سوگواری برای ایران در نمایش «ماشین سانسور»

- سعید پرسا نویسنده، کارگردان تئاتر و روزنامه‌نگار گوشه‌ای از تجربه سال‌ها کار زیر فشار و سانسور در ایران را به زبان فرانسه در پاریس به روی صحنه برد.
- داستان نمایش «ماشین سانسور» در مورد مرد و زنی است که خود را «سعید پرسا» معرفی می‌کنند. آنها دو وجهه مردانه و زنانه نویسنده هستند. زن و مرد در مسیر داستان یکدیگر را متهم به سانسورچی بودن می‌کنند و در نهایت می‌فهمیم که همه ما به نوعی ماشین سانسور هستیم و فقط انگشت اتهام را به سوی آن دیگری نشانه رفته‌ایم.

یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۲۴ نوامبر ۲۰۲۴


«نویسنده نوشت: مرد زن را بوسید. من گفتم نه.
نویسنده نوشت زن می‌خواند. من نوشتم نه.
نویسنده نوشت زن می‌رقصد. من نوشتم نه.
من سعید پرسا یک سانسورچی هستم.»

کتایون حلاجان – تئاتر «ماشین سانسور» به نویسندگی و کارگردانی سعید پرسا در ماه نوامبر ۲۰۲۴ در فستیوال «آتلیه هنرمندان در تبعید» با موضوع سانسور در پاریس اجرا شد.

صحنه‌ای از نمایش ماشین سانسور

سعید پرسا نویسنده، کارگردان تئاتر و روزنامه‌نگار گوشه‌ای از تجربه سال‌ها کار زیر فشار و سانسور در ایران را به زبان فرانسه در پاریس به روی صحنه برد.

داستان نمایش «ماشین سانسور» در مورد مرد و زنی است که خود را «سعید پرسا» معرفی می‌کنند. آنها دو وجهه مردانه و زنانه نویسنده هستند. زن و مرد در مسیر داستان یکدیگر را متهم به سانسورچی بودن می‌کنند و در نهایت می‌فهمیم که همه ما به نوعی ماشین سانسور هستیم و فقط انگشت اتهام را به سوی آن دیگری نشانه رفته‌ایم.

سعید پرسا

این نمایش با اینکه تنها یک روز به روی صحنه رفت اما بسیار مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت و مدیر اجرایی این پروژه پیشنهاد کاری بلند در ادامه همین موضوع را به نویسنده و کارگردان آن داده است.

سعید پرسا متولد سال ۱۳۶۰ در شهر بابل است. او در سال ۱۳۷۶ در سن ۱۶ سالگی با آموزشِ بازیگری وارد عرصه هنر هفتم و در سال ۱۳۸۳ به صورت جدی وارد عرصه کارگردانی تئاتر شد.

وی در  ۱۳۸۱ گروه «آواک» را با هدف ایجاد مسیر جدید در خلق تمرینات بازیگری و اجرای تئاتر در بابل تاسیس کرد؛ هدفی که بعدها منشأ ایجاد «آزمایشگاه بازیگری آواک» شد.

این هنرمند اولین بار در سال ۱۳۸۱ در حین تمرین نمایش در شهر بابل دستگیر شد و به زندان رفت. دلیل اصلی ذکرشده توسط حراست، تمرین دختران و پسران زیر بیست سال در یک گروه بود. در سال ۱۳۸۴ تراژدی «کرئون» در «آنتیگون» سوفوکل نوشته‌ی خودش  را به روی صحنه برد. که به گفته‌ی او در شب ششم اجرا پیش روی تماشاگران کار توقیف شد. از آن تاریخ به بعد سعید پرسا آرام آرام مجبور شد به کار زیرزمینی روی آورد. او از سال ۱۳۸۶ تا ۱۴۰۱ تقریبا هیچ کار مجوز داری را به روی صحنه نبرد ولی گروه «آواک» حدود ۵۰ کار به صورت زیرزمینی اجرا کرد.

صحنه‌ای از نمایش ماشین سانسور

سعید پرسا در سال ۱۳۸۸ بیانیه «مانیفست تئاتر مستقل» را منتشر کرد که در آن به عدم وابستگی به حکومت برای مدیریت رسانه تئاتر پرداخت.

در سال ۱۳۹۶ بیانیه‌ای به نام «تئاتر خارج از سیستم» را منتشر کرد که به خاطر آن مورد بازجویی اطلاعات قوه قضایه و حفاظت سازمان اطلاعات سپاه (ساس) قرار گرفت.

او سرانجام پس از سال‌ها فعالیت در ایران در سال ۱۴۰۲ پس از پیگیری مکرر سازمان حفاظت اطلاعات سپاه، توسط اداره اطلاعات شهرستان بابل دستگیر شد ولی در فرصت به وجود آمده قبل از بازپرسی، از شهر خارج شد و بعد از یک هفته مخفیانه و بدون پاسپورت ایران را ترک کرد. او حالا حدود ۸ ماه است که به همراه همسرش مهدیه نیاستی (نویسنده و بازیگر) و کودک خردسالش در پاریس زندگی می‌کند.

صحنه‌ای از اجرای نمایش «مستانگی» در ایران / ۱۳۸۳

سعید پرسا درباره کار جدیدش در پاریس می‌گوید: هنرمندانی که در تئاتر «ماشین سانسور» با من همکاری کردند خانم استارلت ماتاتا از کشور کنگو و آقای سرژ شیپیتسین(جینو) بازیگر و استاد کارگردانی از دانشگاه سن پترزبورگ بودند. هر دو کشورشان را به دلیل دیکتاتوری و سرکوب ترک کرده‌اند، اما در زمان تمرین  وقتی من از میزان سانسور در ایران حرف می‌زدم آنها متعجب می‌شدند و درک نمی‌کردند. به عنوان مثال به آنها می‌گفتم استفاده از واژه دوست دختر در متن ممنوع است و ما نمی‌توانیم استفاده کنیم باید بگوییم نامزد و یا کلمه سوتین و یا هزاران کلمه و موقعیت‌هایی که یک نویسنده نمی‌تواند در متن‌اش استفاده کند. برخی از نویسنده‌ها اصلا موقعیت‌هایی را خلق نمی‌کنند که نیاز باشد که در اداره ارشاد حذف شود و می‌توان گفت خود سانسورچی کار خویش هستند. بعد از مهاجرت هم شما فکر می‌کنید در کشوری آزاد هستید و هر کاری را که دوست دارید می‌توانید انجام دهید. اصلا اینطور نیست؛ متاسفانه با وجود تمام مقاومتی که می‌کنیم کسانی که سال‌ها در کشورهای دیکتاتوری و سرکوبگر زندگی کرده‌اند بدون اینکه بفهمند سانسور درونشان نهادینه شده و آن را همراه خود به کشور آزاد هم می‌برند. ما نیاز به زمان داریم تا بتوانیم آنرا در خود پیدا و حلاجی کنیم و سپس از آن فاصله بگیریم. ممنوعیت‌ها، محدودیت‌ها، فشارها، زندان رفتن‌ها بازجویی شدن‌ها همه و همه در ما تاثیرات خود را گذاشته و سانسور در لایه‌های درونی ما نفوذ کرده است.»

سعید پرسا در مورد تصمیم به ترک ایران پس از سال‌ها سابقه کار می‌گوید: «در سال  ۱۴۰۱ قبل از کشته‌شدن مهسا امینی تئاتری را در شهر بابل به روی صحنه برده بودم. یک هفته‌ی پایانی اجرا مصادف شد با کشته‌شدن ژینا. به دلیل پیش‌فروش شدن بلیت‌ها نمی‌توانستیم کار را متوقف کنیم. اما در حمایت از اعتراضات مردم چند شبِ باقی مانده از نمایش را با این جملات شروع کردیم. تقدیم به همه کسانی که کشته شده‌اند و همه کسانی که کشته می‌شوند و ما که در نوبت کشته شدن هستیم. پس از اعتراضات بیانیه‌ای نوشتیم که زین پس ما دیگر هیچگونه کار با حجاب بازیگران به روی صحنه نمی‌بریم و هیچ کاری بر مبنای قواعد سانسور نیز اجرا نخواهیم کرد و از دیگران هم دعوت کردیم که به ما بپیوندند.  صبح فردای انتشار بیانیه از اداره اطلاعات تماس گرفتند. بیانیه را برداشتیم. شب بیانیه‌ای دیگری نوشتم با همان مضمون و منتشر کردم. پس‌فردایش بیانیه‌ای دیگری اینبار با نام گروه آواک منتشر کردم که منجر به دستگیری و احضار چند نفر از اعضای گروه شد و خودم سه ماه از بابل رفتم و در تهران مخفی شدم. قبل از اسفند ۱۴۰۱ به بابل برگشتم چون قرار بود دخترم به دنیا بیاید. در نهایت در ۲ مرداد سال ۱۴۰۲ ساعت ۹ صبح به خانه من در شهر بابل حمله کردند و پس از ۸ ساعت بازجویی در اداره اطلاعات برایم قرار بازپرسی تعیین کردند. فرزند من در آن زمان تازه به دنیا آمده بود و نمی‌توانستم همسر و فرزندم را در شرایط خطرناکی قرار بدهم. به ناچار مخفیانه و بدون پاسپورت ایران را زمینی و از میان کوه‌ها ترک کردم. چند ماه  در کردستان عراق اقامت داشتم و پس از آن به کشور فرانسه آمدم.»

سعید پرسا در ارتباط با سوگواریِ سرزمینِ ترک شده می‌گوید: «تجربه مهاجرت برای ما که دیگر تا زمان برقراری رژیم جمهوری اسلامی نمی‌توانیم به ایران برگردیم بسیار غریب است. چیز بسیار بزرگی را از دست می‌دهیم و آن هم سرزمین است. از آنجا گریختیم و شتاب این گریز فرصت سوگواری را از ما گرفت. این سوگواری نکردن تبدیل به یک ضربه روحی بسیار بزرگ می‌شود. برای من یک ماه وقت برد تا بفهمم که چه اتفاقی افتاده. یک روز متوجه شدم که من به کنار رود سن می‌روم اما از دیدنش لذت نمی‌برم. برج ایفل را می‌بینیم اما هیچ احساسی ندارم. در خیابان‌های پاریس قدم می‌زنم و هیچ حسی در من برنمی‌انگیزد. شروع کردم به بازشناسی کردن و متوجه شدم که من تنها نیستم برای خیلی از ما این اتفاق افتاده اما در موردش حرف نمی‌زنیم. شاید این همان افسردگی پس از ترک ایران است. چیز عظیمی‌ را از دست دادی و آن تنها خاک ایران نیست مجموعه ای از روابط، زبان، تاریخ و فرهنگ است. تا خود را پیدا کنیم و با زبان و فرهنگ کشور میزبان خو بگیریم زمان لازم است. جایی که کسانی  از تو آدرس می‌پرسد ولی زبان‌شان را نمی‌دانی، تجربه غریبی می‌کنید که من اسمش را گذاشتم «زندان زبان» که برای من نخست در کردستان عراق اتفاق افتاد و سپس در پاریس.»

وی در پایان می‌گوید: «در نمایش ماشین سانسور حتی این وجه زندان بودن را به این نحو که خود زبان مایه‌ی سانسور می‌شود سعی کردم نشان بدهم. جایی که سانسورچی اصلی (که خودم نقش‌اش را بازی می‌کنم) اجازه نمی‌دهد آنها به زبانی غیر از فرانسوی حرف بزنند و با تحکم می‌گوید فقط فرانسوی!»

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=363797