سرور کسمایی نویسنده نام آشنا در حال حاضر مشغول تنظیم و ویراستاری یادداشتهای کلاسهای شاهنامهی شاهرخ مسکوب نویسنده و مترجم است که در سال ۱۳۸۴ در ۷۹ سالگی در پاریس درگذشت. این کلاسها از ۴ ژوئن ۲۰۰۲ تا ۶ ژوییه ۲۰۰۴ تقریبا یک سال پیش از درگذشت مسکوب بر اثر ابتلا به بیماری سرطان خون در پاریس برگزار شد. درارتباط با این کار که به زودی منتشر خواهد شد، با سرور کسمایی گفتگو کردیم.
– شما مبتکر راهاندازی جلسات بررسی شاهنامه توسط شاهرخ مسکوب در پاریس بودید؛ فکر میکنید انگیزه شخصی خود وی در این پروژه چه بود؟ این جلسات چگونه پا گرفت و ادامه یافت؟ چه مدت طول کشید و چگونه به پایان رسید؟
-ماجرا برمیگردد به أواخر دههی نود و آغاز سالهای دوهزار میلادی… در آن دوره، دلمشغولی من از یکسو خواندن شاهنامه و از سوی دیگر مطالعه اوستا و متون مزدیسنا بود. در همین راستا مدتی بود که میخواستم به مسکوب پیشنهاد بدهم جلساتی آموزشی یا سمینارگونه دربارهی شاهنامه برگزار کند، اما هربار او را میدیدم او چنان از تنگی وقت و نبود زمان برای پیشبرد کارهای نوشتاریاش گله میکرد که من رویم نمیشد پیشنهادم را مطرح کنم و به دیدار بعدی موکول میکردم. تا اینکه در آغاز سال ۲۰۰۲ رمان من «گورستان شیشهای» به فرانسوی منتشر شد و نسخهای را به مسکوب تقدیم کردم. او داشت برای چند هفتهای میرفت لندن پیش آقای کامشاد و گفت کتاب را با خود میبرد… پس از بازگشت، روزی به من زنگ زد و قرار شد دیداری داشته باشیم و دربارهی رمان صحبت کنیم. من در این کتاب برداشتی از اسطورهی جمشید و دژ زیرزمینی او « ورجمکرد» به استناد وندیداد، به دست دادهام که نظر مسکوب را جلب کرده بود. این موضوع و ساختار سهگانهی رمان صحبت ما را کشاند به اوستا و شاهنامه، اسطوره و افسانه، مطالعات اسطورهشناسانهی دومزیل و رمان مدرن و غیره. این صحبتها همه بهانهای شد که در حین گفتگو من پیشنهادم را مطرح کنم. مسکوب هم به گرمی از آن استقبال کرد و نظر بسیار روشنی هم در مورد چگونگی برگزاری آن داشت به این ترتیب که محور کار نه به روال رایج، بررسی داستان به داستان شاهنامه، که بررسی و تجزیه و تحلیل چند مفهوم بنیادین در سراسر کتاب باشد. مسکوب در آن زمان مشغول نوشتن آخرین اثرش « ارمغان مور» بود که آنهم درست حول محور همین چند مفهوم بنیادین شکل گرفته است. به همین خاطر این جلسات به گونهای به موازات کار نگارش کتاب پیش میرفت و به نوعی مکمل آن بود. با این تفاوت که «ارمغان مور» کتاب کمحجم و فشرده و گاه دشواری است، اما این درسگفتارها پر از جزئیات و حواشی و مثال و غیره است. بنابراین قابل دسترستر و آسانفهمتر است.
این کلاسها از ۴ ژوئن ۲۰۰۲ تا ۶ ژوییه ۲۰۰۴ در پاریس برگزار میشد. قرارمان با مسکوب هم از همان ابتدا این بود که هر جلسه روی نوار ضبط شود، برای روز مبادا. هر دو میدانستیم که ردی از این جلسات باید باقی بماند، اما هیچکدام نمیدانستیم چگونه از آن نوارها در آینده استفاده خواهیم کرد. در آنسالها کسی خبر نداشت اما مسکوب با بیماری سختی دست و پنجه نرم میکرد، به همین خاطر هم از تنگی وقت دلنگران بود و هراس داشت نتواند کار نگارش کتابش را که نتیجه یک عمر مطالعه و جستجو در شاهنامه بود به پایان ببرد. به همین خاطر این گردهماییها فکر میکنم به او انرژی میداد. به هر حال کلاس شاهنامه دو سال بهدرازا کشید و زمانی هم که به پایان رسید، مسکوب هنوز مایل بود چند جلسهای به بحث مقایسهی دو فرهنگ غرب و ایران بپردازد، که متاسفانه میسر نشد.
-پژوهش در شاهنامهی فردوسی را مسکوب از چه زمانی شروع کرده بود و چگونه آن را پیش میبرد؟
-مسکوب به تعریف خودش شاهنامهپژوه یا متخصص شاهنامه نبود. او میگفت من جستارنویسام نه محقق. تفاوت ایندو را هم با استناد به تعریف والتر بنیامین توضیح میداد. به باور بنیامین، «پژوهشگر به هیزم و خاکستر نظر دارد، جستارنویس به آتش!» مسکوب پژوهشگر آکادمیک نبود. او این نکته را به روشنی بیان میکرد و میگفت: «من مطلقاً متخصص نیستم. من جستارنویسم، یعنی برای نوشتن مجبورم تمام کارهای تحقیقی و علامهای را بخوانم و سپس خودم را از شرّ آنها خلاص کنم… این چیزهایی که من مینویسم تحقیق به معنای کلاسیک نیست… کار من فکر کردن به ادبیات خودمان است، چه حماسی چه غنایی. برای این کار باید پژوهش کرد، اما سختی کار در این است که بعد حاصل تمام سوادی را که به دست آمده باید به فراموشی سپرد. آدم باید یاد بگیرد اقوال این و آن را دور بریزد و فقط بینش آنها را بگیرد.»
آشنایی مسکوب با شاهنامه از سال های نوجوانی و جوانی شگل گرفته بود و از همان دوران این کتاب هرگز او را ترک نکرده بود. اما جالب است بدانیم که شاهنامه برای مسکوب زمانی بطور جدی اهمیت پیدا کرد که به قول خودش میخواست دنیا را عوض کند و نمیتوانست. او در گفتگویی به این انگیزه اشاره میکند و میگوید: «قهرمانهای شاهنامه ارادهشان را در برابر سرنوشت یا تقدیر اعمال میکنند، اما در زمانهی ما معمولا آدمیزاد ارادهی خودش را نمیتواند عملی بکند، یعنی ما زندگی دلخواه خودمان را نداریم و سرنوشت بر ما تحمیل میشود… در حقیقت توجه من به شاهنامه یک چنین نوع توجهی است. اگر من خودم یک زندگی حماسی داشتم یا آنجور که فکر میکردم میتوانستم عمل کنم، آنوقت دیگر به نفس عمل کردن میپرداختم. اما الان زندگی برای من بیشتر یک نوع حالت حسرت دارد… همهاش نگاه میکنم به جاهای دور که آدمهایی بودهاند که میتوانستند آن چیزی را که دلشان میخواست عمل بکنند و من درست نقطه مقابل آنها هستم: همیشه جوری زندگی میکنم که دلم نمیخواهد و آنجوری که دلم میخواهد نمیتوانم زندگی بکنم. علت توجه من به شاهنامه این است که نسبت به این کتاب من خودم را در قطب دیگری میبینم. آرزو میکنم که مثل شخصیتهای کتاب باشم- که خواستشان را به عمل درمیآورند ـ اما میدانم که نیستم، و آگاهی دارم به اینکه نمیتوانم آنطور باشم. این توجه مرا جلب میکند.»
– لطفاً درباره نگاه شاهرخ مسکوب به شاهنامه توضیحاتی بدهید.
– شاهنامه کالبد خاطرهی جمعی ماست که در شعر صورتپذیر شده است. خاطرهی جمعی هم تجربهی دیرینه و کهنسالی است که در ضمیر ناخودآگاه مردمی پیدا میشود که طی تاریخی طولانی با همدیگر زندگی کردهاند و تجربیات مشترک داشتهاند. به قول مسکوب «خاطرهی جمعی نهر ناپیدایی است که در بطن روح و روان یک ملت جاری است». شاهنامه برای ما منبع این خاطرهی جمعی دیرینه است، هرچند خود شاهنامه از منابع گوناگونی بهره برده است.
خاطرهی جمعی البته یک مجموعهی منسجم نیست. در طول زمان تاثیرات گوناگون گرفته است… بازگشودن کلاف سردرگم باورها و عقاید درهم تنیدهای که خاطرهی جمعی یک قوم یا ملت را میسازد، کاری است که مسکوب سالهای درازی از عمرش را به آن اختصاص داد. او در حاشیهی یکی از کلاسها استعارهای را در اینباره به کار میبرد که بسیار گویاست. میگوید: سالها شاهنامه میخواندم و با زیر و بم آن آشنا بودم، اما همیشه در ذهنم به یک پازل بهم ریخته شبیه بود که نمیدانستم چگونه تکههای پراکندهاش را کنار هم بچینم تا به درک روشنی از اندیشهی فردوسی برسم. اما حالا، به نظرم میرسد که فهمیدهام چگونه این پارهها باید کنار هم چیده بشوند تا به ساختار فکر ایرانی که در فردوسی متبلور است، پی ببریم.»
در این اندیشه به باور مسکوب زمان گرانیگاه اصلی است. زمان سرنوشت بشر را رقم میزند، با اینهمه بشر یا درستتر بگوییم پهلوانهای شاهنامه وظیفه دارند با جبر زمان در بیافتند تا سرگذشت خود را آنگونه که میخواهند بسازند. تنش میان زمان یا سرنوشت با خویشکاری، اراده و سرگذشت آن چیزی است که در داستانهای حماسی شاهنامه میبینیم… درواقع چگونه بودن در جهان و چگونه با جبر زمان در افتادن، این است پرسش اصلی شاهنامه! این آن چیزی است که مسکوب از این کتاب آموخته بود و به ما منتقل میکرد. تنگنای میان مرگ و زندگی که آزادی نام دارد و در این بیت فوقالعاده رازآمیز فردوسی که مسکوب همیشه بر زبان داشت، متبلور است:
ز مادر همه مرگ را زادهایم
همه بندهایم ار چه آزادهایم
به این خاطر است که امروز نیز چون دورانهای گوناگون این کتاب برای ما اهمیت پیدا میکند. نه صرفا از این رو که بخوانیم و بدانیم، بلکه برای اینکه بفهمیم چگونه باید زندگی کنیم، چگونه با سرنوشت و شکست و درد و رنج روزگار روبرو بشویم. منظورم این است که فقط به انگیزهی آکادمیک نیست، بلکه نیاز آدمهاست که از این داستانها بیاموزند. همانطوری که مثلا هنوز تراژدیهای شکسپیر را میخوانیم یا به تئاتر میرویم و فلان اثر سوفوکل را تماشا میکنیم. چون هرچند دوران، دوران دیگریست، اما شاخصهای ابدی همانهاست: اراده، عشق، قدرت، غرور، سرنوشت، زمان و غیره… به قول مسکوب، جنبهی امروزی این داستانهاست که برای ما و در زمانهی ما، جالب و آموزنده است. از این رو برای او شاهنامه در حقیقت کتاب بزرگ واقعیت بود.
–برخورد وی با شاهنامه بر کدام جنبه مثلا فلسفی یا مردمشناسی و یا فرهنگشناسی آن تاکید داشت؟ ارزش ادبی این اثر حماسی چه جایگاهی از نگاه مسکوب داشت؟
-جایگاهی یگانه! کتابی عظیم که خاطرهی جمعی ما را از روزگارانِ دور گرد آورده، به ویژه که به شعر سروده شده تا برخلاف خداینامکهای پیش از خود که به نثر بوده، در یادها بماند. منظورم خداینامکهایی است که در زمان ساسانیان توسط موبدان زرتشتی از داستانها و افسانهها به نثر گردآوری شده بود، مثل شاهنامهی ابومنصوری که تنها یک مقدمهی کوتاه از آن بجا مانده است… بنابراین داستانهایی از منابع گوناگون به فردوسی رسیده و او آنها را بنا بر طرح کار خود انتخاب کرده است، به قول مسکوب برخی را نگه داشته و برخی را کنار گذاشته است… و بعد آنها را آراسته و فرم دلخواه خود را به آنها داده است. و در نتیجه، به قول خود شاعر:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
برین نامه بر عمرها بگذرد
بخواند هر آنکس که دارد خرد
به عبارت دیگر، کاخ بلندی از شعر بنا شده که نه تنها با گذشت زمان از بین نخواهد رفت، بلکه خوانندگان آن خردمندان خواهند بود. پیامد این خوانش خردمندانه هم حفظ خاطرهی جمعی و حفظ زبان فارسی است. اینها همه البته تحقق نمییافت اگر فردوسی استاد سخن نمیبود.
متدولوژی مسکوبِ جستارنویس اینگونه بود که در همهی زمینههایی که شما در پرسشتان نام بردید، پژوهشها را بخواند و سپس، بر اساس آگاهیای که به دست آورده، خوانش و تأویل خود را از کتاب ارائه بدهد. مباحثی که در ابتدا اشاره کردم او مایل بود در این کلاسها (و در «ارمغان مور» ) برجسته کند، عبارت بودند از: زمان، تاریخ، جهانداری، آفرینش و سخن. اینها محورهای اندیشهورزی او در این جلسات بود. واضح است که برای پرداختن به آنها بایستی همهی آثار پیش از خود را میخواند، البته نه برای تفسیر، بلکه برای خلق چیزی نو، برای آنکه دریافت خاص خود را از شاهنامه بهدست بدهد.
-برخورد مسکوب با همین جلسات بررسی شاهنامه چگونه بود؟ آیا میدان را برای شرکت فعال علاقمندان و حاضران باز میگذاشت و به توفان اندیشهها میدان میداد؟
-بله، بخش پایانی هر جلسه به پرسش و پاسخ اختصاص داشت. گاهی هم البته پرسشی در حین گفتار مطرح میشد که تمام وقت جلسه را میگرفت و چه بسا بحث مسکوب را به حاشیه میبرد. البته این حاشیهها هم خود پر از مطالب نغز و ارزشمند است که شاید در جای دیگر او فرصت طرحکردنشان را نیافته باشد. با وجود این، تلاش میکردیم از دو ساعت وقت جلسه به بهترین وجهی استفاده کنیم و زمان را به موضوع روز اختصاص بدهیم. کاربرد اصطلاح «توفان اندیشهها» در مورد این گفتگوها البته اغراقآمیز است چون یگانه صاحبنظر او بود، اما نقد و نظر شرکتکنندگان برایش اهمیت داشت چون به نوعی ما اولین خوانندگان مطالب در دست نگارش او بودیم. شاهنامهخوانی هم به آن شیوهی مرسومِ اینگونه جلسات نداشتیم، هرچند مسکوب هر جلسه، بیت یا بیتهای مورد نظر خودش را در تناسب با موضوع روز میخواند و تفسیر میکرد.
–هدف شما از تنظیم و ویراستاری یادداشتها و صحبتهای این جلسات چیست؟ تا چه حد شخصیت ادبی خود شما در نتیجه نهایی این پروژه تبلور پیدا خواهد کرد؟
-من پیشتر هم فایلهای صوتی این جلسات را در کانال یوتیوب خودم و تارنمای قدیمی رادیو بینالمللی فرانسه (ارافای) در اختیار علاقمندان گذاشته بودم که با استقبال بسیار خوبی هم روبرو شده بود. البته برای تسهیل استفاده کاربران، پرسشها و گفتارهای بیارتباط را از آن حذف کرده بودم. اینبار اما، متن همان جلسات را به شکل نوشتاری و با درج تعدادی از پرسشها و حفظ حواشی دارم آماده میکنم. شخصیت ادبی من تنها در خدمت پیشبرد این پروژه است. پروژهای که حاصل یک عمر کار و اندیشهی شاهرخ مسکوب است و من بنا به وظیفه و تعهد و البته علاقهی خودم اکنون بیست سالی است که درگیر آن هستم و امیدوارم به زودی بتوانم آن را به نحوی شایسته به پایان ببرم و به دست مخاطب برسانم. نقش من درواقع نقش شاهدی است که امانتی را از دست یکی میگیرد و به دست دیگری میسپارد و آن امانت هم سخن است. سخنی که به باور من برای درک ما از خودمان راهگشا خواهد بود.