در حاشیه مقاله «چه کسانی در مسیر کاروان اتحاد اپوزیسیون سنگ می‌افکنند؟»

شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ برابر با ۱۵ ژوئن ۲۰۲۴


پرویز هدایی- گفتگو آیین درویشی نبود/ ورنه با تو ماجراها داشتیم. به دنبال انتشار مقاله «چه کسانی در مسیر کاروان اتحاد اپوزیسیون سنگ می‌افکنند؟» در حاشیه سخنان شاهزاده رضا پهلوی و اشاره ایشان به نقش مخرب  چپ و راست افراطی در امر وحدت نیروهای اپوزیسیون، از سوی شماری از خوانندگان نظرات بحث‌برانگیزی مطرح شد که در اینجا به چند مورد مهم از آنها می‌پردازم.(۱) .

راست فراطی به معنی هواداران پادشاهی پارلمانی  نیست

«آیا می‌دانستید دموکراسی همان استعمار است». این تیتر نوشته‌ای از وبسایت یکی از پادشاهی‌خواهان در برلین است.

قبل از همه لازم است بر این نکته تاکید شود که روی سخن در مقاله‌ی من کسانی در مسیر  چپ و راست افراطی بودند و نه راست و چپ جنبش بطور کلی؛ جنبش ملی-  لیبرال که در دهه‌های اخیر  زیر پرچم پهلوی‌گرایی در میهن شکل گرفته، یک جریان راست میانه  با گرایش‌های سرمایه‌داری- لیبرال  و یا  شاید لیبرال ــ سوسیالیستی است؛ اگر مبنای قضاوت ما سخنان شاهزاده رضا پهلوی باشد؛ مثلا نظرات ایشان در رابطه با  مدل اقتصادی کشور‌های بالتیک.

راست میانه جریانی است نظیر آنچه اکنون بزرگترین تشکل پارلمان اروپا یعنی فراکسیون مردم اروپا را تشکیل می‌دهد. یا حزب دموکرات‌های آزاد آلمان. و این بدان معناست که خود این جنبش به هیچ وجه ربطی به راست افراطی ندارد ،بلکه صحبت بر سر آنست که در چند سال اخیر یک جریان راست افراطی به موازات پهلوی‌گرایان شکل گرفته؛ بعلاوه راست افراطی چنانکه در مقاله توضیح داده شده از گرایش‌های متفاوتی تشکیل شده که گرایش‌های فاشیستی  تنها  یکی از آنهاست .

در مقاله وقتی از گرایش راست افراطی سخن به میان می‌آید این ویژگی‌ها برای آن برشمرده می‌شوند:

ــ عدم آمادگی برای هرنوع مصالحه، حتی با دیگر گروه‌ها و تشکل‌های مشروطه پادشاهی
ـ عرضه کردن یک تصویر خودساخته از پهلوی و پهلوی‌گرائی و تعریف دشمنان (تمام غرب و البته شرق، تمام دیگر گروه‌های اپوزیسیون) و دوستان (اسرائیل تنها کشور دوست) آن.
ــ مخالفت آشکار با لیبرالیسم (دموکراسی، حقوق بشر…)

چه کسانی در مسیر کاروان اتحاد اپوزیسیون سنگ می‌افکنند؟

در پاسخ به مقاله، برخی مخاطبان در کامنت نوشته بودند که به دموکراسی و حقوق بشر پایبند هستند و اینگونه تحلیل را اتهام دانسته یا خواستار مدرک شده‌اند؛ گروهی هم آن را تایید کرده اما آن را جریانی ضعیف و قابل کنترل از سوی جنبش به شمار آورده‌اند؛ اگرچه فعالین جنبش خود موارد مشخص آنرا دیده‌اند، اما در اینجا به ذکر مواردی پرداخته می‌شود:

لیبرالیسم و دموکراسی

ـــ این بخش نوشته با نقل قول  یکی از پادشاهی‌خواهان در برلین شروع شد که خود به‌اندازه کافی گویا بود؛

ــ در تارنمای تلگرامی‌ «دماوند» که مواضع روشن پادشاهی‌خواهی دارد، پس از پخش فیلم کتک خوردن لختی‌های دوچرخه‌سوار انگلیسی از عده‌ای اوباش، تارنما می‌نویسد: مردم حسابی از خجالت آنها درآمدند.

ــ در کانال تلگرامی‌ پادشاهی‌خواهی در برلین در حاشیه فیلمی‌ از اکسیون مشترک حزب  مشروطه  و یک گروه اپوزیسیون دیگر وقتی گردانندگان حزب به خواسته گروه دیگر گردن می‌نهند و تصمیم می‌گیرند تصویر بزرگ شاهزاده را از جلو اکسیون عقب بکشند، در کانال با بدترین کامنت‌ها روبروشدند: خالی کردن پشت شاهزاده و پشت کردن به عقاید و اندیشه خود و عقب‌نشینی از راه خود برای پیوستن به عده‌ای که نقشه تجزیه و انتقال قدرت ایران را دارند، هر جا ما فریاد زدیم حزب مسروقه خیانتکار و منفعت طلب و به دنبال قدرت برای اعضا خود است، گفتند این حزب مفلوک سابقه‌دار و بزرگ است!

لیبرالیسم و حقوق بشر

ــ تارنمای دماوند: به مناسبت چهارمین سالگرد درگذشت مرحوم جورج فلوید، یادی کنیم از سفیدپوستان چپ و چولی که جلوی پای سیاهان زانو می‌زدند و با ناله و تضرع از آنها طلب بخشش و استغفار می‌کردند…

ــ تارنمای دماوند: تنها یکی از عواقب فمینیسم و زن‌سالاری این بوده که یک فاحشه همه‌کاره می‌تواند به آلت دست شیاطین گلوبالیست علیه میهن‌دوستان و آزادگان تبدیل شود.

ــ تارنمای دماوند: تمسخر همجنسگرایان و آنها را آنرمال نامیدن

ــ حتی دامنه این بازنگری در مبانی دموکراسی و سکولاریسم تا آنجا گسترش یافت که یکی از شخصیت‌های برجسته پادشاهی‌خواه و پهلوی‌گرا در میانه انقلاب زن، زندگی، آزادی ضمن مصاحبه‌ای در ضرورت سکولاریسم تردید کرد.

در اینجا متاسفانه انسان متوجه شباهت فرهنگی تفکر ارائه شده با جریان راست افراطی غرب و هواداران ترامپ می‌شود.

دوستان گرامی! ترامپ و کابینه او با حذف قاسم سلیمانی و پس از آن برخورد قاطع با جمهوری اسلامی بدون شک به انقلاب ایران کمک کردند، و می‌دانیم که ضدیت با اسلام سیاسی اکثر اوقات از نقاط مثبت راست افراطی است، اما نباید فراموش کرد که این جریان  این ویژگی‌های را هم دارد(۲):

ــــ راست افراطی پوتین‌گراست.
ــــ راست افراطی نژادپرست است.
ـــ راست افراطی مخالف دموکراسی است.
ـــ راست افراطی  مخالف اقلیت‌های جنسی و عقیدتی است.

آیا این جهان‌بینی تفاوت چشمگیری با نگرش جمهوی اسلامی دارد؟ گیریم که با این نگرش پیروز هم شدیم؛ در ایران فردا که در آن دموکراسی معادل استعمار است، فمینیسم (۳) راه را برای فاحشگی هموار می‌کند، آندسته از سفیدپوستان که با خانواده جورج فلوید ابراز همدردی می‌کنند، چپول خوانده می‌شوند، آیا به ایده‌آل خود رسیده‌ایم؟ آیا این است ایرانی که نیکا‌ها، خدانور‌ها و سارینا‌ها جان بر سر آن نهادند؟ آیا این ایران را به پویا بختیاری، کیان پورفلک، فرهاد بیگی و مهسا وعده دادیم؟

البته من هم بر این باورم که این گرایش‌ها در میان هواداران پادشاهی پارلمانی ضعیف است، اما اگر اکنون این مرز‌ها را روشن نسازیم، فردا می‌تواند دیر باشد.

سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

ضرورت تشکیل جبهه نیروهای انقلاب به معنای دست نهادن در دست تفکر پنجاه و هفتی نیست

سمبل‌های ملی را می‌خواهند حذف کنند.
یعنی حالا باید بریم با ۵۷تی‌ها؟
(از کامنت‌های اعتراضی)

در رابطه با جبهه نیرو‌های انقلابی مسئله اصلی اینست این جبهه در خدمت چیست؟ و از کدام نیرو‌های سیاسی تشکیل می‌شود؟

این جبهه متشکل از همه  نیروهای دموکراتیک و سکولار که خواهان عبور از جمهور اسلامی هستند، است بنابراین هر نیروئی که واقعا این مشخصات را داشته باشد، می‌تواند در این جبهه شرکت کند و متحد ماست.

و اما پنجاه و هفتی؟  اگر ما تعریف درستی از آن داشته باشیم، آنگاه می‌توانیم در مورد آن قضاوت کنیم، اگر پنجاه و هفتی کسی است که هنوز اندیشه‌ها و ایده‌های انقلابیون ۵۷  را در سر دارد، روشن است که او نه در سودای دموکراسی و نه در فکر سکولاریسم است، از این رو جایی در جبهه ما ندارد، اما اگر منظور کسی است که زمانی این ایده‌ها را داشته یا به آن نزدیک بوده، مسئله کاملا متفاوت می‌شود، آیا کسی می‌تواند منکر آن شود که پدر پویا، خانواده سپهری و نوریزاد  در صفوف مقدم ما می‌جنگند؟

در جواب ضرورت اتحاد پادشاهی‌ خواهان و  جمهوریخواهان، پاره‌ای دوستان هرگونه همکاری را با پنجاه و هفتی رد کرده‌اند و کسی نوشته مگر کسی با قاتل پدرش متحد می‌شود؟!

دوستانی که مایلند میتوانند به مقاله «پنجاه و هفتی یعنی چه و کیست؟» مراجعه کنند.

در سیاست ما دشمن همیشگی نداریم، بلکه منافع همیشگی داریم
(وینستون چرچیل، نخست وزیر انگلیس در دوران جنگ دوم)

بر مبنای این سخن، انقلاب ما نیز منافع ثابت و همیشگی دارد و آن ایران و ایرانی است، و هر نیروئی که مانعی در مسیر آزادی و سربلند ایران و ایرانیان باشد، همچون جمهوری اسلامی دشمن ماست.

دوستان گرامی! سخن زیبا و داهیانه‌ای است که می‌گوید  در سیاست باید همواره با قلبی گرم و مغزی سرد به پیشباز مشکلات رویم، قلبی مالامال از عشق به میهن و مردمانش و مغزی که با آرامش و حسابگرانه در میان هزاران کوره‌راه به دنبال شاهراه پیروزی بر دشمن حیله‌گر و مکاری چون جمهوری اسلامی، باشد. و این سخن بدان معناست که کشتی انقلاب آنگاه می‌تواند بر ساحل نجات لنگر اندازد که ما با دقت بدانیم چه نیرو‌هائی در صحنه هستند، دوست و دشمن کیست و چگونه می‌توانیم از متحدین بالقوه خود بهتر بهره گیریم؛ و نه همچون امروز که در همه جا فقط در جستجوی دشمن هستیم.

خمینی در سال‌های پایانی زندگی چهره واقعی خود را به نمایش گذاشت: جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم، این جنگ یک نعمت است، ما این راه را می‌رویم ، حتی اگر یک نفر پشت سر ما باشد.

اما همین دیکتاتور ابله، در پاریس زمانی که هنوز به قدرت نرسیده بود، حداقل این را می‌دانست که برای رسیدن به هدف احتیاج به همه نیروها دارد. ابراهیم یزدی که در پاریس نقش دست راست او را ایفا می‌کرد در خاطراتش می‌نویسد او به دقت به سخنان تمام کسانی  که وزنه‌ای به حساب می‌آمدند و به دیدارش می‌رفتند گوش می‌داد، و کافی بود جمله‌ای بگویند که‌ اندکی شباهت به سخنان  او داشته باشد، فورا می‌گفت: دقیقا همینطور است شما هم که حرف ما را می‌زنید.

و اینگونه بود که او توانست اتحاد ناهمگون و موقت وسیعی را شکل دهد، و ضدانقلاب خود را به نتیجه برساند.

اگرضدانقلاب ۵۷ به ثمر رسید٬  بر مبنای اصلی بود که در تمام انقلاب‌ها هم صدق می‌کند: اتحاد همه یا عمده نیرو‌هائی که به آرمان‌های انقلاب پایبندند؛ در انقلاب ما نیروهای متعهد به دموکراسی و سکولاریسم و مصمم به عبور از جمهوری اسلامی.

متاسفانه در جنبش ما تا کنون شاهد نادیده گرفته شدن پاره‌ای از بدیهیات و جایگزین کردن تحلیل سیاسی با عبارات تهییجی چون اینها پدران ما را کشته‌اند؛ و یا جمهوریخواهی در خیابان‌های ایران نمی‌بینی هستیم، که پاره‌ای از آنها را می‌توان به حساب بسته بودن جامعه ایران و اینکه بسیاری فقط با محافل همفکر خود تماس دارند، گذاشت (البته من منکر آن نیستم که پهلویسم پرتوان‌تر و بالنده‌تر از دیگر گرایش‌های سیاسی در ایران و در خارج کشور است).

از دیگران بیاموزیم

ملت آلمان در آغوش خود اندیشمندانی چون هگل و کانت، موسیقیدانانی چون بتهوون و  موتزارت، هنرمندانی چون گوته و شیلر، دانشمندانی چون اینشتاین را پرورش داده بود، به ناگاه  آغوشش را بر آدولف هیتلر  گشود و زیر پرچم او درهای جهنم را بر زمین گشود؛ فرد نیمه‌مجنونی که حتی از اتمام تحصیلات متوسطه عاجز مانده و تلاشش برای فراگیری هیچ فن و حرفه‌ای به نتیجه نرسیده بود و گاه از روی اجبار شب را زیر پلی به سحر می‌رساند.

اما همین آلمانی‌ها آنگاه که دریافتند تمامیت‌خواهی نازیسم به بن‌بست رسیده، سعی در جبران گذشته کردند و آلمان امروز را آفریدند.

در نمونه‌ای دیگر تجربه ژنرال  دوگل را یادآور می‌شوم.  دوگل با تشکیل کمیته فرانسه آزاد در ۱۹۴۰ مبنای ائتلاف بزرگ علیه اشغال کشور به دست نازی‌ها را پایه ریخت، این ائتلاف به آرامی‌ گسترش یافت و درست چند ماه پیش از پیروزی، با پیوستن بخش‌های جداشده از دولت ویشی، تکمیل شد. لازم  به توضیح است که دولت ویشی دولتی بود که بلافاصله پس از اشغال فرانسه توسط خود فرانسوی‌ها و در همکاری با آلمان نازی شکل گرفت.

اگر رهبری نهضت آزادی بخش فرانسه کوته‌بینانه و ساده‌لوحانه با استدلال‌هائی چون ما حتما پیروزیم، به   این ویشی‌های خائن احتیاجی نداریم با مسئله برخورد می‌کرد، بدون شک آزادی فرانسه با تلفات و خساراتی به مراتب بیشتر همراه می‌شد و دوگل جایگاه امروزین را در تاریخ فرانسه نداشت.

متاسفانه این دیدگاه‌های قبیله‌ای متعلق به  قرون گذشته، هنوز در میان مبارزین راه وطن دیده می‌شود و از سوی سایبری‌ها هم بدان دامن زده می‌شود.

تنها در تغییر و دگرگونی مدام است که تو به خویشتن خویش وفادار می‌مانی
(ولف بیرمن، ترانه‌سرا و خواننده آلمانی)

رضاشاه کبیر و محمدرضا شآه فقید انقلابیون راستین زمان خود بودند؛ نقل است از رضاشاه روزی که قرار بود  همراه  همسر و دختران بدون حجاب برای نخستین بار در یک مراسم رسمی شرکت کند، برایش روزی سخت دشوار بود، اما در ذهن خویش تکرار می‌کرد برای از پستو بیرون آوردن نیمی‌ از جامعه‌ی ایران و فراهم کردن شرایط شرکت آنها در حیات اجتماعی راه دیگری نیست.

پادشاه فقید نیز با انقلاب سفید نظم و نسق نظام فئودالی را که بیش از هزار سال بود در تار و پود جامعه ایرانی ریشه دوانده و قرن‌ها مانع رشد و تکامل آن شده بود ملغی کرد.

بعلاوه آنچه را رضاشاه آغاز کرده بود، او به مراتب فراتر برد، یعنی اکنون دیگر نه تنها درهای خانه برای بیرون آمدن زنان و شرکت در حیات اقتصادی ـ اجتماعی باز شده بود، بلکه با قانونی شدن  حق انتخاب شدن  و انتخاب کردن، زنان توانستند به میزانی در حیات سیاسی کشور هم شرکت داشته باشند.

اما مدرنیته  (Modernity) هنوز کارهای ناتمام بسیاری را درپیش روی دارد، به ویژه با آنچه این دایناسور ماقبل تاریخ در چهل و اندی سال گذشته بر سر میهن ما آورده است. چرا که بقایای اندیشه پیشامدرن در جای جای اندیشه و کردارمان مشهود است: سخنان نسنجیده در مذمت فمینیسم، ستایش حمله و کتک زدن لختی‌ها، تمسخر دگرباشان جنسی، برابر شمردن دموکراسی و استعمار، تردید در ضرورت سکولاریسم.

پهلوی‌گرائی برای من برابر است با مدرنیته و لیبرالیسم،   اگرچه  می‌پذیرم که پاره‌ای از عناصر مهم آن گاه به دلیل فقدان زمینه‌های عینی و گاه به دلایل دیگر در دوران پهلوی مغفول ماندند.

اگر تاریخ بر رضاشاه خرده نمی‌گیرد که چرا دموکراسی را در کشور برقرار نکرد، از آنروست که دموکراسی نیازمند زیرساخت‌هائی است که در آن زمان در ایران ما وجود نداشت.  بیش از ۹۵  درصد جامعه بی‌سواد بودند، امنیت لازم در ابتدای دوران او در کشور وجود نداشت، و کشور فاقد نهاد‌های قضائی لازم بود، کشور فاقد صنایع ، تجارت مستقل و پیشرو و به طبع آن طبقه متوسط و کارگران صنعتی بود.

اکنون بسیاری از این فاکتور‌ها دگرگون گشته‌اند بیش از ۸۰ درصد جامعه ما از حداقل سواد برخوردارند، بخش بزرگی از آنان با موازین دموکراسی آشنا هستند، به ویژه نباید فراموش کرد که اکنون ۱۰ درصد ایرانیان تجربه زندگی در دموکراسی‌های غربی را دارند، از این رو می‌توان انتظار داشت پس از آزادی ایران به سوی یک دموکراسی با ثبات گام برخواهیم داشت.

*پرویز هدایی دانش‌آموخته مهندسی نرم‌افزار در آلمان و زندانی سیاسی سابق


۱- البته وجود سایبری‌های رژیم، امر تبادل اندیشه سالم در فضای مجازی را دشوارتر ساخته؛ آنها گاه در پوشش هواداران پادشاهی و گاه چپ افراطی  سعی در متشنج کردن جوّ دارند، در تهیه این یادداشت سعی بر آن بوده این عناصر نادیده گرفته شوند؛ در ضمن محض اطلاع دوستان:  یکی از دوستان من که شغل‌اش امنیت سایبری است، موفق به کشف چند صد اکانتی شده که ظاهرا هواداران پادشاهی هستند، اما به سرور‌های دستگاه‌های امنیتی و سپاه وصل‌اند.
۲ـ لازم به ذکر است  جریان راست افراطی جبههٔ ملی فرانسه به رهبری مارین لوپن، همچنین در زمان پدرش، روابطه بسیار حسنه‌ای با جمهوری اسلامی داشته و دارد؛ علامت‌های سوال بسیاری در مورد ابعاد این رابطه وجود دارد؛ در آلمان نیز پاره‌ای جریانات راست افراطی روابط گرمی‌ با اسلامگریان دارند.
۳ـ فرهنگنامه بریتانیکا: فمینیسم به معنای برابری اجتماعی، اقتصادی و سیاسی  زن و مرد است.
۴- Wolf Biermann, Nur wer sich ändert, bleibt sich treu

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۴ / معدل امتیاز: ۳٫۸

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=351811