س. بزرگ نیا – در هفتهای که گذشت از اینهمه آشفتگی تحلیل و تجویز در مورد انتخابات ریاست جمهوری اسلامی دچار شگفتی و سرگیجه شدیم. جریان اصلاحطلب با به رخ کشیدن آرای پزشکیان برای براندازان رجز میخواند، در مقابل، براندازان در جهانِ متمدن غرب میزان خشم خود را از طریق رفتارها و دشنامهای رکیک به جماعت اندک رایدهنده به نمایش گذاشتند و در این میان، مردمی آسیبدیده و متحیر از این مسیرِ دشوار مبارزه با شرّ مطلق و تشنهی درک این حقیقت که کار درست با نتایج ملموس کدام است؟
مادران جانباختگان سالهای اخیر، رایدهندگان را با جنایتکاران بیرحم مقایسه نموده و آنها را شریک جرم رژیم خامنهای دانستند. طبعاً استفاده از این نوع ادبیات زمانی که تنها راه برای متوازن کردن ترازوی عدالت باشد از عواطف عالی سرچشمه میگیرد اما به نظر این لحن گفتاری بیشتر معلول ناکام ماندن قوه عمل در جنبش اعتراضی است که مشخصاً تقصیر مخالفان است و نه این مادران و مردم و از این بابت همه کسانی که با ترک فعل خود مسئول این شرایط هستند باید شرمنده باشند.
مردم عمیقاً از ظلمی که به این بچهها رفته و دردی که مادران و پدران تحمل میکنند رنج میبرند اما کنش سیاسی واحد اگر معنای روشن و مؤثری نداشته باشد، نمیتوان حکمی یکسان برای همه صادر کرد. همین مردم با علم به جنایات ضد بشری که جمهوری اسلامی در ۱۳۶۷ انجام داد در انتخابات سال ۱۳۷۶ شرکت کردند چون در آنموقع چارهای نمیدیدند؛ و آلترناتیو مؤثری خارج از نظام جمهوری اسلامی وجود نداشت. پس منطقی بود که از کمترین ظرفیتها برای تغییر سیاست نظام استفاده شود. شرکت گستردهی مردم در انتخابات ۱۳۸۸ و دورههای بعد، از دلیل مشخصی پیروی میکرد. اگرچه با کشتار ۱۳۹۶ جنبش اعتراضی بطور طبیعی به جنبش انقلابی استحاله یافت و تکلیف مردم با جمهوری اسلامی کاملاً روشن شد. اما تکلیف مردم با اپوزیسیون هرگز مشخص نشد و متاسفانه هنوز هم مشخص نیست!
آیا اکنون در خارج از نظام جمهوری اسلامی آلترناتیوی وجود دارد؟ اگر هست کجاست و چرا نامش به اندازهای بلند نیست تا بتواند توازن قوا با جمهوری اسلامی را در اینگونه وقایع پر کند؟ مردم از سال ۹۶ تا امروز در خیابانهای ایران بر ضرورت وجود رهبری یک نفر برای ادامه راه دودمان پهلوی درود فرستادند و بر مسیری که پدر و پسر برای توسعه و پیشرفت ایران طی کردند مهر تایید زدند اما بخش زیادی از مخالفان جمهوری اسلامی حاضر به تقویت این صدا در خارج کشور برای تشکیل دولت در تبعید نیستند. جالب اینکه ظاهراً اتحاد بر محور سرنگونی جمهوری اسلامی که لازمهاش وجود رهبری است اهمیتاش از یک حمله خارجی نامحتمل نزدیک به صفر کمتر است که بلافاصله شصت امضای مبارزان راه آزادی وایرال میشود و یا برای محاکمه پرویز ثابتی صدها امضا جمع میشود تا سازمان امنیت زمان شاه در دادگاههای جمهوری اسلامی محاکمه غیابی و محکوم شود! نویسنده اگرچه مثل اغلب مردم ایران نظرش بر رهبری رضا پهلوی- به عنوان برجستهترین رجُل- در رهبری جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی است اما هیچ اصراری به رهبری ایشان ندارد چنانچه اکثریت مدعیان مبارزه با جمهوری اسلامی در جهت معرفی کاندیدای مورد نظر خود اعلامیه صادر کنند و بهواقع در این جهت همه تلاش خود را انجام دهند.
در همه این سالها مردم با همه نفرتی که از این نظام قرون وسطایی داشتند در انتخابِ بین «بد» و «بدتر» از کرامت انسانی خود مایه گذاشتند تا با «نه» گفتن به کاندیدای مورد علاقه رهبر، شاید که تغییری در سیاستهای کلان نظام صورت بگیرد، هرچند به عنوان یک اثر جانبی، همواره وجههای قانونی و مشروع به این نظام بخشیده شد. اما اکنون زمانهای دیگر است! نوعی «وفاق حسی» بین مردم در تحریم این انتخابات ایجاد شده که گامی رو به جلوست، اما باید گامی دیگر هم برداشت تا این رای ندادن تبدیل به یک «وفاق جمعی» و همبستگی ملی شود، چون در خلاء قدرت نمیتوان با شیطان جنگید و پیروز شد.
رای ندادن خوب است، اما کافی نیست. رای دادن یا ندادن باید معنای مشخصی داشته باشد و مهمتر از آن، انتخابی مشخصتر. فقط کافی نیست که با رای ندادن به جمهوری اسلامی یک «نه» بزرگ دیگر گفته باشیم؛ پیروزی زمانی نزدیک است که در این «نه» گفتن یک «آری» صریح به آلترناتیو نهفته باشد. ما ایرانیان فرصت داشتیم تا آلترناتیو و منتخب خود را از طریق این انتخاباتِ نمایشی به گوش جمهوری اسلامی و جهانیان برسانیم و از این سوء استفادهی مستمر از نهاد انتخابات علیه خودِ جمهوری اسلامی استفاده کنیم.
باید مکانیزمی در شمارش «عدم رای» به حساب شخص آلترناتیو وجود داشته باشد تا هر ممتنع از رای بگوید که: «من با رای ندادن به جمهوری اسلامی ، رای ایجابی خود را به نام X در صندوق میاندازم». ما باید بتوانیم ورای یک واکنش ناشی از خشم، رفتار خود را به یک کنشِ سیاسی معنادار تبدیل کنیم به نحوی که از جویبارهای کوچکِ اعتراضی، قدرت خروشان ملت به رهبری جنبش- آلترناتیو- پیوند زده شود. رای ندادن ما هرگز در خلاء «قدرت متمرکز» ناشی از اقتدار رهبری جنبش اعتراضی قرائت نخواهد شد. جزایر متعدد اعتراضی اگر متحد نباشند منجر به خشونت و کینه بین این جزایر خواهد شد نه علیه دشمنِ مشترک.
متاسفانه اپوزیسیون بجای پذیرش مسئولیت خویش در سرعت بخشیدن به تشکیل جبهه واحد انقلاب، خواب فروپاشی جمهوری اسلامی را میبیند و با توسل به رمل و اصطرلاب زمان نزدیک آن را پیشگویی میکند. کدام فروپاشی؟!
افسانه فروپاشی حکومت
از آنجا که اپوزیسیون در مقایسه با جمهوری اسلامی از انسجام و یکپارچگی لازم برای کنشِ سیاسی مناسب در مواجهه با وقایع اتفاقیه برخوردار نیست، به یکباره موضوع جدیدی به نام فروپاشی خلق شده بدین مضمون که لازم نیست اپوزیسیون زحمت زیاد بکشد، جمهوری اسلامی خودش به سرعت در جهت از بین بردن خودش گام بر میدارد و فقط باید از الان برای بعد از سرنگونی آن فکر کرد…
به نظرم این توهمی بیش نیست و یا شاید تمهیدی برای پنهان کردن عمق ریاکاری و بیعملی اپوزیسیون. همه تحلیلهایی که در مورد ریزش درون نظام و حلقههای قدرت در ایران میشود و در انتظار فروپاشی جمهوری اسلامی لحظهشماری میکنند دچار خطای استراتژیک مصیبت باری هستند. در دو نوشته قبل به تفصیل گفتهام با این وضعیتی که «اپوزیسیون ایرانی» دارد حتی دوران زایش خود را طی نمیکند که به دوران صغارتش دلخوش باشیم، بلوغش آرزوست! پس، بعد از ۴۵ سال با وجود چنین وضعی از یک اپوزیسیون، حق دارند که در آرزوی فروپاشی نظام در انتظار بنشیند. اما کدام فروپاشی؟!
در اینکه جمهوری اسلامی در پیمودن این مسیر، کشور را به سمت نابودی میکشاند و اکنون تا اندازه زیادی کشانده، شکی نیست. اما فرق بسیاری است بین نابودی کشور و فروپاشی حکومت. کشور سوریه و مردمش تقریباً نابود شدند اما حکومت فرو نپاشید! چون با استفاده از اهرمهای خارجی، مزدوران بیرحم، پول، زور، خشونت و کشتار میتوان حلقه اصلی حکومت را به نحوی آهنین حفظ کرد.
کسانی مثل مهدی نصیری و دیگرانی که از واژه «فروپاشی نظام از درون» سخن میگویند درواقع، بطور ضمنی اذعان دارند که مخالفان جمهوری اسلامی قدرت سرنگون کردنش را ندارند. گرچه این آخری را درست میگویند اما فروپاشی در این نظام به دلایل متعدد غیرممکن است. واژه فروپاشی اغلب در مورد آلمان شرقی و اتحاد جماهیر شوروی گفته میشد اما فرق ما با شوروی سابق نه فقط در فقدان مردانِ حکومتی صاحب نظر و با شخصیت، که اساساً ریشه در مذهب ۱۴۰۰ ساله و بافتِ به غایت پیچیدهی فساد گروههای ملوکالطوایفی و کلنی شدن ایران بین دو ابرقدرت روسی و چینی دارد. بعلاوه و مهمتر، در برابر حکومت شوروی یک نیروی عظیم ده درصدی از کل جمعیت روسیه به عنوان مخالف در خارج کشور وجود نداشت. نیرو و پتانسیل عظیمی که تحصیلکرده و صاحب کمالات و مقامات در سراسر جهان است اما برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی حتی در این حد که نمایندگان این جمعیت عظیم بر سر یک میز برای مبارزه مؤثر گفتگوی مفید داشته باشند، همت ندارند.
نمیبایست در این رایگیری دروغین شرکت کرد اما آیا تحریم این انتخابات فرمایشی به فروپاشی جمهوری اسلامی سرعت میبخشد؟ اصلاً ریزش طرفداران نظام دقیقاً به چه معناست؟ اولاً مگر همه طرفداران نظام در سرکوب و یا محافظت از رژیم نقش دارند؟ آیا ریزش نیروها به معنای این است که بطور خودکار به جبهه مخالف بپیوندند؟ شاید بگویید همین که طرفداری نکنند کافی است. اما کافی نیست. تجربه سه دهه از خرداد سال ۷۶ که اکثریت بریده از این نظام با انتخاب خاتمی یک «نه» بزرگ به رهبری جمهوری اسلامی دادند، اکنون متوجه این حقیقت هستند که «نه» گفتن اگر با «آری» گفتن همراه نباشد، منشاء اثر نخواهد بود. اگر در متن «نه»ی ما، یک «آری» برای آلترناتیو نباشد با تحقق هر سناریویی که جمهوری اسلامی تدارک دیده باشد، نتیجه به نفع ایران نخواهد بود. در سناریویی که انتخاب احتمالی پزشکیان باشد خشم و پتانسیلهای اعتراضی به تدریج فروکش خواهد کرد و نیروی اعتراضی صرف حل اختلافات اصلاحطلب و اصولگرا خواهد شد. در سناریویی که جلیلی انتخاب شود نتیجه به آن آرزویی که تعبیر به فروپاشی میشود ختم نخواهد شد بلکه به احتمال زیاد با حملات نظامی خارجی محدود یا نامحدود و در صورت سرنگونی، رهبران آینده توسط اشغالگران خارجی برای ما تعیین خواهند شد مثل عراق و افغانستان و لیبی.
از اپوزیسیونی که هنوز حتی قادر نیست برای رای ندادن یک پشتوانه قوی منطبق با سیاست عملی در جهت بالندگی جنبش ارائه دهد چطور میتوان انتظار داشت در مدیریت وقایع سیاسی ایران به نحوی شایسته کنشگری معنادار داشته باشد؟ چرا مادران دادخواه باید مجبور باشند علاوه بر غم از دست دادن فرزندشان مسئولیت کاری را که تماماً بر عهده اپوزیسیون است بر دوشهای خود حس کنند و با عواقب زندان، شکنجه و از دست دادن جان خود و دیگر اعضای خانواده مواجه شوند؟
به نظرم، شاهزاده رضا پهلوی مهمترین شخصی است که میتوان به توصیه وی در شرکت نکردن در این انتخابات احترام گذاشت چون درک این حقیقت که وی از روز نخست جمهوری اسلامی بر این موضع اصولی خود پای فشاری کرده، همان نقطهای است که او را از همه دیگران متمایز میکند. اما چه وقت قرار است حلقههای میانی مبارزه این سیاست نظری تحریم را به یک سیاست عملی در سرنگونی جمهوری اسلامی تبدیل نمایند؟ باز هم تاکید میکنم اگر شخصی دیگر بجز رضا پهلوی که به اندازه ایشان در بین مردم و بدنه نیروهای نظامی کشور محبوب باشد و همچنین مورد احترام کشورهای خارجی، وظیفه مخالفان است که این شخص را معرفی کنند تا هرچه زودتر خلاء تمرکز قدرت در اپوزیسون پر شود.
ایجاد ارزشِ افزوده ملموس برای ارتقاء سطح مبارزه
مردمی که از عقل سلیم برخوردارند همواره میدانستند که آرایشان از طریق کاتالیزور شورای نگهبان و افرادی که رهبر در ویترین به نمایش میگذارد هرگز از جنس انتخاب نبوده و نیست گرچه این آراء به حساب مشروعیت قانونی رژیم گذاشته خواهد شد. مردم سی سال است که میدانند حتی در انتخاب گزینهای بد- مثل پزشکیان- نسبت به بدتر- جلیلی- با توجه به تجربه کنترل رهبر در هدایت فرمان اصلی کشور، آغاز دورانی جدید از کشمکش و رویارویی برای تحقق حداقلهای خواست مردم کلید خواهد خورد و نیز به خوبی آگاهند که حرکت کشتی ایران با همه مسافرانش به سوی نابودی است، اما فرق زیادی وجود دارد بین مردمی که درون کشتی از ترس غرق شدن مدام به قسمتهای آبنگرفته هجوم میبرند و جماعتی (نه اپوزیسیون) که در ساحل به تماشای آنها نشسته، حکم برایشان صادر میکنند.
مسافران این کشتی باور دارند که اگر پدال گاز زیر پای امثال احمدی نژاد و جلیلی باشد این کشتی با سرعتی بیشتر در مسیر نابودی خواهد راند. مسافرانی که به همان اندک فضای زندگی ناشی از انتخاب بین «بد» به عنوان یک «وضعیت» در برخورداری از حداقلهای زندگی اعتقاد دارند، بیشتر از منطق سلیم و سیاستِ عملی در تولید «ارزشِ افزوده ملموس» پیروی میکنند تا کسانی که بدون هیچ برنامه عملی مشخص و منسجم فقط با خشم فریاد میزنند باید وضعیت بدتر را برای رسیدن به وضعیت خوب برای دورهای کوتاه تحمل کرد. این اشخاص هرگز قادر نیستند به این پرسش پاسخ بگویند چه تضمینی در عدم کشتار وسیع مردم و سپری شدن این «دوره کوتاه» گذار، جز «انشاالله فروپاشی از درون خواهد بود» وجود دارد؟
مهندسیِ اینبار انتخابات که از طریق معرفی یک متوهم نادانتر از احمدی نژاد، قشر خاکستری را به سمت صندوقهای رای گسیل داشته، در ضمن ارسال یک سیگنال قوی است که قدرت سرکوب و سرنیزه را نباید فراموش کرد. قدرت سرکوب فرع بر نبود یک تشکیلات راهبردی در اعتراضات هدفمند و فقدان ابتکارِ عمل اپوزیسیون است. سرکوب همه مردم برای جمهوری اسلامی اصلاً دشوار نیست همچنانکه برای سوریه دشوار نبود. چون مخالف بودن زمانی معنای مبارزه به خود میگیرد که در متن یک همبستگی ملی- و نه صرفاً حسی- دارای رهبری یا جریان تشکیلاتی هدفمند به خدمت گرفته شود. نیروهای پراکندهی مخالف تا وقتی از طریق کاتالیزور حلقههای میانی به رهبری انقلاب وصل نشوند منشاء اثر نخواهند بود. این حلقههای میانی کجا هستند؟ یا در خوابِ ریاست، یا قهر، یا حمایت از غزه، یا برگزاری کنفرانسها برای تمرین دموکراسی و از این نوع فانتزیهای سیاسی.
آن کسانی که برای اجتناب از مصیبتهای بزرگ در به قدرت نشستن هیولایی به نام جلیلی، خود را مجبور به رای دادن میدانند اگر مطمئن شوند که «عدم رای» در نتیجه یک همبستگی ملی و با تعیین یک آلترناتیو مشخص معنا میشود، حاضرند به آسانی ریسک به کرسی قدرت نشستن موجودی مثل جلیلی را بپذیرند، چون افق روشن و مطمئی پیش روی چشمان خود میبینند. وگرنه قطعاً و عقلاً جانب احتیاط را در پیش خواهند گرفت.
همچنین، بخش قابل توجهی از رایدهندگان جوانانی هستند که همان اندک آزادی اجتماعی برایشان بسیار مهم است. حظی که یک جوان در خلوتِ کوچک با عشق خود در یک کافی شاپ میبرد یک دنیا برایش ارزش دارد که با وجود پیروزی کاندیدای «بدتر» به احتمال زیاد همین را هم نخواهد داشت. این جوانان همان نیکاها و ساریناها و… هستند که اگر زمینهاش فراهم شود همچون رزمندهای دلیر بر شرّ مطلق میخروشند؛ اما بدون وجود رهبری، تشکیلات، برنامه مدون و عدم همکاری حلقههای میانی، بر چه اساس باید از آنها بخواهیم یا خودشان بخواهند که همین اندک لذت را هم فدا کنند؟ تا وقتی ما بزرگترها ناتوان از تدارک مقدمات لازم در معنا بخشیدن و ارتقاء سطح مخالفتهای مدنی هستیم چرا باید طلبکارانه از این بچهها اطاعت بخواهیم تا همان اندک روزنههای دریافتِ اکسیژن زندگی را با دست خود نابود کنند؟ ما بزرگترها با کدام امیدِ ملموس در سرنگونی این نکبتِ اسلامی بچهها را از داشتن این لحظات شیرین زندگی منع میکنیم، وقتی حتی قادر نیستیم دور یک میز برای صحبت راجع به اتحاد علیه جمهوری اسلامی جمع شویم؟
ایرانیان از جنایات جمهوری اسلامی در سراسر جهان فقط خشمگین هستند. همین. تا وقتی که این جویبارهای کوچک خشم مقدس از طریق مسیلهای ابداعی حلقههای میانی به دریای بیکران مردم ایران پیوند نخورد، فقط باید در انتظارِ موهومِ فرپاشی نشست.
برای نواختن قطعهای زیبا و تاثیرگذار نیاز به ارکستری متشکل از نوازندگان حرفهای، تماشاچیانِ عاشق موسیقی و یک رهبری است. تماشاچیان عاشق و رهبری وجود دارد اما تکنوازی نوازندگانِ خودشیفته که عاشق تکنوازی خودشان هستند، مدام افتضاح به بار میآرود!