الاهه بقراط – جنبش سبز همانگونه که زمینه را برای آزمون حرف و عمل بسیاری از مدعیان فراهم ساخت، امکان سنجش رضا پهلوی را نیز در اختیار مخاطبان وی نهاد. با این جنبش برخی که اصرار میورزند وی باید به خاطر دیکتاتوری پدرش مسئولیت بپذیرد و چه بسا “توبه” کند و از درگاه ملت “پوزش” بخواهد، خیلی زود در برابر یک تناقض قرار گرفتند: چگونه آنها از رضا پهلوی به دلیل عملکرد پدرش پاسخ میخواهند ولی همزمان به پشتیبانی از میرحسین موسوی و مهدی کروبی میپردازند که باید پاسخگوی عملکرد خودشان در زمان زمامداریشان در نظامی باشند که اقداماتاش در فرهنگ و عرف جهانی، نامی جز جنایت علیه بشریت ندارد!
ناگفتههای جمهوری اسلامی
حتما تا کنون متوجه شدید که در ماههای اخیر بسیاری از «ناگفتههای» جمهوری اسلامی از زبان دلبستگان نظام که اینک مورد غضب قرار گرفته و نه تنها از دایره قدرت بلکه حتی از حاشیه آن نیز به بیرون پرتاب شدهاند، مطرح میشود. یکی نامه مینویسد. یکی گفتگو میکند. یکی در دفاعیه و دیگری در اعترافات، بخشهایی از این ناگفتهها را روی آب میریزد. بیتردید در ماههای آینده که سرنوشت نظام جمهوری اسلامی دستخوش توفان گسترش یابنده اعتراضات اجتماعی ناشی از بحرانهای اقتصادی خواهد شد، بیشتر شاهد افشاگریهایی از این دست خواهیم بود. لیکن من نمیدانم، وجدان کسانی که از این ناگفتهها مطلع بودند، چگونه میتوانست تاب بیاورد و آنقدر سکوت کند که یا نوبت غل و زنجیر به خودش برسد و یا احساس کند که وضعیت به سویی در حال دگرگونی است که بهتر است از جمله به خاطر عافیت، پرده از این ناگفتهها برداشت. ناگفتههایی که اگرچه جامعه به دلیل موقعیت ناهنجاری که خود اجبارا در آن قرار گرفته، تصویری کلی از همه آنها دارد، لیکن اینک به صورت مشخص و از سوی کسانی که به هر حال خود در این ناهنجاریها دخیل بودهاند، مطرح میشود تا جایی که کار به ابراز ندامت و پوزش از مردم هم رسیده است. این در حالیست که از همه این ناگفتهها باید استقبال کرد و دیگران را نیز تشویق نمود تا دیر نشده، بر لالمانی سیاسی خود غلبه کرده و آنچه را میدانند و نگفتهاند، بگویند.
این ناگفتهها گذشته از کمک به تاریخنویسان، بیشترین نقشی که بازی میکند، این است که از یکسو پایههای لرزان رژیم را به نمایش میگذارد و از سوی دیگر نمایانگر ریزش درونی آن و جدایی کسانی از آن است که تا کنون به آن ایمان و اعتقاد داشته و بر این پندار بودند که میتوان با کمی «اصلاح» آن را به زمانی بازگرداند که گویندگان همین ناگفتهها نیز خود نقشی در درون و یا حاشیه قدرت داشتند. غافل از آنکه چرخ تاریخ را نمیتوان به عقب باز گرداند. آنچه دورانش به پایان رسیده است، دیر یا زود به نقطه پایان خواهد رسید. نه اصلاح و نه انقلاب پی در پی و نه کودتا و نه سرکوب و نه پشتیبانی خارجی نمیتواند آب رفته را به جوی باز گرداند.
این است که ناگفتههای جمهوری اسلامی شنیده میشود بدون آنکه بتواند آن را یاری کند. آنهم به یک دلیل ساده: دیر گفته میشوند. «تأخیر»، آن اشتباه مکرر تاریخی است که از سوی بازیگران سیاسی تکرار میشود و عجبا که دیگرانی که به میدان میآیند، از آن نمیآموزند. حتی گورباچف که سخن داهیانهاش در سال ۱۹۸۹ در چهلمین سالگرد تأسیس «جمهوری دموکراتیک آلمان» که چند ماه بعد دیگر اصلا وجود نداشت، ورد زبان شده بود، خود نیز مزه «تأخیر» را چشید: تاریخ کسانی را که تأخیر میکنند، تنبیه میکند!
گفتههای مخالفان
این آموزه تاریخی اما تنها خطاب به حاکمان نیست. به مخالفان آنان نیز هست. من در تمام این سالها خسته نشدم از اینکه در کنار جمهوری اسلامی، همواره به تأخیر، تنبلی و کاهلی مخالفان آن نیز بپردازم. مخالفانی که گرد و غبار منافع گروهی و حتی شخصی چنان بر عقاید آنها نشسته است که دید آنان را از تشخیص منافع ملی و سود همگان از جمله در ضرورت یک اتحاد عمل فراگیر، تار و کدر کرده است.
هنگامی که سالها پیش از نقشی که رضا پهلوی به عنوان یک شخصیت سیاسی دموکرات میتواند در جنبش آزادیخواهی ایرانیان بازی کند، گفتم و نوشتم، احساسی دوگانه داشتم. از یکسو نوشتهها و سخنان وی بدون هرگونه تناقضی، به آنچنان روشنی و شفافیتی رسیده بود که هیچ انسان مدافع دموکراسی و حقوق بشر نمیتوانست با آن مخالفت کند. از سوی دیگر امتیازی بر همه مدعیان سیاست و احزاب و گروهها و همچنین معترضان درون جمهوری اسلامی داشت، که اعتماد به وی را بیشتر میساخت: رضا پهلوی اشتباه هیچیک از آنان را در زندگی سیاسی خود نداشت. این نکته اما در عین حال نقطه ضعف او نیز به شمار میرفت چرا که هرگز این امکان را نیافته بود تا خود را در عرصه عمل نیز اثبات کند.
جنبش سبز همانگونه که زمینه را برای آزمون حرف و عمل بسیاری از مدعیان فراهم ساخت، امکان سنجش رضا پهلوی را نیز در اختیار مخاطبان وی نهاد. با این جنبش برخی (عمدتا از طیف چپ سنتی و اصلاح طلبها) که اصرار میورزند وی باید به خاطر دیکتاتوری پدرش مسئولیت بپذیرد و چه بسا «توبه» کند و از درگاه ملت «پوزش» بخواهد، خیلی زود در برابر یک تناقض قرار گرفتند: چگونه آنها از رضا پهلوی به دلیل عملکرد پدرش پاسخ میخواهند ولی همزمان به پشتیبانی از میرحسین موسوی و مهدی کروبی میپردازند که باید پاسخگوی عملکرد خودشان در زمان زمامداریشان در نظامی باشند که اقداماتش در فرهنگ و عرف جهانی، نامی جز جنایت علیه بشریت ندارد!
در طول سالهای گذشته که جنبش آزادیخواهی بر زمینه اعتراضات اجتماعی، به ویژه جنبش دانشجویی و زنان، شکل میگرفت، رضا پهلوی نخستین شخصیت سیاسی بود که از نافرمانی مدنی و از ضرورت اتحاد عمل سخن گفت، و این همه بسی پیش از آن بود که اصلاحطلبان بر کرسی قدرت تکیه زنند و جامعه مدنی را به مدینهالنبی و نافرمانی مدنی را به نافرمانی از رقیب و اطاعت از خود کاهش دهند.
تنها گذشت چند سال نشان داد، سخن و هدفی که ضرورت زمان باشد، رشد خواهد کرد، فراگیر خواهد شد و سرانجام میوه خواهد داد. وقتی من بر نقش رضا پهلوی در جنبش آزادیخواهانه ایرانیان، از جمله در مقالههای «شاهزاده و ائتلاف بزرگ»، «نامهای فراتر از حرف/ سخنی با اهل قلم و هنر»، «رضا پهلوی، فرصت یا خطر؟»، «اراده قدرت و نقش رضا پهلوی» اصرار میکردم، تنها به این دلیل بود که ظرفیتی همهجانبه و به مراتب بیش از همه مدعیان سیاست، اعم از چپ و راست، از خود نشان میداد. در سالهای اخیر نیز او بود که نخستین بار موضوع عفو عمومی، آشتی ملی و جلب اطمینان آن گروه از وابستگان و دلبستگان رژیم را از جمله در میان سپاه پاسداران و بسیج عنوان کرد. من به اندیشه مشاوران ایشان (که هیچکدام را نمیشناسم) کاری ندارم که نوسان فکریشان، از چپ افراطی تا راست افراطی، گاه در برخی اطلاعیهها به چشم میخورد. لیکن سخنان خود وی کاملا روشن و شفاف است.
رضا پهلوی در مورد شکل نظام نیز همواره به صراحت اعلام کرده است یک نظام پادشاهی پارلمانی را بهترین شکل برای ایران میشمارد، ولی در همین مصاحبه با حسین مُهری و علیرضا میبدی نیز نخستین بار نیست که تکرار میکند با رسیدن به یک جمهوری سکولار و مبتنی بر اصول دموکراسی و حقوق بشر، به نود درصد اهداف و آرزوی خود رسیده است.
کدام یک از مدعیان سیاست در درون و بیرون کشور با این شفافیت از اهداف و آرزو و برنامه خود سخن گفته و موضوع را نپیچانده است؟!
رضا پهلوی در این مصاحبه، حتی فراتر از این میرود و میگوید: «آن پرسشی را که خمینی در ۱۲ فروردین ۵۸ با مردم مطرح نکرد، باید اینبار از مردم پرسید: آیا جمهوری اسلامی را میخواهند یا نه؟» و میافزاید: «من فکر میکنم مردم به آن پاسخ منفی خواهند داد، ولی اگر همین نظام را خواستند، ما چه حرفی داریم بگوییم؟ باید به رأی مردم احترام بگذاریم».
من این سخن را به مثابه اعلام تعهد به آرای مردم و نقش آنها در تعیین سرنوشت خویش درک میکنم، حتی اگر تصمیمی اشتباه بگیرند. درست همانگونه که روسو در «قراردادهای اجتماعی» توضیح میدهد. مردم ممکن است هزار بار اشتباه کنند. ولی این آنها هستند که اشتباه میکنند و مسئولیت آن نیز به پای خودشان است. قراردادهای اجتماعی اما باید به آنها این امکان را بدهد که اشتباه خویش را تصحیح کنند.
اهمیت تعهد و احترام به آرای مردم در سخن رضا پهلوی اما در این است که میپذیرد قطعا کسانی وجود دارند که خواهان «جمهوری اسلامی» هستند و باید فکری به حال آنها کرد. تعهدی که در عرضه و بنیه رژیم دینی ایران نبود تا آن دو درصدی را که آن را نمیخواستند، جدی بگیرد. بلکه خیلی ساده آنها را «ضدانقلاب» نامید و به گونهای خشن و خونین حذف کرد تا شاهد آن باشد که هرچه زمان میگذرد، از آن اکثریت ۹۸ درصدی موجود کاسته و بر آن اقلیت دو درصدی که ظاهرا از میان برداشته شده بود، افزوده میشود.
امروز آن شاهزاده «لال»، سی سال پس از درگذشت پدری که به گفته بسیاری از نزدیکان دوران جوانی و حتی مخالفانش آرزوهای «سوسیالیستی» داشت (خاطرات خلیل ملکی) لیکن در پایان به مثابه یک دیکتاتور ایران را ترک گفت، و در آستانه پنجاه سالگی خودش [زمان انتشار این مقاله امرداد ۱۹۸۹]، با چنان شفافیتی سخن میگوید که لالبازی و لالمانی سایر مدعیان را به شدت مورد تردید قرار میدهد چرا که فقط کسانی میتوانند شفاف سخن بگویند که در اندیشه و عمل خود تناقض و تردید نداشته باشند.
این است که اگر رضا پهلوی به هر دلیلی موفق نشود یک اتحاد عمل فراگیر جهت شکلگیری یک جانشین ملی و دموکرات شکل دهد که همواره از آن سخن گفته و در جهت آن عمل کرده است، تا همینجا نیز نقشی مفید و مثبت بازی کرده و قطعا در شمار تأخیرکنندگان و تنبیه شدگان تاریخ نخواهد بود. بجاست تا بقیه، پیش از آنکه دیگران برای ایران تصمیم بگیرند، فکری به حال سستی و تأخیر خود بکنند.
*این مقاله نخستین بار در ۷ امرداد ۱۳۸۹ / ۲۹ ژوئیه ۲۰۱۰ در کیهان لندن چاپ شد.