پیدا کنید «فروشنده» را!
اسکار دمکرات‌ها علیه جمهوری‌خواهان

- انتخاب انوشه انصاری و فیروز نادری با این توجیه که از فضا مرزهای زمین دیده نمی‌شود، شنونده را به یاد حکایت معروف سعدی می‌اندازد که منجمی را به کنایه گفت: تو بر اوج فلک چه دانی چیست، که ندانی که در سرایت کیست!

- اگر فرهادی یک زن و مرد پناهجوی ایرانی یا سوری یا عراقی در آمریکا را به عنوان نماینده‌ی خود در اسکار معرفی می‌کرد، همراهی هنر و سیاست به بهترین شکل صورت می‌گرفت تا کسی در این داد و ستد به دنبال «فروشنده» نگردد.

- آیا ویزای آمریکا و فرمان‌های مهاجرتی ترامپ مهم‌ترین و یا حتی یکی از مشکلات مهم مردم ایران و شش کشور دیگر است؟! آن هم در حالی که چنان قوه قضاییه‌ای در آمریکا وجود دارد که می‌تواند با قدرت تمام، فرمان رییس جمهوری را تعلیق و یا لغو کند.

- مناقشات مربوط به اسکار دوم اصغر فرهادی، خود «فروشنده» را به فراموشی سپرد به طوری که تقریبا کسی درباره خود فیلم و جنبه‌های هنری آن حرف نمی‌زند.

- هنر بازیگران «فروشنده» حرف ندارد. بازیگران ایرانی به طور کلی خوب و گاهی عالی هستند و شاید ارتقای هنرپیشگی و نقش بازی کردن نیز بستگی به شرایط سیاسی و اجتماعی کشور دارد.

- در زمینه‌ی «تجاوز»، گام بزرگی است که سینمای ایران از «قیصر» مسعود کیمیایی به «فروشنده» اصغر فرهادی رسیده است!

شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵ برابر با ۰۴ مارس ۲۰۱۷


الاهه بقراط – حرف و حدیث دومین اسکار اصغر فرهادی بیش از اولین اسکارش است.

در این مورد هم مانند خرس طلایی «تاکسی تهران» از جعفر پناهی، فیلم‌سازانی که آثارشان در رقابت با این فیلم‌ها قرار داشت، گفتند که شرایط سیاسی را درک می‌کنند و مشکلی ندارند که به این فیلم‌ها جایزه داده شده است! این حسن نیت هنرمندان خارجی، خود بیانگر نقش تصمیم‌گیری‌های سیاسی در اهدای جوایزی است که قاعدتا می‌بایست به دلایل هنری و برتری خلاقانه‌ی سازندگان‌ فیلم اهدا شوند.

سیاست‌زدگی البته فقط درباره‌ی سینمای کنونی ایران نیست، در سال  ۲۰۱۳ نیز فیلم هالیوودی «آرگو» با داستان سفارت آمریکا و گروگانگیری کارمندان آن توسط «دانشجویان پیرو خط امام»، به دلایل سیاسی چند اسکار از جمله به عنوان «بهترین فیلم» نصیب‌اش شد، و سیاسی‌تر آنکه، میشل اوباما، همسر رییس جمهوری وقت آمریکا، از طریق ارتباط مستقیم ویدیویی برنده شدن این فیلم را اعلام کرد!

امسال هم درگیری‌ها و رقابت دو حزب دمکرات و جمهوری‌خواه و همچنین تلاش لابییست‌های جمهوری اسلامی که با انتخاب دونالد ترامپ، رییس جمهوری غیرمتعارف آمریکا، عرصه را بر خود تنگ می‌بینند، دومین اسکار را نصیب اصغر فرهادی و فیلمی کرد که نه تنها بهترین فیلم از میان پنج فیلم معرفی شده در بخش آثار غیرانگلیسی‌زبان نبود، بلکه حتی بهترین فیلم خود فرهادی هم نیست!

این جایزه از زوایای مختلف مورد مناقشه است. برخی ایرانیان از دریافت آن خوشحال شده و به آن حتی افتخار می‌کنند، از جمله به این دلیل که موقعیت تحقیرشده‌ی ایران را در جهان کمی ترمیم می‌کند. برخی مقامات به فرهادی تبریک گفته و حرف خودشان و او را یکی دانسته‌اند. برخی دیگر فیلم او را سیاه‌نمایی و تبلیغ علیه جمهوری اسلامی نامیده‌اند و علی مطهری که برخی از هواداران «اصلاح‌طلبان» در قحط‌الرجال جمهوری اسلامی به وی دخیل بسته‌اند، حتی به این ایراد گرفته که چرا فرهادی یک زن محجبه را برای دریافت جایزه‌ی خود به مراسم اسکار نفرستاده است! معرفی یک توریست فضایی و یک دانشمند سابق ناسا که در تجارت فعال‌اند و در لابی‌های سیاسی و اقتصادی دست دارند نیز بیشتر به این مناقشه دامن زد. این توجیه که انتخاب این دو به این دلیل بوده که از فضا مرزهای زمین دیده نمی‌شود بیشتر یک پُزِمضحک است تا جدی، چون شنونده را به یاد حکایت معروف سعدی می‌اندازد که منجمی را به کنایه گفت: تو بر اوج فلک چه دانی چیست، که ندانی که در سرایت کیست! دیده نشدن مرزهای زمین از فضا چه فایده‌ای برای مردمی دارد که با آپارتاید فراگیر و ده‌ها مرز ساختگی و تحمیلی جنسیتی و قومی و مذهبی و خودی و ناخودی تلاش می‌شود آنها را از یکدیگر جدا نگاه داشت؟!

بهنام محمدی kayhan.london©

در عین حال، اگر واقعا اعتراض و سخنان اصغر فرهادی هم در بیانیه انصراف از شرکت‌اش در مراسم اسکار و هم پیام دریافت جایزه‌اش اصالت می‌داشت، آیا نمی‌بایست به جای دو فردی که اصلا ربطی به هنر و سینما ندارند، یک زن و مرد پناهجوی ایرانی یا سوری یا عراقی را که اخیرا به آمریکا پناهنده شده‌اند، به عنوان نماینده‌ی خود در اسکار معرفی می‌کرد؟! در این صورت همراهی هنر و سیاست به بهترین شکل صورت می‌گرفت تا کسی در این داد و ستد به دنبال «فروشنده» نگردد.

پُز سیاسی علیه دولت آمریکا

کسی به صدای اعتراض اصغر فرهادی یا موارد مشابه، ایرادی ندارد. ایراد در آنجاست که از یک سو مردمان آمریکا و کشورهای غربی، خودشان بیشترین اعتراضات را به دولت‌های خود می‌کنند و جای چنین اعتراضاتی درباره حکومت ایران خالیست. از سوی دیگر این اعتراض فرهادی را بیش از هر چیز می‌بایست در کفه‌ی ترازوی حزب دمکرات آمریکا سنجید. وگرنه گمان نمی‌کنم کسی بتواند مدعی شود که ویزای آمریکا و فرمان‌های مهاجرتی ترامپ مهم‌ترین و یا حتی یکی از مشکلات مهم مردم ایران و شش کشور دیگر است که ترامپ نسبت به آنها سختگیری به خرج داد! آن هم در حالی که چنان قوه قضاییه‌ای در آمریکا وجود دارد که می‌تواند با قدرت تمام، همین فرمان رییس جمهوری را تعلیق و یا لغو کند.

اصغر فرهادی

اصغر فرهادی شعار سیاسی درباره آمریکا سر داد ولی نه اسکارش را مانند مارلون براندو رد کرد و نه برای معرفی نماینده‌ای از سوی خود به سراغ هنرمندان مهاجر مانند امیر نادری، بهرام بیضایی، پرویز صیاد، بهروز وثوقی، سوسن تسلیمی و دیگران رفت. صرف نظر از اینکه آیا آنها به این دعوت پاسخ مثبت می‌دادند یا نه. مارلون براندو در سال ۱۹۷۳ جایزه‌ی اسکار خود را برای فیلم ماندگار «پدرخوانده» به دلایل سیاسی و  در دفاع از بومیان آمریکا رد کرد و یک بازیگر جوان و نامعروف سرخپوست را به جای خود به مراسم اسکار فرستاد تا جایزه را رد کند و پیام او را بخواند. گمان نمی‌رود که اگر دو مهاجر، هنرمند یا غیرهنرمند، به عنوان نماینده‌ی فرهادی معرفی می‌شدند، و جایزه‌ی اسکار را هم به خاطر سیاست‌های مهاجرتی ترامپ رد می‌کرد، در ایران تحت پیگرد و زندان قرار می‌گرفت! بلکه برعکس، با روحیه‌ای که از جامعه ایران به چشم می‌خورد، پشتیبانی از او یکپارچه‌تر می‌شد. حکومت‌ هم احتمالا آچمز می‌ماند که چه واکنشی نشان بدهد! چنین اقدامی البته به آگاهی سیاسی و خودآگاهی عمیق نیاز دارد تا دست رد بر آنچه بزند که خیلی‌ها خود را برایش به هر آب و آتشی می‌زنند!

به هر روی، مناقشات مربوط به اسکار دوم اصغر فرهادی، خود «فروشنده» را به فراموشی سپرد به طوری که تقریبا کسی درباره خود فیلم و جنبه‌های هنری آن حرف نمی‌زند.

سندی از امروز برای فردا

به نظر من، بجز معدودی از فیلم‌‌های سینمایی دوران جمهوری اسلامی، بقیه همگی اسنادی هستند برای بیان شرایط سیاسی و اجتماعی شرایط کنونی ایران. درست مانند آثار دوران فاشیسم در اروپا و کمونیسم در شوروی و اروپای شرقی با این تأکید که رژیم کنونی ایران به عنوان یک ساختار عقیدتی و سیاسی با همه‌ی آنها تفاوت دارد و در مواردی سرکوبگرتر از آنهاست. در دوران نازیسم و کمونیسم هم بودند فیلم‌هایی که از نظر هنری مورد ارزیابی مثبت قرار می‌گیرند ولی اکثر تولیدات آن دوران به درد بررسی تاریخی و جامعه‌شناسی شرایطی می‌خورند که در آن تولید شده‌اند.

من «فروشنده» را با دوستان آلمانی خود که هم فیلم‌ساز و هم فیلم‌شناس هستند دیدم. پس از تماشای فیلم، می‌بایست به آنها برخی نکات را توضیح می‌دادم. مثلا اشاره به فیلم «گاو» و نمایش آن در پس‌زمینه‌ی سکانس کلاس. و یا چشم پوشیدن از خوردن اسپاگتی به دلیل اینکه با پول یک روسپی تهیه شده! به همین دلیل فکر می‌کنم به اعضای آکادمی اسکار هم حتما کسانی باید این توضیحات را می‌دادند تا آنها بتوانند بین پنج فیلم معرفی شده تصمیم بگیرند که «فروشنده» بهترین بوده!

شهاب حسینی و ترانه علیدوستی در فروشنده

هنر بازیگران «فروشنده» اما حرف ندارد. بازیگران ایرانی به طور کلی خوب و گاهی عالی هستند و شاید ارتقای هنرپیشگی و نقش بازی کردن نیز بستگی به شرایط سیاسی و اجتماعی کشور دارد.

صحنه‌ای از «فروشنده»:‌ فرید سجادحسینی (وسط) در نقش «مرد»

داستان فیلم اما لاغر و نحیف است. مانند همه‌ی فیلم‌های فرهادی نگاه‌اش جامعه را زیرانتقاد می‌گیرد و از کنار ساختاری که جامعه را هم می‌پروراند و هم کنترل می‌کند، می‌گذرد.

موضوع محوری فیلم، یعنی «تجاوز» به زنی که سهل‌انگارانه در خانه را برای مرد ظاهرا متجاوز باز می‌کند، اگرچه به نوعی مسکوت می‌ماند اما به نظر من، گام بزرگی است که سینمای ایران از «قیصر» مسعود کیمیایی به «فروشنده» اصغر فرهادی رسیده است. خواهر قیصر در تجاوز قربانی می‌شود و خود وی چاقو به دست به دنبال متجاوز می‌گردد تا او را از پای در آورد. زن عماد اما دچار افسردگی می‌شود و عماد فقط می‌خواهد بداند چه کسی این کار را کرده تا ظاهرا دو تا سیلی به صورت او بخواباند و پول و وسایلش را به او پس بدهد!

بازی موازی و همزمان در یک نمایشنامه به عنوان بخشی از داستان یک فیلم، پیش از این در فیلم‌های خارجی تجربه شده است از جمله در فیلم  «آخرین مترو» از فرانسوا تروفو (۱۹۸۰) با شرکت کاترین دونوو و ژرار دپاردیو و همچنین فیلم «معشوقه‌ی سرباز فرانسوی» با شرکت مریل استریپ و جرمی آیرونز (۱۹۸۱). در فیلم فرهادی نیز نمایشنامه‌ی «مرگ فروشنده» از آرتور میلر، داستانی که پس از جنگ جهانی دوم در آمریکا جریان دارد، با زندگی واقعی عماد و رعنا در سردرگمی شخصیت‌های آنها، در تنهایی‌شان و شرایطی که گرفتار آنند، گره می‌خورد. فروشنده‌ی میلر با مشکلات اقتصادی درگیر است و فروشنده‌ی فرهادی با مشکلات فرهنگی و اجتماعی دست و پنجه نرم می‌کند. فروشنده‌ی میلر در پایان نمایشنامه می‌میرد و فروشنده‌ی فرهادی با نگاه مات بازیگرانش در پشت صحنه به پایان می‌رسد. البته فروشنده‌ی فرهادی چاشنی فرهنگ مذهبی و سنتی و نشانه‌های بومی هم دارد به اضافه‌ی همه‌ی محدودیت‌های تحمیلی و سانسور که بر سینمای امروز ایران حاکم است. به همین دلیل است که می‌گویم، بی تردید، روزی روزگاری، نسل‌های بعدی در بررسی سینما و جامعه‌ی این سال‌های ما به این فیلم و آثار مشابه به عنوان اسناد تاریخی مراجعه خواهند کرد و نه بیش از آن.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=68941