حسین جعفری – پیش از آغاز مطلب لازم است یاد آوری کنم که من نه هنرینویس هستم، نه دراین گونه نوشتهها تخصص و مهارتی دارم. اما از آنجا که در طول عمرم، همواره ازعلاقمندان موسیقی، هنر وهنرمندان، نویسندگان شاعران وهنرپیشگان تاتر و سینما و کارگردآنها و… بوده و هستم، از این روی، تا جائی که بتوانم سعی خواهم کرد دیدار آن عزیزان را، ولو بسیار کوتاه هم بوده باشد، بهانهای برای این نوشتهها قرارداده، یادی از آن هنرمندان گرامیعزیز، اعم از خواننده، هنرپیشه، نویسنده شاعر و… بکنم که تعدادشان کم هم نبوده و اغلب آنانی که من موفق به دیدارشان شدهام، نقشی موثر نیز درموسیقی، تاتر و ادب و فرهنگ معاصر ما داشتهاند.به عنوان یکی ازعلاقمندان، این نوشتهها را که بخشی از خاطرات عمریست که درنظرگاهم نشسته، ادای دینی میدانم، نسبت به هریک از آنان. شایسته است که چنین باشد.
*****
من در طول زندگی، دو بار عباس شاپوری و چندین بار «پوران» خواننده بسیار معروف را، آن هم هنگامی که در اوج شهرت ومحبوبیت بود و درعداد یکی از پنج خواننده مشهور آن عصر به شمار میرفت دیدهام. چند بار در جشنهای عروسی و میهانیها و یکی دو بار هم درموقعیتهای دیگر که در این نوشته به پارهای از آنها اشاره مختصری کردهام.
مقصودم البته از این دیدارها، ملاقاتهای حضوری است وگرنه پوران را بارها همه، از جمله من، هم در بسیاری از فیلمهای سینمائی او دیدهاند و دیدهام، فیلمهایی که وی در آنها نقش عمدهای داشته و تعداد آنها نیز کم نبوده است، از جمله “اول هیکل”، “اشکها و خندهها”، “گرگهای گرسنه”، “بیقرار”،”سه قاپ” و بسیاری دیگر که من پارهای از آنها را دیدهام و همینطور در برنامههای تلویزیونی او که همینجا اضافه کنم وی علاوه بر این که خیلی خوشسیما بود، در تلویزیون هم به این سبب که چهرهای فتوژنیک داشت، مانند عکسهایش، خیلی خوب دیده میشد وخوش میدرخشید و همیشه بینندگان، از دیدن چهره بسیار زیبا و دوستداشتی او در هر لباس و با هر نوع آرایشی، دلشاد شده، او را ستایش میکردند. همین جا یادآور میشوم که پوران آرایشگر مخصوصی داشت که این آرایشگاه در خیابان همایون، پشت سفارت انگلیس قرار داشت به نام آرایشگاه «آرشاک» که یکی از آرایشگاههای معروف آن روزگار در تهران بود. پوران، صندلی ویژهای داشت که هیچ یک از مراجعین، حق استفاده از آن صندلی ویژه را نداشتند و صندلی تنها اختصاص به پوران داشت! عکس بسیار بزرگی از او در بالای آن نصب شده بود و در تمام مدت این میز و صندلی با روپوشی بسیار نظیف و مجلل پوشیده شده بود که نه کسی حق تماس با آن را داشت و نه از سایر مشتریان این آرایشگاه، در آن با میز و صندلی پذیرائی میشد. این نیز یکی از صفات ویژه پوران بود که من از آن به عنوان “پلنگ صفتی” وی، بارها در نوشتهها و نقل قولها، نام بردهام. پوران همیشه دوست داشت در اوج باشد و کارها، جایها و وسایل، منحصرا به او تعلق داشته باشد. به عنوان مثال، برادر من در خیابان منوچهری تهران، الکتریکی “مشعل” را داشت و پوران از آنجا برای جشنها و میهمانیها بلندگو و میکروفون خود را سفارش میداد. او نیز مانند روحبخش، خالهاش که در اوج شهرت از همین “مشعل” بلندگو و میکروفون سفارش میداد، دارای میکروفونی بود که فقط مخصوص او بود و اگر روزی روزگاری این میکروفون از کار میافتاد یا به اشتباه به خواننده معروف و مشهور دیگری اجاره داده شده بود، باید میبودید و خشم توفانی پوران را میدیدید، البته اگر تحمل آن را داشتید!
پوران همیشه و تا زمانی که درعالم هنر فعال بود، یکی از خوانندگان بسیار محبوب، میان عامه مردم از هر گروه و طبقهای بود. چهره شیرین و دلنشین او، صدایش با تحریرهای حریری، طرز آرایش و لباس پوشیدنش و ترانههای او را، مردم بسیار دوست میداشتند. زنی بود بسیار بلندپرواز، مغرور و نسبتا بی اعتنا و بی توجه به دیگران. درست مثل گوگوش، با این تفاوت که گوگوش این هنر را دارد که به مناسب زمان و مکان بر حرکات و حالت چهره خود کاملا مسلط است و میتواند فورا آن را تغییر داده و کنترل کند. اما پوران به محض آنکه خشمگین میشد، آثار این خشم و ناراحتی مدتی در چهره او باقی میماند و کسی جرات نداشت به او نزدیک شده و با او همکلام شود!
عباس شاپوری رئیس ارکستر و از همکاران روحبخش، خواننده معروف در سالهای اواخر دهه بیست و اوایل دهه ۱۳۳۰ بود و روحبخش را در جشنها و مراسم بیرون از رادیو همراهی میکرد و از طریق روحبخش نیز با “فرح طاقانی” یا به طور کامل اگر نوشته شود، “فرحدخت عباسی طاقانی” خواهرزاده روحبخش و همسرآیندهاش آشنا شده و با او ازدواج کرد که “فرح” در آن هنگام شانزده سال بیشتر نداشت. فرح در آن زمان، تازه دبیرستان اسدی واقع در خیابان عین الدوله (ایران بعدی) را ترک کرده بود.
به طور کلی خانواده پوران، افرادی هنرمند و هنردوست بودند، علاوه بر خاله او روحبخش، خواننده مشهوردوران خود و خواننده ترانههای معروف “دم گاراژ بودم” ، “بر حال زارم”، “موسم گل شد و وقت گل چیدن”، “کجائی کجائی، چرا نیائی یار”، “کبوتر بهشتی”، “گل پامچال” و بسیاری ترانههای معروف روزگارخود، خواهر پوران، مهین نیز بازیگر معروف تاتر بود که بعدا نیز در سلک کارگردانهای مشهور تاتر درآمد. مهین با مصطفی اسکوئی ازدواج کرده بود و به همین سبب معروف به “مهین اسکوئی” بود که آن دو به سبب وابستگی به حزب توده و همکاری با عبدالحسین نوشین، هنرپیشه و کارگردان معروف تاتر، از ایران فرار کرده و سالها در شوروی اقامت داشتند، تا آنکه هر دو بخشوده شده و به ایران برگشتند. خواهر دیگر پوران سالها بعد به همسری هنرمند ارزنده، انوشیروان روحانی درآمد که فرزند آنها رضا روحانی، از هنرمندان سرشناس امروزی است.
نخستین آهنگی که در همان هنگام از پوران در رادیو تهران آن زمان با نام “دوشیزه ناشناس” پخش شد، “رفتی و نگفتی” بود و دومین آن “شبنم” و آن ترانهای بود که نسبتا گل کرد و نام او که در این هنگام همسر عباس شاپوری شده و این بار تبدیل به “خانم ناشناس” شده بود، با این ترانه به گوش عدهای زیاد رسیده بود.
اما وی از ابتدای دوران نخست وزیری زنده یاد دکترمصدق و حتا قدری پیش از آن، خوانندگی را به صورت رسمی در رادیو تهران آغاز کرد و از آن پس بود که ترانههایش در میان مردم، به ویژه خانمها و دخترخانمها گل کرد که یک سبب آن بود که همه میتوانستند ترانههای خوش آهنگ و دلنشین او را فورا یاد گرفته و به راحتی آن را تقلید کرده و بخوانند. مدتی بعد، باز او تغییر نام داده این بار همه او را به نام “خانم شاپوری” شناخته و نام میبردند و تصنیفهای وی مثل ورق زر، توسط تصنیف فروشهای دورهگرد تهران و احتمالا شهرستانها، به قیمت دو ریال درکوچه و خیابانها به فروش میرسید که در آن میان “گلی جان” او از ساختههای عباس شاپوری و شهابی، ازهمه بیشتر شهرت یافت.
در چشم تو خواندم گلی جان
افسانههای آشنا گلی جان
خوردم فریب چشم تو گلی جان،
بلهوس گلی جان، آی گلی جان!
عباس شاپوری را من یکی دو بار بیشتر ندیدیم. چشمانی درست و نجیب داشت. تند و نوک زبانی حرف میزد. مردی بسیار هنرمند و مهربان و خوشفکر بود و استعداد و ذوق عجیبی در ساختن ترانههای دلنشین، مردمپسند وخوش آهنگ داشت. مردی بود بسیار خوشچهره و دوستداشتنی با چشمهای درشت و سبیل باریک معروف به دوگلاسی و چهرهای که فورا در بیننده، جلب محبت میکرد. وی در آن هنگامی که او را دیدم، موهای پرپشت تمام مشکی داشت که وجه مشخصه او، دستهای موی سپید بود که در بالا، نزدیک فرق سر او روئیده و چهره وی را دوست داشتنیتر کرده بود. چند بار او را در فروشگاه الکتریکی «مشعل» متعلق به برادرم دیده بودم، در زمانی که من کودک یا نوجوانی بیش نبودم.
به نقل ناصر رستگارنژاد، ترانهسرای بسیاری از آهنگهای پوران، کلنل وزیری یک بار درباره عباس شاپوری گفته بود که او یکی از آهنگسازان بسیار قوی و ماهر است و با آنکه اغلب ترانههای او تم عربی دارد، اما انصافا وی آهنگسازی هنرمند است.
عباس شاپوری ویولن را با دست چپ میزد و به همین سبب ویولن او اختصاصی و برای چپ دستها ساخته شده بود و شاید هم ساخت خود او و محصول کارگاه کوچک او بود در خیابان ژاله. وی خراط و نجار خیلی خوب، ماهر و قابلی بود و این هنر را به عنوان سرگرمی، در خانهاش انجام میداد و همانجا نیز کارگاه کوچکی داشت. پس از انقلاب نیز کارگاهی در همان حوالی داشت که در آنجا به ساخت آلات موسیقی مثل ویولن و سنتور و تار اشتغال داشت و از این راه زندگی خود وهمسر و خانوادهاش را اداره میکرد که شاهرخ نادری در نواری از آن یاد کرده است و به آن نیز به موقع در این نوشته خواهم پرداخت.
سبک نواختن ویولن او مانند سایر نوازندگان مشهور این ساز، مخصوص خودش بود و با دو سه آرشه کشیدن، بلافاصله میشد تشخیص داد که این ویولن عباس شاپوری است.
شاپوری در ضمن کارمند شرکت برق هم بود که این شغل در آن روزگاران، حرفه اصلی او بود ، محل اداره برق، در آن هنگام در میدان ژاله بود. میدانی که بعدا و در آستانه انقلاب ایران در سال ۵۷ به سبب حوادث خونباری که در آنجا روی داد، به تاریخ پیوست و جایگاه خاصی برای خود در تاریخ معاصر ایران باز کرد.
پوران از وی یک پسر، به نام “شهریار” داشت که از سرنوشت او بی خبرم. عباس شاپوری در سالهای آخر عمر خود که در تهران میزیست، اعلام کرد من از پسرم و محل اقامت او سالهاست بی خبرم و خیلی دلم میخواهد و آرزو دارم او را پیش از مرگم ببینم، اما متاسفانه وی را مدتهاست گم کردهام . اگر کسی از محل اقامت وی اطلاعی دارد، بر من منت گذارده، خبرم کند که پیش از مرگ، با دیدن او یا شنیدن صدایش، خوشحال شوم. این پیام او از رادیو تلویزیونهای برون مرزی انتشاریافت. من خود این اطلاعیه را نشنیدم، اما از زنده یاد استاد محمود ذوالفنون ماجرای آن را شنیدم. آیا عباس شاپوری موفق به یافتن و دیدار پسرش شد؟ من از آن بی اطلاع هستم.
برگردم به اصل مطلب. مدتی بعد بین عباس شاپوری و روحبخش شکرآب شد و شاپوری با تهدید به روحبخش گفته بود، مثلا پیدا کردن و تربیت خوانندهای در حد روحبخش برای من کار مهمیاست؟ شما که نوبر خواننده را نیاوردهاید! من از همسرم فرح، میتوانم خواننده درجه یکی تربیت کنم که از شما هم محبوبتر و سرشناسترشود و انصافا نیز به قول خود وفا کرد و پوران بقدری شهرت و محبوبیت پیدا کرد که نام روحبخش را تقریبا به فراموشی سپرد و روزگاری رسید که به جای آنکه بگویند پوران خواهرزاده روحبخش، میگفتد روحبخش خاله پوران بوده است!
بسیاری از آهنگهای دلپذیر پوران نیز از ساختههای عباس شاپوری است و در جائی خواندم که عباس شاپوری، برای او بیش از یکصد آهنگ ساخته است از جمله ترانههای “شب بود بیابان بود”، “ای نسیم جان بخش”، “ای ناصح”، “این ترانه من”، “سوگند”، “گلی جان”،”چشمه”، “نیلوفر”، “رقیب” که این ترانه آخری، با کلامی است از ناصر رستگارنژاد و ازهمه مهمتر و معروفتر، ترانه بسیار معروف و اثرگذار و به یاد ماندنی “تک درخت” است که کلام آن از ساختههای اسماعیل نواب صفاست. این ترانه شهرت بسیاریافت و از قرار آن دو هنرمند، یعنی عباس شاپوری و اسماعیل نواب صفا، این ترانه و آهنگ را به سبب تنهائی و بی کسی “قمرالملوک وزیری” در سالهای پایانی عمر او ساختهاند و آهنگهای بسیار دیگری از عباس شاپوری که ابتدا با نام خانم “ناشناس” و سپس او را با نام “پوران شاپوری” به شهرت و محبوبیت بسیار رساند. البته بعدها آهنگسازان معروف از قبیل مجید وفادار، پرویز یاحقی، علی تجویدی، انوشیروان روحانی، حسین موفق، حبیبالله بدیعی، همایون خرم، زاون، جهانبخش پازوکی و بسیاران دیگر برای او آهنگهایی ساختند که نام پوران را به اوج رساند. از جمله این آهنگها میتوان از “کیه کیه در میزنه”، “ملاممد جان”، “آهو” ، “هزاران سال دیگه”، “ای خدا دل منو” و بسیاران دیگر نام برد.
پس از جدائی پوران از عباس شاپوری که مدت زناشوئی آنان کمتر از هشت سال دوام یافت و این جدائی هم به خاطر تیمور بختیار بود که به وی قول داده بود روزی پوران را به عنوان ملکه ایران به تخت خواهد نشاند (به اسناد سازمان امنیت مراجعه شود که پس از انقلاب در جمهوری اسلامی به چاپ رسیده است که در آنجا آمده است خانم شاپوری در چند میهمانی گفته است که به زودی ملکه ایران خواهد شد)، وی پس از مدتی سکوت، با خواندن ترانهای به نام “گل اومد بهار اومد” که از ساختههای مجید وفادار بود، با کلامی از بیژن ترقی و انصافا از همان زمان بود که خوانندهای به نام “پوران” متولد شد. مدتی بعد با دعوت داود پیرنیا از پوران به برنامه گلها رفت و با اجرای ترانههائی فاخر، از ساختههای تجویدی و دیگر استادان بنام و سرشناس آن روز، به شهرتی جاویدان رسید. ازجمله آنها که بسیار شهرت یافت “کیه کیه درمیزنه”، “صبح شد باز، وای برمن ودل” ، “نوای منی”، “اشکم دونه دونه”، “ای خدا دل منو، زدست غم رها مکن”، و ترانه بسیار فاخر و اثرگذار “دستی نگیرد دست من بود”.
انصافا صدای لطیف و دلنشین و استعداد عجیب پوران نیز در فراگیری آهنگ و به خاطرسپردن کلام آن، عامل موثری بود و سبب شد که او در میان مردم، از شهرت و محبوبیت خاصی برخوردار شود. معروف است که پوران با شنیدن هر آهنگی، تنها یک بار، قادر بود آهنگهای تازه را بدون اشکال و ایراد، با هنرمندی و مهارت کامل اجرا کند. استاد محمود ذوالفنون که سالها افتخار آن را داشتم که در خدمتش باشم، میفرمود ما که با پوران در خیابان جردن همسایه بودیم، شب ترانه را به او میدادم و فردا وی در استودیو رادیو حاضر شده و آن را با هنرمندی تمام اجرا میکرد و ترانه ضبط میشد واغلب نیز نیازی به تجدید اجرا و بازخوانی نداشت. دو خواننده از این نظر، یعنی قدرت فراگیری سریع و در اجرای درست و بدون اشتباه بسیار شهرت داشتند، پوران و گوگوش. درست برخلاف دو خواننده دیگر یعنی زنده یاد مرضیه و کورس سرهنگزاده!، خوب و بد را باید برای ثبت در تاریخ نوشت!
پوران از خواندن هیچ ترانهای روی بر نمیتافت. از آهنگهای کوچه و بازاری نظیر “کولی”، “آتش نشانی”، “ملا ممد جان”، “الله واکبر”، “شانه” تا ترانههای بسیار فاخری نظیر “ای خدا”، “نوای منی”و… البته ترانههای به یاد ماندنی و شیرین جهانبخش پازوکی که زائیده طبع بسیار هنرمندانه این ترانهسرا و آهنگساز بسیار هنرمند و توانا بود نظیر ترانههائی از قبیل “حالیته”، “اشکم دونه دونه”، “زندگی آی زندگی”، “ویرون بشی ای دل”، “امروز و فردا”، “شب میشه روز میشه” و آهنگ موردعلاقه پوران یعنی”هزاران سال دیگه” که من هم عاشق این ترانه بسیارپرمعنا و فلسفی وعارفانه هستم:
هزاران سال دیگه رنگ بهار همینه
هزاران سال دیگه تابستون در کمینه
خورشید همین خورشید و زمین همین زمینه
ارون هزاران ساله از آسمون میباره
پاییز همین پاییز و بهار همین بهاره
تن منه که خستهست… این رسم روزگاره
گل اومد بهار اومد گل اومد بهار اومد
گویی که این ترانه ترانهی دیروزه
شمع عمر آدمها چه بی امان میسوزه
هزاران سال دیگه،
خورشید همین خورشیده،
زمین همین زمینه، بهار همین بهاره
تن منه که خسته است… این رسم روزگاره…
ناصر رستگارنژاد، ترانهسرای مشهور سالهای سی و چهل شمسی و سراینده ترانههای بسیار معروف “رقیب”، “شب بود بیابان بود”، “با هم کنج تنهائی” که برای بسیاری از خوانندگان، از جمله دلکش، ویگن، جبلی، بهرام سیر، پوران و… ترانههای گوناگون ساخته و یکی از نوازندگان زبردست سنتور نیز هست و سالهاست که در “بی اریا”ی کالیفرنیا اقامت دارد و من بیش از سی سال است که با او آشنائی دارم، تعریف میکرد وقتی ترانه “رقیب” من با صدای ویگن پخش شد و گل کرد، پوران گله کرد که چرا این ترانه را برای من نساختی؟ به او که بسیار دوستش میداشتم، قول دادم برای وی نیز ترانهای خواهم ساخت که همین کار را نیز کردم و “ای رقیب من” را برای او سرودم که آن ترانه نیز به شهرت خوبی دست یافت.
استعداد پوران در فراگیری سریع آهنگها و اجرای جالب آنها از یک سو و چهره بسیار شیرین او سبب شد که تهیه کنندگان فیلمهای فارسی از وی برای شرکت در فیلمهای گوناگون دعوت کنند و پوران با شرکت در نزدیک به پانزده فیلم فارسی، موفقیت خوبی به دست آورد از جمله در فیلمهایی با شرکت ناصرملک مطیعی وعده دیگری از ستارگان معروف آن روزگار. معروفترین این فیلمها به گمانم “اول هیکل” بود با شرکت ناصر ملک مطیعی.
پس از ماجرای پوران و بختیار، و سکوت چند مدتی خانم شاپوری و جدائی او از شوهرش شاپوری، همان گونه که اشاره شد، وی با نام تازه “پوران” نخستین ترانه خود را با نام “گل اومد بهاراومد” اجرا کرد که از ساختههای مجید وفادار و بیژن ترقی بود و این ترانه بسیار زیبا و دلنشین، که دو ساعت پس از تحویل نوروز سال گمانم سال ۳۸-۳۹ از رادیو ایران پخش شد. “گل اومد بهاراومد” نخستین ترانهای بود که با واژههای شکسته اجرا شد و رادیو ایران و دکتر نیرسینا که در این مورد بسیار سختگیربودند، برای نخستین بار با پخش اینگونه کلام درترانهها موافقت کردند. موفقیت این ترانه در بین مردم به حدی بود که برای نخستین بار، رادیو ایران برخلاف سیاست و سنت همیشگی خود، درعرض همان شب و در طول سه چهار ساعت اولیه، این ترانه را چند بار به سبب درخواست عده بیشماری از شنوندگان، از رادیو پخش کرد که این امر در آن سالها کاملا برخلاف سیاست رادیو ایران و سلیقه خاص معینیان بود که نسبت به تکرار کم فاصله ترانهها حساسیت داشت ومعتقد بود فاصله پخش تکراری ترانهها نبایستی کمتر از بیست و چهارساعت باشد. پوران پس از آن، با شرکت در برنامه گلها و سپس اجرای برنامههای گوناگون در تلویزیون ملی ایران به شهرت بسیار دست یافت.
وی چند سالی پس ازجدائی از شوهر نخست خویش، با حبیبالله روشنزاده که از گویندگان سرشناس برنامه ورزشی تلویزیون ثابت و سپس تلویزیون ملی ایران بود، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند پسر و دختر به نامهای “امید” و “آرزو” بود. اما این ازدواج نیز سرانجام به جدائی انجامید.
پوران زنی بود بسیار جاهطلب و بلندپرواز. زندگی با او و سازش با وی خیلی سخت بود. در زندگی، به ویژه زندگی مشترک، راه او و خواست وی میبایستی مو به مو اجرا میشد. من در سه چهارباری که او را در جشنهای عروسی دیدم، هرگز حتا یک کلمه با من حرفی نزد و صحبتی نکرد. برخلاف سایر هنرمندان و خوانندگان که نسبت به من که نوجوانی محجوب و کم سن و سال بودم و همیشه مرا مورد محبت و لطف خاصی قرار میدادند، اما او هرگز به من التفاتی نکرد. او اگر میدانست در همان عالم نوجوانی من تا چه اندازه عاشق او هستم، قطعا دستی به سر و گوش من میکشید، اما این آرزو همچنان در دل من ماند که ماند!
در آن زمان، از جمله اعضای ارکستر او “انوشیروان روحانی” بود و زاون که انوشیروان در ارکستر او آکاردئون مینواخت و زاون ویولن. انوشیروان روحانی بعدا با یکی ازخواهران پوران ازدواج کرد. یک بار نیز وقتی آن دو را در یکی از جشنهائی که به مناسبت سالگرد «قیام ۲۸ مرداد» در باشگاه افسران بازنشسته ارتش دیدم، انوشیروان روحانی که در آن هنگام جوانی بود احیانا هیجده نوزده ساله و شاید تنها سه چهارسالی از من بزرگتربود، با موهای کاملا کوتاه و از ته تراشیده، که فکر کنم در آن هنگام، مشغول گذراندن دوره سربازی خود بود و با استفاده از مرخصی شب جمعه، جزو ارکستر پوران مشغول نواختن آکاردئون بود، با تحکم به من گفت بخشی از وسایل موزیک مرا به بیرون از باشگاه برسان که من هم با همان لحن به او گفتم مگر شما نمیبینی که من خودم درگیر این همه وسایل بلندگو و میکروفون هستم که باید به بیرون باشگاه برسانم خودم بیشتر از شما نیاز به کمک دارم؟ و بعد با قدری طعنه و طنز گفتم چطوره شما قدری به من کمک کنید که این وسایل را بیرون ببریم! که وی قدری هم دلخور شد! اما بعدها، یعنی پنجاه و اندی سال بعد که او را در شمال کالیفرنیا، در مراسم بزرگداشت پروفسور”ریچارد فرای” ایرانشناس معروف دیده و مجددا با هم آشنا شدیم، دیدم برخلاف آن سالها، تا چهاندازه انسانی مودب و دوست داشتنی و فروتن است! به ویژه که حسابدار او، زنده یاد جمالی، از دوستان من و از همدانشکدهایهایم بود و به میان آمدن نام این دوست مشترک، به گفتگوی ما گرمی بیشتری بخشید. به او گفتم آقای روحانی من نخستین ترانهای که شما ساختید و از رادیو پخش شد را خوب به یاد دارم، ترانهای بود به نام “تب، تب عشق” با صدای پوران که کلام آن را دوست عزیزم فریبرز امیرابراهیمی سروده است. خندهای کرد و گفت من نخستین ترانهام را در هفت سالگی ساختهام! که واقعا حیرت کردم اما البته از این هنرمند کم نظیر و واقعا اعجوبه، بعید نیست و جز این هم نمیتوان انتظاری داشت. او را شاید بتوان جزو پنج شش آهنگساز درجه یک موسیقی عصر معاصرنام برد.
من دراین سلسله نوشتهها سعی میکنم به جزئیات اشاره کنم که حقی از کسی زائل نشود و در عین حال بی جهت از کسی تعریف بیمورد نکرده باشم. بدیهی است که این حق نیز برای همه محفوظ است تا اگر مطلبی را به اشتباه در این نوشتهها آوردهام، حتما برایم بنویسند یا به صورت کامنت بگذارند، که در انتشار نوبت بعدی این نوشتهها، آن توضیحات را نیز بر این سلسله نوشتهها بیفزایم.
پوران هنگامی که در آمریکا و در لس آنجلس به سر میبرد، پی برد که به سرطان پستان دچار شده و این بیماری در بدن او پیش رفته و پخش شده است. به همین سبب به ایران رفت و مدتی در خانه گوگوش و مسعود کیمیائی بود و با آنها زندگی میکرد که در آن هنگام آن دو، زن و شوهر بودند و پوران مدتی میهمان آنان بود و در تهران به مداوا پرداخت و مدتی هم در بیمارستان خاتمالانبیاء بستری شد. اما البته این مداواها، به نتیجه مطلوب نرسید و وی آن گونه که خواهرش گفته است در دوازدهم مهرماه ۱۳۶۹ درگذشت و بسیاری را داغدار و متاثرکرد. پوران در این هنگام، هنوز پنجاه و هفت سالگی را به اتمام نرسانده بود. واقعا حیف از پوران و آن صدای بی نظیر حریرگونهی او.
درگذشت پوران عده زیادی را بسیار متاثرکرد زیرا وی خوانندهای بسیار محبوب و خوشصدا و دوستداشتنی بود. بسیار با استعداد بود و حافظهای فوقالعاده قوی داشت. من همیشه معتقد بودم که او زنی است عقابصفت و پلنگآسا که همواره میخواست در اوج باشد و مشهور، معروف و محبوب همگان. رفتارش نیز قدری او را از دیگران متمایز میکرد. همین امر سبب شد که روزی، در سالهای ۴۴-۴۳ هنگامی که دانشجوئی بودم و در جاده عباسآباد، از سهراه روزولت و پادگان نظامی، پای پیاده عازم مدرسه عالی بازرگانی در تقاطع خیابان وزرا و عباسآباد بودم، او را دیدم که با عینک دودی، آماده سوارشدن به اتومبیل شورولت آخرین سیستم خود میشد. مثل همیشه زیبا، خوش لباس، بسیار “رعنا” به معنای واقعی این واژه یعنی پر از رعونت و البته طبق معمول بسیار مغرور و بدون اعتنا به چند نفری که متوجه او شده و گرد وی ایستاده و با اعجاب و تحسین او را تماشا میکردند. من چون با شیوه برخورد او کاملا آشنا بودم، بدون آنکه توجهی به او کنم، برای آن که احترام خود راحفظ کرده و مورد بی اعتنائی کسی ولو پوران قرارنگرفته باشم، راه خود را ادامه داده و به سوی مقصد، روانه شدم و در عالم جوانی به قول معروف شاید خواستم که دل او را که آن همه مورد توجه مردم بود سوزانده باشم! غافل که او در عالم خودش بود و اصلا توجهی به اطرافش نداشت!
راستی یادش گرامی که از خوانندگان بسیار سرشناس، خوش صدا و معروف روزگاران خود بود و با پرواز ابدی خویش، از جمله مرا که از طرفدارن صدای دلنشین او و عاشق چهره دوست داشتنیاش بودم، بسیار متاثر و داغدار کرد.
اما عباس شاپوری، سالها بعد از پوران زیست و او نیز در نهایت در تهران بود که در هفدهم اسفند ۸۴ خورشیدی بدرود حیات گفت که همه راهیان این راه بلند و تیره و خاکستری هستیم تا کی بانگ برخیزد که “فلان هم رفت”!
وی پس از قطع همکاری با پوران، در عالم موسیقی، دیگر چندان موفقیتی به دست نیاورد. تنها موفقیت قابل ذکر او، معرفی خواننده تازهنفسی بود به نام “مهین صیادی” که صدائی بسیار صاف و شیرین داشت که فوق العاده نزدیک به صدای دلکش بود. ترانهای از ساختههای عباس شاپوری را در رادیو اجرا کرد که این ترانه بسیار مورد توجه شنوندگان قرار گرفته و شهرتی برای این خواننده تازهنفس، با همان یک آهنگ فراهم ساخت. نام ترانه را به خاطر ندارم اما اینگونه آغاز میشد:
تو که شیرین آوازی، به خموشی خو کن
ز سخن دانی بگذر و به خموشی رو کن
مدتها ازاین خواننده خبری نبود. تا اینکه سالها بعد وی مجددا به رادیو مراجعه کرده و این بار دربرنامه شما و رادیو، ترانه تازهای اجرا کرد که به یاد ندارم از ساختههای کدام آهنگساز و ترانهسرا بود. اما متاسفانه دیگر آن صدای جاودانی ده پانزده سال پیش را نداشت و طبعا نتوانست کارش را ادامه دهد. وقتی علت غیب طولانی او را کمال الدین مستجابالدعوه و فروزنده اربابی مجریان برنامه “شما و رادیو” از وی پرسیدند، پاسخ داد که پس از فعالیت سالها پیش خود در رادیو، شخصی که گمانم رئیس بانک ملی در قزوین بوده، به او پیشنهاد ازدواج میدهد، مشروط بر اینکه دست از خوانندگی برداشته و در خانه به امور خانه و خانهداری بپردازد و حال که وی از این همسر جدا شده بود، قصد داشت از سر نو فعالیت هنری را دنبال کند. اما با توجه به اینکه وی آن صدای دلنشین و جاودانی را از دست داده بود، فعالیت هنری او این بار موفقیتی نداشت و از وی دیگر ترانه دیگری به گوشم نرسید و به این ترتیب وی نیز به گردونه بایگانی تاریخ پیوست.
جالب آنکه امروز که این مطلب را مینوشتم، روی کنجکاوی سری هم به گوگول و ویکی پدیا زدم که ببینم آیا نامی و نشانی از “مهین صیادی” در آنجا هست. با کمال تعجب دیدم هم نام چند ترانه از او در آنجا هست و هم درباره او نوشته است: “مهین صیادی که صدایش شباهت کمرنگی به صدای بانو دلکش دارد، توسط عباس شاپوری تحت تعلیم قرار گرفت و در سال ۳۹ به رادیو آورده شد و با خواندن چند ترانه صدایش مورد قبول شنوندگان رادیو قرار گرفت و بسیاری از آهنگسازان برای همکاری با وی به رقابت میپرداختند ، حدود دو سال، بیش از ۳۰ ترانه خواند. اما پس از مدتی به دلیل ازدواج از خوانندگی کنارهگیری کرد و در سال ۵۳ دوباره به رادیو آمد چند ترانه که معروفترین ان “عشق آفرین” است را خواند”.
از جمله در میان همین نوشتهها دیدم که از قرار ترانه آن آهنگ معروف (تو که شیرین آوازی) را که به آن اشاره کردم، اسماعیل نواب صفا ساخته بوده است و بعدها شاعران دیگر، از جمله دوست عزیزم دکتر علی اکبر صدیف هم برای مهین صیادی ترانهای سروده است.
عباس شاپوری برای بسیاری از خوانندهها ترانههایی ساخته است از جمله قاسم جبلی و این اواخر نیز ترانه “تو که نیستی” را برای هایده خواننده مشهور ساخت که این ترانه شهرت نسبی پیدا کرد.
آخرین مطلب را هم درباره پوران و عباس شاپوری آورده و این نوشته را خاتمه دهم که در نوشته و گویشی از “شاهرخ نادری” از تهیه کنندگان سرشناس رادیو ایران شنیدم و به خاطر دارم که وی تعریف کرده است، هنگامی که پوران در بیمارستان خاتمالانبیاء، به سبب ابتلاء به بیماری سرطان بستری بود و روزهای آخر خود را میگذراند، از من خواهش کرد که ترتیب ملاقات سه نفر را با او بدهم که از آنها حلالیت بطلبد. این سه تن عبارت بودند از مهدی مصیبی کارگردان و تهیه کننده سینما که از قرار پوران از قدیم با او بر سر بازی در فیلمی اختلاف داشت، گوگوش خواننده معروف و دیگری “عباس شاپوری” شوهر سابق پوران. به او گفتم، دعوت از آن دو تن، مطلبی نیست و من تضمین میکنم که آنها را روانه بیمارستان بکنم تا با شما ملاقات کنند، اما “پوری”جان در مورد عباس شاپوری، قولی نمیدهم زیرا میدانم که وی به شدت از تو دلخور است و بعلاوه گوشه انزوا پیش گرفته و فکرنکنم حاضربه این ملاقات باشد، اما با این وجود نهایت سعی خود را خواهم کرد.
شاهرخ نادری اضافه میکند، طبق پیشبینیام، آن دو تن را به بیمارستان دعوت کردم و پوران با آن دو صحبت کرده وحلالیت طلبید و مساله به خیر و خوشی به پایان رسید البته بدون حضورمن. اما برای حاضر کردن عباس شاپوری بسیار تلاش کردم و موفق نشدم وی را راضی به این دیدار کنم که سی و اندی سال بود که آن دو با هم روبرو نشده بودند و آخر سر به وی گفتم عباس جان، پوران روزهای آخر را میگذراند و دل این زن را نشکنید و ببیند چه میخواهد بگوید و خلاصه عباس شاپوری با نهایت بی میلی به این شرط که من هم در این ملاقات حضور داشته باشم، به بیمارستان آمد و در کنار تخت پوران ایستاد و پوران ضمن بارها پوزش از او که من به تو بسیار بد کردم و نبایستی آن رفتار را با تو در پیش میگرفتم و امیدوارم “عباس” مرا ببخشی، در آخر اضافه کرد: عباس، فراموش نکن که نفوذ تو روی من آنقدر هست که هنوز که هنوز است، پس از سالها و با آنکه من در تمام این مدت با نام “پوران” ترانههای بیشماری خوانده و به این نام مشهور شدهام که هیچ یک از ساختههای تو نیست، اما هنوز که هنوز است، هر جا رفته و هر جا برنامه اجرا کردهام، حتا در خارج از ایران هم که بودم، همه مرا همان “خانم شاپوری” میخواندند و مینامیدند، این برای قدردانی از تو کافی نیست؟
عباس شاپوری با شنیدن این حرف، به شدت متاثر شد و برای آن که کنترل خود را از شدت این تاثر،از دست ندهد، دسته فلزی تخت پوران را به شدت گرفت که تا نشده و به زمین نیفتد و گمانم دیدن همین چهره وی برای خوشحال کردن پوران کافی بود که متوجه شد، عباس شاپوری او را بخشیده است و این زن هنرمند بعد از چند روز با پرواز ابدی، دنیای ما را ترک کرد.
یاد این دو عزیز و تمام کسانی که در این نوشته از آنان یاد کردم به خیر بادا که اینان بخشی از اثرگذاران موسیقی معاصر ما بودند و هستند و یادشان در تاریخ موسیقی ایران همواره باقی خواهد ماند.
به شدت به صدای پوران عزیز و اهنگهای استاد شاپوری علاقمند هستم. با تشکر از شما استاد ارجمند به دلیل مطالب بسیار جالب و زیبایی که نوشتید تشکر کنم واقعا لذت بردم
بسیار عالیییییی استاد بزرگوار
نهایت لذتو بردم
واقعأ طوری نگارش شده بود که کاملأ قابل تداعی بود و من حتی با تداعی آن ایام هم لذتی بینهایت میبرم
ایامی که فقط روایاتشو شنیدم و هرگز خودم آن روزگاران رو لمس نکردم
من متولد سال ۱۳۶۷ خورشیدی هستم و در جلد دیگری از تاریخ ایران متولد شدم ولی واقعأ از تداعی گذشته ی ایران و تاریخ ایران همیشه لذت بردم و میبرم مخصوصأ که با قلمی رسا و شیوا همچون قلم بزرگواری مثل شما نگارش شده باشد……
با تشکر رؤیا حبیب نژاذ
من خاطرهای از پوران این خواننده بیاد ماندنی دارم که هر وقت حرف او هست بیادش می آفتم درسال ۱۳۴۷ در بازار تهران حجره دو برادر تاجر بودم برای خرید کالایی ٫ در آن حجره مرد میانسالی بود که با آنها مشغول جر و بحث تجاری بودند معلوم بود که با هم دوستند یکی از اندو برادر بان مرد میانسال با شوخی گفت اگر اذیت کنی شکایت ترا به خانم پوران میکنم . من با تعجب پرسیدم چرا خانم پوران چه ارتباطی باو دارد که ناگهان آن مرد رو بمن کرد و گفت برای اینکه من بد بخت پدر شوهر پوران هستم برای پسرم روشن زاده خیلی زحمت کشیدم و او
رفت وبا پوران ازدواج کرد من گفتم ایشون خواننده است چه عیبی داره ولی او خیلی ناراحت و عصبانی بود و زیاد درد دل داشت . گویا خود و همسرش مذهبی بودند
سلام استاد عزیز
با خواندن خاطرات مستند و مفیدی کە تعریف فرمودید ضمن اینکە بی نهایت بهرە بردم و بر اطلاعاتم افزودە شد . از تە دل با برادرم کمال گریە کردم دوتایی خواندیم و فقط میتونم بگم عالی بود عالی بود
ترا بەخدا هرچە میدانید برای ما نسل جدید تعریف بفرمایید چون تاریخ موسیقی ایران نیاز بە مردان دلسوزی چون شما دارد کە ناگفتە ها را برای نسل آیندە ثبت و ضبط کنند
از دور دستتان را می بوسم پدر و استاد عزیزم
کوچک شما مهری پاکزاد
عضو هیات علمی دانشگاە و استاد زبان و ادبیات فارسی و از علاقە مندان و هنرجویان موسیقی اصیل و ردیف آواز ایرانی