بازنشر از سال ۱۳۷۷؛ به مناسبت روز جهانی زن؛ نه «جنس دوم» نه «نیمه دیگر»؛ جنس دیگر

- هزاران سال، فرهنگ مردسالاری چنان در تار و پود و جسم و جان بشریت تنیده شده است که تلاش خستگی‌ناپذیری برای زدودن آن از چهره جامعه انسانی می‌طلبد. طبیعی است که در میان جنس همواره به حاشیه رانده شده گرایش‌های افراطی نیز سر برآورند که خواهان نابودی جنس مرد و انتقامجویی باشند لیکن از آنجا که این گرایش‌ها با طبیعت زندگی همخوانی ندارند، تنها می‌توانند در گروه‌ها و محفل‌های معدود و محدود بسر برند.
- عمق فرهنگ مردسالاری چنان بوده و هست که زن اندیشمند و برجسته‌ای چون دوبوووار نیز با مفهوم و کلمه «زن» برخوردی کژ داشته و اتفاقا در راستای دفاع از حقوق زنان می‌نویسد: «شما زن زاییده نمی‌شوید، که زن بار می‌آیید.» او اساس نظر خویش را بر پیشداوری منفی رایج در جامعه استوار ساخته است و بجای تلاش برای دگرگونی این پیشداوری، می‌کوشد تا زن‌ها را از «شرّ زن بودن» خلاص سازد... مرد بارآمدن زن یعنی قیمتی که زنان باید برای ورود به جامعه مذکر بپردازند و این مفهوم دیگری ندارد مگر گردن نهادن به بینش‌های فلسفی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مردسالار.
- اگر زمانی ادیان مختلف زنان را »ناقص‌العقل« خواندند، بشریت پیشرفته قرن بیستم در نظریات مبالغه‌آمیز فروید دریافت که زن »ناقص‌الجسم« نیز هست و کمی بعد در روانشناسی مکتب یونگ به «ناقص‌ا‌لجان» بودن آنان نیز پی برد! در روانشناسی فروید، زن اخته است و با فعال شدن در عرصه‌های مختلف تلاش می‌کند تا واقعیت اختگی خویش را انکار سازد. شاگرد او، کارل یونگ، «جان» زن را کامل نمی‌داند. وی با کشف عنصر نرینه در زنان و عنصر مادینه در مردان، هر چه ضعف و ناتوانی در مردان هست را به عنصر مادینه آنان نسبت داده و هرچه فعالیت و آگاهی در زنان هست را به عنصر نرینه آنان!
- مفهوم پذیرش و به رسمیت شناختن متقابل دو جنس نخست توسط هگل در مورد رابطه جنسی زن و مرد به کار گرفته شده است. او می‌نویسد که در رابطه جنسی این «خوِد طبیعی و بکر« طرفین است که پذیرفته و محترم شمرده می‌شود. بر اساس این درک، هر هویت فردی تنها در اینکه توسط «دیگری» پذیرفته شود شکل می‌گیرد. بدون این پذیرفته شدن، رابطه و مناسبات ناقص می‌ماند. تا زمانی که «خود» نتواند وجود دیگری را آنگونه که هست بپذیرد و به رسمیت بشناسد، نمی‌تواند انتظار داشته باشد که خودش توسط «دیگری» پذیرفته شود. این گرهی است که در روابط گروه‌های اجتماعی هم‌ستیز اعم از ملی، قومی، نژادی و جنسی می‌باید گشوده شود. درک این واقعیت که همه در عین حال که «خود» هستند، «دیگری» نیز هستند، راه را به سوی تفاهم و همزیستی می‌گشاید. و در این بحث «خود» و «دیگری» یعنی همه، یعنی دو جنس زن و مرد.
- زنان نمی‌خواهند تا چیزی به آنان اعطاء شود، می‌خواهند هیچ جنسی در جامعه بشری سالار نباشد و قوانین و مناسباتی که تا کنون بر اساس منافع مردانه و غیرتمندی‌های ایشان تنظیم گشته، دگرگون شود. این مناسبات اگرچه در خور نظام مردسالار است، اما شایسته انسان نیست.

شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ برابر با ۰۸ مارس ۲۰۲۵


الاهه بقراط – سیمون دوبوووار در خاطرات خود (۱۹۵۸) می‌نویسد: «در بسیاری موارد پی برده بودم که پیش از جنگ بر اثر تجرید تقصیر داشته‌ام. اکنون می‌دانستم که یهودی بودن و آریایی بودن امری بی‌تفاوت نیست، ولی پی نبرده بودم که یک وضع زنانه هم وجود دارد. ناگهان زنان بسیاری را می‌دیدم که از چهل سالگی پا فراتر نهاده بودند و در خلال تنوع و شانس‌ها و ارزش‌هایشان، همه تجربه‌ای مشابه کرده بودند. آنها به صورت «موجودات نسبی» زندگی کرده بودند.»

بسیاری از زنانی که برای بررسی موضوعاتی در زمینه زنان قلم به دست می‌گیرند به همین تجربه و حتا گاه بی‌اعتنایی خویش در این زمینه اشاره کرده و «اعتراف» می‌کنند که سرانجام نتوانسته‌اند خود را از پذیرش این موضوع و توجه به آن برهانند. برایم چندان خوشایند نیست که اعتراف کنم من نیز از همین گروه بوده‌ام ولیکن از زاویه دیگری با موضوع زنان سینه به سینه شدم. هنگامی که همه فکر و اندیشه خود را متوجه دو مقوله مورد علاقه‌ام، «محیط زیست» و «تئوری‌های دموکراسی» کرده بودم، دریافتم همواره موضوع سومی از لابلای کتاب‌ها و مجلات سرک می‌کشد و خود می‌نمایاند، نمی‌شد ندیده‌اش گرفت، نمی‌شد درباره محیط زیست و دموکراسی خواند و گفت و این پدیده دیرآشنا را در شمار نیاورد. به ویژه آنکه این پدیده همواره در کنار جنبش‌های صلح و محیط زیست جای داشته و حتا در کشورهایی نظیر کشور خودمان پرچمدار دفاع از محیط زیست بوده است. و نیز آنکه نمی‌توان از تئوری‌ها و روش‌های دموکراسی سخن گفت و جنس دیگر را که امروز با آرای خود سرنوشت همه و مردان را نیز رقم می‌زند، به فراموشی سپرد و به روی خود نیاورد که اینان جامعه‌اند، اینان در محیط زیست و نظام‌های سیاسی- اقتصادی تنیده‌اند.

مادرتباری و مردسالاری

در تاریخ اجتماعات بشری هرگز دوران زن‌سالاری وجود نداشته است. آنچه در دوره‌ای کوتاه وجود داشت، مادرتباری بود که بر اساس آن توارث از طریق مادر بود و دلیل آنهم بی‌دانشی انسان‌ها از چگونگی باروری و زایش بوده است. آنها تنها می‌دیدند که «انسان کوچک» در بدن زن شکل می‌گیرد و از او به دنیا می‌آید و نمی‌دانستند که مرد در باروری زن و شکل‌گیری رویانه و جنین نقش دارد! زن صاحب فرزند بود. مادرتباری هرگز مترادف زن‌سالاری نبود، حال آنکه توارث از طریق پدر به هزاره‌های مردسالارانه انجامید.

در همان دوران مادرتباری نیز زنان با تکیه بر برتری خویش یعنی نیروی زایش و تضمین بقای انسان هرگز سعی در ایجاد محدودیت برای همنوعان خویش نکردند. سالیان سال باید می‌گذشت تا مسیحیت به تلافی این برتری که به زنان ارزانی شده بود، پیام‌آور خویش را به خدا (که مرد بود) نسبت دهد و او را «پسر خدا» بنامد و به این ترتیب از نقطه قوت زنان انتقام بکشد و مریم را به عنوان «حامله» که فقط نطفه مذکر پروردگار را در خویش «حمل» می‌کرد با قطره‌ای اشک در گوشه چشم به محراب‌های تاریک کلیساها براند.

اینک پس از هزاران سال، فرهنگ مردسالاری چنان در تار و پود و جسم و جان بشریت تنیده شده است که تلاش خستگی‌ناپذیری برای زدودن آن از چهره جامعه انسانی می‌طلبد. طبیعی است که در میان جنس همواره به حاشیه رانده شده گرایش‌های افراطی نیز سر برآورند که خواهان نابودی جنس مرد و انتقامجویی باشند لیکن از آنجا که این گرایش‌ها با طبیعت زندگی همخوانی ندارند، تنها می‌توانند در گروه‌ها و محفل‌های معدود و محدود بسر برند.

«عیوب زنانگی»

متأسفانه این اصطالح از سیمون دوبوووار است. او در کتاب «جنس دوم» و در خاطرات خویش نیز هنوز معتقد بود که زنان باید برای پذیرفته شدن در جامعه مردانه بر «عیوب زنانگی» خویش غلبه کنند و از آنجا که مردان برای حرکت و فعالیت در جامعه حتا از نظر لباس پوشیدن آسوده‌تر بودند، آزادی‌ای که مردان از آن برخوردار بودند، نقطه آمال زنان به حساب می‌آمد. لیکن آیا اصولا پدیده‌ای به نام «عیوب جنسیتی» وجود دارد که مردان فارغ از آن و زنان دچار آن باشند؟ هرگاه بتوان از «عیوب مردانگی» سخن گفت، شاید بتوان آنگاه از «عیوب زنانگی» نیز گفت.

امروز پدیده سرعت در نوآوری و اختراعات و اکتشافات را نمی‌توان به علوم تجربی و تکنولوژی محدود دانست. در زمینه علوم انسانی با همین سرعت نظرات صیقل می‌خورند، محو می‌شوند و یا دگرگون می‌گردند. آهنگی که جنبش زنان در دو دهه اخیر حتا در کشورهای به اصطالح غیرپیشرفته داشته است، نگرش‌های نوینی را به میان آورده و هنوز در سال‌های آینده به میدان خواهد کشاند. عمق فرهنگ مردسالاری چنان بوده و هست که زن اندیشمند و برجسته‌ای چون دوبوووار نیز با مفهوم و کلمه «زن» برخوردی کژ داشته و اتفاقا در راستای دفاع از حقوق زنان می‌نویسد: «شما زن زاییده نمی‌شوید، که زن بار می‌آیید.» او اساس نظر خویش را بر پیشداوری منفی رایج در جامعه استوار ساخته است و بجای تلاش برای دگرگونی این پیشداوری، می‌کوشد تا زن‌ها را از «شرّ زن بودن» خلاص سازد. روشن است که در اینجا دگرگونی زنانه نه از نظر بیولوژیک و جنسی بلکه در عرصه تفکر و جهان‌بینی و کسب امکاناتی است که مردان در اختیار داشته و دارند. لیکن امروز بالیدن زنان به زنانگی خویش بخش ضروری آگاهی بر هویت جنسی زنان است. تنها با تکیه بر این هویت است که می‌توان خویش را چون جنس دیگر به جامعه و نظام‌هایی که آنها را »مذکر« می‌خواهند، قبولاند. مرد بارآمدن زن یعنی قیمتی که زنان باید برای ورود به جامعه مذکر بپردازند و این مفهوم دیگری ندارد مگر گردن نهادن به بینش‌های فلسفی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مردسالار.

«موجودات نسبی»

این نامگذاری زیبا بر وضع اسفبار زنان نیز از دوبوووار است. اساس روانشناختی کتاب «جنس دوم» که به محض انتشار، همراه با فروش بی‌سابقه، سیل ناسزاها و نارواها را نیز به سوی نویسنده‌اش جاری ساخت، بر روانشناسی فروید استوار است. نظرات فروید به دلیل طرح تابوهای جنسی بسیار مورد توجه روشنفکران دهه‌های سی و چهل میلادی قرار گرفت. شاید بتوان ریشه‌های «عیوب زنانگی» و تبدیل این جنس را به «موجودات نسبی» در همین روانشناسی یافت. اگر زمانی ادیان مختلف زنان را »ناقص‌العقل« خواندند، بشریت پیشرفته قرن بیستم در نظریات مبالغه‌آمیز فروید دریافت که زن »ناقص‌الجسم« نیز هست و کمی بعد در روانشناسی مکتب یونگ به «ناقص‌ا‌لجان» بودن آنان نیز پی برد!

فروید نداشتن آلت تناسلی مردانه را در زنان مهمترین نقطه ضعف آنان و عامل پدیده‌های ناهنجار روانی در تمامی زنان می‌دانست. از نظر فروید همه رفتار زنان اعم از جنسی، روانی و اجتماعی درواقع واکنشی است بر اساس همین «نقص جسمانی» و «عقده مردانگی». در روانشناسی فروید، زن اخته است و با فعال شدن در عرصه‌های مختلف تلاش می‌کند تا واقعیت اختگی خویش را انکار سازد.

شاگرد او، کارل یونگ، «جان» زن را کامل نمی‌داند. وی با کشف عنصر نرینه در زنان و عنصر مادینه در مردان، هر چه ضعف و ناتوانی در مردان هست را به عنصر مادینه آنان نسبت داده و هرچه فعالیت و آگاهی در زنان هست را به عنصر نرینه آنان! نتیجه را بنگرید: هرچه «نکو» است به مرد و نرینگی و هرچه «نکوهیده» است به زن و مادینگی مربوط می‌شود!

یونگ معتقد بود فعالیت اجتماعی، زنان را از زنانگی و وضعیت زنانه‌شان تهی می‌سازد. برخی طرح عناصر نرینه [آنیموس] و مادینه [آنیما] را توسط یونگ تلاشی برای یافتن تعادل روانشناختی بین مرد و زن تعبیر می‌کنند اما اساس این تلاش بر یک پیشداوری تاریخی، نادرست و مردسالار استوار است. بر اساس مکتب یونگ، یک زن خوشفکر و فعال درواقع نرینه کاملی دارد وگرنه خودش به دلیل اینکه مرد نیست، ناقص است! به این ترتیب علم نوین روانشناسی نیز به یاری حفظ ستون‌های فرهنگ مردسالار دوید. مردان روانشناس از ظن خود به کند و کاو در جسم و جان و روان زنانه پرداختند و توجیه دیگری برای هرچه بیشتر به حاشیه راندن آنان یافتند. نکته در خور توجه این است که اینهمه همزمان است با فعال شدن زنان در سراسر جهان و به ویژه در اروپا و آمریکا.

از همین زاویه است که جنبش زنان در نیمه اول قرن بیستم بیشتر سعی در تقویت «نرینه»‌ی ناخودآگاه خود به تعبیر یونگ دارد تا با غلبه بر «عیوب زنانه»، خود را از «موجودات نسبی» به موجودات مطلق دگرگون سازد. و این البته مرحله‌ای است ناگزیر در خودآگاهی و رسیدن به مرحله بعدی که همانا بالیدن زنان به زنانگی خویش و پذیراندن هویت جنسی‌شان به جوامع مردسالار است.

پذیرش و به رسمیت شناختن متقابل دو جنس

این مفهوم نخست توسط هگل در مورد رابطه جنسی زن و مرد به کار گرفته شده است. او می‌نویسد که در رابطه جنسی این «خوِد طبیعی و بکر« طرفین است که پذیرفته و محترم شمرده می‌شود. بر اساس این درک، هر هویت فردی تنها در اینکه توسط «دیگری» پذیرفته شود شکل می‌گیرد. بدون این پذیرفته شدن، رابطه و مناسبات ناقص می‌ماند. تا زمانی که «خود» نتواند وجود دیگری را آنگونه که هست بپذیرد و به رسمیت بشناسد، نمی‌تواند انتظار داشته باشد که خودش توسط «دیگری» پذیرفته شود. این گرهی است که در روابط گروه‌های اجتماعی هم‌ستیز اعم از ملی، قومی، نژادی و جنسی می‌باید گشوده شود.

درک این واقعیت که همه در عین حال که «خود» هستند، «دیگری» نیز هستند، راه را به سوی تفاهم و همزیستی می‌گشاید. و در این بحث «خود» و «دیگری» یعنی همه، یعنی دو جنس زن و مرد.

در این زمینه ما با یک مشکل اساسی روبرو هستیم و آن اینکه نظامِ یک جنس مسلط و غالب یعنی مردسالاری می‌باید «جنس دیگر» را که توسط همین نظام ضعیف نگاه داشته شده و به حاشیه رانده شده است، بپذیرد، به رسمیت بشناسد و به حق و حقوق او در همه عرصه‌ها احترام بگذارد. زنان نمی‌خواهند تا دولت‌ها و گروه‌های مردان با ظاهر شدن در نقش حمایت از «ضعفا» همچنان «مهتری» خویش را حفظ کنند. آنها نمی‌خواهند به گفته یکی از مدافعان حقوق زنان «از اقلیت در حاشیه به اکثریت در حاشیه» تبدیل شوند. زنان می‌خواهند با حفظ زنانگی خویش و بالیدن به آن، حقوق انسان- شهروندی خویش را به دست آورند. آنان نمی‌خواهند تا چیزی به آنان اعطاء شود، می‌خواهند هیچ جنسی در جامعه بشری سالار نباشد و قوانین و مناسباتی که تا کنون بر اساس منافع مردانه و غیرتمندی‌های ایشان تنظیم گشته، دگرگون شود. این مناسبات اگرچه در خور نظام مردسالار است، اما شایسته انسان نیست. بگذار هر کسی با هویت جنسی خویش، با ویژگی‌های روحی، روانی و جسمی ناشی از این هویت و با کوله‌بار توان‌ها و ناتوانی‌هایش در همه عرصه‌های فعالیت‌های اجتماعی حضور داشته و از امکانات و حق و حقوق یکسان برخوردار باشد.

*این مطلب نخستین بار در کیهان لندن شماره ۷۰۹، چهارم ژوئن ۱۹۹۸ برابر با ۱۴ خرداد ۱۳۷۷ منتشر شد.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۵ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=371696