اهورا م. ا. – در شاهنامه ورجاوند فردوسی بزرگ، نوروز روز آغاز پادشاهی نخستین انسان، کیومرث، و پیشینه نوروز به دیرینگی انسان ایرانی است. برگزاری جشن نوروز از زمان جمشیدشاه در ایرانزمین آغاز شده و رواج داشته است:
جهان انجمن شد بر آن تخت اوی
شگفتی فرومانده از بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج تن دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
بنابراین این آیین دیرپا پیوندی ژرف و نخستین با نهاد پادشاهی و پیوستگی ایرانزمین دارد و روزی بوده است که به فرموده فردوسی بزرگ مردمان از رنج تن آسوده و از کینه دل رها میشدند و به جشن و شادی میگذراندند. نوروز طلیعه ای بوده برای آغازی پر امید. نوروز فقط یک تاریخ که در تقویم ثبت شده باشد نیست. نقطهای است بر پایان و آغازی است پر شکوه در آن پایان. امتداد تاریخی ایران و فرهنگ ایران.
امروز در آخرین روز سالی پراز تند باد حوادث و جانکاه و پیش از نوروز دست از کار شسته و در خانه نشسته بودم و خاطرات نوروز دوران کودکی در سالهای پایانی دهه شصت و اوایل دهه هفتاد خورشیدی را از دفتر خاطرات ذهنم مرور و آن را با این روزها مقایسه میکردم و به فرموده سعدی «سنگ سراچه دل به الماس آبِ دیده» میسفتم.
هیجانانگیزترین و مهمترین روزهای سال، نوروز بود. شور و شادی و هیجان نوروز از روزهای نخست اسفندماه بلکه از روزهای پایانی بهمن آغاز میشد. هَرَس کردن درختان و عوض کردن خاک باغچه را پدر در روزهای نخست اسفند با دقت انجام میداد. خریدهای نوروزی شامل کفش و شلوار و پیراهن برای خودش عالمی داشت. دشوارترین مرحله خرید به نظرم خرید کفش بود. چندین بار به چند کفاشی میرفتیم و کفشها را پا میزدیم تا مناسبترین کفش که معمولا کفش چرمی ورنی بود خریداری شود. آن کفش با شلوار پارچهای مشکی دمپا دوبل و پیراهن سپید چهارخانه ریز یا راهراه که گاهی پاپیون مشکی کوچکی بر آن میزدم مورد پسند پدر و مادر و خودم بود. این لوازم به تدریج در روزهای اسفندماه خریداری میشد و به کمد لباسها میرفت تا در نوروز، نخستین روز سال نو، پوشیده شود.
از اواسط اسفند خانهتکانی آغاز میشد و تا روزهای پایانی سال کهنه ادامه مییافت. خانم مسنّی که از دیرباز خدمتکار خانه مادربزرگ پدری بود و جزئی از خانواده محسوب میشد، چند روزی در کار خانهتکانی به مادر کمک میکرد. گردگیری، جارو کشیدن، شستن پردهها و همه وسایل خانه و پاک کردن شیشه پنجرهها از اجزای جدانشدنی خانهتکانی بود. این مورد آخری معمولا بر عهده من و برادر کوچکترم بود که آن را به روزهای آخر موکول میکردیم. با برگ روزنامههای باطله و مایع شیشه پاککنِ «رایت» به جان شیشههای پنجرههای فراوان رو به حیاط و خانه میافتادیم و آنها را چنان میساییدیم که برق میافتادند. در پایان مادر مانند کارشناسی خُبره مهر تأیید بر درستی کار میزد.
از نیمه نخست اسفند کاشتن گلهای رز، اطلسی، بنفشه و شببو در باغچه و گلدانهای حیاط خانه ما و خانه مادربزرگ آغاز میشد . این مهم بر عهده یکی از عمهها بود که در این کار چیرهدست بود و حرفهای. این گلها در روزهای ماه اسفند رشد میکردند و در نوروز میشکفتند و در آمیزش با عطر بهارنارنج در درختان حیاط چنان رایحهای میپراکندند که از لوکسترین و گرانترین عطرهای پاریس و میلان نیز ندیده و نشنیدهام.
تدارک سفره هفتسین نیز از رویدادهای مهم بود که از خانه مادربزرگ آغاز میشد و همان عمهام که سلیقهای وافر داشت و در این کار ماهر بود آغاز به کاشتن سبزه نوروز میکرد. معمولا دانه گندم، عدس و شاهی رویانده میشدند ولی گندم حتما حضور داشت. دانههای زرین گندم که از مزرعه پدربزرگ آورده میشد درون بشقابهای چینی یا روی کو زههای سفالین سبز میشدند. نیاکان زرتشتی ما رویش سبزه را نماد تازگی، سرزندگی و برکت میدانستند و رویاندن سبزه نوروز از آیینهای باستانی ایرانزمین است. سبزه تا روز سیزده نوروز نگاه داشته میشد و سپس در آیین روز «سیزده به در» به آب روان سپرده میشد. خرید ماهی گلی و رنگ کردن تخم مرغ و پختن سمنو هم به موازات انجام میگرفت.
چند روز مانده به نوروز به بیرون از شهر رفته و از درختچههای گیاه باستانی «مورد» که در آن نزدیکی از زمانهای دور روییده بودند، شاخههایی چیده وبرای آرایش گلدانهای خانه میآوردیم. این محل از مکانهای بازی کودکانه ما در آن روزگار بود و در نزدیکی آتشکده باستانی شهر قرار داشت. این گیاه مورد احترام شدید پدربزرگ بود و نیک به یاد دارم روزی را که یکی از بچههای خانواده میخواست یکی از بوتهها را آتش بزند و به شدت توسط وی توبیخ شد. «مورد» گیاه باستانی با عطری شگفتآور و گیاه اهورامزدا است که همیشه سبز است و خزان ندارد.
آن روزها در چهارشنبه سوری که پیشدرآمد نوروز بود، خبری از ترقه و بمب آتشزا و… نبود. در حیاط خانه مادربزرگ آتشی برپا میشد و از روی آن به نوبت میپریدیم و میخواندیم «زردی من از تو، سرخی تو از من.»
لحظه نوگشت سال که با شکوهترین زمانهاست حس و حال عجیبی داشت. رخت و لباس نو پوشیده و دور هفتسین نشسته و ثانیهها را میشمردیم تا سال نو شود. سپس برنامه چند روزه عید دیدنیها شروع میشد. نخست برای تبریک سال نو به خانه مادربزرگ میرفتیم و نوبت به گرفتن عیدی میشد که معمولا اسکناس نو تا نخورده بود که جداگانه و به ترتیب از پدربزرگ و سپس مادربزرگ دریافت میکردیم. سپس پدر و مادر و عمهها و عمو نیز عیدی میدادند و گاهی بچههای خانواده مبالغ عیدی دریافتی خود را شمرده و به یکدیگر اعلام میکردند.
پدربزرگ، بزرگ خاندان و از بزرگان و محترمین شهر بود و از قدیم به واسطه پیشینیهی محترم خانوادگی و همچنین خدمات و نیکوکاریهایی که در زمان ریاست بر انجمن شهر و روستا در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی داشت، مورد احترام و تکریم مردم بود. ایشان نخستین رئیس انجمن عمرانی شهر و روستای منطقه ما بود که با رای مردم در اوایل دهه ۴۰ برگزیده شده بود. احداث لولهکشی آب، تاسیسات برق، ساخت مدرسه و خانه بهداشت، ساخت حمامهای بهداشتی در خانهها از جمله اقدامات ایشان در آن سالها بود. درواقع ایشان از مردانی بودند که در زمان شاهنشاه آریامهر و در اجرای برنامههای آن بزرگمرد در منطقه ما پیشگام توسعه و آبادانی بود. پدربزرگ ابهتی داشت مثالزدنی و ما بچهها حس عجیبی از دوست داشتن، احترام عمیق آمیخته با چاشنی حساب بردن به وی داشتیم. خودمانیم، درواقع از هیچکس جز ایشان حساب نمیبردیم. یک پدرسالار بود البته نه به مفهوم منفی. شاهد آنکه خانه ایشان همیشه خانه مادربزرگ خوانده میشد که هزار تا قصه داشت. برای نوروز همه خانواده از دور و نزدیک برای دیدار پدربزرگ و مادربزرگ میآمدند و تا آخرین روزهای نوروز این رفت و آمدها، این دید و بازدیدها، شیرینی و میوه خوردن ، عیدی دادن و گرفتن جریان داشت.
پر کردن «پیک» نوروزی، مجلهی ماهانهی مخصوص مدارس قبل از ۵۷ که توسط وزارت آموزش و پرورش تهیه و تنظیم و منتشر و در مدارس سراسر ایران توزیع میشد، از دردسرهای نوروز بود که بدجوری روی اعصاب بود. روش خود من که شاگرد اول کلاس بودم این بود که همان روزهای اسفند که آن را در مدرسه دریافت میکردم با شتاب پر میکردم و به دیگر دوستان نیز توصیه میکردم همین روش را در پیش گیرند. با این حال روز چهاردهم همیشه برخی سوالات «پیک» بیپاسخ مانده بودند که همشاگردیها به کمک یکدیگر آنها را پاسخ میدادند و دراین راه همکاری و همیاری شگفتانگیزی از خود آشکار میکردند. شاید میخواستیم مزه خوش نوروز با توبیخ دبیرمان از میان نرود.
«سیزده به در» روز پایانی آیینهای نوروزی و پر از خاطره بود و همه خانواده در مزرعه پدربزرگ دور هم جمع میشدند. ما بچهها در میان خوشههای سبز گندم و درختان انار باغ به جست و خیز میپرداختیم و هر از چند گاهی برای لگد کردن گلها و خوشههای گندم، شکستن شاخههای درختان یا پریدن در حوضچه و جوی آب از پدربزرگ اخطارهای شدید دریافت میکردیم که با پادرمیانی مادربزرگ ختم به خیر میشد. عصر «سیزده به در» پس از خوردن ناهار مردان خانواده برای پیادهروی به دامنهی کوهی که نزدیک مزرعه بود میرفتند. من نیز تفنگ شکاری دولول بلژیکی پدربزرگ را بر دوش گذاشته به همراه برادر کوچکترم و دیگر بچهها با افتخار در پی ایشان روان میشدیم. در پایان سبزههای عید را در جوی آب روان با آرزویهای خوب برای آن سال رها میکردیم و با غمی عجیب در غروب آفتاب به خانه باز میگشتیم.
یادآوری آن خاطرات هماینک نیز قند در دلم آب میکند و شور و شادی آن روزها را در دل بر میانگیزد. با وجود بسیاری از مشکلات، خون زندگی و امید در رگها و بافت جامعه جریان داشت.
بهار سالی که مادربزرگ ناباورانه رفت، شمعدانیها گل ندادند و سبزههای نوروز تُنُک شدند و درختان نارنج بهار کمتری کردند. ولی نوروز را برپا کردیم و خانه مادربزرگ دوباره مأوا و پناهگاه ما بود. پدربزرگ در نبود مادربزرگ بی تاب ولی نرمتر شده بود. چندین سال پس از آن پدربزرگ نیز رفت. پس از آن پدر دیگر درختان را هَرَس نکرد؛ انگار دیگر حوصله نداشت با اینهمه در این ده سال باز نوروز را بر پا کردیم. برخی اعضای خانواده مهاجرت کردند یا از هم دور افتادند و جمعمان کوچکتر شد ولی باز نوروز را برگزار کردیم. درختان انار باغ و چاههای آب مزرعه خشک شدند و مزرعه کوچک و کوچکتر شد ولی نوروز و «سیزده به در» را همچنان برگزار کردیم.
در این سالهاتلاش بسیاری کردند که نوروز را کمرنگ و اهمیت کنند واحیانا آن را با اعیاد مذهبی جایگزین نمایند ولی با مقاومت عجیب و رندانهی مردم شکست خوردند. در این سالها نوروز مصادف با ماه روزه شد ولی دوباره نوروز و دید و بازدیدها ادامه داشت. نوروز به «محرّم» نیز خورد ولی همچنان بر گزار شد. نوروز نشان داد که چنان ریشه سترگی در فرهنگ و ناخودآگاه مردم دوانده و چنان در دل و اندیشه مردم ایرانزمین رسوخ کرده که حتی حاکمان دشمن اندیشه و فرهنگ ایران نیز نمیتوانند آن را از دل و اندیشه مردم بزدایند.
در این سالها نابخردی، ناکارآمدی و خیانت اهریمنان کشور اهورایی ایران را به مرز نابودی کشاند و مردم غارت شده و ستمدیده زیر بار فشارهایهای اقتصادی کمر خم کردند و بعضا در جای جای کره خاکی پراکنده شدند. دغدغه و نگرانی انسان ایرانی از رسیدن به «تمدن بزرگ» به سفرههای خالی روزانه تنزل یافت و «وحشت بزرگ» بر سر ایران سایه افکند. این روزها اگرچه بهار شادی و شور پیش را ندارند ولی مردم هنوز تلاش میکنند که نوروز را به بهترین روش وبا حضور در نمادهای ملی مانند تخت جمشید، آرامگاه کوروش بزرگ، آرامگاههای فردوسی، سعدی و حافظ برگزار کنند تا خاری باشد در چشمهای تار و دلهای تاریک اهریمنان دشمن فرهنگ باستانی ایران.
با ستایش فروهرهای کوروش بزرگ و داریوش بزرگ و با یاد نگهبان خورشید و نوروز، منادی تمدن بزرگ برای ایران در این عصر، شاهنشاه آریامهر، و استعانت از انفاس اهورایی او که این روزها هوای نوشین ایرانزمین را عطرآگین کرده و به امید و باور پیروزی مبارزه ملت به پیشوایی فریدون زمان، شهریار ایران، به پیشباز نوروز ۲۵۸۴ میرویم.
نوروز خجسته و پیروز
پاینده نوروز
پاینده ایران