محمدرضاشاه پهلوی؛ دیکتاتور مستبد یا رهبری مقتدر و اصلاحگر

دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ فوریه ۲۰۲۵


امیر دها – محمدرضا شاه پهلوی از جمله شخصیت‌های بحث برانگیز تاریخ معاصر ایران است. برخی او را دیکتاتوری مستبد معرفی می‌کنند که آزادی‌های سیاسی را سرکوب کرد، در حالی که گروهی دیگر او را یک حاکم مقتدر و اصلاحگر می‌دانند که ایران را از کشوری عقب‌مانده و ضعیف ، به کشوری قدرتمند و رو به پیشرفت در منطقه رساند.

این تناقض در روایت‌ها یکی از موضوعات مهمی‌ست که باید با روش‌های علمی‌و با بررسی داده‌های تاریخی ، اسناد و مقایسه ایران با سایر کشورهای منطقه و جهان در آن بازه زمانی و همچنین چالش‌ها و تهدیداتی که ایران در شرایط آنروز با آن مواجه بود، تحلیل و ارزیابی شود

تحلیل حکومت محمد رضا شاه نیازمند بررسی چندین بعد مختلف از جمله اقتصاد، سیاست داخلی، سیاست خارجی، توسعه اجتماعی و مسائل امنیتی است. حکومت او در بازه‌ای کمتر از چهار دهه از یک دوران ضعف و بی ثباتی آغاز شد، به اوج قدرت رسید و در بهمن ۱۳۵۷ سقوط کرد.

ایران در سال‌های پایانی حکومت شاه یکی از پنج کشور با سریع‌ترین رشد اقتصادی در جهان بود. طرح‌های بزرگ صنعتی، اصلاحات ارضی، توسعه زیرساخت‌ها و گسترش دانشگاه‌ها، چهره ایران را بطور ملموسی تغییر داده بود. شاه بر آن بود که ایران را به یک قدرت جهانی تبدیل کند و چشم‌اندازی که برای ایران در نظرداشت این بود که ایران را تا سال ۱۹۹۰ میلادی به یک کشور صنعتی و مدرن تبدیل کند.

آزادی‌های اجتماعی و فرهنگی در حد استاندارد‌های کشورهای پیشرفته در ایران وجود داشت ، زنان حق رأی داشتند و تا  سطح وزیر و مدیرکل در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی مشارکت داشتند، هیچگونه محدودیت مذهبی بر پوشش وسبک زندگی افراد وجود نداشت، بسیاری از نویسندگان و شاعران و حتی منتقدان حکومت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که به همت شهبانو فرح پهلوی تاسیس شده بود، حضور داشتند، آثار آ‌نها چاپ می‌شد، فیلم‌های آنها و ترانه‌هایشان که گاه انتقاد به سیستم حاکم نیز بود، تولید و پخش می‌شد. نویسندگان و هنرمندان شناخته شده‌ای که بعد از انقلاب با زبانی تیز از «خفقان سیاه محمدرضاشاهی» سخن می‌گفتند، همان کسانی بودند که درآن دوران به اصطلاح «سانسور و خفقان» با چاپ آثارشان و یا نمایش فیلم‌ها و پخش ترانه‌هایشان به مردم شناسانده شدند و برایشان اعتبار اجتماعی آفریده شد. ایران از نظر آزادی‌های اجتماعی وفرهنگی نسبت به کشورهای منظقه و حتی برخی کشورهای اروپایی در موقعیت بالاتری قرار داشت، اما آنچه شاید بتوان گقت این است که از نگاه شاه ایران در شرایط آن روز، ایجاد فضای باز سیاسی همزمان با توسعه اقتصادی،  اولویت چندانی برای او نداشت. اما آیا این ضعف و کمبود و یا قصور معطوف به شخصیت دیکتاتورمآبانه و مستبد پادشاه بود و یا یک واکنش اجتناب‌ناپذیرو ناگزیر نسبت به شرایطی بود که از بیرون و درون بر او تحمیل شده بود. در همین رابطه خوبست نگاهی گذرا داشته باشیم به مواردی که محمدرضا شاه را ناگزیر نمود که برخلاف میل خود، دراموری که مربوط به امنیت کشور بود سیاست‌های سختگیرانه‌تری در پیش بگیرد

در شهریور ۱۳۲۰ که ولیعهد جوان در سن ۲۱ سالگی زمام امور را به دست گرفت، ایران در وضعیتی بحرانی و متزلزل قرار داشت. دوقدرت پیروز جنگ جهانی دوم، شمال و جنوب کشور را به آشغال خود در آورده بودند. ارتش ایران تقریباً از هم پاشیده بود . شوروی به دنبال گسترش نفوذ خود و جدا کردن بخش‌های دیگری از کشور بود و نفت شمال را مطالبه می‌کرد. انگلیس بر صنعت نفت و خطه جنوب کشور مسلط بود. شاه جوان عملاً هیچ اختیاری نداشت و قدرت در دست نیروهای اشغالگر بود و حتی در مورد انتخاب نخست وزیر و کابینه هم اعمال نفوذ می‌کردند.

طی یک بازه زمانی تقریباً ده ساله شاه جوان موفق شد به تدریج بر بحران‌ها غلبه و نظم و انظباطی برقرار کند. به بحران جدایی‌طلبی آذربایجان ( حزب دموکرات آذربایجان– پیشه‌وری) وجمهوری مهاباد کردستان (قاضی محمد) که هر دو با پشتوانه اتحاد جماهیر شوروی اعلام موجودیت کرده بودند، پایان داد،  اما هسته مرکزی جریان وابسته به شوروی (حزب  توده) تقریباً دست نخورده باقی ماند، و اگرچه در سال ۱۳۲۴ این حزب غیرقانونی اعلام شد اما فعالیت‌های آن با تغییر تاکتیک ، به صورت نفوذ و فعالیت مخفی در ارتش و به ویژه در کارخانجات و آموزش و پرورش، دانشگاه‌ها و صنعت نفت ادامه داشت . همزمان قشریون مذهبی و فداییان اسلام نیز که تضاد آشتی‌ناپذیری با مدرنیزه شدن کشور داشتند از هیچ فرصتی برای ضربه زدن به شاه و برقراری حکومت اسلامی فروگذار نمی‌کردند.

ترور احمد کسروی (۲۰ اسفند ۱۳۲۴)، ترورعبدالحسین هژیر نخست وزیر (۱۳ آبان ۱۳۲۸)، ترور رزم آرا نخست وزیر (۱۶ اسفند ۱۳۲۹)، سوء قصد به حسین علا نخست وزیر (۲۵ آبان ۱۳۳۴)، ترور حسنعلی منصور نخست وزیر (۱ بهمن ۱۳۴۳) بخشی از عملیات  اسلامیست‌ها در همان دهه نخست به قدرت رسیدن شاه بود.
شخص محمدرضا شاه نیز چند بار مورد سوء‌ قصد قرار گرفت از جمله در بهمن ۱۳۲۷ هنگامی که برای گشایش کتابخانه دانشکده حقوق به دانشگاه تهران رفته بود از جانب شخصی به نام ناصر فخرآرایی (خبرنگار روزنامه پرچم اسلام) مورد سوء قصد مسلحانه قرار گرفت اما از این حادثه جان سالم به‌دربرد. در دی‌ماه ۱۳۳۳ با لو رفتن سازمان افسران حزب توده در ارتش و دستگیری نزدیک به ۶۰۰ نفر از آنها شاه توانست تهدید بالقوه دیگری را از سر راه خود بردارد
در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ محمدرضا شاه باردیگر مورد سوء قصد قرار گرفت، اینبار در کاخ مرمر و از سوی یکی از ماموران گارد سرباز وظیفه رضا شمس آبادی. در جریان این سوء قصد یک گلوله به کتف شاه اصابت  و گلوله دیگری گونه اش را زخمی‌کرد.

این سوء قصد‌ها اما با دستگیری افسران مخفی وابسته به حزب توده و فرار رهبران حزب به شوروی، پایان نیافت بلکه با ظهور دو سازمان چریکی تازه تاسیس یعنی سازمان چریک‌های فدایی و سازمان مجاهدین خلق ابعاد گسترده‌تری پیدا کرد. آنها با شیوه‌های پیچیده‌تر با ترور افسران بلند پایه نظامی‌و امنیتی، ترور مستشاران آمریکایی و نیز ترور کارآفرینان و سرمایه‌داران ایرانی، حکومت را با چالش‌های امنیتی جدیدی مواجه نمودند. این سازمان‌ها به گمان خود می‌خواستند با شکستن فضای پلیسی و امنیتی، زمینه‌های انقلاب و سرنگونی شاه را فراهم نمایند.

آن روزها  در فضای به شدت دوقظبی جنگ سرد، مبارزه با تمام مظاهر غرب و هرآنچه دستاوردهای غرب و «امپریالیسم» قلمداد می‌شد یک ارزش «انقلابی» بود. اتحاد جماهیر شوروی سیمای فریبنده ای از «حکومت پرولتاریا» در اذهان جوانان ترسیم کرده بود. نوعی هیجان انقلابی بخشی از جوانان را در گوشه و کنار جهان در برگرفته و چه گوارا و سبک زندگی و حتی نوع پوشش او مدل بسیاری از آنها شده بود. نه فقط در ایران بلکه این موج و فضای به اصطلاح روشنفکری اروپا را نیز در بر گرفته بود. در اروپا نیز بودند جوانانی که برای رسیدن به اتوپیای کمونیستی خود دست به سلاح می‌بردند.

در آلمان(سال ۱۹۷۷) دولت ناگزیر شد با فراکسیون ارتش سرخ ( آر-ای-اف)  برخورد بسیار سختگیرانه‌‌ای داشته باشد. اعضای اصلی این گروه از جمله آندریاس باوئر، گودرون انسسلین و اولریکه ماینهوف دستگیر و در زندان‌های فوق امنیتی حبس شدند.

ایتالیا به ویژه پس از ربوده شدن و قتل نخست وزیر آلدو مورو (در سال ۱۹۷۸) توسط بریگاردهای سرخ (بی آر) سرکوب شدیدی را اعمال کرد که منجر به دستگیری صدها عضو این گروه شد. دولت همچنین قانون ویژه ای را تصویب کرد که شامل حبس‌های طولانی و محرومیت ار حقوق مدنی برای اعضای این گروه می‌شد. فرانسه نیز سیاست سرکوب شدیدی را علیه گروه «اکسیون دایرکت» در پیش گرفت. بسیاری از اعضای این گروه از جمله مارک روییلان و ناتالی منیگون در سال ۱۹۸۰ دستگیر و به حبس ابد محکوم شدند

در اسپانیا نیز بسیاری از اعضای گروه «مقاومت اول» دستگیر و به حبس‌های طولانی محکوم شدند.

بریتانیا یکی از شدیدترین برخوردها را با گروه‌های مسلح ایرلندی و ارنش آزادیبخش ایرلند در پیش گرفت. سیاست‌های دولت  شامل دستگیری‌های گسترده، بازداشت بدون محاکمه، شکنجه و گاهی قتل‌های هدفمند توسط نیروهای ویژه می‌شد. برخی از محکومین در زندان دست به اعتصاب غذا زدند که منجر به مرگ برخی از آنها (از جمله بابی سندز) شد

بلژیک نیز گروه «کمونیست‌های مسلح مبارز» را در سال ۱۹۸۰ دستگیر و به حبس‌های طولانی مدت محکوم نمود.

در یونان گروه «۱۷ نوامبر» و در پرتغال گروه «اف پی ۲۵» نیز سرنوشت مشابهی یافتند.

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این گروه‌ها که یا از حمایت مالی شوروی محروم شده بودند و یا از نظر ایدئولوژیک و مشی سیاسی خود سرخورده و مأیوس شده بودند رو به زوال رفتند.

نکته عبرت‌آموزی که لازم است به آن اشاره شود این است که در ایران، عملیات مسلحانه و بمب‌گذاری و عملیات خرابکارانه گروه‌های چریکی فداییان و مجاهدین عمدتا در دهه پنجاه خورشیدی انجام می‌گرفت. در سال‌های اوج شکوفایی اقتصادی و اجتماعی ایران؛ در سال‌هایی که رشد اقتصادی ایران رشک بسیاری از کشورهای منطقه شده بود. آزادی‌های اجتماعی و فردی در استاندارد پیشرفته‌ترین کشورها در ایران وجود داشت. شاه با اصلاحات شگرف و بی‌سابقه‌ای که تحت عنوان انقلاب سفید انجام شد چشم‌اندازهای جدیدی فراراه پیشرفت و عدالت اجتماعی گشود. اصلاحاتی که هم‌اکنون وقتی پس از گذشت شصت سال به مفاد آن می‌نگریم، حتی امروز نیز تصور انجام آن در بسیاری از کشورهای منطقه در ذهن نمی‌گنجد. اصلاحاتی که نخستین بار  روح الله خمینی بود که علم مخالفت با آن برافراشت و درپی آن بسیاری از جریانات سیاسی که آبشخور فکری و ایدئولوژیک و یا اهداف سیاسی مشترکی با او داشتند با وی همراه و همزبان شدند. چون هدف آنها نه توسعه و پیشرفت ایران  بلکه مبارزه با شاه به هر بهانه بود. طنز روزگار اما آنجاست که شاه از جانب کسانی متهم به انسداد فضای سیاسی می‌شود که خود چه آن زمان که بمب و مسلسل و ترور ابزار و زبان مبارزه سیاسی‌شان بود و چه پس از آنکه شاه را از جکومت ساقط کردند، چنان ابعادی از خشونت و سرکوب و کشتار در کارنامه خود به ثبت رساندند که در تاریخ معاصر ایران بی‌مانند است.

اینکه محمدرضا شاه پهلوی گروه‌های چریکی مسلح را سرکوب می‌کرد یک حقیقت است؛ اینکه او به کسانی که در راستای اهداف خرابکارانه این گروه‌ها برای آنها تبلیغ و یا مشی آنها را توجیه و ترویج می‌کردند آزادی عمل نمی‌داد نیز یک واقعیت است. اما این تمام حقیقت نیست! باید پرسید آن کسانی که شاه به آنها آزادی عمل نمی‌داد و یا آنها را سرکوب می‌کرد در پی چه بودند؟ آیا آنها آنطور که ادعا می‌کنند به دنبال آزادی و یا دموکراسی برای ایران بودند؟ آیا برای توسعه و پیشرقت اقتصادی و اجتماعی و یا برای رفاه بیشتر مردم ایران مبارزه می‌کردند؟ آیا در پی این بودند که وجهه و اعتبار جهانی ایران را از آنچه بود بالاتر ببرند؟ عملکرد گذشته و امروز همه این گروه‌ها همگی در جهت ابطال ادعای آنهاست. چنانکه عملکرد رهبران فکری آنها نیز ( از استالین و مائو و کاسترو و پل پت و خمینی) و تجربه حکومت آنها، سیاهترین و هولناک ترین صفحات تاریخ معاصر را رقم زده است.

محمد رضا شاه پهلوی به باور من نه یک دیکتاتور مستبد، بلکه یک پادشاه مردم‌دوست و توسعه‌گرا و اصلاحگر بود که اگر با تهدیدات ناشی از همسایگی با اتحاد جماهیر شوروی، فضای جنگ سرد و پیامدهای آن از یکسو، و اقدام‌ها غیردوستانه جهان غرب در جریان جنگ نفت مواجه نمی‌بود،  شاید میهن ما هیچگاه چنین روزهای شوم و سیاهی به خود نمی‌دید.

محمدرضا شاه پهلوی یکی از سیاستمداران شاخص و برجسته روزگار خود بود و تاریخ از او به بزرگی و نیکی یاد خواهد کرد.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۴ / معدل امتیاز: ۳٫۶

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=370320