گفتگو‌ با‌ یکی از قربانیان بیدادگاه مقیسه

- «جعفر کاظمی و محمدعلی حاج‌آقایی را در یک‌ روز برای محاکمه به دادگاه بردند، نام قاضی مقیسه را شنیده بودند اما تا آن‌روز تصویری از او ندیده بودند. به محض ورود به جلسه‌ دادگاه هر دو با تعجب به یکدیگر نگاه کرده و سپس به مقیسه رو کرده و گفته بودند: «تو همون ناصریان شکنجه‌گر دهه‌ شصتی که! چرا اسمت رو عوض کردی شدی مقیسه؟!»
- «مقیسه نگاهی به هر دو کرد، یکی دو دقیقه‌ پرونده‌شان را ورق زد و وقتی متوجه شد آنها از جاماندگان کشتارهای دهه‌ شصت هستند به آنها گفته بود: «چی جوری قِسر در رفتید؟ تا همین الانش هم اضافی و قاچاقی زنده موندید، کار نیمه‌‌تموم رو الان تکمیل می‌کنم، از الان هم بگم که حکم هر جفتتون رو اعدام میدم!» 
یک زندانی سیاسی سابق: «از لحظه‌‌‌ ورودم به اتاق مقیسه، سراسر خشم، کینه و حس انتقام از او بودم. انتقام خون بهترین دوستان و هم‌بندیان بی‌گناهم که با احکام او اعدام یا حبس‌های طولانی گرفته بودند. برخلاف توصیه‌ وکیلم، منتظر فرصتی بودم تا حرفی نامربوط بزند و پاسخی در خور جایگاه جنایتکارش بدهم. اما تا خواستم‌ در مورد اتهاماتم از خودم دفاع کنم، پرید وسط حرفم و گفت: «خفه‌شو بی‌پدر، امثال شماها رو باید اعدام کرد! حیف، دست و بالم بسته‌ست وگرنه تو رو هم می‌فرستادم بری جهنم پیش همون دوستات!»

دوشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۲۷ ژانویه ۲۰۲۵


فیروزه نوردستروم- محمد مقیسه و علی رازینی دو تن از حاکمان شرع دادگاه‌های انقلاب  اسلامی، روز  شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۳ در کاخ دادگستری تهران، به قتل رسیدند. این رویداد با واکنش گسترده بسیاری از فعالان و زندانیان سابق سیاسی و مدنی مواجه شد.

یک فعال سیاسی که در جریان بررسی پرونده خود در دادگاه با محمد مقیسه برخورد داشته است ابتدا به وقایع سال ۸۸ و بازداشت خود در بهمن آن‌ سال اشاره می‌کند و به کیهان لندن می‌گوید: «پس از دو ماه انفرادی و بازجویی در بند ۲۰۹ به بند ۳۵۰ اوین منتقل شدم. در اتاق ۳ بند ۳۵۰ با ۲۲ نفر دیگر از جمله  جعفر کاظمی، محمد علی حاج آقایی، علی‌اکبر سیادت، محسن دکمه‌چی و هدی رضازاده‌ صابر هم‌اتاقی‌ بودم. سه نفر اول اعدام شدند، محسن دکمه‌چی بعدها بر اثر ابتلا به سرطان و عدم رسیدگی پزشکی در زندان درگذشت و هدی صابر بر اثر اعتصاب غذا جانش را از دست داد. جعفر کاظمی و محمد علی حاج‌آقایی توسط  مقیسه در یک جلسه‌ محاکمه‌ کمتر از ده دقیقه به اعدام محکوم شدند.»

جعفر کاظمی و  محمدعلی حاج آقایی هر دو از زندانیان سیاسی در دهه شصت بودند که به‌ طرز معجزه‌آسایی از کشتارهای آن سال‌ها نجات یافته بودند. آنها در ۴ بهمن ۱۳۸۹ به اتهام ارتباط با «سازمان مجاهدین خلق» و با حکم دادگاهی به ریاست محمد مقیسه در زندان اوین اعدام شدند.

این زندانی سیاسی سابق که نخواست نامش برده شود اضافه می‌کند: «دوشنبه‌ها روز ملاقات بند ۳۵۰ بود. هربار که به سالن ملاقات می‌رفتیم و برمی‌گشتیم، در گوشه‌ای از هواخوری با جعفر و یکی دیگر از دوستان مشغول سیگار کشیدن و تعریف کردن اخبار بیرون می‌شدیم که در ملاقات از طریق خانواده‌ها کسب می‌کردیم. جعفر ترانه‌ ‘سوغاتی’ هایده را برایمان می‌خواند و می‌پرسید: «یعنی میشه یه روز بیرون از زندان این و برای رودابه (همسرش) بخونم؟»به او می‌گفتم «چرا نشه؟ به‌ زودی بیرون برای رودابه خانم میخونی و منم براش تعریف میکنم که هر هفته کچلمون میکردی با این ترانه» و بعد می‌خندیدیم…»

جعفر کاظمی هرگز آزاد نشد و نتوانست این ترانه را برای همسرش بخواند: «صبح روز دوشنبه که روز ملاقات نیز بود، جعفر و حاج محمد را بدون اجازه برای آخرین ملاقات و تماس با خانواده اعدام کردند؛ رودابه اکبری بی‌خبر از اعدام همسرش برای ملاقات به اوین آمده بود. او را به داخل راه ندادند و گفتند «ملاقات کی اومدی؟ امروز صبح اعدام شد!»

این فعال سیاسی سابق در ادامه به محاکمه جعفر کاظمی و محمدعلی حاج‌آقایی توسط قاضی مقیسه اشاره می‌کند: «هر دو را در یک‌ روز برای محاکمه به دادگاه بردند؛ نام قاضی مقیسه را شنیده بودند اما تا آن‌ روز تصویری از او ندیده بودند. به محض ورود به جلسه‌ دادگاه هر دو با تعجب به یکدیگر نگاه کرده و سپس به مقیسه گفته بودند: «تو همون ناصریان، شکنجه‌گر دهه‌ شصتی که! چرا اسمت رو عوض کردی؟ شدی مقیسه؟»

«مقیسه نگاهی به هر دو کرد؛ یکی دو دقیقه‌ پرونده‌شان را ورق زد و وقتی متوجه شد آنها از جاماندگان کشتارهای دهه‌ شصت هستند به آنها گفته بود: «چی جوری قِسر در رفتید؟ تا همین الانش هم اضافی و قاچاقی زنده موندید؛ کار نیمه‌ تموم رو الان تکمیل می‌کنم؛ از الان هم بگم که حکم هر جفتتون رو اعدام میدم!»

هم‌بندی سابق جعفر کاظمی ادامه می‌دهد: «در روز آزادیم آخرین نامه‌ دست‌‌نویس جعفر کاظمی، هدی صابر و چند نفر دیگر از هم‌بندیان را در لباس‌هایم مخفی و از زندان خارج کرده و به‌ دست خانواده‌هایشان رساندم.»

وی در ادامه به محاکمه خود در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست محمد مقیسه اشاره می‌کند:« وکیل من که به خاطر مسائل امنیتی نام او را فاش نمی‌کنم، پیش از ورود به جلسه‌ دادگاه به من گفته بود که «این مقیسه آدم بددهن و بداخلاقیه، ممکنه فحاشی هم بکنه، هرچی گفت سکوت کن و جوابش رو نده» و بعد وارد اتاق مقیسه شدیم. پرونده‌ام روی میز او  باز بود، پرونده‌ای قطور، شامل گزارش چند صفحه‌ای وزارت اطلاعات و همچین حدود کمتر از ده صفحه اوراق ۴۵۰ صفحه‌ای بازجویی‌هایم به انضمام صدها صفحه از پرینت تمام مصاحبه‌ها، یادداشت‌هایم در رسانه‌های مختلف و همچنین پرینتی از تمام نوشته‌های صفحه‌ فیس‌بوکم.»

به گفته‌ وی اولین صفحه‌ای که مقیسه از پرونده او بیرون کشید و خواند مربوط به یکی از مصاحبه‌هایش بود: «مقیسه با آن قیافه‌ کریه‌اش پوزخندی زد و گفت: « که قاضی جنایتکار مقیسه! که جلسه‌ دادگاه‌های ۱۰ دقیقه‌ای برگزار می‌کنه! و احکام مرگ و زندان میده!» و بعد با همان پوزخند کریه ادامه داد: «امروز سرحالم، چون میری مصاحبه میکنی و میگی، میخوام جلسه‌ محاکمه‌ات رو کامل برگزار کنم اونم ۲ ساعت، بعد برو مصاحبه کن بگو مقیسه‌ جنایتکار منو ۲ ساعت محاکمه کرد، وکیلت هم که هست پشت سرت نشسته، یه‌وقت نگی بدون حضور وکیل بودی!»

این زندانی سیاسی سابق ادامه می‌دهد: «بعد گفت «خب بریم سراغ اتهاماتت و تفهیم اتهام و دفاعیاتت، از اتهام توهین به رهبری شروع کنیم» سپس روی برگه‌ دادگاه نوشت: «اتهام توهین به رهبری به شما تفهیم می‌شود، اگر دفاعی دارید بنویسید» گفتم «هیچ اتهامی را نمی‌پذیرم، مصادیق این اتهام کو؟» گفت: «مکتوب بنویس تا مصادیقش رو هم بگم بهت». بعد از لابلای پرونده یک مطلب از صفحه‌ فیس‌بوکم بیرون کشید و گفت: «اینهم مصداق توهین به رهبری»! بعد اتهام‌های بعدی را تفهیم کرد، فعالیت تبلیغی علیه‌نظام، اجتماع و تبانی به‌ قصد اقدام علیه امنیت ملی و ارتباط با کشورهای متخاصم» و غیره!»

او ادامه می‌دهد: «از لحظه‌‌‌ ورودم به اتاق مقیسه سراسر خشم، کینه و حس انتقام از او بودم. انتقام خون بهترین دوستان و هم‌بندیان بی‌گناهم که با احکام او اعدام یا حبس‌های طولانی گرفته بودند. برخلاف توصیه‌ وکیلم، منتظر فرصتی بودم تا حرفی نامربوط بزند و پاسخی در خور جایگاه جنایتکارش بدهم، اما تا خواستم‌ در مورد اتهاماتم از خودم دفاع کنم، پرید وسط حرفم و گفت: «خفه‌شو بی‌پدر، امثال شماها رو باید اعدام کرد! حیف، دست و بالم بسته‌ست وگرنه تو رو هم می‌فرستادم بری جهنم پیش همون دوستات!» سپس مامورهای مراقب زندان را صدا کرد و گفت: «بیاید ببریدش به همون قبرستونی که آوردینش، جلسه‌اش تموم شد».

این زندانی سیاسی سابق در سال ۹۳ به زندان «رجایی‌شهر» کرج (گوهردشت) برگردانده شد. حکم او در دادگاه تجدید نظر به ۵ سال تقلیل پیدا کرد و تا آخرین روز، حکم خود را بدون یک‌ روز مرخصی در همین زندان گذراند.

به گفته وی، حالا خود مقیسه در قبرستان تبدیل به گور شده است!  او کیفر خون‌هایی را که ریخت داد اما فرصت تاریخی مهمی از دست رفت که البته مانند خیلی از  تبهکاران جمهوری اسلامی که به اشکال مختلف مُردند، احتمال داشت هرگز چنین فرصتی دست نمی‌داد؛ فرصت ثبت و ضبط جنایت‌هایش در یک دادگاه صالح. رازینی و مقیسه کارنامه‌ای خون‌آلود و پر از جنایت همراه با نفرت و نفرین و لعنت مردم به گور رفتند و این عاقبتی است که در انتظار تمام جنایتکاران است؛ چه فرصت محاکمه‌ی آنها دست بدهد یا ندهد.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۸ / معدل امتیاز: ۴٫۶

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=368666