امان بیداربخت – کاستیهای جامعه ایران در بعد از حمله بیامان عرب تا امروز، یعنی طی چهارده قرن بلند همچنان به روی هم انباشته شده و سبب عقبماندگی از آفرینندگی و تجدد گشته. این پدیده چیزی جز یک استراتژی در به زوال کشاندن خرد در انسان ایرانی و به بردگی کشاندن او درجهت استیلای دینی در طول تاریخ نبوده و نتیجتا تا امروز سبب نادرستاندیشی در امور زندگی و عدم هدایت جامعهشان شده است.
در این گفتار نیت بر این است تا ماهیت و ریشه تفکر این استراتژی دینی شکافته، آشکار و این ترفند به شناخت و آگاهی همگان رسیده و برطرف گردد تا دیگر مانعی برای ایجاد یک جامعه مرفه انسانی و یک زندگی پویا باقی نماند.
درستاندیشی علمی خود از مجهولات است. باید این مجهولات را به دقت کاوش کرد و به مرحله آگاهی و دید واقعگرای همگانی رساند. ناآگاه بودن دلیل کودن بودن و یا احمق بودن نیست. همه مردم جهان از همه چیز آگاه نیستند. مردم امروز ایران نیز به خاطر سدهها سرکوب، تبلیغات ذهنشویانه دینی، دور نگه داشتن از اطلاعات درست و پس زدنهای واقعیتهای عقلانی و منطقی دچار این خلاء آگاهی شدهاند.
علم با دیدگاهها، زاویهها و رشتههای مختلف علوم انسانی وعلوم فیزیکی که دارد، در پیکربندی دوجانبهاش در مغز در عین حال یک حقیقت را با کمی عقب و جلو بودن دانشهای خود مطرح و بیان میکند وهر دو عنصر پویای علمی در واکاویهایشان در عمل به یک نتیجه میرسند و آن درستاندیشی است. اگر غیر از این باشد که نمیتوان آن را علم نامید.
نکته تمرکز ما امروز بر نشان دادن کاستیهای ریشهای جامعه ایران و تفاوتهای هستیشناسی در فرهنگهای مختلف و نتایج آن دور میزند. با شناخت کاستیها چراغ آگاهی و روشنگری در ذهن اقشار جامعه درخشیده و ارزندهترین فرم درستاندیشی در نقش معماری جامعه نوین ایران به ما ارزانی میگردد.
هستیشناسی (اونتولوژی) تعریف رابطه موجود بین مفاهیم و رویدادهایی است که ماهیت آنها را تشکیل داده و مفهوم و ردهبندی آنها را مشخص مینماید. بدین ترتیب هر فرهنگ دارای هستیشناسی ویژه خویش است که انرژیبخش و راهنمای جهتیابی برای انسانهایی است که در آن اقلیم فرهنگی زندگی میکنند.
هستیشناسیها یا جهانبینیها میتوانند با یکدیگر در صورتی که با قوانین طبیعت منطبق باشند همگون و یا اگر یکی از آنها در خلاف روند و قوانین طبیعت بوده و دارای ایدئولوژی ویژهای از خود باشد ناهمگون شناخته شوند.
درک هستی در ادیان ابراهیمی
ادیان ابراهیمی شامل یهودی، مسیحی و اسلام خود دارای درک ویژهای از هستی هستند که در تقابل با قوانین طبیعت است و روند نامتجانس و ناهمگون را با دیگر هستیشناسیها بازی میکند زیرا از دو بافت متفاوت و دو دیدگاه مختلف تشکیل یافته که ضد یکدیگرند. در نتیجه برخورد این دو دیدگاه از صد و اندی سال پیش تا امروز در جامعه اسلامی ایران درک واقعیت و فهم زندگی را برای انسانها دشوار و در بسیاری از مواقع غیرممکن ساخته. این دو دید متفاوت به هستی که یکی احساسی و متافیزیکی به باورهای عقلانیت پروردگار و رحمتهای الهی است و ریشهاش در تعلیمات ایدیولوژی اجباری قرآن و شرعیات اسلام نهفته شده، روش اندیشیدن، خو و رفتار و کردار انسانها را به صورت زیر در ذهنیت جمعیشان بنا میسازد:
۱ – روش اندیشیدن علت و معلولی (ناهمگون با طبیعت) خودی و ناخودی (سیاه و سفیدی) حذفی
۲ – کلینگری (کلیت از باور به خداوند که تمام هستی در دست اوست شروع میشود) به زوایای روان انسانها، موجودات، نباتات و اجسام
۳ – افقی اندیشیدن کوتاه، سطحی و حدسی اندیشیدن به مسائل و مشکلات
۴ – تجزیه حذفی خرد و عقل شعوری نقاد (خرد و عقل فقط از آن پروردگار و امامان و جانشینان آنها در روی زمین است).
و دومی درک هستی در جهان غرب است که روش اندیشیدنش منطقی و انسانی است و نتیجه تفکرش بر پایه عقلانیت تاریخی و قوانین طبیعت پایهگذاری شده.
هستیشناسی غرب تا پیش از رنسانس اروپا کاملا شبیه روزگار اسلام امروز در ایران و بر این چهار اصل بالا میگذشت. مسیحیت و کلیسا در آن زمان تقریبا بر بیشتر نقاط جهان و قارهها مستقر و انسانها را به زور شمشیر و کشتار به دین خود فرا میخواند. کلیسای کاتولیک مسیحی اروپا تا چندی پیش از اروپا خود صاحب نظریه علمی نبود. آما آنچه در صومعههای دورافتاده کشورهای اروپایی مسیحی انجام مییافت آنقدر قابل اهمیت بود که نگفتنی است. کشیشان و دینباوران مسیحی چون کار خاصی جز عبادت نداشتند اوقات فراغت خود را که بسیار هم زیاد بود به جمعآوری و ثبت اسناد و مدارک بسیاری از علوم، دانشها و تکنیکهای اقوام کشورهای دیگر که توسط نیروهای میسیونر مسیحی خود به دستشان میرسید میپرداختند و آنها را به زبانهای لاتین و اروپایی به صورت جزوه و کتاب در میآوردند. اغلب اندیشمندان و فیلسوفان اروپایی در راه علمی شدن جامعهشان از این اطلاعات و اسناد که تنها سندهای موجود بود استفاده میکردند.
در این میان در اوایل قرن پانزدهم فیلسوفی هلندی به نام اراسموس ظهور یافت که با مطالعه این اسناد پی به تضاد جهانبینی دین کاتولیک با این دادههای نظری برد و مانیفستی خلاف نطریه ادیان ابراهیمی ارائه داد و آن اینکه انسان محور عقلانیت است و نه خداوند. در پیامد این نظریه در سده پانزدهم مارتین لوتر که خود یک کشیش کاتولیک بود و تحت تاثیر اندیشه انسانی اراسموس قرار داشت به تضاد غیرانسانی در هستیشناسی خویش واقف گشت و علیه کلیسای مسیحی قیام و اعلامیه ۹۵ مادهای خویش را به سردر کلیسایش آویزان نمود. بدین ترتیب هستیشناسی جهان غرب به روی انسانمحوری و تعویض ذهنیت دینی جامعه به ذهنیت و فلسفه زرتشت، فیثاغورث، افلاطون و ارسطوی یونانی انجام یافت که به آن انقلاب فرهنگی نام نهادند و سبب رفرم پروتستانی از دین کاتولیک و ارتدکس مسیحی گشت و خود راه علم، تمدن و تکنیک و سازندگی را پیش گرفت.
در این انقلاب فرهنگی، سیاست نه تنها هیچ نقشی بازی نمیکرد، بلکه حکومتهای اقلیمی سیاسی اروپا در کنار کلیسای کاتولیک و پاپ آن زمان نیز با تهاجمات و جنگهای بربرمآبانه غیرانسانی در سراسر جهان به بردهداری و خرید و فروش کشاندن انسانها مورد استیضاح و سؤال قرار گرفتند.
رنسانس فلسفی اروپا هرگز چیزی شبیه رنسانس امروز ایران که تعویض یک رژیم سیاسی با یک رژیم سیاسی دیگر است نبود و اندیشمندان امروز ما که همهشان هم از گروه علوم ابزاری هستند و درکی از علوم انسانی ندارند، زیرا که در کارشناسیشان نیست، هنوز بعد از هفتصد سال که از دگرگونی فلسفی و فکری اروپاییان میگذرد قادر به درک مفهوم واقعی رنسانس در اروپا نشدهاند. کافی بود بجای این خیالبافیها و ارائه آن به مردم بیدفاعشان یکبار به دنبال پژوهش وواکاوی این نقطه کور در رنسانس اروپا میگشتند و علل ارتقاء عقلانیت ادراکی/ ذهنی و عقلانیت فیزیکی تکنیکی را در آنها کاوش میکردند.
از آنجا که در ایران کنونی علوم دانشگاهی متصل به سیستم یکبعدی بیهوورستی (رفتارگرایی تجربی) غرب است و علوم انسانی را علم ندانسته و سیستم دیگری را هم نمیشناسند، دانشپژوهان ما برای یادگیری رشتههای فیزیکی خود این محتوا را در طول زمان یادگیری مقلدانه و شابلونوار از بر میکنند.
این فرهیختگان علوم فیزیکی هیچگاه از خود نه ایدهای، نه خلاقیتی ونه نقدی از کیفیت سیستمی که بر محور دادههای آن عمل میکنند ندارند و علل سیاسی/ اقتصادی آن را نمیشناسند. هنوز کسی از ایرانیان با اینهمه تیترهای آنچنانی از دانشگاههای مشهور جهان از خود نپرسیده و نمیپرسد که از قرن پانزده میلادی به بعد چه بر سر این انسانهای اروپایی که در جهل و خرافات کلیسا زاده، آموزش دیده و میزیستند آمده، چگونه از میان چنین جامعهای این انسانهای بزرگ دوران رنسانس به وجود آمدند، افراد برجستهای چون کپرنیک، هابس، رنه دکارت، گالیله، جان لاک، ولتر، اسپینوزا، کانت، هگل، ژان ژاک روسو و بسیاری دیگر که خود در آنزمان با شیوه تفکر سیاه و سفید یهودی و کاتولیکی پرورش یافته و در آن اجتماع به آموزش و تربیت رسیدند، چه شد، چه پیش آمد، چه بر آنها و مغزهایشان گذشت که ناگهان و در یک قرن فوران دانش در آنها غلیان کرد و انباشتی سترگ از فلسفه و علوم انسانی را به جهان هدیه کردند که تا امروز این علم به بزرگان و برجستگان مکتب ارزنده علوم انسانی فرانکفورت و از آنجا به علوم فیزیکی/ تکنیکی داروینها، آینشتاینها و استفن هاوکینگها رسید؟
از آنجا که در ایران ما کسی به دنبال علم نیست و کتابخوانی شاید در حد رمان است، فقط داشتن یک مدرک دانشگاهی میتواند برای داشتن تشخیص و رسیدن به مسندهای آنچنانی کافی باشد و در نتیجه واکاوی و اکتشاف مهمی هم انجام نمیپذیرد. در ۱۲۰ سال گذشته ایران چه کسی از فیلسوفان، سیاستمداران، جامعهشناسها، فیزیکدانان و کارشناسان علوم ابزاری از مکتب رفتارگرایی تجربی کوچکترین نگاه را به این حقیقت تاریخی در اروپا که سرنوشت بشریت را عوض کرد افکنده و راهی که غرب در رسیدن به علم و تجدد پیموده را آشکار ساخته تا شاید این روشنگری بتواند قدمی برای نجات کشور از خرافات در جامعه و عقبماندگی اجتماعی باشد.
اما خود غربیها این اکتشافات را در مورد خود و رسیدنشان به عقلانیت علمی انجام داده و با بررسی و تحلیلهای زیادی از خود در امور شرق و مقایسه آن با موقعیت زمانی وفقر قارهای اروپا که داشتند، حتی به علل سرمایهداری خویش و عدم توانایی شرق بسی ثروتمندتر از خود به سرمایهداری پی بردهاند. ما این حقایق را در اثر زیر میخوانیم تا شاید درس عبرتی برای سیاستورزان ایران باشد.
«انجمن بین المللی روابط جامعهشناسی» (International Sociological Association) در کشور انگلستان کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» ماکس وبر ( ۱۸۶۴ – ۱۹۲۰) را مهمترین اثر قرن بیستم دانسته که تحول جهان را به بالاترین نکته تکامل رسانده است. این نظریه آنقدر مهم و با اهمیت است که نشاندهنده کامل داربست، ساختار اجتماعی/ سیاسی و اقتصادی کشورهای شمال غربی اروپا و همچنین آمریکا است و میتواند بیانگر یک ساختار برای یک دولت سرمایهدار مدرن باشد. این کتاب در آرشیو مجله علوم اجتماعی و سیاسی ماکس وبر در مورد اخلاق پروتستانی کشورهای شمال غربی اروپا و امریکای شمالی در دسترس است.
راه یافتن جامعه غرب به علم و سرمایهداری مدرن را ماکس وبر جامعهشناس بزرگ اروپا در این کتاب، تعویض ذهنیت اندیشیدن سیاه و سفیدی ادیان مسیحی و یهودی ابراهیمی به روش اندیشیدن پیکربندی شده دیالکتیکی یا راسیونالیستی، بر پایه تفکر دیالکتیکی ارسطویی ارزیابی کرده است. به بیان او، عقلانی کردن جامعه علت اصلی و تنها عامل بروز رنسانس یا نوزایی در غرب است که جهان را به تمدن امروز کشانده است.
در نتیجه منطقی کردن جامعه احساسی ایران سبب به کار گرفتن عقل، سنجش، دقت و استدلال در مردم جامعه میگردد که به انسانهایش استعداد فردیت قضاوت عمل، و آزاداندیشی بخشیده و رهایی از یوغ خرافات، سرسپردگی، بردگی و استثمار بیگانه را موجب میگردد.
پس از این بررسیها به این نتیجه رسیدم که راز پنهان رسیدن غرب به علم و تمدن درواقع همان راز پنهان نجات ایران از تمام مصائب و ناکامیهایش است. با کاوشهایم به این نتیجه رسیدم که تمام بسترها برای رسیدن به این آرمان بزرگ در جهانبینی و فرهنگ کهن ایران گذشته به کار گرفته میشده و بقایایش در میان اقوام سلحشور امروز موجود است. پس امروز در صورتی که به شناخت کیستی خود برسیم، پیاده کردن دوباره این سجایا و فضیلتها با روشهای علمی و پیشرفتهای تکنیکی دانش کاملا در جامعه آینده ایران قابل اجرا است .
به گفتهاندیشمندان بزرگ جهان و به ویژه ارنست رنان، باید بدانیم ایران از معدود کشورها و شاید تنها کشوری است که دارای انباشتی سترگ از سجایا و فضیلتهای دست نخورده و باقیمانده از گذشته درست اندیشیدن، انسانیت، اخلاق نیکو، ادبیات سرشار و ثروتهای بالای اقلیمی است که هماکنون نیز این سجایا در میان بسیاری از اقوام و مردم شهرنشین ما به وضوح باقی مانده و به کارگرفته میشود و میتواند در بنای جامعه آینده به کار آید.
منطقی کردن جامعه احساسی مذهبی ایران به شرطی که ملت بخواهد از این کهنهپرستی خرافی و آمال تلخ تاریخی خود گذشت کند امکانپذیر است و آن اینکه رسیدن به تجدد، علم، رفاه اقتصادی و اجتماعی تنها بر پایه تعویض ذهنیت سیاه و سفیدی حذفی جامعه، به روش اندیشیدن دیالکتیکی پیکربندی شده زرتشت و برنامهریزی برای آموزش جزیینگری افراد اجتماع در برخورد پدیدهها و رویدادها است که رسالتی بزرگ برای سیاستگذاران آینده ایران و پایانی برای تمام رنجها، نارساییها و تیرهروزیهای تاریخ ما خواهد بود.