[لعبت والا]
به: دختران امروز ایران
دختر ایران!
مبادا سِحر دژخیمان
تو را افسون کند
در خواب بگذارد!
غفلت و خواب و خرافه
در خور شأن تو هرگز نیست!
دختر ایرانزمین
بیدار باش!
مادرت بیدار بود
مادرت هشیار بود
مادرت آزاد زیست
مادرت زنجیر صدها سال خواری را
ز هم بگسست.
او بهدیوار اسارت نقب زد
از بند رست.
او سرودش نغمۀ شاد رهایی
و ترنّمهای لالائیش
فریاد رهایی!
او چنان موجی خروشان بود!
با پلیدی در ستیز
از تباهی در گریز.
او همه امید!
او فراراهش پل خورشید
خورشیدش فروزان بود.
او در اوج پارسایی
رهگشای راه فرداهای رؤیایی.
او همه اندیشهاش فردای ایران بود!
او فردای ایران بود
**
او اگر امروز در بند است
او اگر گریان،
او اگر خاموش،
سینهاش پر جوش
چون کوه دماوند است.
ناگه این آتشفشان
ره بر خروش خویش خواهد یافت؛
با نفسهایش
ــ اگرچه واپسیندم ــ
آنچنان بر آتش خاموش خواهد تافت
کز لهیبش
برج وحشت،
باروی بیداد،
ــ هرچه سد راه آزادی است ــ
خواهد ریخت از بنیاد؛
پردههای جهل خواهد سوخت.
مادر ایران لب از فریاد خشم و کین
نخواهد دوخت
او آزادگی آموخت؛
او آزادگی آموخت.
مادر ایران به فردای رهایی
راه خواهد یافت.
دختر ایران
ــ در پس دیوار زندان ــ
ریسمانی از بلند گیسوان خویش خواهد بافت
ــ تازیانه بر تن تازی ستایان ــ
**
دختر ایران!
شور هشیاریت بیپایان!
دلت آزاد!
ایستا چون سرو
سبز خواهی ماند!
سایه خواهی داد!
تاج پیروزیت بر سر
نغمه خواهی خواند!
نغمههایت
با خروش نالههای سوگواری
و پیام صبح بیداری
شود پژواک یک فریاد:
آزادی!
دختر ایران!
غرورت جاودان!
همّتت سرشار!
راه فرداهای روشن دور نیست.
دختر ایران!
تو نیز آزاد خواهی زیست!
لندن ــ ۱۷ دی ۱۳۶۰