رضا قطبی زادهی فروردین ۱۳۱۷ در لاهیجان که به «مهندس قطبی» مشهور بود، یکی از شخصیتهای برجسته دوران پهلوی، سیاستمدار، استاد ریاضی و رئیس تلویزیون ملی ایران از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ بود. او که نقش مهمی در توسعه و گسترش تلویزیون در ایران داشت، ۶ شهریور ۱۴۰۳ درگذشت.
رضا قطبی در میان کارمندان تلویزیون ملی ایران به مدیری با تدبیر، خستگیناپذیر، متواضع و همچنین به حمایت از کارکنان این سازمان شهرت داشت. او پشتیبان دلسوز نهادهای فرهنگی و هنری وابسته به این سازمان و تلاشگر بیوقفه در جهت ارتقاء فرهنگ ایران بود. به دور از هیاهو و چشمان نافذ رسانهها، او مسئولیت خطیر مدیریت بزرگترین رسانه کشور را در دست داشت و در زمانی کوتاه آن را متحول ساخت.
کیهان لندن در ارتباط با فعالیتها و نوآوریهای رضا قطبی در سازمان تلویزیون ملی ایران از هوشنگ توزیع و جمیله ندایی هنرمندان تئاتر جویای خاطرات آنها شده است.
هوشنگ توزیع در سالهای قبل از انقلاب۵۷ از هنرمندان فعال در «کارگاه نمایش» وابسته به تلویزیون ملی ایران بود. وی خاطره خود را چنین تعریف میکند:
چندین بار رضا قطبی را دیدم ولی خاطرهای که از او دارم مربوط میشود به اولین دیدار من با او که در یکی از آخرین جشنهای هنر شیراز اتفاق افتاد. تا آن زمان من او را ندیده بودم و فقط اسمش را شنیده بودم. رضا قطبی اگر هم به جایی میرفت در این مورد اطلاعرسانی نمیشد و به ما گفته نمیشد که او قرار است بیاید.
این خاطره مربوط میشود به اجرای نمایشی به نام «جمعهکشی» اثر اسماعیل خلج که من یکی از بازیگران آن بودم و در یک قهوهخانه اجرا میشد. درواقع خود داستان هم در یک قهوهخانه اتفاق میافتاد؛ به همین دلیل کارگردان ابتکار به خرج داده بود و بجای آنکه اجرا در یک سالن نمایش حرفهای باشد، در یک قهوهخانه واقعی و معروف در شهر شیراز به نام قهوهخانه «کرامت» که آنجا را اجاره کرده بودند، اجرا شد.
ما بازیگران هم از این ابتکار بسیار خوشحال شده بودیم زیرا در فضا واقعی قهوهخانه بازی میکردیم که به اجرا کمک میکرد. ولی از آنجا که مکان اجرا سالن حرفهای تئاتر نبود، ما خودمان باید نور و صدا را تنظیم میکردیم. بنابراین در گوشهای از حیاط این قهوهخانه دستگاههایی گذاشته بودیم که نور و صدا از آنجا باید تنظیم میشد. در طول نمایش هم بازیگرانی که به بیرون صحنه میآمدند به مسئول صدا و نور، که علی جاویدان بود و خودش هم یکی از بازیگران بود که نقش کوچکی داشت، کمک میکردند. شب اول که ما اجرا میکردیم شهبانو فرح هم که به نمایشها میرفتند حضور داشتند. اضافه کنم که دستگاههای نور و صدا از هم فاصله داشتند و حداقل دو نفر لازم بود تا با دستگاهها کار کنند.
هربار هم که من و یا بازیگر دیگری به بیرون صحنه میآمد، علی جاویدان از ما میخواست که یک کاری انجام دهیم، مثلاً میگفت مراقب باشیم که هر وقت که او گفت کلیدی را بزنیم. یکبار هم که من بیرون آمده بودم به نفر دومی هم احتیاج داشتیم. یک آقای بسیار جوان، ساده و خوشصورتی در آن نزدیکی ایستاده بود. البته یک عده از ماموران امنیتی هم ایستاده بودند. وقتی که علی جاویدان یک لحظه از من خواست که کلیدی را بزنم، خیلی راحت و طبیعی به آن آقا گفتم یک دقیقه بیایید اینجا. آن آقا هم آمد و من به او گفتم که وقتی ما به شما اشاره میکنیم، شما این کلید را بزن! آن آقا هم گفت چشم! کار انجام شد و ما هم از آن آقا تشکر کردیم و رفتیم.
آخر نمایش وقتی که بازیگران صف بسته بودیم تا با شهبانو فرح دست بدهیم، من متوجه شدم این آقایی که ما ازاو خواستیم کمک کند، کنار شهبانو ایستاده و بچهها را یک به یک معرفی میکند. آنجا فهمیدیم که این آقا رضا قطبی است.
ببینید، برای ما جوانها که آن موقع سرشار از غرور و «منم» بودیم و به قول معروف «ایگو» داشتیم که هنرپیشه هستیم و روی صحنه میرویم و مردم ما را دوست دارند، این آقای رئیس و مدیرعامل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و از فامیلهای بسیار نزدیک شهبانو فرح که گویا با هم بزرگ شده بودند، و مدیر و رئیس کل آن تشکیلات بود که بودجه جشن هنر شیراز را هم میداد، با یک وقار و افتادگی به ما گفت «چشم». اضافه کنم که در فرهنگ ما نوعی تواضع هست که دست روی سینه میگذارند و دولّا نیز میشوند ولی این «چشم»ی که رضا قطبی گفت تعارفی و نمایشی نبود. یک «کلاس امروزی» داشت.
من بعداً که با علی جاویدان صحبت کردم مطلع شدم که رضا قطبی تا انتهای نمایش آنجا ایستاده بود و به او کمک کرده بود. البته جاویدان هم نمیدانست که این شخص کیست. او هم به رضا قطبی گفته بود هر وقت به تو گفتم، این کلید و یا آن کلید را بزن! و آن آقا هم هربار گفته بود «چشم» و کارش را انجام داده بود. این برخورد حکایت از یک روحیه دارد.
دو خاطره دیگر از رضا قطبی را از جمیله ندایی بازیگر تئاتر و سینما و فیلمساز میشنویم. او نیز به همراه همسرش بیژن مفید در «کارگاه نمایش» فعالیت زیادی داشت.
خاطرات جمیله ندایی بر میگردد به دوران شکلگیری «کارگاه نمایش» وابسته به تلویزیون ملی ایران که ایده آن را بیژن مفید و بیژن صفاری داده بودند و همچنین خاطره مربوط به نگارش و اجرای نمایشنامه معروف «شهر قصه» از بیژن مفید که در تحقق آنها حمایت تمامقد رضا قطبی نقش بسیار مهمی داشت.
-آیا در دوران همکاری با تلویزیون خاطراتی با مهندس رضا قطبی دارید؟
– بله خاطرات زیادی دارم. شاید مهمترین خاطره شروع آشنایی ماست. سال ۱۳۴۷ گروه ما ( آتلیه تیاتر ) دو سالی بود که در خانه پیشاهنگی نمایشنامه «شهر قصه» را تمرین میکردیم. ما هر هفته روزهای جمعه آشنایان و دوستانمان را دعوت میکردیم به تماشای نمایش بیایند. بیژن صفاری دوست نزدیک بیژن مفید یک روز مهندس رضا قطبی را به آتلیه آورد. بعد از اجرای نمایش آقای قطبی مدتی با ما به صحبت نشست. نوع کار بیژن به هیچ نمایشی شبیه نبود. زبان منظوم و ظنز تلخ با ماسکهای حیوانات و دختر قصهگوی جوان در صحنهای خالی برایش جذاب بود. بیژن آرزو داشت محلی کوچک در یکی از محلات مردمی شهر داشته باشد . بازیگر تربیت کند و نمایشنامههایش را با گروه خودش با روشی بطور کلی متفاوت با دیگر کارگردانهای تئاتر روی صحنه ببرد. آقای قطبی بسیار از پروژه او خوشش آمد و قول داد به موضوع فکر کند. ما به جشن هنر دعوت شدیم و به دلیل استقبال مردم مدتی طولانی در سالنهای متعدد در شیراز، تهران و شهرهای جنوب ایران اجرا داشتیم. موفقیت «شهر قصه» باعث شد تا کارگردانهای دیگری هم که متفاوت از تئاتر موجود کار میکردند مورد توجه قرار بگیرند و محلی برای تجربههای تئاتری با روشهای مختلف از طریق تلویزیون ملی ایران و رضا قطبی در اختیار ما گذاشته شد. کارگاه نمایش محلی برای تجربههای مختلف تئاتری شد و کارگردانها و نویسندگان و بازیگران نامداری در ده سال عمر کارگاه اثرات مهمی به وجود آوردند، از جمله خجسته کیا، بیژن مفید، ایرج انور، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اسماعیل خلج، آشور بانیپال بابلا، شکوه نجم آبادی، سوسن تسلیمی و بسیاری دیگر.
خاطره مهم دیگر من برمیگردد به اجرای دیگری از نمایشنامه «بزک نمیر بهار میاد» از بیژن مفید. سال هزار و سیصد وپنجاه و دو، گروه «بازیگران شهر» از کارگاه نمایش به فستییوال شهر نانسی در فرانسه دعوت شد. نمایشنامه «ناگهان…» نوشته عباس نعلبندیان، به کارگردانی آربی آوانسیان و بازیگری بیژن مفید و بازیگران شهر. نمایشنامه اجرای بسیار موفقی داشت و بیژن مفید یکی از درخشانترین نقشهایش ارائه کرد. یکی از روزهای فستیوال با فرخ غفاری به دیدن نمایشی رفتیم که به جشن هنر دعوت شد. در همین دیدار گروه فرانسوی با بیژن مفید به گفت و شنود درباره یک پروژه مشترک پرداختند. چند ماه بعد گروه به تهران آمد و سه بازیگر فرانسوی و سه بازیگر ایرانی برای نمایش «بزک نمیر بهار میاد» انتخاب شدند. من هم یکی از نقشها را بازی میکردم. نمایش مثل همه نمایشهای بیژن متن استعاری داشت و متاسفانه کارگردان نمایش را معنای صریح سیاسی داد. بیژن با کارگردان اختلاف نظری پیدا کرد و دیگر به تمرین نمایش نیامد. نمایش در جشن هنر شیراز اجرا شد و روز اول اجرا فرح پهلوی به دیدن نمایش آمد. عده زیادی از مامورین ساواک سالن را پر کردند. بعد از اجرا و رفتن حضار من به خوابگاه برگشتم. دیدم رضا قطبی و بیژن سخت مشغول گفتگو هستند و از من خواستند وارد اتاق نشوم. بعد از ساعتی قطبی رفت و بیژن آشفته برایم تعریف کرد «مامورین ساواک به ملکه گفتهاند این نمایش سیاسی است و باید بیژن مفید دستگیر شود». قطبی به سرعت خود را به بیژن رسانده بود و باهم نشسته بودند متن را طوری تنظیم کرده بودند که مفاهیم تعبیر سیاسی نداشته باشند و بیژن دستگیر نشود. بدینگونه ما این بار هم رها شدیم.