همیشه مُهر سکوت بر لب‌اش می‌نشیند و به قول نزدیکان خودش در حالی که گنجینه‌ای از اسرار را با خود به همراه داشت، به اسلافِ خَفیِّه مسلک خود می‌پیوندد.

با بازبینی پروژه تبلیغِ فقره‌ی سکوت توسط رژیم ملاها در سطح جامعه، طی همه سال‌های در قدرت بودنشان، که البته در سطوح بالای مدیریتی جمهوری اسلامی موضوع از تبلیغ برای سکوت، به حُکم و رهیافتی منطقی برای ادامه حیات رژیم تغییر شکل می‌یابد (اشاره رئیسی به سخنان بهشتی) می‌توان به روشنی دریافت که این رژیم و سران آن، پیش از هر چیزی در تلاش بوده‌اند تا حتی در میان خودشان، به سکوت لباس فضیلت بپوشانند ولو به قیمت قربانی شدن بالادستی‌های سران نظام و حتی فرزندانشان. نمونه‌هایی مانند محسن رضایی، حسن روحانی، محمدی گیلانی و احمد جنتی در این نظام بسیارند که برای حفظ نظام ، حتی در برابر کشته شدن فرزندانشان به دست همین رژیم سکوت اختیار کرده و در بالاترین مَناصب حکومتی باقی ماندند.

اما همین سکوت که دوای هر درد بی درمان در درون سیستم حکومتی رژیم ولایت فقیه قلمداد می‌گردید، با رویکرد دیگری نیز به خوردِ جامعه ایرانی داده شد و چه بسا که هدفی به مراتب مهم‌تر مد نظر بود.

رژیم از همان آغاز، تریاقِ سکوت را با مارکِ فضیلت در میان جامعه ایرانی رواج داد، تا آرام آرام با نشئه‌ی فضیلت، چیزی خاص را درون جامعه نهادینه گرداند: ترس و لرز!

برنامه چهل و پنج ساله فراگیر شدن ترس و وحشت در دل جامعه، آنهم با تبلیغ و استفاده ابزاری از سکوت، زیرِ نامِ فضیلتی رُهبانی در برابر شارع دین و حکومت، توسط سیستمِ تبلیغات نظام که با استیلای همه‌جانبه خود بر نهادها، سازمان‌ها و در اختیار داشتن ابزار پیشرفته فرهنگی، همتّی عالی گماشت برای نابودی فرهنگ این مرز و بوم، بی‌تردید توانست ما ایرانی‌ها را بطور مهلکی از جویا شدن در احوالات یکدیگر برحذر نماید و غباری از بی‌تفاوتی در میان ما پراکنده گرداند. تا آنجا که در همه این سال‌ها جملاتی مانند «کلاه خودت را محکم بچسب تا باد نبرد» بیشتر در میان مردم باب گشته تا جملاتی مانند «یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگری».

اما فارغ از تبعات وحشتناکی که همین فضیلتِ رُهبانی (سکوت مصلحتی یا اجباری بر پایه حکم حکومتی)، پی در پی برای خودِ سران رژیم ملاها به همراه داشته، باید از خود پرسید که هر یک از ما چه وظیفه‌ای برای از میان برداشتنِ چنین آموزه غلطی که به نامِ فرهنگ مصلحت‌اندیشی و در نهایت فضیلتی قُدسی با هزار دروغ و دبنگ به خورد جامعه داده شده داریم؟

بی‌گمان هر فرد مستقلی با توجه به حرفه، شغل، تخصص و موقعیت اجتماعی خاص خود، می‌تواند راه حلی منحصر به فرد در ترغیب جامعه هدف خود، برای گذشتن از «اینرسی» (لَختی) سکوت در دستور کار داشته باشد.

اما موضوع اساسی این است که فارغ از اندازه یک جامعه هدف (تعداد) ما بیاییم و برای ایستادن در برابر همه آن چیزهایی که در همه این سال‌ها توسط یک سیستم نشسته بر جهل و دروغ که با پراکنده ساختن بذر وحشت و کشاندن حصار سکوت در اطراف آنها، لباس تقدس و غیر اندیشیدنی‌ها به آنان پوشانده، اقدامی‌ بکنیم و هریک راه و روش خود را به کار ببندیم  و چه بسا بتوانیم این پرسش را از خود داشته باشیم که برای غلبه بر این معضل اجتماعی تا کنون چه کرده‌ایم یا چه تجربه و پیشنهادی داریم. هرچند در سطح یک جامعه هدف بسیار کوچک مانند خانواده باشد. برای همین در اینجا به بیان تجربه شخصی خود خواهم پرداخت و گمان می‌کنم که خالی از لطف هم نباشد.

پیش از ترک میهن و در همه آن سال‌ها که در کسوت یک آموزگار مشغول به خدمت در فضای آموزشی بودم، همواره تلاشم بر این بود تا بطور ضمنی دانش‌آموزان و دانشجویانی را که در کلاس‌های درس افتخار آموزگاری آنان را داشتم، به گونه‌ای وارد چالش ایستادن در برابر سکوت نمایم.

پرسش اساسی این بود که در کلاس درسی که موضوع آن ریاضیات است و نه سیاست، فلسفه یا جامعه‌شناسی، چگونه می‌توان چنین چیزی را به تمرین نشست؟ سختی کار وقتی بیشتر می‌شد که سفارشی برای ترتیب دادن و ارائه یک مُدول ریاضی در اطراف پدیده‌ای خاص در دست نبود. باید می‌آمدی سر کلاس درس و مبحثی را شروع می‌کردی و در حقیقت با وارد شدن به موضوع کاربرد آن مبحث مورد نظر، زمینه ورود به بحث را پیش کشیده و در بهترین حالت اگر چنانچه موضوع بر سر گزاره‌های منطقی و یا هندسه تحلیلی می‌بود، آنگاه از طریق استقراء ریاضی، طرق پاسخگویی و راه حل جواب دادن به پرسش را به دانش‌آموزان و دانشجویان یاد می‌دادی! و البته این پُر واضح بود که در چنین حوزه‌ای (ریاضیات) دانش‌آموزان و دانشجویان کمتر مجال آنرا می‌یافتند تا با معلم یا استاد خود پیرامون مسائل مربوطه وارد بحث و جدل شوند آنهم بنا به خاصیت و درون‌مایه مباحث علوم دقیقه، که دانش‌آموزان و دانشجویان می‌آیند تا فراگیرند و تا مراحلی خاص تنها و تنها مانند یک «فلوچارت» از پیش طراحی شده، هرآنچه را آموزگار یا استاد در کلاس درس می‌گوید  دنبال کرده و کپی‌برداری کنند.

برای کشاندن جامعه هدف خودم (افراد حاضر در کلاس درس) به چالش ایستادن در برابر سکوت و ترغیب آنها برای عدم پذیرش هر پاسخی در توجیه یک پدیده یا گزاره منطقی (فارغ از درست یا نادرست بودن آن گزاره) چاره را در آن یافتم که هر از گاهی در میانه شرح و بسط موضوعی خاص، تنها تخته را پر کرده و از حاضرین می‌خواستم تا یادداشت بردارند  حال آنکه نتیجه و پاسخ به پرسش پیش روی آنان، با قصد پیشین غلط بود).

در نوبت بعدی کلاس درس، از آنان می‌خواستم تا نظرشان درباره همان پرسش یا موضوع جلسه پیشین را بیان کرده و اگر چنانچه به مرور درس جلسه گذشته پرداخته باشند، بگویند که آیا روش و پاسخ نهایی درست بوده یا نه.

به دانش‌آموزان و دانشجویانم می‌گفتم که بازبینی و مرور آنچه یک آموزگار، معلم، استاد به شما می‌آموزد، خود تمرینی برای در هم شکستن سکوت، مطیع نبودن در برابر هر چیزی که در مقام غیراندیشیدنی‌ها به خورد ما داده باشند خواهد بود و در آخر رهیافتی است بر خرد ناب.

تلاشم بر آن بود تا به آنها بگویم، سکوت آنگاه رنگ فضیلت و ارزش به خود خواهد گرفت که در مقابل خود دانش و خرد را ایستاده ببیند.هم اینکه می‌توانستی آنان را وارد بحث و جدل کنی (حتی در فقره خاص ریاضیات) به ناگاه می‌دیدی که آنان وارد یک شبکه ارتباطی کوچک شده‌اند که در سایه آن می‌توانند تا ضمن جرح و تعدیل آرای جاری در کلاس درس، نقد کردن و نقاد بودن را تمرین کنند و درمی‌یافتند که سکوت را در هر شرایطی فضیلت دانستن، خود سبب آسیبی بزرگ بر بدنه شبکه‌های ارتباطی آنها خواهد بود. شبکه ارتباطی که حتی در سطح جامعه کوچکی در اندازه‌های یک کلاس درس، اگر که چیزی برای نقد و بررسی در دست نمی‌بود، هرگز شکل نمی‌گرفت و پتانسیل ایجاد آن نیز از کف می‌رفت.

در همین نمونه کلاس درس، دانشجویان و دانش‌آموزان با ایجاد و وارد شدن به شبکه ارتباطی محدودِ میانِ خود، با این پرسش نیز مواجه می‌شدند که چرا در جریان فراگیری یا یافتن پاسخ برای مسئله‌ای که جلسه گذشته با آن روبرو بودند، مجدانه شرکت نکرده و از راه تنقید به ناکارآمدیِ فرضیاتِ اشاره شده برای اثبات یا حل مسئله مورد نظرشان نپرداخته‌اند. آنچه به وضوح دستگیرشان می‌شد این بود که سکوت آنان در برابر هر آن پیش‌فرض یا روشی که من به عنوان آموزگار به آنها عرضه کرده بودم، موجبات جاری شدن فضایی از خفقان در میان آنها گشته بود، چون عملا باورشان بر این بود که همه آنچه که آموزگار به آنان می‌گوید، نیازی به بررسی و تفکر دوباره پیرامون آن ندارد و همین موضوع به تنهایی پیش‌درآمدی بر تعلیق آنان بود.

عوامل موثر در حاکم شدن تعلیق آنان را می‌شد چنین دسته‌بندی کرد؛

۱- باورمندی به خطاناپذیری آموزگار
۲- جدید بودن موضوع
۳-نداشتن دانش کافی برای بررسی مبحث مورد نظر (منطقی‌ترین دلیل برای سکوت)
۴- عدم اعتماد به نفس و متعاقبا نبود تمایل به درگیر کردن خود برای بررسی و تدقیق بیشتر در اطراف مباحث مطروحه در جریان کلاس درس

و در همین کلاس درس، به عنوان نمادی از جامعه‌، هرگز دستگیرمان نمی‌شود که ریشه این سکوت‌ در رضایتمندی خلاصه شده یا از سر جهل و ناامیدی از درک موضوع.

در چنین جامعه‌ای افراد در مقام سکوت‌‌کنندگان چیزی ندارند که بخواهی به آن گوش کنی و احتمالا در رفع آن بکوشی. در یک اجتماع صم بکم، چیزی برای گفتگو نیست و اگر هم باشد در محدوده پچ پچ کردن و نجواهای درگوشی خواهد ماند و از این‌ رو هر گفتگو خیلی زود به‌ سمت سکوت می‌رود.

برخی بر این باور می‌توانند باشند که سکوت‌ برای یادگیری همان چیزیست که آنرا فضیلت می‌بخشد. اما باید گفت که سکوت‌ اگر برای شنیدن است، آنگاه فضیلتی‌ست که هر فردی باید برای فهم و یادگیری موضوعی خاص آنرا به کار گیرد. اما اگر موضوع مورد یادگیری هیچ خط و ربطی با دانش و منطق نداشته باشد، دیگر فضیلتی برای سکوتی که کرده‌ایم در کار نیست. قرار بر این نیست که سکوت‌ شنونده را پایانی نباشد. فرد در مقام سکوت‌‌ورزی خود، همانطور که به درس و حدیث و گفتاری گوش فرا می‌دهد، نکات مورد اشاره در آنان‌ را رصد و پالایش خواهد نمود. و اینجاست که نوبت اوست تا زبان گشوده و در رد و تأیید آنچه برای شنیدنش سکوت‌ پیشه کرده بود ، از خود واکنش نشان دهد. این واکنش، از دل مدتی سکوت بیرون آمده و طبیعتا می‌تواند راهگشا و بستری برای گفتگو‌های بعدی باشد.

اما این روزها ما شاهد گونه‌ای خاص از سکوت‌ نیز هستیم: سکوت صدادار! سکوتی که صدایش را همان صاحبان رسانه برای‌مان تعبیر می‌کنند و آن را به گوش‌مان می‌رسانند.

وقتی در برابر مصیبت‌ها و معضلات جاری در کشور خودمان سکوت می‌کنیم، آنگاه صاحبان قدرت و رسانه می‌آیند و می‌گویند که این سکوت همان فریاد امت است که می‌گوید چشم‌ها را به غزه و لبنان و رفح بدوزیم! این همان سکوتی است که رژیم پیشاپیش می‌آید و آن را به مشارکت هفتاد درصدی در انتخابات پیش رو برای پیدا کردن جانشین ابراهیم رئیسی تأویل می‌کند.

و درست در چنین بزنگاه‌هایی‌ست که حکومت‌های تمامیت‌خواه درمی‌یابند که، فرصت آن فرا رسیده تا این سکوت فراگیر را به رضایت جامعه از همه آنچه بر جامعه روا داشته‌اند تفسیر و تعریف کرده و در ادامه برنامه‌های خود را که مبتنی بر نشر دروغ، تفرقه، عدم حس نوع‌دوستی، نفاق، گسترش بزه، عدم تمایل به دانستن و در نهایت از هم گسیختگی جامعه، پیش ببرند. و در راستا و اجرای چنین برنامه‌هایی حاصل سکوت تعمیق شده، می‌شود جامعه‌ای که ساختاری سکوت‌پرور می‌یابد. پس در چنین فضایی، واکنش‌های فعالانه محدود و محدودتر خواهند شد تا آنجا که فرد درخواهد یافت که هزینه هر واکنش بسیار بالاست و برای فرد بهتر آنکه در شبکه‌ای از بی‌عملی ماندگار باشد.

البته این تنها افراد و شهروندان عادی یک جامعه نیستند که می‌توانند در شبکه‌ای از بی‌عملی گرفتار شوند، بلکه حتی مسئولان خرد و کلان نیز که در ظاهر باید برای پیشرفت جامعه فعالانه عمل کنند، در همین وادی گرفتار می‌آیند و خود از هر شهروند عادی دیگری بی‌عمل‌تر و ساکت‌تر می‌شوند تا آنجا که این بی‌عملی، ختم به حذف آنان می‌شود.

و این است عوارض جانبی و البته مرگبار دارویی به نام سکوت!

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۳ / معدل امتیاز: ۴٫۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=350618