بهرام فرخی – در دهههای اخیر دموکراسیهای لیبرال تغییرات عمیق سیاسی را تجربه کردهاند که ناشی از تحولات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. یکی از پدیدههای بسیار تاثیرگذار بدون شک جهانیشدن یا جهانروایی است که بحثهای داغ و به شدت قطبی را در سیستمهای سیاسی به وجود آورده است.
جهانیشدن واکنشهای متفاوتی را در میان بازیگران سیاسی ایجاد کرده و موجب تغییراتی در توازن قوا شده که چشمانداز سیاسی بسیاری از کشورها را دچار بازنگری کرده است. در این مقاله سعی کردهام به تحلیل از نیروهای سیاسی اصلی در دموکراسیهای غربی بپردازم و مواضع آنها را در مقابل چالشهای جهانیشدن و تاثیر این دینامیکها بر روابط قدرت بین احزاب توضیح دهم.
از همین رو گرایش احزاب حاضر در پارلمانهای کشورهای دموکراتیک را به منظور سهولت برای درک بهتر به چهار دسته تقسیم میکنم:
۱. چپ افراطی
۲. چپ میانه یا سوسیال دموکرات
۳. راست میانه یا لیبرال
۴. راست افراطی
۱-چپ افراطی: یک مقاومت ایدئولوژیکی
احزاب چپ افراطی (Xs) بطور تاریخی با جهانیشدن مخالفت کردهاند و آن را تهدیدی برای دستاوردهای اجتماعی قرن بیستم میدانند. این نیروهای سیاسی از این هراس دارند که جهانیشدن، تحت هدایت منافع اقتصادی فراملیها بتوانند حمایتهای اجتماعی و حقوق بهدست آمده از مبارزات طولانی کارگری و سیاسی در طول دو قرن اخیر را تضعیف کنند. از نظر چپ افراطی، خطر اصلی این است که افزایش ارتباطات بازارها و اقتصادها ممکن است به از بین رفتن تدریجی رفاه اجتماعی و کاهش دستمزدها و شرایط کاری منجر شود.
با این حال، جهانیشدن تنها دشمنی نیست که چپ افراطی خطر آن را احساس میکند. آنها همچنین مخالف شدید راست افراطی (Xd) هستند که به نظرشان خطری نزدیک برای آزادیهای دموکراتیک به شمار میرود. در برخی زمینهها، چپ افراطی با احزاب میانهرو یا چپ معتدل ائتلاف کرده تا جلوی پیشرفت راست افراطی را بگیرند، مانند انتخابات اخیر سیاسی در فرانسه. در این شرایط، چپ افراطی برخی ملاحظات ایدئولوژیک خود را کنار گذاشته و با میانهروها متحد شده تا دموکراسی را در برابر آنچه خطر استبداد میداند، حفظ کند.
۲-چپ میانهرو: سوسیالدموکراسیها تحت فشار
احزاب چپ میانهرو یا سوسیالدموکرات (SD) در دورهای از چالشهای بزرگ قرار دارند. از یکسو، آنها به ضرورت تطبیق با جهانیشدن واقف هستند و در آن فرصتی برای پیشرفت و توسعه اقتصادی میبینند. اما از سوی دیگر، با انتقاداتی از چپ افراطی که آنها را به خیانت به ارزشهای اجتماعی متهم میکند، روبرو هستند، و از طرفی راست افراطی ، ترسهای ناشی از دست دادن هویت ملی را به آنها تحمیل میکند.
سوسیالدموکراسیها بطور تاریخی سعی کردهاند یک “جهانیشدن کنترلشده” را ترویج دهند و تعادلی بین نیازهای بازار و حفاظت از حقوق کارگران بر قرار کنند. با این حال، این موضعگیری بینابینی در یک فضای سیاسی که به شدت قطبی و رادیکال شده، روز به روز دشوارتر میشود. در بسیاری از کشورها، مانند آلمان، احزاب سوسیالدموکرات شاهد کاهش پایگاه رایدهندگان خود هستند و به احزاب رادیکالتر و سبزها در جناح چپ و راست اجازه پیشرفت دادهاند. فشار از سوی نیروهای راست افراطی، احزاب سوسیالدموکرات را مجبور کرده تا استراتژیهای سیاسی خود را بازنگری کنند، که در برخی موارد به سمت مواضع رادیکالتر یا به سمت میانهروی بیشتر برای بازگرداندن حمایتها حرکت کردهاند؛ برای نمونه در آلمان به تصویب قوانین مهاجرتی و مقابله با اسلام سیاسی منجر شده است.
۳-احزاب لیبرال: معضل مرکز سیاسی
احزاب لیبرال که بطور سنتی در مرکز طیف سیاسی (LP) قرار دارند، شاید بیشترین ارتباط را با ایده جهانیشدن داشته باشند. آنها در حرکت آزادانه کالاها، افراد و سرمایهها فرصتی برای پیشرفت اقتصادی و توسعه اجتماعی میبینند. با این حال، حتی لیبرالها نیز امروز در موقعیتی دشوار قرار دارند. راست افراطی آنها را به فروش منافع ملی، انتقال صنایع به خارج از کشور و باز کردن بیرویه مرزها و پذیرش مهاجران متهم میکند، که این موارد به عنوان تهدیدی برای هویت ملی و امنیت اقتصادی تلقی میشوند.
فشار فزاینده احزاب راست افراطی، لیبرالها را مجبور کرده تا موضع خود را در فضایی هرچه خصمانهتر حفظ کنند. روایت اینکه جهانیشدن اجتنابناپذیر و مفید است، دیگر نمیتواند بخشهای وسیعی از رایدهندگان را، بهویژه آنهایی را که بیشترین آسیب را از تغییرات اقتصادی دیدهاند، مانند از دست دادن شغل در صنایع سنتی، متقاعد کند. نتیجه اینکه حتی احزاب لیبرال نیز در حال از دست دادن نفوذ خود هستند و برای پاسخگویی به چالشهای جدید سیاسی به دشواری میافتند.
۴-صعود راست افراطی: هویت ملی و حمایتگرایی
راست افراطی (Xd) توانسته است از ترسهای ناشی از جهانیشدن بهرهبرداری کرده و خود را به عنوان تنها مدافع هویت ملی و حاکمیت دولتی معرفی کند. این جنبش که در دهههای اخیر رشد چشمگیری در بسیاری از کشورهای غربی داشته است، مخالف مهاجرت، باز کردن مرزها و از دست دادن حاکمیت اقتصادی است. روایت راست افراطی اغلب بر دفاع از مسیحیت غربی، خانواده سنتی و مخالف هرگونه تغییر در فرم سنتی آن و دستاوردهای زنان در قرن بیستم و تاریخ و میراث فرهنگی ملی متمرکز است که این عناصر در مرکز یک دیدگاه سیاسی محافظهکار و حمایتگرا قرار دارند.
در بسیاری از کشورهای اروپایی و ایالات متحده، راست افراطی توانسته بخشهای بزرگی از رایدهندگان را به دست آورد و در برخی موارد حتی به دولت راه یابد یا دستکم بطور قابل توجهی بر دستور کار سیاسی ملی تاثیر بگذارد. این رشد احزاب میانهرو را به چالش کشیده و آنها را مجبور کرده تا مواضع خود را در موضوعاتی چون مهاجرت و حاکمیت اقتصادی بازنگری کنند. پیشرفت راست افراطی همچنین فضایی از عدم اطمینان ایجاد کرده و بسیاری از احزاب لیبرال از آن هراس دارند که این نیروهای سیاسی در صورت به قدرت رسیدن، به سوی استبداد و حکومت غیردموکراتیک حرکت کنند.
۵-آینده دموکراسیهای لیبرال بین جهانیشدن و هویت ملی
و در نهایت، تقویت راست افراطی در دموکراسیهای غربی را میتوان به عنوان واکنشی به جهانیشدن تفسیر کرد که به عنوان تهدیدی برای حاکمیت ملی و هویت فرهنگی تلقی میشود. ولی با وجود این مقاومتها، به نظر میرسد جهانیشدن به مسیر خود ادامه دهد، چرا که نوآوریهای تکنولوژیک، رباتیزه شدن صنایع و تحولات در سیستم مالی جهانی آن را تقویت میکنند. گسترش ارزهای دیجیتال و افزایش همگرایی اقتصادی بین کشورها، آیندهای را ترسیم میکند که در آن تصمیمات اقتصادی و سیاسی بطور فزایندهای به سطح جهانی متصل خواهند شد.
حتی احزاب راست افراطی نیز در طول زمان مجبور خواهند شد با واقعیتهای اقتصادی و مالی جهانیشدن مواجه شده و مواضع خود را با نیازهای بازار جهانی تطبیق دهند. سیاستی که ما تا کنون میشناسیم ممکن است به تدریج به نفع بازیگران جدیدی مانند گروه های تولیدی اقتصادی بزرگ که نقش روزافزونی در تصمیمگیریهای سیاسی ایفا میکنند، عقبنشینی کند. ایده سیاست ملی مبتنی بر حاکمیت مطلق ممکن است در برابر دینامیکهای غیرقابل توقف بازار جهانی منسوخ شده و دچار تغییرات اساسی شود.
*بهرام فرخی دانشآموخته علوم سیاسی و روابط بینالملل از دانشگاه رم و ساکن ایتالیا است.