نادر صدیقی – جنبش والای مشروطیت ایران تاریخ یکصد و هجدهمین سال را ثبت کرد و هنوز هم پس از یک قرن و اندی، دستاورهای آن تکیهگاه مردمان ترقیخواه ایران است.
آغاز مشروطیت با استبداد همراه بود که به استبداد صغیر معروف شد و البته مدت زیادی نپائید و سرانجام پس از یک سال و چند روز طومار مستبد دوران سیاه سلطانی با نام محمدعلی میرزا که اراده پدر را هم پاس نداشته بود، توسط قهرمانان زادگاه من تبریز و سایر آزادیخواهان ایران، درهم پیچید؛ ولی استبداد بزرگتر، ۴۵ سال است که جاریست! علت و یا علل طولانی شدن این استبداد نیم قرنی، هرچه باشد، ازجمله یک عنصر آشکار دخالت بیگانگان فرصتطلب و سودجو در آن، تردیدناپذیر است.
برای درک و فهم دلیل و یا دلایل این دگرگونی بسیار مهم، همه ما همچنان در تاریخمان کنکاش میکنیم و در این کنکاش، البته به نکات ارزنده و آموزندهای پی میبریم که نشانههای مهمیاز اخلاق و رفتارهای اجتماعی قشرهای گوناگون جامعه ایران را آشکار میکند.
اخیرا در خبرها گفته شد که محمد جواد ظریف این سیاستخواندهی رژیم مشروعه در دوران شاهنشاهی پهلوی، به نیابت از جانب دکتر مسعود پزشکیان، یکی دیگر از بهرهوران نظام آموزشی پهلویها، مسئول چینش کابینه دولت چهاردهم جمهوری اسلامی بود و پستها را تقسیم میکرد، از وزیر و معاون وزیر تا مدیرکل و استاندار و فرماندار و بخشدار و سایر عناوین!
در چنان احوالی نامهای از زندهیاد ذکاء الملک فروغی خطاب به زندهیاد حسن تقی زاده به یادم آمد که هر دو از پیشگامان و بزرگان مشروطیت ایران بودند و در اوایل حکومت مشروطه در بیش از یکصد سال پیش نوشته شده و تصویر مشابهی از آخرین فصل قاجار را ارائه میداد.
ذکاء الملک فروغی در نامهاش به حسن تقیزاده با عنوان «خربازار غریبی است در این مملکت» مینویسد: «آخوندها میخواهند در دولت استخدام شوند؛ بازاریان میخواهند وارد سیاست شوند، معیار پست و مقام گرفتن، شارلاتانبازیست، رد و قبول در تحصیلات از روی دستهبازیهای سیاسی است، متحیرم که چه عرض کنم؟
آنچه در روزنامهها ملاحظه میفرمائید نمونهی خیلی ضعیفی از حقیقت است… بیرون مجلس هم نعوذ بالله!»
نامه ی طولانی و تاثرانگیزی است که البته گویای بخشی از تاریخ معاصر ماست. گوئی شرح حال وضع کنونی مملکت با تفاوتی در نامها و چهرههاست. در آن دوران بلبشوی اوایل استقرار حکومت مشروطه هم میبینیم که فرهیختهای چون ایرج میرزا تصویر مشابهی از اوضاع ارائه میدهد و در مثنوی دردمندی، تنها امید ملت و مملکت را در وجود رضاخان سردار سپه میبیند:
تجارت نیست، صنعت نیست، ره نیست
امیدی جز به سردار سپه نیست.
رعایا جملگی بیچارگانند
که از فقر و فنا آوارگانند
چه دانند این گروه ابله دون
که حریّت چه باشد، چیست قانون؟
تصویری که ایرج میرزا ترسیم کرده گویای وضعیت جامعهای است که رضاشاه تحویل گرفت و در چنین اوضاعی بود که قوانین مشروطه میبایست در جامعه جاری میشد که نمیشد!
مخالفان مشروطیت طعنه میزنند که حاصل این جنبش نه دموکراسی که دیکتاتوری بود و حتا مشاطهگران مشروعهخواهی در درون دستگاه حکومت مذهبی مدعیاند که مشروطه را باید نجات دهند! که البته یک ریاکاری سیاسی بیش نیست. آنها امروزه میکوشند که برای فریب سادهاندیشان، یک خط فرضی میان مشروطهطلبان با انبوه بزرگ پادشاهیخواهان ترسیم کنند!
در فصول قانون اساسی مشروطه ایران و متممهای آن، حتا یکبار واژه «دموکراسی» دیده نمیشود ولی در جابجا، واژه حریت یا «آزادی» را پیدا میکنید که در عباراتی چون حاکمیت مردم ویا اراده مردم، متجلی شده. فرهیختگانی که این عبارات را در فصول و متممهای قانون اساسی مشروطه محلوظ کردند، پیش از رضاشاه بزرگ مدیریت و امر راهبری مملکت را بر عهده داشتند ولی به مدت نزدیک به دو دهه، با وجود اشتیاق و علاقه وافر آنها نتوانستند حتا درصد کوچکی از این آرمانهای ترقیخواهانه را عملی کنند تا اینکه سردار سپه، سکان کشتی به گِل نشسته را بر عهده گرفت.
سخن پرمعنائی است که در قلمرو دگرگونیهای سیاسی، نمیتوان منفعلانه منتظر دست فرخنده مشیّت بود. به عبارتی، ارادهای محکم لازم است تا بجنبد و جامعه را بجنباند. دگرگونیهای بزرگ، نیازمند عاملیت فعال و دقیق و دلسوز است.
– پادشاهان پهلوی بستر ظرفیتی را فراهم کردند که آغازگر مدنیت مدرن قرن بیستمی شد و به آرزوها و آرمانهای ارزشمند مشروطه خواهان لباس فاخر پوشاند،
– به عدالتخواهان، دادگستری متکی به قوانین را ارزانی داشتند که در آن حتا میشد علیه پادشاه نیز اقامه دعوا کرد،
– زنان هوشمند ایران را از پستوی قرنها به جایگاه بلند وزارت و وکالت و مدیریت سازمانهای کلان رساندند،
– جامعهای فرقهگرا و قبیلهای را به یک کشور– ملت مبدل ساختند و بسیاری دیگر.
از همین روست که فریاد «رضاشاه، روحت شاد، شاهنشاه روحت شاد»، «کشور که شاه نداره، حساب، کتاب نداره» و «ای شاه ایران، برگرد به ایران»، همچنان در فضای پهناور ایران طنینافکن است.
امروزه، در شبکههای اجتماعی فارسیزبان، با نوشتههای صمیمانه بیستسالگان و سایر جوانانی روبرو میشوید که بیریا، برای ابراز احساساتشان نسبت به پادشاهانی ابراز میشود که نادیده، شیفته و ارادتمند آنها شدهاند. جملاتی خطاب به محمدرضا شاه پهلوی مانند «چگونه نادیده، و سالهای دور پس از تو، عاشقت شدیم.»
درست به گونهای مشابه این بیستسالگان، من و چه بسیاری از همنسلان من نیز در دوران جوانی، شیفته رضاشاهی شدیم که نبوغ و شرح میهندوستی و پادشاهی بیهمتای او را از پدران و مادران و دیگر بزرگان شنیده و دریافته بودیم؛ و دریافته بودیم که او، فرزند خلف جنبشی بود که مهمترین پیاماش در واژگان مختصر ولی پرمعنای حریّت، عدالت و قانون و مدرنیته خلاصه میشد.
او بود که اُمت عقبماندهی بینامی را شخصیتی حقیقی و حقوقی بخشید و فرهنگ پربار آن را از ژرفای تاریخ بیرون کشید و نام «ایران» را دوباره زنده کرد.
در هیچیک از ایدئولوژیهای مدعی عدالت اجتماعی، شما هیچ دستاورد از این دست را نمیبینید که پادشاهان پهلوی ارزانی کردند.
در هیچ رژیم مذهبی، دیده نشده که زن، جایگاه شایستهای در امور اجتماعی داشته باشد.
در هیچ رژیم کمونیستی شما زنی را نمیبینید که به مقام دبیرکلی حزب زحمتکشان رسیده باشد و یا حتا به کمیته مرکزی مردسالار احزاب برادر قدم گذاشته باشد. ولی در دوران پهلویها، زن به آزادی میرسد، به نیابت پادشاهی میرسد، در مدیریت سازمانهای دولتی و خصوصی سهیم میشود و اینهمه، از ژرفای آرزوهای بزرگ رضاشاه بزرگ و محمدرضاشاه آریامهر برخاسته بود. حتا در مدنیت پرآوازهای مانند فرانسه، شما نمونه آن پیشرفت شگرف بانوان مستعد و هوشمند را نمیبینید که در کاخ الیزه، تاج لیاقت برسر نهاده باشد. با این حال کسانی بودند که قصد جان شاه و خانوادهاش را میکردند. مسلمانان تندرو و چپهای افراطی هر دو سهمی مساوی در این نیت ناپاک و اهریمنی داشتند.
امروزه عملا ثابت شده که راه مبارزه برای آزادی و رها شدن از اندیشههای باطل حکومت مشروعه، درست در همان بستری جریان دارد که توسط پادشاهان پهلوی فراهم شد.
ما ملت ایران، امروزه، در برابر یک واقعیت تاریخی قرار داریم با دو مسیر متفاوت و مختلف. مختلف به مفهوم اینکه این دو راه با یکدیگر اختلاف ماهوی دارند و دو مسیر مخالف را طی میکنند.
در یکسو نیروهای خودمحور که میخواهند جمهوری اسلامی را با عناوین گمراهکننده، مانند جمهوری سوم، جمهوری دموکراتیک، جمهوری ایرانی و از این قبیل جمهوریها، تداوم بخشند و در سوی دیگر بخش بزرگی از ملت ایران که تمام آمال و آرزوهای آن برای آیندهای مقبول و مرفه و آزاد را در تداوم آرمانهای مشروطیت و اندیشههای ترقیخواهانه پهلویها جستجو میکند.
اگر در این استبداد طولانی، عناصری از قانون اساسی مشروطه به زیر سوال رفتند و حتا به درستی مردود خوانده شدند، در نقطه مقابل، ارکان اندیشههای پهلوی بیش از پیش، در میان اکثریت بزرگ ایرانیان و به ویژه در نزد نسل جوان ایرانی، قدرت بیشتری گرفت و ژرفای عمیقتری یافت.
راه و الگو همانست که رضاشاه بزرگ آغازگر آن بود و شاهنشاه محمدرضاشاه پهلوی ادامه دهنده و تکاملبخش آن شد.
به سخن دیگر، آزادی، مردمسالاری، شایستهسالاری و پیشرفت، دادگستری و یا حکومت قانون و خلاصه آنچه در اندیشههای پهلویها متبلور است، خواست و آرمان مردمان امروز ایران ماست؛ خواستی که در کسوت انقلابی به دور از خشونت حاصل خواهد شد، بسیار مدنیتر از آنچه که نمونهاش را این روزها در ونزوئلا و بنگلادش شاهد هستیم؛ انقلاب مردمی با پیامیانسانی.
جذابیت پهلویها، تنها به ما ایرانیان محدود نیست. هنوز هم پس از ۴۵ سال پس از توقف موقت آئین پادشاهی در ایران، نقش شاهان پهلوی، به ویژه تاثیر بینظیر پادشاهی آریامهر بر دگرگونیهای منطقهای و بینالمللی همچنان سوژه کتابها، گفتگوها و تحلیلها و مقالههای خواندنی در جهان است. هنوز هم دشمنان پهلویها از نام و یاد و یادگارهای آنها سخت وحشت میکنند و همان شیوه شکستخوردهی خصومت را ادامه میدهند. علی خامنهای اخیرا در مراسم به اصطلاح تحلیف رئیس جمهورش (بخوانید تدارکاتچی)، سی و هفت دقیقه از چهل و پنج دقیق سخنرانی خود را به حمله علیه پادشاهان پهلوی اختصاص داد!
چپهای ایران که طی ۴۵ سال گذشته به شیوههای گوناگون با واپسگراترین حکومت ایدئولوژیک قرن حاضر همراهی و همکاری کردهاند، هنوز هم نتوانستهاند اندیشه به اصطلاح چپ دموکرات را برای خود تئوریزه کنند و همچنان در اسارت افکار وامانده استالینی و مائوئیستی و انور خوجهای باقی ماندهاند. بهترین چهرههای مشروعهطلبان هم در کسوت فرصتطلبانی مانند مسعود پزشکیان و جلیلی و زاکانی و محمدجواد ظریف و محمدرضا عارف (پدر ژن برتر) خلاصه شده، در عوض ملیّون ایران به داشتن شخصیت روشنبین و فرهیختهای چون شهریار ایران رضا پهلوی افتخار میکنند که مانند نیای خود، ترقیخواه، انسانگرا و مدافع راستین حقوق بشر است و همچنین چهرههای جوانی را پرورش دادهاند که نمونههای آنها را در ایران و خارج از ایران میبینیم که آیندهای روشن و امیدبخش را نوید میدهند.
راه ما پادشاهیخواهان وفادار به آرمانهای مشروطه، راهی است که رضاشاه بزرگ هموار ساخت و شاهنشاه آنرا به شاهراه تبدیل کرد و با همت وارث این مردان ایراندوست، مسیرش بار دیگر هموار خواهد شد.