حنیف حیدرنژاد- سپاه پاسدارانِ علی خامنهای شبانگاه سه شنبه، دهم مهر ۱۴۰۳ برابر با یکم اکتبر ۲۰۲۴ با موشکهای میانبرد به اسرائیل حمله کرد. منابع مختلف خبری از حدود ۱۸۰ تا ۴۰۰ موشک خبر میدهند که بخش بزرگی از آنها توسط سامانه دفاع ضد موشکی و همپیمانان اسرائیل در منطقه شکار شدهاند. هنوز از میزان کشته یا زخمیشدگان در اسرائیل یا خسارت وارده در اسرائیل اطلاعات دقیقی در دست نیست. تا ساعت تنظیم این مطلب، منابع آلمانی از یک کشته، چند نفر زخمی و خسارات جزئی به یک مدرسه و چند ساختمان دیگر گزارش میدهند.
این جنگ، جنگ علی خامنهای است!
کشور و دولت اسرائیل با مردم و کشور ایران جنگ ندارند. این نظام جمهوری اسلامی است که از زمان تاسیس توسط روحالله خمینی و پس از آن به رهبری علی خامنهای، بر نابودی کشور و دولت اسرائیل تاکید میکند. همه نیروهای شبهنظامی که در فلسطین، لبنان، عراق یا دیگر کشورها علیه اسرائیل فعال هستند از سوی رژیم ایران آموزش نظامی، حمایت تسلیحاتی یا حمایت مالی و پشتیبانی دریافت میکنند. کشور اسرائیل حق دارد که از موجودیت خود و از مردم کشورش در برابر حملات تروریستی نیابتیهای رژیم ایران و اکنون در برابر حملههای موشکی رژیم ایران از خود دفاع کند. این دفاع باید به گونهای باشد که در آن موجودیت و امنیت کشور، مردم و دولت اسرائیل بطور کامل تامین شود.
دولت اسرائیل به اندازه کافی از حاکمیت سیاسی و دستگاه نظامی- امنیتی جمهوری اسلامی اطلاعات دقیق در دست دارد و میداند تنها در صورت نابودی این حکومت است که امنیت اسرائیل تامین خواهد شد. غیر از این گزینه، یعنی نابودی سپاه پاسداران و همه نهادهای وابسته به آن، اگر حکومت ایران با صراحت از شعار نابودی اسرائیل دست برداشته و اسرائیل را به عنوان یک کشور عضو سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته و بپذیرد که به نیروهای ضد حکومت اسرائیل کمک ارائه ندهد، در چنین حالتی، میتوان عقبنشینی و تسلیم این حکومت را پذیرفت. امری که بسیار بعید به نظر میرسد.
اهمیت جدا کردن کشور و مردم ایران از حکومت و رژیم حاکم بر ایران
نظام جمهوری اسلامی فراتر از مرزهای جغرافیایی ایران، در پی گسترش یک امپراتوری شیعی است و بر همین اساس به صدور تروریسم و جنگ و مداخله نظامی در کشورهای منطقه و در سراسر جهان اقدام کرده است. در چهار دهه گذشته بر اثر این سیاست خانمانسوز و با شعار مرگ بر آمریکا و نابودی اسرائیل، میلیونها انسان کشته و زخمی و بیخانمان و آواره شدهاند (ایران، سوریه، یمن، عراق و…). نظام حاکم بر ایران با زیر پا گذاشتن منافع ملی ایران، اهداف توسعهطلبانهی مذهبی خود را دنبال میکند، این رژیم یک تهدید جدی برای صلح و امنیت منطقه و جهان بوده و هست. از این رو حمله نظامی محدود و هدفمند اسرائیل و همپیمانانش به مراکز نظامی و تاسیسات موشکی- هستهای، و حمله به سلسله مراتب فرماندهی و حمله به “سرِ مار” کاملا موجه و به باور من منطبق با منافع ملی ایران و خدمتی به بشریت بوده و میتواند به تحکیم پایههای صلح و امنیت و همزیستی در منطقه کمک کند.
به باور من اگر در روزها یا هفتههای پیش رو اسرائیل فقط به مراکز فرماندهی و نظامی و تاسیسات موشکی و هستهای رژیم حاکم بر ایران حمله کند، حمایت بخش بزرگی از مردم ایران را با خود خواهد داشت. اسرائیل و همپیمانانش باید بسیار دقت کنند که در حملات نظامی، مردم عادی، مراکز غیرنظامی، تاسیسات و زیرساختهای شهری در ایران آسیب نبینند.
اسرائیل و همپمانانش باید دائما تاکید کنند بین مردم ایران و رژیم حاکم بر ایران تفاوت قائل بوده و با مردم ایران جنگ ندارند. این سیاست، رژیم را هرچه بیشتر منزوی کرده و به مردم روحیه میدهد تا در شرایط مناسب- که معلوم نیست کی و در چه حالتی رخ خواهد داد- متحدتر علیه رژیم به خیابانها بریزند. نباید به این انتظار دامن زد که قرار است نیروهای خارجی، حکومت را در ایران تغییر دهند. تغییر حکومت ایران وظیفه مردم ایران است، اما باید دید چگونه میتوان از وضعیت پیش آمده کمک گرفت و عبور از جمهوری اسلامی را کمخطرتر پیش برد.
خامنهای در تله؛ چرا خامنهای تصمیم به جنگ گرفت؟
داستان خامنهای و عربدهکشیهای چند دهه گذشتهاش در مقابل آمریکا و اسرائیل نمونه خوبی از یک دیکتاتور پرحرف و پُرمُدعاست که در وقت نبرد فرار را بر قرار ترجیح میدهد.
برای دیکتاتورها “اُبهت” و “اقتدار” پوشالی آنها خیلی مهم است. آنها وقتی بدانند که در یک نبرد با یک دشمن، شانسی برای پیروزی ندارند، استاد توجیهبافی شده سعی میکنند از رودرروئی با دشمن فرار کنند. در چنین مواردی تمام تلاش آنها بر این محور میچرخد که چهرهشان خدشه برندارد. آنها در تمام مدت حکومتشان چهرهای خداگونه از خود ساخته، یا حتی خود را سایه خدا، جانشین خدا و قَدرقدرت شکست ناپذیر جا میزنند. برای آنها بهخصوص در شرایط بحرانی مهم است تا “عظمت”، “شکوه” و “هیبت” خودساختهشان آسیب نبیند. در پَس این هیاهوی توخالی اما، خود بهتر میدانند که در صورت یک درگیری جدی با دشمن، مرگ در انتظارشان نشسته است. آنها بزدلانی هستند که وقتی، وقتِ وقتش برسد، میدان جنگ را رها و از آن مرگی که برای دیگران تقدیساش کرده و «شهادت» میخوانند، میگریزند.
این دیکتاتورهای پوشالی همچنین خود را “فرزانه” و دانای کل و عالم استراتژیک امور نظامی نیز میدانند. بسیارانی از پیروانشان برای آنها کف و دست میزنند و به این ترتیب بیشتر و بیشتر در وَهم و خیال فرو میروند.
از بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی و پس از ترور و کشته شدن بسیاری از سرداران رژیم توسط آمریکا یا اسرائیل، خامنهای هربار سخن از “انتقام سخت” گفت اما هرچه گذشت، هیچ خبری از یک اقدام نظامی جدی شنیده نشد. موشک بازیهای ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ و حمله به اسرائیل با انواع پرتابهها نیز نشان داد که قدرتنمائیهای خامنهای تا کجا توخالی است.
پس از کشته شدن اسماعیل هنیه و دهها تن از فرماندهان حزب الله و بالاخره پس از ترور حسن نصرالله رهبر حزبالله در هفته گذشته باز هم از آن “وعدههای صادق” و انتقامهای “سخت” خبری نشد. همه میدانستند که خامنهای ترسیده و از روبرو شدن با اسرائیل فرار میکند. به همین خاطر او در چند روز گذشته به موضوع جُک بسیاری از ایرانیان و حتی هدف دشنام و تنفر بسیاری از نیروهای نیابتی هوادار خودش تبدیل شد. در چنین فضائی بعید نیست که به خامنهای “برخورده” باشد. شاید او در برابر اینهمه تمسخر، به لجاجت افتاده و برخلاف خواستِ واقعیاش، تصمیم به حمله موشکی به اسرائیل گرفته تا نشان دهد که “ترسو و بزدل” نیست.
درگیری و جنگ احتمالی با اسرائیل، جنگ خامنهای و محصول لجبازیهای اوست. جنگ خامنهای، جنگی است برای نجات چهره و اعتبار از دست رفتهاش و ربطی به دفاع از ایران و منافع ملی ایران ندارد.
فهم منطق خامنهای در چرائی ورود به درگیری با اسرائیل
شاید فهم این منطق که خامنهای نمیخواهد “ترسو و ضعیف” جلوه کند و اینکه او نمیخواهد دیگران درباره او اینگونه فکر کنند که به یاران باوفایش “پشت کرده است”، به ما کمک کند تا بهتر بفهمیم که چرا خامنهای با اینکه نمیخواست وارد جنگ با اسرائیل و احتمالا با آمریکا شود، یکباره تصمیم به ورود به درگیری مستقیم با اسرائیل گرفته است.
کشته شدن حسن نصرالله، حمله زمینی ارتش اسرائیل به جنوب لبنان و همزمان با آن پیام کوتاه و مستقیم بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل به مردم ایران، باعث شد تا در یک هفته گذشته همه جا از خامنهای به عنوان یک “ترسو” که در پناهگاه مخفی شده، یاد شود. چیزی که یک دیکتاتورِ خودشیفته هرگز نمیخواهد بشنود همین است: “ترسو”! خامنهای بر مبنای خودشیفتگیاش است که بر ترس خود غلبه کرده و ایران را به یک جنگ کشانده است.
خامنهای برای آنکه نشان دهد “ترسو” نیست تن به خودکشی داده است. خیلی از دیکتاتورها در زمانی که نام و چهرهشان مخدوش میشود، هرگونه تعقل و محاسبه نظامی را کنار گذاشته و برای آنکه نشان دهند “ترسو” نیستند، وارد جنگی میشوند که در آن یا مرگ فیزیکیشان رقم خواهد خورد و یا تحولات سیاسی- اجتماعی بعدی ممکن است طوری رقم بخورد که ناچار شوند به پایان خود سلام کنند.
خامنهای ترجیح میدهد “شهید” شود و نامی همتراز با ادعاهایش از خودش باقی بگذارد. او میداند در مقابل اسرائیل و همپیمانانش هیچ شانسی ندارد، اما ترجیح میدهد چهره و مَنیّتهایش را حفظ کند. این، نه نشانه شجاعت و پایبندی به کشته شدن در راه هدف، بلکه ناشی از آن است که او در ۸۵ سالگی که میداند زندگیاش بطور طبیعی نیز در حال به پایان رسیدن است، در نزد پیروانش “غرور”ش خدشه برداشته و “حیثیت و اعتبار”ش ریخته است.
در روزها یا شاید هفتههای آینده پیروان خامنهای و دستگاه تبلیغاتیاش در کنارِ “خردمند و فرزانه” نامیدنش، تلاش خواهند کرد تا از او قدیسسازی کرده و تصمیم او را نشانه “شجاعت” و وفاداری او به راه و هدفش نشان دهند. آنها از رهبر سالخورده و فرتوتشان ابتدا یک “شهید زنده” و چه بسا بعدا یک “شهید” صادق خواهند ساخت، تا نزد هوادارانش در ایران و گروههای نیابتیاش اعتبار و حیثیت از دست رفتهاش را ترمیم کنند.
اما اگر این جنگ و درگیریها پایان حکومت جمهوری اسلامی و خامنهای را رقم نزند، بیتردید این مردم ایران هستند که سرانجام چنین خواهند کرد. چه خوب که در آن زمان خامنهای و بسیاری از سردارانش زنده باشند تا در یک دادگاه بین المللی به جنایاتشان رسیدگی شود.