یونانیان روزگار من/
از همه کمتر سزاوار/
آن بود که/
بر او رفت./
این حرف توسیدید Thucydides در مرگ نیکیاس Nikias سپهسالار آتنی، که به دست دشمنان و به نامردی از پای در آمد، در روزگار ما، قباییست که به قامت سالاری ایرانی، شاپور بختیار، بریده شده است.
اولین دیدار من با او فردای روزی بود که از ایران به فرانسه رسیدم– در سال ۱۹۸۰ و در بحبوحۀ زیر و زبر شدن دیارمان– چون قصد داشتم هر چه زودتر به ایران برگردم و میخواستم بدانم آنجا از دست من چه بر میآید. برنامۀ این نخستین دیدار را از قبل ریخته بودم. بسیار حوادث دیگر، در صدر این حوادث، جنگ ایران و عراق پیش آمد و من در اینجا ماندگار شدم. طبعاً دیدارها مکرر شد و همکاریها مداوم بود تا سال ۱۹۹۰ که دعوتی از من به عمل آمد برای تدریس و تحقیق در دانشگاه میشیگان و من آمادۀ سفر شدم. چند روزی مانده به راهی شدنم، مقرر شده بود به «سورن»– محل سکونت دکتر بختیار– بروم، نه به نیت خداحافظی بلکه برای شرکت در آخرین جلسۀ شورای نهضت مقاومت ملی. بی آنکه در زمان دیدار از این امر آگاهی داشته باشم این ملاقات واپسین دیدار من با او بود: چند روزی پس از بازگشتم به فرانسه، بعد غیبتی یک ساله، در ۶ اوت ۱۹۹۱ او را کشتند– به نامردی.
چند جمله از متنی، با اجازه، میخواهم برایتان بخوانم که در آن روز و در رثای بختیار برای نشریۀ کیهان چاپ لندن فرستاده شد. آن چند سطر این است:
به چشم مردم ایران در شانزدهم دیماه ۱۳۵۷ زاده شد. پیش از آن تاریخ دامنـۀ شهرتش از دایرهای محدود فراتر نرفته بود. زندگی وی در شانزدهم مرداد ماه ۱۳۶۹ به پایان رسید. در این تاریخ شهرتش جهانگیر بود.
هنگامیکه شاه از قدرت دست شست، راه صدارت را به روی او گشود اما سنگی از پیش پایش بر نداشت.
دوستان او را از قبول مسؤلیت در دورانی پر آشوب منع کردند ولی او میپنداشت که در دورانی خطیر، خطر باید کرد.
اطرافیان از نافرجامی بر حذرش داشتند اما او میدانست که حکم نانوشتۀ تاریخ را کسی نخوانده است.
آشنایان هشدار دادند که حاصل این جنگ شکست است لیکن او بر این باور بود که تنها کارزار از پیش باخته مصاف نا داده است.
همرزمان قدیم، و حریفان نو، هر دو، بر دشمنیاش کمر بستند، هر آنچه را میشد از وی دریغ داشتند، غیر ناسزا نگفتند، جز ناروا نکردند و تنهای تنهایش گذاشتند.
اما او مرد عمل، مرد خطر، مرد میدان بود.
نه از نام بیم به دل راه داد نه بر جان.
نه از تنهایی هراسید نه از دشمن.
نه از تنگنای عرصه باک داشت نه از پهناوری جهل هماورد.
در نبردی که آغاز کرد از قلۀ اصول والایی که عزیز میداشت فرود نیامد.
به پستی ددان حاکم بر وطنش سر داد ولی گردن ننهاد.
در آخرین رویارویی با دشمنان کینهتوز سرنوشتی جز سرنوشت دیگر آزاداندیشان در مقابله با تاریکفکران نداشت: مصاف دست با تیغ- هر دو برهنه.
ولی حاصل هستیاش، که نوید پیروزی نهایی بود و درفشی افراشته که تار و پود از سرافرازی داشت، برای ایرانیان آزاده به میراث ماند.
لازم است یادآوری کنم که این مختصر– که کَمَکی از آنچه خواندم مفصلتر بود– در آن نشریه هرگز چاپ نشد، با این بهانۀ سردبیر که: «ما بی طرفیم و از این حرفها چاپ نمیکنیم!»– با اینکه «این حرفها» عین حقیقت بود و «چاپ کردنش» فقط ذرهای انصاف میخواست و یک جو شهامت و به هر حال آن سردبیر قبل از آنکه حقوقبگیر کیهان [لندن] بشود، با داعیۀ مبارزه با رژیم و همفکری با نهضت، کارمند دفتر رادیو و انتشارات ما شده بود! بگذریم.
شاید بسیاری از شما که امروز در اینجا جمعید، به عادت هر ساله به اینجا آمده باشید– اما من بعد از به خاکسپاری آن زندهیاد اولین باریست که به این گورستان آمدهام و در کنار این آرامگاه ایستادهام.
البته من سالهاست دور از پاریس زندگی میکنم ولی نیامدنم به گورستان «مونپارناس» به دلیل بعد مسافت نبوده است– چند سال بلافاصله پس از کشته شدن شاپور بختیار، به دست و دستور آدمکشان حرفهای، من هنوز ساکن این شهر بودم– به اینجا نیامدم به این دلیل که من اصولاً از جمله زائران اهل قبور– به قول قدما– نیستم. با این استدلال: آنهایی که– به قول معتقدین– دار فانی را وداع گفتهاند و رخت به سرای باقی کشیدهاند و در زمان حیات با من میانهای نداشتهاند، دور از جوانمردیست که من در ممات موی دماغشان بشوم– حتی اگر این رفتگان از هموطنان صاحب نام یا از اطرافیان نزدیک و یا از خویشان همخون بوده باشند و رسم و رسوم این حضور را ایجاب کند. در مورد آنهایی که در زندگی عزیز و همفکر و همداستان من بودهاند– از هر قوم و قبیلهای– و چشم از جهان بستهاند و دیگر در جمع ما نیستند، باید عرض کنم که در یاد و دلم حضوری جاودانه دارند و زیارت قبرشان که جز تأکید و تأیید بر نبودشان نیست، به نهایت برایم دردناک است و در نتیجه از آن پرهیز میکنم. زندهیاد بختیار طبعاً به این گروه دوم تعلق دارد و من با او هنوز که هنوز است حرفها و سخنها دارم– فت و فراوان.
شک نمیکنم کسانی که هر ساله در سالگرد فوت عزیز از دست رفتهای بر سر خاکش و در اطراف آرامگاهش گرد میآیند، به روال خودشان، به علاوه طبق سنت، به مرده ادای احترام میکنند. از قدیم و ندیم گفتهاند: سُلق شُلغه– هر کس احساسش را به سبک و سنگ خودش نمایش میدهد و باید هم همین طور باشد.
ولی در مورد شاپور بختیار و این گردهمایی سالانه، قاطعاً عرض میکنم که شخصاً به این محفل به نیّت مویهگری و عزاداری نیامدهام و قصدم ذکر گرفتن و گفتن رثای آن بزرگ مرد نیست. چون تصور من این است که در طول سال دست روی دست گذاشتن و هیچ نکردن و تنها سالی یک بار بر سر آرامگاه مردی چون او جمع شدن و نوحه خواندن، کوچکترین و کمترین حرمتی ست که میتوان به او گذاشت. چون به گمان من حرمت در خور چون او مردهای، زنده نگه داشتن میراث سیاسی اوست نه آب و جاروی مقبرهاش.
حقیقتاش را خدمتتان عرض کنم که به تمام این دلایل، امسال هم به روال همیشگی قصد خانهنشینی داشتم، اما دو نکته موجب شد نظرم را عوض کنم. اول اینکه همرزم سالیان سال من، که یکی دو باری هم در گذشته از من دعوت کرده بود که در سالگرد ترور آن روانشاد چند کلامی بگویم و من با شرمندگی دعوتش را رد کرده بودم، باز امسال تجدید مطلع کرد– و از آنجا که جا برای شرمندگی بیشتر نداشتم دعوتش را این بار پذیرفتم– با کمال تواضع و فروتنی. و نکتۀ دوم– که اطمینان دارم این رفیق شفیق و میزبان امروز همراه و همرأی با من اهمیتش را از اولی بیشتر خواهد دانست– اینکه چندیست شایعاتی در بارۀ بختیار از قلم و زبان این و آن در اینجا و آنجا پراکنده میشود که مطلقاً نمیبایست به سکوت برگزار بشود و فکر کردم امروز موقعیتیست مناسب برای اشارۀ به این موضوع، با تقاضای هوشیاری و مو شکافی بیشتر از طرف همفکران، در مورد اینکه دگران چه میکنند و ما چه باید بکنیم.
تهمت زدن به دکتر شاپور بختیار از روزی که او– در یکی از دقایق سخت و حساس تاریخ معاصر ما– قبول مسئولیت کرد و وارد میدان ملکداری شد، سکۀ رایج بوده است– این را همه میدانیم. بسیاری مایل بودند برای صالح نبودنش مدرک ارائه بدهند– گاه میخواستند در اثبات خیانتهایش سند رو کنند و گاه میگفتند نامههایی از او و به خط او در دست دارند که هر وقت عرضه بشود، پته روی آب خواهد افتاد و رسوایی به بار خواهد آورد و چه و چهها خواهد شد! یادتان هست؟ فراموش نکردهاید– میدانم، و میدانید که این افتراهای شوخچشمانه و بی اساس از طرف دشمنان قسم خورده و رقبای بی بضاعت و بی اخلاق بختیار شایع میشد و البته به این مسئله هم واقفید که تا این لحظه، کسی این اسناد و مدارک و نامههای پته بر آب انداز و رسواگر و چههاکن را به چشم ندیده است!
به هر حال امروز این دسته، که تکلیفاش روشن است، مورد نظر من نیست، در واقع اشارۀ من به جمعیست که سوای یاوهبافان حرفهای، در میانش از بستگان و خویشان و همکاران کوتاه مدت و مدعیان نزدیکی با بختیار هم دیده میشود– به عنوان مثال جوانی نادان کم تجربه جویای نام از کسان بختیار کتاب لق و لیوهای که به نظر میآید به او القا شده است، به بازار میفرستد و ادعا میکند مفتخر است که با دستگاههای جاسوسی موساد و سیا (!) (یعنی بدنامترین و سیاهکارترین دستگاههای جاسوسی جهان) همکاری دارد. یا یکی از اعضای بی سیاست و غیر مسئول کابینۀ زودپای بختیار مصّر است که شاهد منحصر به فرد زیر و بم بعضی اقدامات حاد، حتی بازیگر مؤثر در بعضی تصمیمگیریهای بغرنج سیاسی روزهای نخست وزیری بختیار است و در ضمن دادن رشوۀ لفظی به جاسوسان اسراییلی و سیاستبازان انگلیسی (باز هم موسادیها منتها این بار همپای «ام آی فایو» و «ام آی سیکس»!) افسانهای بی سر و ته به صورت مقاله اینجا و آنجا پخش میکند. و یا یکی دیگر از اعضای همان کابینه، بدون در نظر گرفتن مسئولیتها و محدودیتهایی که همان زمان کوتاه همکاریش با بختیار ایجاب میکند، در مقابل مجیزگویی ارزانبهای مشتی افراد جویای اعتبار، همنشینی با آنان را میپذیرد و از طریق نام بختیار اعتباری ارزانیشان میکند که به نهایت نیازمندش هستند و ابدا سزاوارش نیستند. و بالأخره مورخنمایی با عنوانی در راستای ادعاهای صد تا یک قاز گذشته– یعنی در دست داشتن سند و مدرک «رسوایی»– مطالبی را از طریق اینترنت منتشر میکند و با انتشارش فقط این نکته را– نمیدانم برای چندمین بار– به اثبات میرساند که حتی یک کلمه از آنچه او یا دیگر «مورخین» مثل او به بختیار نسبت دادهاند، در مطالب منتشر شده وجود ندارد.
نقشههایی این چنینی، که همیشه از طرف طراحانش به منظور سوء استفادههای سیاسی و از سوی مجریانش، غالباً به هوای رسیدن به نفعی حقیر و یا شهرتی گذرا روانه محافل ایرانیان میشود، به هیچ عنوان نمیبایست بی پاسخ بماند. بر عهدۀ شماست که اولاً نگذارید نام نیک و پاک آن زندهیاد به گردی یا غباری، هر اندازه ناچیز، آلوده بشود و مهمتر از آن، اجازه ندهید که دشمنان توطئهگر و بدخواه زادگاه ما با این گونه برنامهریزیها و زمینهچینیها، امکان سوء استفاده پیدا کنند.
در ضمن بد نیست از خودمان بپرسیم چرا این حضرات این تشبثات را در این زمان میکنند؟ بختیار که از دست شده است و دیگر در میان ما نیست– پس چرا هنوز با او سر جنگ دارند یا از او قصد بهرهبری؟ دلیلاش به تصور من روشن است و آن اینکه گزینههای دیگر سیاسی که از کیان کی با ملیّون در رقابت و تضاد بودهاند، جملگی– از شاهاللهی بگیرید تا حزباللهی– اعتبارشان را نزد ملت ایران به کلی از دست دادهاند. آن گزینۀ سیاسی که استوار بر جا مانده است و روز به روز هم معتبرتر شده، راه مصدق است که بختیار تمامیعمر رهرواش بود (این ارثیست گرانبها– مباد فراموش کنیم– که از مصدق و ادامه دهندۀ راه مصدق برای ما مانده است). بنا بر این امروز هر کس بخواهد متاعی در زمینۀ سیاسی عرضه کند که خریداری داشته باشد، ناگزیر است به آن آب و روغنی ملی اضافه کند.
دنیای بدی داریم. بسیاری از این گروهکها که نقشۀ ملکداری آینده را در سر میپرورند یا وعدهاش را از، «از ما بهتران» گرفتهاند و ادعای مبارزه با رژیم فعلی ایران را در سرلوحۀ برنامۀ کارشان ارائه میدهند، به تحریک بدخواهان ایران و با پشتیبانی مالی بیگانگان به میدان آمدهاند. بعضی از اینها که تضاد و خصومتشان با ملیّون پر دامنهتر و آشکارتر و تند و تیزتر از آن است که بتوانند آب و رنگی ملی به کالای اخیرشان بزنند و امکانش نیست، حتی با صد من سریش، خود را به کسانی که به وطنخواهی و پاک نیّتی شهرهاند بچسبانند، ناگزیر با بافتن افسانه، دامن زدن به شایعات، پراکندن دروغ و زدن تهمت، خلاصه از هر طریق که بتوانند– کوشش بیهوده در بی اعتبار کردن خط و راه ملیّون میکنند، با این هدف که آنها را از میدان به در کنند.
و بعضی دیگر از این گروهکان، برای اینکه جنس در دکانشان جور باشد و بتوانند مدعی بشوند که نمایندۀ طیفهای مختلف سیاسی هستند، میگردند تا یکی که به مصدقی بودن شهرت داشته باشد یا کسی که تنهاش به تنۀ بختیار خورده باشد، بجورند و میان دار و دستهشان جا بدهند تا موّجه جلوه کنند. به زبان شاعر:
هر آنکه دامن آلوده خواست پاک کند
به آبروی تو زد دامناش که دریایی
این بیت رسا خلاصۀ حرفهای نارسای بنده است، به زیباترین شکل، از قصیدهای در بزرگداشت مصدق اثر طبع م. آزرم.
طبیعیست که این گروهها در پی جلب کسانی در میان اطرافیان بختیار برآیند که درکی از میراث سیاسی او نداشته باشند و در نتیجه التزامیهم برای حفظ آن میراث نبینند، تا گردانندگان گروه بتوانند سخنان طراحانشان را در دهان آنها بگذارند، به این امید که زبان ملّیون را کند کنند و گوش بقیه را پر.
این طور به نظر میرسد– اسمش را بگذارید طنز تاریخ– که بدخواهان ایران و بختیار گاه بیش از دوستداران بختیار و ایران به ارزش و اهمیت میراث سیاسی مصدق آگاهند. چون اگر تا اینجا به عرایضم عنایتی کرده باشید متوجه شدهاید که تمام مشاهدات نشان میدهد که هر کجا هر دار و دستهای با سفارش و پشتیبانی بیگانگان عَلَم میشود، نیک میداند آن گزینۀ سیاسی آیندۀ ایران را رقم خواهد زد که ضامن تداوم راه و سیاست مصدق و بختیار باشد. نیک میداند که نام مصدق و اسم بختیار بُرد دارد، میراث مصدق و میراث بختیار، شأن و شرف دارد. نیک میداند آنچه و آنکه مُهر این نام و میراث را بر خود داشته باشد، گوهریست در میان مهرهها– برجسته و ممتاز.
و کلام آخر اینکه: دیروز– بنده و شما به یاد داریم– که هیچ کس جز ناسزا نثار بختیار نمیکرد، و امروز– بنده و شما شاهدیم که جز مدحاش را از کسی نمیشنویم. بر حق بودن آرمانهای منتخب او، یعنی آرمانهای مصدق برای ایران و ایرانی، بر همگان روشن شده است. گروه حاضر در این مکان و دیگر همفکران صمیمی و یکدلی که طی این دوران قدر او را شناختهاند میبایست از این مشاهده خشنود و سربلند باشند و شک ندارم که هستند– ولی خشنودی و سربلندی برای پیروزی کافی نیست– نیاز به پاسداری، بیداری، هوشیاری بی وقفه داریم تا آن میراث گرانبهایی که عرض کردم به ما رسیده است، عاطل نشود و آن درفشی که تار و پود از سرافرازی دارد و ذکرش در ابتدای صحبت آمد، افراشته بماند.
*منبع: سایت ایران لیبرال