احمد تاجالدینی – پس از سقوط تیسفون و آغاز سدههای میانه در ایرانزمین و پس از دویست سال مبارزهای سهمگین با خلافت اسلامی، سرانجام با تاسیس دولت سامانی (۸۱۹-۱۰۰۴) در بخشهای شرقی ایرانزمین فرصتی فراهم شد تا ایرانیان برای باز گرداندن توجه به ارزشهای فرهنگی باستانی خود جنبش بزرگی برپا کنند.

جنبش فکری دوران سامانی جنبشی بود علیه اوهام خردستیز و حرکتی بود برای بازگشت به خردگرایی که سرچشمه آن را در گذشته باستانی خویش جستجو میکرد. بازگشت به دوره باستان با هدف خردگرا کردن روش اندیشه و شیوه زیست انجام میشد. این جنبش از آنجا که سنجه را بر خردورزی نهاده بود، در مسیر شناخت گام بر میداشت.
این شناخت بنا به اوضاع آن روزگار دو وجه داشت: یکی شناخت از مبانی فکری خلافت اسلامی بود که برای رسیدن به آن دو کار بزرگ صورت گرفت: نخست ترجمه قرآن بود که خلافت اسلامی مشروعیت دولت دینی را با استناد به آن توجیه میکرد. ترجمه قرآن از عربی به فارسی در زمان منصور بن نوح سامانی (۳۵۰-۳۶۵ خورشیدی) انجام شد. این ترجمه از آن سبب اهمیت داشت که ایرانیان را مستقیما با محتوای آن کتاب آشنا میکرد و نیاز آنان را به امامان رسمی که متن را بنا به نیاز خلافت تفسیر و تبلیغ میکردند برطرف مینمود. علاوه بر این با ترجمه قرآن افسانه تقدس زبان عربی که زبان وحی معرفی میشد نیز شکسته شد.
کار شناختی مهم دیگر ترجمه تاریخ بزرگ طبری (۳۵۲ق/۳۴۲ خورشیدی) از عربی به فارسی بود. این ترجمه به نام مترجم و مولف آن ابوعلی بلعمی شهرت دارد و درواقع اقتباسی از تاریخ طبری است. شیوه نگارش این تاریخ به سنت تاریخنگاری یهودی- اسلامی است. در این نگرش تاریخ با داستان آفرینش و خلقت آدم ابوالبشر آغاز میشود و با همان نگرش دینی تا زمان نویسنده تاریخ ادامه مییابد.
با این دو ترجمه مهم شناخت مستقیمی از محتوای اندیشه، نگرش و بینش خلافت برای برگزیدگان فرهنگی در دوره سامانی روشن شد. بنا بر این شناخت و روشن شدن مبانی اندیشهای خلافت، ایرانیان نیز دست به روشنگری پرشوری از مبانی اندیشهای خود زدند و با آفرینش آثار ادبی و تاریخی ظرفیتهای بزرگ فرهنگی خود را به نمایش گذاشتند.
فردوسی شاهنامه را در چنین فضایی سرود. فردوسی در شاهنامه سه عنصر: ظرفیتهای بزرگ زبان فارسی، شیوه نگاه به هستی و تاریخ را بهم پیوند زد تا از این پیوند جهانبینی ایرانی مستند گردد. این جهانبینی سند رنسانس ایرانی است که از آن ایرانگرایی مبتنی بر خردورزی و انساندوستی تراوش میکند.
فردوسی با پیروی از خداینامکهای دوره باستان، تاریخ را با طبیعت پیوند میزند و تکامل ابزارها، تحول اجتماع و برآمد تدریجی دولت را با منطق خردپذیر بیان میکند. این نگاه در سرودههای آغازین شاهنامه به روشنی بیان گردیده است. در سراسر شاهنامه تاریخ و اسطوره بر دوش فلسفه هستی قرار داده میشود. راز ماندگاری شاهنامه فردوسی در گرهخوردگی تاریخ با فلسفه هستی است. تاریخی که بر فلسفه هستیِ طبیعی استوار نباشد، موهومی است که دیر یا زود ناپدید میگردد. از این نگاه شاهنامه استخوانبندیاش اسطوره و تاریخ است اما روح و باطناش فلسفه هستی است.
با از میان رفتن سامانیان، جنبش خردگرایی پشتوانه دولتیاش را از دست داد و زیر فشار موهومات قرار گرفت. شدت سلطه خلافت و پادشاهیهای همپیمان با آن بقدری بود که جنبشهای ایرانی مخالف خلافت، مجبور میشدند برای بقا و زنده ماندن و تاثیرگذاری بر تحولات خود را با پوستههای شبهدینی گوناگون بپوشانند.
کوششهای فرهنگی دوران سامانیان توفانهای خردستیز سدههای میانه را با چالشی بزرگ روبرو کرد و توانست پلهای ارتباطی مستحکمی با اندیشههای دوره باستان برقرار سازد. کوششهای بزرگ ایرانگرایی سامانیان در ثبت و ضبط تاریخ باستان، نیرومندسازی زبان پارسی و میدان دادن به فلسفه و علوم طبیعی رنسانسی بود که تا امروز شاهد تاثیراتاش هستیم.
رباعیات خیام روح فلسفی شاهنامه فردوسی
یک سده پس از فردوسی همان روح رنسانسی دوره سامانی در رباعیات خیام نیشاپوری روان گردید. رباعیات خیام روح فشرده شاهنامه فردوسی است. خیام فلسفه هستی فردوسی را که در پس تاریخ و اسطوره پرورش یافته بود با سخن فشرده در رباعیاتاش جاودان کرد. در رباعیات خیام گوهر و چکیده اندیشههای فلسفی حکیم فردوسی که در پس رخدادهای تاریخی و اسطورهای پرورده شده بود نمایان شد. خیام با رباعیات فلسفیاش مجموعه نظام ارزشی سدههای میانه اسلامی را با همان روح رنسانسی شاهنامه به چالش کشید. از این نگاه رباعیات خیام را بایستی مکمل و روح فلسفی شاهنامه فردوسی به حساب آورد.
نمایان شدن روح رنسانس ایرانی در چرخشهای سهمناک تاریخی
روح رنسانس ایرانی در لحظههایی از تاریخ که پای بود و نبود ایران در میان بوده است بطور شگفتآوری بنا به شرایط زمان نقشآفرینی کرده است. این روح در سده شانزدهم به صورت انقلاب صفویان بروز کرد و با تاسیس دولت ملی متمرکز بساط ملوکالطوایف مغولان را برچید، متجاوزان عثمانی را منکوب کرد و در برابر استعمار غرب سد محکمی به وجود آورد.
همین احساس رنسانسی منشاء و آفرینشگر انقلاب مشروطیت ایران، برچیدن استبداد و ورود ایران به دنیای مدرن گردید که تا سال ۱۳۵۷ ادامه یافت و دستاوردهای بزرگی به بار آورد.
با فاجعه انقلاب اسلامی و در خطر قرار گرفتن موجودیت ایران، بار دیگر روح رنسانس ایرانی در سراسر ایران سر برآورده است. پیام رهاییبخش این رنسانس، نجات ایران، برچیدن بساط استبداد و سربلندی ایران است.