انگاره‌های احساسی و حقایق تاریخی؛ درباره چند افسانه رایج در مورد «فلسطین»

- اصطلاح «فلسطین» اعتبار تاریخی دقیقی ندارد. زیرا این هادریان امپراتور روم بود که پس از سرکوب قیام یهودیان در یهودیه، در سال ۱۳۵ میلادی نام این منطقه را به «فلسطین» تغییر داد. هدف او این بود که هر نشانی از یهودیت را از بین ببرد. او می‌خواست «فلسطین» به عنوان نمادی از ضدیت با یهودیت در اذهان باقی بماند: «سرزمین فیلیسترها»! زیرا فیلیسترها در گذشته دشمنان دیرینه یهودیانِ یهودیه محسوب می‌شدند.
- پرچم سیاه، سفید، سبز و قرمز فلسطین نیز اعتبار زیادی ندارد و حتی می‌شود گفت که  یک نوع مازوخیسم تاریخی محسوب می‌شود. درواقع، این پرچم توسط مارک سایکس، دیپلمات بریتانیایی، برای پادشاهی هاشمی طراحی شده بود که تا سال ۱۹۲۶ وجود داشت و سپس در سال ۱۹۳۲ به پادشاهی عربستان سعودی تبدیل شد.
- نادان‌ها ادعا می‌کنند که فلسطینی‌های امروزی بازماندگان همان فلسطینیانی هستند که روزگاری در سواحل شرقی دریای مدیترانه و منطقه بزرگ غزه ساکن بودند. اما این نظریه یک ایراد اساسی دارد: فیلیسترها از شبه‌‌جزیره عربستان نمی‌آیند، بلکه از شبه ‌جزیره بالکان می‌آیند. بنابراین آنها عرب نبودند! در حدود قرن دوازدهم قبل از میلاد، فلسطینیان یا همان  «اقوام دریایی» به عنوان مهاجم به خاورمیانه حمله کردند. آنها به سمت شرق پیشروی کرده و با جوامع پیشایهودی و یهودیان اولیه که در تپه‌های کرانه باختری رود اردن زندگی می‌کردند، درگیر شدند.
- چرا باید بیش از سه هزار سال به گذشته بازگردیم؟ زیرا خود عنوان امروزی فلسطینی‌ها به عنوان «فلسطینی» یک تحریف عمدی تاریخ است. با اینهمه (و یا شاید دقیقاً به همین دلیل)، حکایت فیلیسترها یا فلسطینی‌ها امروز به ابزاری تبدیل شده که واقعیت‌ها را تحریف می‌کند و در نهایت به دستاویزی برای مخالفان اسرائیل بدل شده تا رویکرد ضدیهودی خود را لاپوشانی کنند.
- پیشنهاد نخست ‌وزیر وقت اهود باراک در سال ۲۰۰۱/۲۰۰۰ این بود: نوار غزه و ۹۷ درصد از کرانه باختری به‌ عنوان کشور فلسطین با اورشلیم شرقی به‌ عنوان پایتخت. سازمان آزادیبخش فلسطین این پیشنهاد را رد و انتفاضه دوم را آغاز کرد که نتیجه‌ی آن شکست نظامی بود.
- با این حال تخلیه کامل نوار غزه توسط اسرائیل در ژوئیه ۲۰۰۵ تحت هدایت نخست ‌وزیر آریل شارون انجام شد. از سال ۲۰۰۷ به بعد اما حماس موشک‌پرانی به سوی اسرائیل را آغاز کرد. ولی نخست‌ وزیر اسرائیل، اولمرت، همان پیشنهاد اهود باراک در سال ۲۰۰۱/۲۰۰۰ را تکرار کرد. پاسخ تشکیلات خودگردان فلسطین باز هم «نه» بود و پس از آن، حماس موشک‌های بیشتری به سمت اسرائیل پرتاب کرد. واکنش اسرائیل عبارت بود از عملیات‌های نظامی محدود و «متناسب». حرکت بعدی حماس چه بود؟ حمله تروریستی گسترده در ۷ اکتبر ۲۰۲۳! واکنش اسرائیل اما اینبار جنگ غزه بود که در آن حماس از نظر نظامی به‌ سرعت شکست خورد، ولی بطور غیرمنطقی بر ادامه آن اصرار ورزید و هزاران نفر از مردم غیرنظامی را برای تبلیغات به سود خود قربانی کرد.
- این وضعیت نه تنها برای ملت فلسطین، بلکه برای کل جهان، یک تراژدی بی‌پایان است. و همه این چیزها به دلیل عملکرد رهبری مردم فلسطین و سیاست‌های نادرست و گمراه ‌کننده جامعه بین‌المللی، به رهبری سازمان ملل، ایالات متحده و اتحادیه اروپا است.

دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۲۸ اکتبر ۲۰۲۴


میشائیل وولفزُن (نویه زورشرتسایتونگ) – مواضع افکار عمومی جهان درباره جنگ غزه به شکل بی‌سابقه‌ای دچار چند دستگی شده است. هر کسی که بخواهد درکی منطقی از این درگیری ظاهراً حل ‌نشدنی به دست آورد، باید تاریخ دراز آن را به خوبی بشناسد و آن را به ‌دقت تحلیل کند بدون اینکه تصویری نادرست از واقعیت‌ها ارائه دهد.

پس از فتح اورشلیم توسط اعراب مسلمان‌شده در سال ۶۳۸ میلادی بود که مسلمانان با غصب آنجا «قبه الصخره» را تازه در سال ۶۹۰ میلادی ساختند؛ محلی که بعدها به همراه مصلای مروانی و مسجد جامع القبلی توسط مسلمانان به «مسجدالاقصی» یا «حرم شریف» نامیده شد

اصطلاح «فلسطین» اعتبار تاریخی دقیقی ندارد. پس از آنکه ارتش هادریان امپراتور روم قیام یهودیان در یهودیه را سرکوب کرد، در سال ۱۳۵ میلادی نام این منطقه را به “فلسطین” تغییر داد. هدف او این بود که هر نشانی از یهودیت را از بین ببرد. او می‌خواست “فلسطین” به عنوان نمادی از ضدیت با یهودیت در اذهان باقی بماند: “سرزمین فیلیسترها”، زیرا فیلیسترها در گذشته دشمنان دیرینه یهودیان یهودیه محسوب می‌شدند. اشاره‌ای به داود کوتاه‌قد، پادشاه داود و جالوت، غول فلسطینی، کافی است.

پرچم سیاه، سفید، سبز و قرمز فلسطین نیز اعتبار زیادی ندارد و حتی می‌شود گفت که  یک نوع مازوخیسم تاریخی محسوب می‌شود. درواقع، این پرچم توسط مارک سایکس، دیپلمات بریتانیایی، برای پادشاهی هاشمی طراحی شده بود که تا سال ۱۹۲۶ وجود داشت و سپس در سال ۱۹۳۲ به پادشاهی عربستان سعودی تبدیل شد. این دیگر نهایت سیاست استعماری است زیرا همان مارک سایکس به همراه همتای فرانسوی خود، فرانسوا ژرژ- پیکو، در سال ۱۹۱۶ غنیمت میراث امپراتوری عثمانی، از جمله فلسطین، را به‌ شیوه بسیار امپریالیستی تقسیم کردند، یا دقیق‌تر بگوییم: قصد داشتند آن را تقسیم کنند.

نادان‌ها ادعا می‌کنند که فلسطینی‌های امروزی بازماندگان همان فلسطینیانی هستند که روزگاری در سواحل شرقی دریای مدیترانه و منطقه بزرگ غزه ساکن بودند. اما این نظریه یک ایراد اساسی دارد: فیلیسترها از شبه‌‌جزیره عربستان نمی‌آیند، بلکه از شبه ‌جزیره بالکان می‌آیند. بنابراین آنها عرب نبودند! در حدود قرن دوازدهم قبل از میلاد، فلسطینیان یا همان  «اقوام دریایی» به عنوان مهاجم به خاورمیانه حمله کردند. آنها به سمت شرق پیشروی کرده و با جوامع پیشایهودی و یهودیان اولیه که در تپه‌های کرانه باختری رود اردن زندگی می‌کردند، درگیر شدند.

ادعای انحصارطلبانه

چرا باید بیش از سه هزار سال به گذشته بازگردیم؟ زیرا خود عنوان امروزی فلسطینی‌ها به عنوان «فلسطینی» یک تحریف عمدی تاریخ است. با اینهمه (و یا شاید دقیقاً به همین دلیل)، حکایت فیلیسترها یا فلسطینی‌ها امروز به ابزاری تبدیل شده که واقعیت‌ها را تحریف می‌کند و در نهایت به دستاویزی برای مخالفان اسرائیل بدل شده تا رویکرد ضدیهودی خود را لاپوشانی کنند.

یکی از این ابزارها، ادعاهای انحصارطلبانه اسلامی بر کوه معبد اورشلیم است. در این رابطه جامعه بین‌المللی چندین بار، و آخرین‌ بار در اکتبر ۲۰۱۶، در چارچوب فعالیت‌های سازمان ملل و یونسکو به عنوان دستیار داوطلب یا «ابله مفید» عمل و خدمت کرده است.

واقعیت اول اینکه، بر روی آن تپه– که کوه نیست– از اواسط قرن دهم پیش از میلاد تا سال ۵۸۶ پیش از میلاد اولین معبد (معبد سلیمان) و از سال ۵۱۵ پیش از میلاد تا سال ۷۰ میلادی دومین معبد یهودی قرار داشت. قبل از اینکه این «کوه» به مکان مقدس یهودیان تبدیل شود، محل عبادت یبوسی‌ها بود. پس از فتح اورشلیم توسط مسلمانان و اعراب در سال ۶۳۸ میلادی، مسلمانان در سال ۶۹۰ قبه‌ الصخره را ساختند. مسجد الاقصی تازه در سال ۷۱۲ ساخته شد. بنابراین، از نظر تاریخی دو ادعای مهم بر این مکان وجود دارد، در حالی که دو دوره چند خدایی و دوره‌ی بیزانسی- مسیحی، که به نوعی میان‌پرده پیش از اسلام بودند، نادیده گرفته می‌شوند.

عنوان امروزی فلسطینی‌ها به عنوان «فلسطینی» خود یک تحریف عمدی تاریخی است. ما قرن‌هایی را که اقوام مختلف به “فلسطین” آمدند و رفتند، پشت سر می‌گذاریم. با این حال، این سرزمین و ساکنان آن، که عمدتاً عرب‌های مسلمان و تعداد کمی یهودی بودند، هرگز با نام “فلسطین” یا “فلسطینی‌ها” شناخته نمی‌شدند. بازگشت به این نام که نزدیک به دو هزار سال قدمت دارد و در اصل به ‌شدت ضد یهودی بوده و اعراب و عربستان را هم نادیده می ‌گرفته، تنها در اواخر قرن نوزدهم در عرصه سیاست بین‌المللی دوباره مطرح شد- حتی در صهیونیسم!

در آن زمان، بطور دقیق‌تر از سال ۱۵۱۷ به بعد، فلسطین (که هنوز رسماً به این نام شناخته نمی‌شد) بخشی از امپراتوری عثمانی بود. از نظر قانونی، جامعه ملل در سال ۱۹۲۲ فلسطین را تحت قیمومیت بریتانیا قرار داد، هرچند این قیمومیت به افرادی سپرده شد که قابل اعتماد نبودند. خیانت برنامه‌ریزی‌شده بریتانیا به راحتی قابل اثبات است. بریتانیا در جریان جنگ جهانی اول، میراث عثمانی را چندین بار تقسیم کرد: در سال ۱۹۱۵ میان سلسله هاشمی عرب از حجاز (امروزه عربستان سعودی)، در سال ۱۹۱۶ میان خود، فرانسه، ایتالیا و روسیه، و در سال ۱۹۱۷ میان یهودیان صهیونیست.

قلمرو تحت قیمومیت بریتانیا در فلسطین شامل چه مناطقی بود؟ کرانه باختری اردن از جمله اورشلیم، اراضی شرق اردن (امروزه اردن)، اسرائیل امروزی و نوار غزه.

هدف قیمومیت بریتانیا روی کاغذ “ایجاد یک میهن ملی برای یهودیان در فلسطین” بود، اما نه به این معنا که کل فلسطین به میهن یهودیان تبدیل شود. همچنین قرار شده بود که هیچ اقدامی نباید حقوق مدنی و مذهبی جمعیت غیریهودی را محدود کند. این هدف در ظاهر فوق‌العاده انسانی و صلح‌آمیز به نظر می‌رسید. اما چگونه می‌توان این هدف را با وجود اختلافات از هر دو طرف به تحقق رساند؟

با وجود ناامیدی، تحریکات و خشونت‌های گسترده از سوی یهودیان صهیونیست و به‌ ویژه فلسطینی‌ها، مسئولین قیمومیت بریتانیا بدون تزلزل مسیر خود را ادامه دادند و همچون یک نیروی استعمارگر عمل کردند. آنها چنین تقسیم‌بندی کردند: در سال ۱۹۲۳ اراضی شرقی اردن از فلسطین (اردن امروزی) را به هاشمی‌ها واگذار کردند که در زمان اعطای قیمومیت فریب خورده بودند. جامعه ملل این خیانت را در سال ۱۹۲۴ از منظر حقوق بین‌الملل تأیید کرد. این فقط یک قانون بود و نه اجرای عدالت– درواقع استعمارگرایی درون‌ خود اعراب بود.

غرغرهای دوگانه

یهودیان با اساسنامه قیمومیت موافقت کردند، اما غرغرکنان. آنها نسبت به عبارت “در فلسطین” اعتراض داشتند. اعراب بومی در دیگر مناطق فلسطین نیز غرغر می‌کردند، زیرا با وجود اکثریت جمعیتی، به آنها استقلال سیاسی وعده داده نشده بود. آنها نادیده گرفتند (یا نمی‌خواستند ببینند) که در متن اساسنامه، محدوده دقیق میهن یهودی- صهیونیستی مشخص نشده است. آن قید «در» می‌توانست به منطقه‌ای کوچک یا حتی بزرگ اشاره داشته باشد. همچنین هیچ اشاره‌ای به اینکه با یهودیان در “فلسطین” چگونه برخورد شود، نشده بود. بجای بهره‌برداری سیاسی از این کمبود برای به دست آوردن تقریباً کل فلسطین، رهبری فلسطین از همان ابتدا هرگونه ادعای یهودی- صهیونیستی را بطور کامل و با خشونت رد کرد.

این امر البته دو معنی دارد: اولاً، از نظر تاریخی و جمعیتی، اردن همان فلسطین شرقی است. ثانیاً، به لحاظ تحلیلی، این به معنای آن است که اجرای حقوق بین‌الملل به نفع هاشمی‌ها و خوش‌خدمتان وابسته به آنها بوده‌ و عملاً علیه حق تعیین سرنوشت فلسطینی‌ها عمل کرده است. در اینجا فاصله زیادی بین قانون، حقوق بین‌الملل و عدالت وجود دارد. بریتانیا در سال ۱۹۴۶ فلسطین شرقی را به عنوان پادشاهی ماوراء اردن به «استقلال» رساند، هرچند که از لحاظ نظامی همچنان وابسته به لندن بود.

نقطه عطف بعدی طرح تقسیم سازمان ملل در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ بود. قرار شد که باقی سرزمین‌های فلسطین از سال ۱۹۲۳ به دو کشور یهودی و عرب- فلسطینی تقسیم شود. این طرح به پذیرش متقابل نیاز داشت، به این معنا که هر یک از طرفین باید دیگری را به عنوان اقلیت قانونی بپذیرد و از لحاظ احساسی و درونی نیز تحمل و قبول کند.

روز پس از رأی‌گیری سازمان ملل، رهبری فلسطین جنگ داخلی علیه اسرائیل، کشوری را که به تازگی تأسیس شده بود، آغاز کرد. فلسطینی‌ها در آوریل ۱۹۴۸ شکست خوردند و پس از اعلام استقلال اسرائیل در ۱۴ مه، از برادران عرب خود، به ‌ویژه از مصر و ماوراء اردن، درخواست کمک کردند. آنها آمدند و سرزمین‌ها را تصرف کردند. مصر شروع به اداره نوار غزه‌ای که تصرف کرده بود نمود و ماوراء اردن که تا آن زمان به نام اردن شرقی شناخته می‌شد، در سال ۱۹۴۸ عملاً و در سال ۱۹۵۰ رسماً به اردن تبدیل شد و شرق اورشلیم و کرانه باختری را تصرف کرد. این اقدام با کمک فعال بریتانیا انجام شد، زیرا ارتش ملک عبدالله در ابتدا توسط فرمانده کل ارتش بریتانیا، گلوب پاشا، هدایت می‌شد. اگرچه الحاق این اراضی طبق قوانین بین‌الملل تنها توسط بریتانیا و پاکستان به رسمیت شناخته شد، اردن در دسامبر ۱۹۵۵ بدون هیچ قید و شرطی به عضویت سازمان ملل درآمد.

طبق معمول جنگ چنین سرنوشت‌هایی را به همراه دارد. کسانی که جنگ را آغاز می‌کنند و بعد آن را می‌بازند، اراضی خود را از دست می‌دهند و باید انتظار داشته باشند که مردم آن مناطق یا فرار کنند یا تبعید شوند. می‌توان به آلمانی فکر کرد که بطور کامل توسط متفقین شکست خورد. آلمان در سال ۱۹۳۹ جنگ را آغاز کرد و در سال ۱۹۴۵ با شکست کامل از متفقین مواجه و به دو کشور تقسیم شد.

رهبران فلسطینی خود باعث سرنوشتی مشابه سرنوشت آلمانی‌ها شدند. حدود ۷۵۰ هزار فلسطینی یا فرار کردند یا توسط اسرائیلی‌ها تبعید شدند. برخلاف پناهندگان و آوارگان آلمانی، آنها به دستور رهبران خود از یکسو حاضر نبودند در مکان‌هایی که به آنها گریخته بودند، ادغام شوند و از خشونت دست بکشند، و از سوی دیگر، کشورهای عربی میزبان نیز از پذیرش و ادغام آنها خودداری می‌کردند.

غرب بی‌تفاوت است

جمعیت فلسطین به مقاومت پرداخت. اوضاع در داخل اردن، به‌ ویژه در کرانه باختری، ناآرام بود. در سال ۱۹۵۱، ملک عبدالله اول توسط یک فلسطینی ترور شد. برخلاف خواست پادشاه و جانشین وی، ملک حسین اول، “آزادیخواهان” فلسطینی از کرانه باختری به اسرائیل حمله می‌کردند و همزمان ناآرامی‌های سیاسی داخلی را تشدید می‌کردند. اوج این ناآرامی‌ها در سال‌های ۱۹۵۸/۱۹۵۷ بود و تلاش‌های فلسطینی‌ها برای کودتا را به نمایش گذاشت. کانون تمرکز این ناآرامی‌ها کرانه باختری بود. تنها سربازان بریتانیایی در سال ۱۹۵۸ توانستند تاج و تخت را برای پادشاه اردن حفظ کنند. پس از آن، او نیروهای نظامی خود را “پاکسازی” کرد و تقریباً هیچ فلسطینی در آن ارتش باقی نماند. ستون اصلی این نیروها بادیه‌نشینان مطیعی بودند که از دیرباز از فلسطینیان عمدتاً شهرنشین ناخشنود بودند. این وضعیت، نوعی از رویارویی تاریخی میان شهرنشینان و کوچ‌نشینان بود.

در جنگ شش روزه ژوئن ۱۹۶۷، اسرائیل علاوه بر بلندی‌های جولان که متعلق به سوریه بود، نوار غزه، شرق اورشلیم و کرانه باختری را نیز تصرف کرد. سپس تلاش کرد تا یک خودگردانی محلی با انتخابات آزاد ایجاد کند، اما این تلاش ناکام ماند، زیرا جنبش ملی فلسطین به رهبری سازمان آزادی ‌بخش فلسطین (PLO)، که در سال ۱۹۶۴ در شرق اورشلیم تأسیس شده بود، در داخل و خارج از اردن به افراط سوق پیدا کرده بود. در سپتامبر ۱۹۷۰، PLO  به تصرف خشونت‌‌آمیز قدرت در پادشاهی اردن نزدیک شده بود، اما ارتش بادیه‌نشین وفادار به ملک حسین پیروز شد. فلسطینی‌ها این رویداد را “سپتامبر سیاه” می‌نامند که اثرات آن تا امروز نیز باقی مانده و از آن زمان تا کنون هیچ قیام فلسطینی در اردن رخ نداده است.

در سال ۱۹۷۰، توده‌های مردم غرب شاهد این وقایع نیز بودند اما در عوض علیه جنگ ویتنام که توسط ایالات متحده، قدرت اصلی غرب، رهبری می‌شد، اعتراض می‌کردند. در آن زمان، هیچ تظاهراتی در حمایت از فلسطینی‌ها برگزار نشد که حتی به ابعاد اعتراضات سال‌های ۲۰۲۴/۲۰۲۳ در واکنش به ادعای “نسل‌کشی” اسرائیل علیه “فلسطینی‌ها” نزدیک باشد.

با این حال، سه قیام بزرگ فلسطینی که تقریباً به جنگ تبدیل شدند، در کرانه باختری و نوار غزه رخ دادند. انتفاضه اول از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۳، انتفاضه دوم از ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵، و در سال‌های ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴ جنگ غزه که توسط حماس آغاز شد و به جنگ آنها در کرانه باختری نیز تبدیل گردید. تحت هدایت جمهوری اسلامی ایران، حزب‌الله لبنان، حوثی‌های یمن و شبه‌نظامیان طرفدار رژیم ایران از سوریه و عراق به این جنگ پیوستند.

نتیجه‌ی نخست انتفاضه اول این بود که در ژوئیه ۱۹۸۸، ملک حسین به دلیل نگرانی از گسترش قیام فلسطینی‌ها از کرانه باختری به کرانه شرقی، تمامی پیوندهای اداری و حقوقی باقیمانده بین دو کرانه اردن را قطع کرد. از آن زمان به بعد، ظاهراً تنها اسرائیل، و نه اردن، به عنوان مانع اصلی بر سر راه تعیین سرنوشت فلسطینیان شناخته شد. جهان همچنان تا امروز این واقعیت را به‌ سادگی نادیده می‌گیرد.

نتیجه دوم انتفاضه اول با کلمات نخست ‌وزیر وقت، اسحاق رابین، چنین بود: پذیرش “ریسک صلح” و آغاز روند راه ‌حل دو کشوری. این تلاش بی‌ثمر ماند، زیرا استراتژی دوگانه سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) شامل دیپلماسی و ترور همزمان بود، که از یکسو به سختگیری و موضع‌گیری محکم‌تر اسرائیل منجر شد و از سوی دیگر به این پیشنهاد نخست ‌وزیر وقت اهود باراک در سال ۲۰۰۱/۲۰۰۰ انجامید: نوار غزه و ۹۷ درصد از کرانه باختری به‌ عنوان کشور فلسطین با اورشلیم شرقی به‌ عنوان پایتخت. سازمان آزادیبخش فلسطین این پیشنهاد را رد کرد و انتفاضه دوم را آغاز کرد که نتیجه‌ی آن نیز شکست نظامی بود.

خیالبافی درباره «زمین در برابر صلح»

با این حال، تخلیه کامل نوار غزه توسط اسرائیل در ژوئیه ۲۰۰۵ تحت هدایت نخست ‌وزیر آریل شارون انجام شد. بجای «زمین در برابر صلح» اما از سال ۲۰۰۷ به بعد، حماس به سوی اسرائیل موشک‌‌پرانی کرد. با اینهمه نخست‌ وزیر اسرائیل، اولمرت، در سپتامبر همان پیشنهاد اهود باراک در سال ۲۰۰۱/۲۰۰۰ را تکرار کرد. پاسخ تشکیلات خودگردان فلسطین باز هم «نه» بود و پس از آن، حماس موشک‌های بیشتری به سمت اسرائیل پرتاب کرد. واکنش اسرائیل عبارت بود از عملیات‌های نظامی محدود و «متناسب». حرکت بعدی حماس چه بود؟ حمله تروریستی گسترده در ۷ اکتبر ۲۰۲۳! واکنش اسرائیل اما اینبار جنگ غزه بود که در آن حماس از نظر نظامی به‌ سرعت شکست خورد، ولی بطور غیرمنطقی بر ادامه آن اصرار ورزید و هزاران نفر از مردم غیرنظامی را برای تبلیغات به سود خود قربانی کرد.

در طول حدود ۱۴۰ سال درگیری و جنگ با اسرائیل، رهبری فلسطینی همواره دچار چندپارگی و شکاف بوده است و به ملت خود این «دستاوردها» را ارائه کرده است: به دلیل حاکمیت حماس و میلیاردها دلار کمک از خلیج فارس و غرب، نوار غزه از یکسو به یک دنیای زیرزمینی کاملاً نظامی تبدیل شده و از سوی دیگر، در روی زمین، جمعیتی را در خود جای داده که کاملاً در فقر، تحت فشار و رنج بسر می‌برند. دنیای روی زمین نوار غزه به خاک و خاکستر تبدیل شده است.

آیا به زودی نوبت کرانه باختری، لبنان، یمن و ایران می‌رسد؟ حماس با استفاده از یک استراتژی ترکیبی بی‌سابقه از جنگ چریکی و ترور، به‌ عنوان نوعی جدید از جنگ، جهان را با این تاکتیک «غنی» کرده است. این استراتژی همزمان به‌ عنوان یک کاتالیزور برای یک جنگ چندجانبه عمل می‌کند. این وضعیت نه تنها برای ملت فلسطین، بلکه برای کل جهان، یک تراژدی بی‌پایان است. و همه این چیزها به دلیل عملکرد رهبری مردم فلسطین و سیاست‌های نادرست و گمراه ‌کننده جامعه بین‌المللی، به رهبری سازمان ملل، ایالات متحده و اتحادیه اروپا است.

*منبع:‌ روزنامه نویه زورشرتسایتونگ
*نویسنده: پروفسور میشائل وولفزُن
ترجمه و تنظیم: وحید وحدت حق

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۰ / معدل امتیاز: ۴٫۷

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=361674