«تغییر رژیم» بدون وجود «آلترناتیو» ممکن نیست. پس تنها در وضعیت اولویت پیدا کردن تغییر رژیم است که غربیها به جد به مجموع اپوزیسیون رژیم نگریسته و میکوشند تا «گزینه مطلوب» خود را از میان آنها تشخیص داده و یا انتخاب کنند. اما البته، و قبل از هر چیز، «گزینه مطلوب» بیگانگان گزینهای است که از آنها حرف شنوی داشته و مجری احکام آنها باشد. جالب است که ببینیم در این وضعیت آن دسته از نیروهای اپوزیسیون که نه امیدی به مردم خودشان دارند و نه اعتباری در نزد آنها، یکباره تبدیل به «گزینه مطلوب» میشوند!
اغتشاش در مفهوم «استقلال»
در سنت سیاسی ما ایرانیان «باوری اساسی» وجود داشته و دارد که در حال حاضر، به طرز اعجابآوری، با ضد خود درآمیخته و وضعیتی از لحاظ ماهوی گیج کننده را آفریده است. این سنت همواره، در اصطلاح و شعار سیاسی، در مفهوم «استقلال» متبلور میشده است.
– عموماً معتقدان به استقرار «حاکمیت ملی»، به عنوان پیش شرط استقرار دموکراسی، و نیز «در اولویت قرار داشتن منافع ملی (با هر معنائی که اشخاص در نظر داشتهاند) نسبت به هر امر دیگر»، همواره در زیر پرچم «استقلال» دست به مبارزه زده و حتی آن را بر شعار «آزادی» اولویت دادهاند.
– تجربه انقلاب مشروطه، دخالت فوج قزاق روسی در تعطیل آن، و سپس انقلاب کمونیستی در روسیه، استقرار حکومت پهلوی اول، و حمایت انگلیس از استقرار آن حکومت (در راستای جلوگیری از گسترش کمونیسم در ایران) از یکسو، و حمایت متقابل حکومت لنین (در راستای کاستن درگیریهای خارجی دولت جدید)، از سوی دیگر، مسئله استقلال کشور را در آعازگاهان قرن گذشته به جلوی همه صحنههای سیاسی آورده است
– بهکارگیری القابی هم چون «نوکر انگلیس» و «آلت دست شوروی» محصول همین فضا بوده است. بطوری که حتی دکتر مصدق، که اهمیت اش در مبارزه با شرکت نفت انگلیس و ایران بود، گاه بوسیله سلطنت طلبان به فرمان گیری از همان انگلیسها متهم شده است و، متقابلاٌ، «مصدقیها» نیز از «کودتای ۲۸ مرداد» به رهبری امریکا و انگلیس، همراه با صفت «ننگی»، یاد کردهاند.
– علت سقوط حکومت محمدرضا شاه نیز به گستردگی روابط اش با امریکا نسبت داده شده
– شعار «نه شرقی، نه غربی»، شعار مطلوب مبارزان دهههای چهل و پنجاه بوده است که از منظری دیگر در شعار «استقلال، آزادی» انعکاس مییافته است.
– حتی هنگامیکه اسلامیستها در جا انداختن شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» توفیق یافتند نیز مفهوم «جمهوری اسلامی» صورت اثباتی «نه شرقی، نه غربی» بحساب میآمد.
– مخالفان «غربزدگی» و «شوروی دوستی» در افزوده «جمهوری اسلامی» نه تنها نفی سلطنت که نفی هرگونه «وابستگی به نیروهای بیگانه» را استباط میکردند. هنوز هم، مثلاً در نوشتارها و گفتارهای آقای ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس جمهور حکومت اسلامی، میتوان دید که مفهوم «استقلال» مرکزیت کامل را دارد.
– دو مفهوم «موازنه منفی ِ» دکتر مصدق (به معنای «نه» حفظ منافع انگلیسی و «نه» حمایت از منافع شوروی) و «موازنه مثبت» محمدرضا شاه (به معنای امتیاز دادن به هر دو طرف برای ایجاد موازنه) نیز مفاهیمیبر آمده از «استقلال» و «منافع ملی» محسوب میشدند.
با این همه، در پی کمتر از چهار دهه استقرار حکومت اسلامیبر ایران، و بخصوص پس از افشای معاملاتی که اسلامیستها با دولت جیمیکارتر داشتند، و در عین حال وابسته شدن شدید حکومت اسلامیدر زمان خامنهای به روسیه، و همچنین دخالت امریکا در افغانستان و عراق، موجب شده تا مسئله طلب دخالت کردن از کشورهای غربی برای خلاص شدن از شر حکومتهای اسلامیو ایدئولوژیک بصورتی آشکار بین اپوزیسیون کشورهای خاورمیانه رایج شده و به اصطلاح قبح این «خواست» به تدریج از بین رفته است بطوری که حتی در نزد بسیاری از مردم داخل کشور خود ما نیز اینکه شخصیتی یا سازمانی از حمایت امریکا و اروپا برخوردار است بصورت یک «ارزش» در آمده و «مثبت» تلقی شده است.
در این وضعیت اصولاٌ نباید نتایج «فروپاشی شوروی» و اوج گرفتن «روند جهانی شدن» را، ابتدا در حوزه اقتصاد و فرهنگ و اکنون در حوزه سیاست، از نظر دور داشت. دخالت روسیه در اوکراین، مراقبه امریکا در مورد سوریه و یمن، دخالت ناتو به سرگردگی فرانسه در لیبی، و «مذاکرات اتمی» حکومت اسلامیمسلط بر ایران با کشورهای پنج بعلاوه یک، همه و همه، نشانگر آنند که مفاهیمیهم چون «دولت ـ ملتهای مستقل» جای خود را به «بلوک بندیها»ی صریح اقتصادی ـ سیاسی دادهاند و اگر هنوز استقلالی هم منظور نظر باشد باید آن را در درون مقتضیات این بلوک بندیها معنا کرد.
جهانی شدن و ماهیت امپریالیستی شرق و غرب
بنظر من، اگر بپذیریم که…
– بلوک بندیهای جهانی در قرن بیست و یکم هنوز گرتههائی تردید ناپذیری از بلوک بندیهای دوران جنگ سرد را با خود دارند، اما
– در اصطلاحات ایدئولوژیکی هم چون «امپریالیسم» و «مبارزه ضد امپریالیستی»، پدیده «امپریالیسم کنونی» پیش از آنکه ایدئولوژیک باشد اقتصادی است،
…آنگاه وظیفه اپوزیسیون، یا بخشهای عمده اپوزیسیون، را در این خواهد بود که تعیین کنند که میخواهند کشورشان در کدام بلوک از قدرت جهانی عضویت داشته باشند.
در این راستا، استنتاج من چنین است که…
– چون بند ناف حکومت اسلامیمسلط بر ایران به روسیه و یا «بلوک شرق» بسته است
– و همین بلوک است که به وابستگان خود در داخل ِ اپوزیسیون فرمان همزیستی با اسلامیستها را میدهد،
در چنین اوضاع مغشوشی، از آنجا که هر رابطهای دو سر دارد (که در اینجا منظور در یکسو تشکلهای اپوزیسیون و در سوی دیگر قدرتهای غربی است)، نیروهای اپوزیسیون حکومت اسلامیمجبورند برخی از تکلیفها را برای خود روشن کنند و، در عین حال، اینکه قدرتهای غربی برای ایران چه نقشهای دارند و کدام نیروی سیاسی میتواند در محاسبات آنها جای بگیرد و کدام نیرو قادر است خود را بر آنان تحمیل کند موضوعی است که از نظر سیاسی امری حیاتی محسوب میشود.
کدام نیرو دارای «اهمیت» است؟
البته این سخن در صورتی قابل توجه و تحقیق است که شخصیت یا تشکل مورد نظر ما دارای چنان اهمیتی باشد که دولتهای غربی متوجه حضورش شده و نسبت به آن موضع گیری کرده باشند. منظور من از «اهمیت» نیز آن است که تشکل مورد نظر قادر باشد، بصورت عینی یا بالقوه، نقش تعیین کنندهای را در قلمروی سیاسی ایران بازی کرده و بصورت عاملی در تعیین سرنوشت آینده ایران درآید.
به نظر من، برای دارا شدن این «اهمیت»، هر شخصیت یا تشکل سیاسی باید آگانه تصمیم بگیرد که کدامیک از ویژگیهای مندرج در پرسشهای زیر شامل اش میشود:
- آیا دارای شعارهائی همه گیر و همه پسند برای قاطبه مردم ایران هست؟
- آیا در نزد مخالفان حکومت اسلامیاعتباری کسب کرده است؟
- آیا مردم داخل کشور او یا آن را میشناسند و به چشم تأیید نگاهش میکنند؟
- آیا دارای قابلیتهای رهبری و مدیریتی هست؟
- آیا در نیروهای مسلح داخل کشور جای پا و نفوذ دارد؟
- آیا قادر است، لااقل بصورتی بالقوه، فرمان عفو بدهد و بخشهائی از حکومت را از مجازات معاف کند؟
مواضع سیاسی در قبال غرب
حال، پیش از پرداختن به نتایج پاسخ دهی به پرسشهای بالا، باید متوجه این نکته نیز بود که شخصیت یا تشکل سیاسی مورد نظر ممکن است یک یا چند فقره از وضعیتهای زیر را دارا باشد:
الف: ممکن است امیدی به اقدام مردم داخل کشور نداشته و راه حل را در اقدام خارجی ببیند؛
ب: یا به اقدامات احتمالی مردم، در صورت فراهم شدن شرایط، باور داشته اما ـ در عین حال ـ معتقد باشد که، در راستای احراز رهبری مخالفان، باید به موافقت و کمک کشورهای غربی پشت گرم شود؛
پ: یا معتقد باشد که اگر اعتماد مردم را کسب کند میتواند، نه به عنوان آلت دست غربیها بلکه به عنوان «بدیل مناسب»ی برای حکومت اسلامیمسلط بر ایران عمل نماید و در این راستا کمک خارجی را عاملی فرعی و ثانوی تلقی کرده و، آن را تنها با طرح شرایطی معین و میهن دوستانه، قابل پذیرش ببیند؛
ت: و یا معتقد باشد که اگر تبدیل به آلترناتیو مورد حمایت مردم شود، یا در ساختن آن شریک باشد، دیگر نیازی به کمک غربیها نخواهد بود و اگر قرار باشد با آنها مذاکرهای صورت گیرد این مذاکره باید به نمایندگی از مردم کشور و در موقعیت مساوی از لحاظ قدرت سیاسی و تصمیم گیری صورت پذیرد.
نتایج سیاسی موضع گیریها
طبیعی است که هر کدام از ویژگیهای بالا، اگر به اهداف خود برسند، نتایج متفاوتی را به بار خواهند آورد؛ نتایجی که برخی از آشکارترین ـ و لذا بدیهی ترین ـ شان اینها هستند:
- کشورهای غربی برنامههای سیاسی خود را یا بر حسب «نگاهداری رژیم» تنظیم میکنند و یا به مرحلهای میرسند که گزینه «تغییر رژیم» تبدیل به «گزینه مطلوب» شان میشود.
- در صورت وجود سیاست «نگاهداری رژیم» اپوزیسیون انحلال طلب اساساً نمیتواند روی کشورهای غربی حساب باز کند و باید استراتژی و تاکتیکهای مبارزاتی خود را بدون اتکا به حمایت غرب تنظیم نماید؛ امری که البته سخت مشکل است و گاه ممکن است تا حد رویاروئی با کشورهای غربی هم بکشد. در این مورد باید جداگانهاندیشید و قصد من در این مقاله ابتدائاً پرداختن به این گزینه نیست، هر چند که در مواقع ضروری اشارههائی به این مقوله خواهم داشت.
- اما در گزینه غربیها برای حمایت از «تغییر رژیم» هرگز نمیتوان ضرورت وجود «آلترناتیو» را در نظر نگرفت. یعنی تنها در وضعیت اولویت پیدا کردن تمایل به تغییر رژیم است که غربیها به جد به مجموع اپوزیسیون رژیم نگریسته و میکوشند تا گزینه مطلوب خود را از میان آنها تشخیص داده و یا انتخاب کنند.
- اما البته، و قبل از هر چیز، «گزینه مطلوب» بیگانگان گزینهای خواهد بود که از آنها حرف شنوی داشته و مجری احکام آنها باشد. و نکته جالب در این وضعیت آن است که دستهای از نیروهای اپوزیسیون که نه امیدی به مردم خودشان دارند و نه اعتباری در نزد آنها، یکباره تبدیل به «گزینه مطلوب» میشوند! ما، در اصطلاح، این روند را «چلبی سازی» میخوانیم. «چلبی» نخستین گزینه امریکا برای اداره عراق در فردای حمله به آن کشور بود. او مردی بود که اعتباری نزد مردم نداشت اما نوکر دست به سینه بیگانگان بود. نیروهای مهاجم او را با خود به عراق بردند و بر مسند ریاست نشاندند. او مأمور و کارگزار فاتحان بود نه نماینده مردم جنگ زده.
بدینسان، اصطلاح «چلبی سازی» یعنی برساختن آلترناتیوی برای حکومتی که قرار است «تغییر» کند یا تغییر در اندام آن تزریق شود از جانب غرب. حکومت نوع چلبی البته تا آنجائی بر سر قدرت میماند که نیروهای خارجی فاتح بتوانند او را بر مردم تحمیل کنند اما، اگر روند دموکراتیزه کردن سرزمینی که دچار شکست شده در مد نظر باشد، او اولین قربانی این روند است. اصولاً «تحمیل حاکم انتصابی» بر مردم یک کشور در بلند مدت بشدت هزینه بردار است و بلافاصله در معرض تهاجم «نیروهای ملی» قرار میگیرد و عاقبت هم در برابر خواستهای بلافاصله مردم، بجای تسلیم شدن، درهم فرو میپاشد.
اگر در تاریخ اروپا به جستجوی معادلی برای «چلبی» باشیم من فکر میکنم بهترین نمونه را میتوان در تأسیس «حکومت ویشی» به دست ارتش فاتح آلمان در فرانسه یافت که به ریاست مارشال پتن بر پا شد. اما، پس از پایان جنگ، مارشال پتن، به جرم خیانت به کشور، ابتدا به اعدام محکوم شد امااین حکم توسط ژنرال دوگل تبدیل به حبس ابد گردید.
- همچنین، از آنجا که بقای این نوع حکومتها در برقراری و ادامه تحمیل و سرکوب است و آنها قادر نیستند پایگاهی مردمیبرای خود دست و پا کنند، چنین حکومتی، به محض آن که «قدرتهای پشتیبان» اش تصمیم به تغییر سیاست خود بگیرند، تبدیل به پدیدهای زائد و دور انداختنی میشود.
- اما اگر تشکل مورد نظر از یکسو دارای پایگاه و احترامیبین مردم باشد و، از سوی دیگر، تشخیص داده شود که برنامههایش علیه منافع کشورهای غربی نیست، این کشورها میتوانند با آن به توافقات اصولی برسند و، با حصول اطمینان از محفوظ ماندن منافع خود، به آن کمک کنند تا بتواند در مقابل حکومت نامطلوب و از چشم افتاده بوسیله غرب سر بلند کرده و راه فروپاشی آن را هموار سازد.
در این زمینه مثالهای مختلفی را میتوان تصور کرد؛ از ژنرال دوگل و ارتش مقاومت فرانسه در برابر نیروی مهاجم آلمان گرفته تا کمک آلمان به لنین برای رفتن به داخل روسیه و رهبری کردن نیروهای اپوزیسیون حکومت تزاری. به گمان من، کمک امریکا در امر بقدرت رسیدن خمینی و انقلابیون اطراف اش نیز در همین مقوله میگنجد. خمینی توانسته بود ثابت کند که دارای پایگاه مردمیاست و بطور بالقوه میتواند نقش آلترناتیو را بازی کرده و، همزمان با قلع و قمع نیروهای چپ مورد حمایت شوروی، از بقدرت رسیدن یک حکومت نزدیک به آن کشور جلوگیری کند. اینکه پس از رسیدن بقدرت، و تا چه زمانی، خمینی به قرارهایش با نمایندگان پرزیدنت کارتر وفادار ماند مقولهای است که بحث در مورد آن در حوصله مقاله حاضر نمیگنجد.
- اما اگر در یک برهه زمانی معین، و در چارچوب سیاستهای مدون کشورهای غربی، مواضع یک تشکل وسیع اپوزیسیونل روشن نبوده و این کشورها نتوانند تشخیص دهند که آیا رفتار و کردار و برنامههای آن تشکل با اهداف آنها میخواند یا نه، دورهای از تعلیق و «کج دار و مریز» آغاز میشود و تا زمانی که تکلیف این تشکل در ساحت عمل مبارزاتی و اهداف سیاسی اش روشن شود به طول میانجامد.
- اما اگر کشورهای غربی تشخیص دهند که تشکل مورد بحث دارای اهدافی مخالف منافع آنان است، نه تنها به رشد آن میدان نمیدهند بلکه میکوشند، با بی اعتنائی نسبت به آن، تلویحاً به مردمیکه چشم انتظار کمک خارجی به اپوزیسیون برانداز رژیم هستند بگویند که این نیرو مورد پسند و حمایت ما نیست. در آن صورت چنین نیروئی نمیتواند به کمک غربیها دل ببندد و تنها یک خیزش عمومیو یک انقلاب گسترده میتواند این نیرو را در کارش موفق سازد. نمونه پیروزی فیدل کاسترو و چه گوارا در بیخ گوش ایالات متحده میتواند به یک چنین موردی معنا دهد.
آغاز، نه پایان!
بنظر من، عموم شخصیتها و تشکلهای سیاسی غیر چپ در داخل اردوگاه اپوزیسیون را میتوان بر حسب ملاحظات بالا طبقه بندی کرد و به کنه نوع کنش آنان پی برد. اما، در این مورد، ترحیح من آن است که مطلب کنونی را بجای پرداختن به تحلیل مواضع گروهها و شخصیتها، به عنوان «طرح مسئله» تلقی کرده و در آینده بکوشم تا توضیح دهم که صلاح «نیروهای سکولار دموکرات انحلال طلب طرفدار غرب»، که خود جزئی از آن هستم، انتخاب کدام موضع گیری است. از نظر من، این موضوع در واقع مهمترین بحثی است که میتوان آن را در راستای ایجاد آلترناتیوی سکولار دموکرات در برابر حکومت اسلامیمسلط بر ایران براهانداخت.
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm