فاطمه زندی – نمیدانم چه خاصیتی در ظرف شستن هست که جوراجورترین افکار موقعی که ظرف میشویم به سراغم میآیند. همین چند لحظه پیش در حالی که ظرف میشستم به یاد یکی از موضوعات دردناک دوران کودکیام افتادم. آن زمان حس میکردم بزرگترها در رفتار و واکنشهایشان در مقابل بزرگترهای دیگر، واقعیتهای آشکاری را نادیده میگیرند که در دید بچهگانه من از روز هم روشنتر بود. درک نمیکردم که یکی از مشخصترین مزیت «بچهها» به «آدم بزرگها» چیزی است که در یک اصطلاح عامیانه و بجا به آن بیشیلهـ پیلهگی میگویند. این روزها انواع و اقسام شیله ـ پیلههای «بزرگترها»، دنیای ما را بیشتر از همیشه به بازی گرفته است؛ واقعیتهای روشنی که فقط با حساب دو دو تا چهارتا قابل حساب و کتاباند، اما معمولاً نادیده گرفته میشوند.
مثال بارز این نوع واقعیتها، دعواهای به ظاهر دینی امروز است. دین و مذهبهایی که ظاهراً ماموریت اصلیشان برقراری ارتباط مردم با خدا بوده است اما «خدایشان» حتی با سادهترین تعریفی که یک بچه میتواند از خدا داشته باشد جور در نمیآید. دعوایی که یک نگاه سطحی میتواند نشان دهد که زرگری است و پشت صحنه آن چیزهایی هست که فقط خودِ خدا و آن «بزرگترها» از آن خبر دارند.
در سادهترین نگاه، خدا اگر «خدا» باشد یعنی سیاره ما و کل سیارات دیگر و ستارهها و کهکشانهایی که قابل شمارش نیستند، همه چیزهایی که دیدنیاند و چیزهایی که به چشم نمیآیند، موجودات ریز و درشت و ساختارها و قواعدی که ستونهای بقای ما و جهان هستند و غیره و غیره را از جزء تا کل آفریده، پس او همه دانشی که ما اکنون در اختیار داریم و همه چیزهایی را که نمیدانیم و بعدها شاید دانش ما به آن برسد، میداند. خلاصه اینکه همهکاره و همهفن حریف است و آخر دانش و آگاهی.
از سوی دیگر خدایی هست که افرادی به اسم افراطی و یا حتی مذهبی (فرقی هم نمیکند چه مذهبی) از آن حرف میزنند؛ خدای افراطیون، همانها که صدها هزار نفر را فقط طی این چند سال، خواسته و ناخواسته به میدان جنگ و مرگ کشاندهاند. بخش عمدهای از این افراطیون که تحت عنوان داعش، طالبان، القاعده، بوکوحرام و غیره خود را مسلمان میدانند و برای مقاصد خدایشان میجنگند، داعیهدار همین خدا هستند؛ خدایی که «خدا» نیست، بلکه مخلوق ناقصالخلقهای است که آنها دوست دارند خدا صدایش بزنند. خدایی که اگر باورها و اعمال آنها نمادی از آن باشد، یک معلول ذهنی بیشتر نیست و معلوم نیست چنین موجود مفلوکی که تشنه قتل و خونریزی، جنگ و آوارگی، خشونت و توحش، بیعدالتی و قساوت و دهها صفات از این دست است چه ربطی به خدایی دارد که «خدا»ست. مگر میشود کسی را خالق دنیایی با این عرض و طول و عمق بدانیم و بعد فرض کنیم که هم او، بر سر مسائل احمقانهای که مشغله فکری این جماعت افراطی است همه آن را، آن هم به این روش ابلهانه نابود کند. چطور میشود فرض کرد که حتی اگر چنین خدای آفرینندهای میل به نابودی داشته باشد، بر اساس شعور و طبع ذاتیاش راه شیکتری برای آن تدارک نبیند.
تفاوت بین خدای استاندارد با خدای افراطیون مذهبی و مذهبیون قشری به سادگی روشن است. حتی سادهترین آدمها که خلاقیت چندانی ندارند، اگر چیزی را به دست خود بسازند به سادگی حاضر نیستند آن را ویران کنند. همه آدمها از معمولی تا متوسط تا نابغه، هدفی از انجام کارهای خود دارند و پوچ و بیهدف سر نمیکنند. به میزانی که ساختههای دست ما پیچیدهتر میشوند، شعور و تلاش بیشتری پشت سر آنهاست و شعور بالاتر یعنی درگیر شدن در مسائل مهمتر و عمیقتر. اینها درباره انسان صادق است، اما در مقیاس خدایی اگر به آنها نگاه کنیم مسلما انتظارات، بسیار بالاتر میرود. حالا یک موجوداتی ملقب به افراطی یا متعصب مذهبی هستند که اولا خدایشان فقط به آنها علاقه دارد و لاغیر و چشم دیدن بقیه را ندارد. این خدا از یکی دو کار خوشش میآید و از هر چیز دیگری در این جهان متنفر است. زنها را که اصلاُ اشتباهی آفریده و چون نمیتواند این اشتباه را جبران کند، مدام در حال صادر کردن دستوراتی برای کم کردن شرّ آنها از سر دنیاست. خدایی است که خاطرات خوشی از یک دوره زمانی و مکانی (یعنی اعراب بدوی) دارد و مثل خانم هاویشام در «آرزوهای بزرگ»، در آن زمان گیر کرده و میخواهد صحنه به همان شکل حفظ شود و تغییری نکند. هر چیزی خارج از مختصات آن دوره (همان اعراب بدوی) به مذاقاش خوش نمیآید و برای همین، این دوستداران دو آتشهاش مدام در حال بازتولید این دوره زمانی و مکانی هستند. این خدا لذت غریبی میبرد وقتی این عده معدودی که خودشان را نماینده او میدانند، سرهای بقیه آنهایی که به دلیل حواس پرتیاش خلق شدهاند را بیخ تا بیخ میبرند و زمین میگذارند و هرهر و کرکر به ریش آنها میخندند! خدایی شهوانی که این مردان بدوی را به عنوان نمایندگان خود بر زمین انتخاب کرده و به دلیل همذاتپنداری با آنها اجازه داده هر کاری دوست دارند با آن زنانی که اشتباهی خلق شدهاند، بکنند و به اشکال گوناگون هم به زنان پیغام داده بپذیرند که جز بردگی جنسی نقش دیگری در این جهان ندارند!
تصور پذیرفتن چنین موجودی به خدایی شاید شبیه باشد به اینکه قبول کنیم دغدغه بیل گیتس این باشد که آیا کارمندان مایکروسافت هر روز قبل از غذا دستشان را میشویند یا نه؟ یا تصور کنیم ملکه انگلیس بخواهد هر روز به خانه همه شهروندان بریتانیا سر بزند و مطمئن شود که همه او را دوست دارند، یا مثلاً مارک زاکربرگ کارش این باشد که هر کسی را که روی فیس بوک به دیگری فحش بدهد به دادگاه بکشاند.
خلاصه کلام دو نوع خدا مفروض است، خدایی که آفریننده جهان مرموز و پر از اسرار ماست؛ دنیایی که با وجود این همه تلاش نخبگان (همانها که از سوی افراطیون به کافر ملقب هستند) تنها بخشهای کوچکی از آن رمزگشایی شده و تازه این رمزگشاییها هم هر روز در حال تغییر است و معلوم نیست واقعا رمزی گشوده شده باشد، و خدایی هم هست که چون توسط عدهای عقبمانده ذهنی خلق شده، در نهایت بیکلهگی کمر به نابودی مردم بسته به این بهانه که به حرفهایِ خوب او گوش نمیدهند!
موضوع ساده یا واقعیتی که باید مثل بچهها به آن نگاه کنیم و نه بزرگترها، این است که اگر موضوعی وجود داشته باشد این است که خدا هست یا نیست، و بودن و نبودنش چه اثری در زندگی ما دارد. اگر نباشد که هیچ و اگر باشد، طبعاٌ باید خیلی جذابتر و باشکوهتر و فوقالعادهتر از تصور ما باشد. اگر باشد و پیامبر یا پیامبرانی هم داشته باشد، مسلماً باید شباهتی و قرابتی میان صاحب پیام و آورنده پیام و خود پیام وجود داشته باشد. میشود خدایی در حد آفرینش کل جهان شعور داشته باشد و آن وقت یکی از مهمترین دغدغههایش چگونگی و شرایط کباب کردن مردم در آتش جهنم باشد؟! یا وعدههای بهشتاش همان چیزهایی باشد که در این دنیا سرسختانه منعشان کرده!
این واقعیت ساده را باید دید که خداباوری و خداناباوری یک بحث است، دینباوری و دینگریزی بحث دیگر و بسیاری تصورات عجیب و غریب درباره خدا که در بین مذهبگراها دیده میشود و داعشگری و افراطیگری نماد کامل آن است خارج از بحثِ خدا و دین. باید پشت دعوا و دعاوی امثال افراطیون، دنبال داستانهای دیگری بگردیم.
استکهلم آبان ۹۵