پرویز دستمالچی – انقلابها (آمریکا، فرانسه، روسیه، چین، کوبا، ایران) همه به اهداف خود رسیدهاند. هر یک از آنها اهدافی داشتند متفاوت با دیگری.
آمریکا استقلال خود را به دست آورد، استعمار بریتانیای کبیر را بیرون کرد و پایههای آزادیهای فردی- اجتماعی و حکومت برآمده از اراده ملت را پایه گذاشت.
فرانسه سلطنت مطلق را برچید، قدرت کلیسا و حاکمیت و اقتدار آنها بر مردمان را درهم شکست و پرچمدار آزادی، برابری و برادری شد. دموکراسیهای مدرن امروز بر روی دستاوردهای این دو انقلاب بزرگ بنا شدند.
این دو انقلاب سربلند و موفق شدند و ارزشهای آنها هنوز معتبر و در حال گسترش و تعمیق است. از آزادیهای فردی و اجتماعی تا اشکال نوین حکومتهای دموکراتیک که در آنها قوای حکومت ناشی از ملت و (قدرت مطلق حکومتگران) تقسیم و کنترل میشود، حکومتگران با رأی مردم میآیند و اگر ملت با آنها رأی نداد، باید بروند.
انقلاب کمونیستی روسیه، عدالت را مقدم بر آزادی و حق حاکمیت حزب انقلابی پیشاهنگ را مقدم بر حق حاکمیت ملت کرد و دست رد بر سینه آزادیهای فردی و اجتماعی زد. در اینجا یک نوع «جهانبینی» حقیقت مطلق نام گرفت و ابزار کار حکومتگران، حزب واحد متحده و پیشاهنگ کمونیست، برای اداره امور عمومی جامعه شد. حزب مدعی شناخت مطلق از راه پیشرفت و ترقی و روند «جبریت تاریخ» بود.
به جای حقوق مساوی برای همه در برابر قانون، همراه با تکثر در اندیشه و مرام، تک ارزشی و مطلقگرایی در یک ارزش نشست و آنقدر ادامه یافت تا از درون فرو پاشید. عدالت (مادی) به معنای یکسانسازی بهرهگیری از نعمتهای مادی، مقدم بر همه چیز و همه کس شد بدون توجه به اینکه عدالت چهرههای گوناگون دارد و عدالت سیاسی یکی از اساسیترین آنها است.
تجربه این کشورها نشان داد که انسان بدون آزادی به عدالت هم دست نخواهد یافت. شهروند باید آزاد باشد تا بتواند بی عدالتیها را پس بزند. انقلابهای کمونیستی در روسیه و کشورهای اروپای شرقی با تمام دستاوردهایی که داشتند در نهایت فروپاشیدند و این بار اساس کار و سازماندهی جامعه و حکومت را بر روی همان ارزشهایی بنا کردند که تا پیش از آن تحت نام ارزشهای «غربی- بورژوایی» رد میکردند.
انقلاب اسلامی ایران، جنبشی کاملاً ارتجاعی، برگشت به عقب بود، اما از درون انقلاب ۵۷ پیروز بیرون آمد و موفق شد تمام رقبا را با شدت و خشونت کامل سرکوب کند. انقلاب اسلامی به این دلیل «انقلاب» بود که ساختار سیاسی- اقتصادی- اجتماعی و «ایدئولوژیک» جامعه را از اساس دگرگون کرد: ساختار دو هزار و پانصد ساله نظم سلطنت را برچید و نظم ولایت فقیه (جمهوری اسلامی) را به جای آن نشاند. اسلام شیعه را بدل به ایدئولوژیِ رسمی حکومت کرد. در برابر ارتش ملی سپاه اسلامی، در کنار شهربانی «کمیته» و نهادهای امنیتی موازی ساخت. خط بطلان بر روی تمام حقوق مدرن کشید و حقوق «الهی» را جانشین حق قانونگذاری ملت کرد و در پی آن فقها و مجتهدان همه کاره و انحصارگرانِ قدرت سیاسی-اقتصادی-اجتماعی- قضایی شدند.
اینکه «خدا» چه میگوید، تفسیر قانون از حقوق منحصر به فرد آنها بود که پس از انقلاب اسلامی تکمیل و بدل به حق حکومتی (نه تنها شرعی) شد و تشکیل حکومت واحد جهانی شیعه به جای واحد ملی نشست و در پی آن دخالت در امور داخلی دیگران شروع شد و… .
این بیان که گویا انقلاب «دزدیده» شد یا…، سخنی نا به جا است، زیرا نیروهای سیاسی- اجتماعی گوناگونی در انقلاب ایران شرکت داشتند، هر یک با پندارها و تصورات خود.
الگوی چپ سنتی ایران برای یک جامعه بهتر، یعنی آنچه چپ عمدتاً لنینیستی برای انقلاب میخواست، یا نمونه اتحاد جماهیر شوروی بود یا چین، آلبانی، رومانی و کشورهای اروپای شرقی یا کوبا و کره شمالی و…، که مجموعه آنها به شهادت تاریخ همگی نظامهای تامگرایی بودند (و هستند) که یا فرو پاشیدند یا در آنها آنچه اصولاً وجود خارجی نداشت و ندارد، آزادی بود و هست (چین یا کره شمالی).
نیروهای «آزادیخواه» جامعه نیز عمدتا رهبری خمینی (بنیادگرایان اسلامی) را پذیرفتند و به دنبال آنها روان شدند. نظم ایده آل آنها «جمهوری اسلامی» یعنی حکومت دینی بود (و هست) که ریشه در واپسگرایی محض داشت و دارد.
واقعیت این است که نیروی عمده سیاسی- اجتماعی انقلاب ایران همان نیروهای فدائیان اسلام، جمعیتهای موتلفه اسلامی، ولایت فقیهیها و… بودند که همگی از دشمنان آزادی بودند (و هستند) و جامعه اسلامی در محدوده احکام و موازین شرع میخواستند(میخواهند) و توانستند با کسب قدرت سیاسی، مخالفان را نیز سرکوب کنند و جامعه ایده آل امت- امامتی (ولایت فقیه) خود را بسازند.
آنها به انقلاب خیانت نکردند، صادق ماندند و آن حکومتی را ساختند که همواره خواهان آن بودند. نگاه کنید به اندیشههای نواب صفوی تا شریعتی، مطهری تا خمینی، رفسنجانی تا مهندس سحابی و… که همگی خواهان «اجرای احکام نورانی اسلام» بودند، درست آنگونه که نواب بر روی اسلحهاش حک کرده بود.
چرا انقلاب اسلامی ایران، انقلابی ارتجاعی است؟ به اهداف و دستاوردهایش نگاه کنید: آنها نظام سلطنت را برچیدند تا ولایت فقیه (حکومت اسلامی) را به جای آن بنشانند (و نشاندند).
در انقلاب آمریکا و فرانسه برای اولین بار منشأ قوای حکومت از سلطنت یا الله به ملت منتقل شد. در فرانسه دین سالاران را چنان خلع سلاح کردند و کوباندند که حتی تا به امروز نیز نتوانستهاند سربلند کنند. در انقلاب اسلامی ایران حق قانونگذاری را از انسان سلب کردند تا آن را در اختیار «الله»، و در عمل، در اختیار فقها و مجتهدان بگذارند (و گذاردند)، یعنی درست خلاف آنچه در آمریکا و فرانسه اتفاق افتاد. حق قانونگذاری به کسانی منتقل شد که خود را نمایندگان (خود خوانده) امام پنهان میپندارند که باید در زمان غیبت او بر تمام مردمان جهان (امت واحد جهانی) حکومت کنند. امام پنهانی که به شهادت تاریخ میبایست فرزند کسی باشد که اصولاً فرزندی نداشته است.
اگر با انقلاب آمریکا و فرانسه قوای حکومت تقسیم به سه قوه با کنترل متقابل شد تا حکومتگران هر چه بیشتر کنترل شوند و از تراکم و تمرکز قدرت در دست یک نفر یا یک عده پیشگیری شود و این امر از سوء استفاده و استبداد و دیکتاتوری پیشگیری کند، در انقلاب اسلامی هر چه بود یا نبود در اختیار «امامِ تامالاختیار» گذاشته و ملت عملاً هیچکاره شد. تصویر آنها از انسان، جامعه و حکومت همان چیزی بود که کردند (میکنند) و همواره آن را گفته بودند.
دیگران بودند که شناخت درست از آنها نداشتند. مبارزه با استبداد یا دیکتاتوری همواره از سوی نیروهای آزادیخواه انجام نمیگیرد. بنیادگرایان اسلامی برای برگشت به عقب، به دوران طلایی اسلام، برای امامت (شیعه، ولایت فقیهیان) یا خلافت (اهل سنت، داعش و…)، برای شکل حکومت در دوران محمد، برای قانون الهی، به مبارزه با دیکتاتورها و نیز آزادیها و حقوق بشر پرداختند. و در این برگشت واپسگرایانه همه چیز هست مگر حق حاکمیت ملت، تقسیم و کنترل قوا، یا آزادی و عدالت به معنای معرفت بشر در سده بیست و یکم. در این نظام خرد شرط و معیار سنجش نیست، ایمان مقدم بر خرد و علم است. میتوانید هزار بار دیگر در باره قصاص استدلال کنید، پذیرفته نخواهد شد، زیرا «حدود الهی» اند.
پس از گذشت حدود چهار دهه از پیروزی انقلاب ارتجاعی و واپسگرایانه اسلامی در ایران، امروز که بنیادگرایی اسلامی برای تشکیل حکومت اسلامی از آسیای میانه تا قفقاز تا درون روسیه و چین و تقریباً تمام خاورمیانه و خاور نزدیک و شمال تا میانه قاره افریقا را در اشکال گوناگون طالبان، ولایت فقیهیها، وهابیان، داعشیان، حزب الله، بوکوحرامیان، و… فراگرفته است، باید درک کرد که انقلاب اسلامی ایران شروع یک جنبش تاریخی بنیادگرا و علیه مدرنیسم و برای بازگشت به دوران «طلایی» اسلام بود و هست که پیروزی آن در ایران الزاماً ربطی به اشتباه کوچک و بزرگ این و آن نداشت؛ میآمد، دیر یا زود، همچنان که در سایر کشورها آمد.
زندگی طولانی، سرسخت و رو به گسترش این پدیده سیاسی- دینی- مذهبی نشان میدهد که ما با یک جنبش تاریخی- ارتجاعی روبرو هستیم و نه با گروهکهای کوچکی که بتوان آنها را به سادگی مهار کرد. هنوز چند دهه زمان میخواهد تا انرژی این عکسالعمل ارتجاعی به مدرنیسم و دستاوردهای آن به آخر رسد، تا کشش ایدئولوژیک خود را از دست بدهد، تا در عمل روشن شود که حکومت اسلامی سرابی بیش نیست و همچنان که حکومت طالبان و ولایت فقیهیان و داعش و… نشان دادند، همگی نمادی از ورشکستگی و سرشکستی و سقوط در تقریباً تمام ابعاد جامعه، از اخلاق تا اقتصاد خواهند بود.
حکومت اسلامی واقعاً موجود همین بی حقوقیها، همین تبعیض و بی عدالتیها، همین بی حقوقی زنان یا اقلیتهای دینی- مذهبی و بی حرمتی به آنها، همین سرکوب آزادیها، همین کشتار دگرباشان و دگراندیشان، همین سنگسار و قصاص و چشم درآوردن است.
حکومت اسلامی، همین ولایت فقیه (نوع شیعه) و طالبان و القاعده و حماس و بوکوحرام و داعش و وهابیان (نوع سنی) است. برگشت به دوران بربریت است. نگاه کنید به بنیادگرایان رنگارنگ اسلامی، از حزبالله تا طالبان، از حماس تا القاعده، از بوکوحرام تا داعش، از ولایت فقیهیان تا وهابیان و… کدام یک بویی از دموکراسی یا حقوق بشر یا آزادی انسان بردهاند. آنها اصولاً کمر به نابودی دنیای مدرن و تمام میراث تاریخی بشر بستهاند.
ببینید اندیشه پرداز و سرچشمه فیض آنها، دکتر علی شریعتی چه میگوید: «بالاخره ما مسلمانیم و اسلام برای ما، اکنون، بیش از هر چیز، یک ایدئولوژی است… اسلام یک ایدئولوژی تام و تمام است که جهان، انسان، رابطه انسان و جهان، فلسفه تاریخ و حقیقت زندگی، نظام اجتماعی و بنیاد معاش فردی و جمعی و شیوه زیستن و مکتب خود ساختن و شکل و محتوای روابط اجتماعی و انسانی و گروهی و بالاخره، نظام ارزشهای خویش را در آن میبینیم و بر اساس آن تعیین میکنیم و با این نگاه است که به تأمل و تماس و انتخاب، در باره این دنیا و این تمدن و این ایدئولوژیها و جناحها و جبههها، که در برابرش قرار گرفتهایم، میایستیم و به تجدید بنای انسانی و اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی و سرنوشت تاریخی خویش آغاز میکنیم…»(۱).
جمهوری اسلامی تمام عناصر غیر دموکراتیک یک نظام سراسر تبعیض و مستبد را یکجا دارد. هرچه خوبان همه دارند او به تنهایی دارد. در این نظام حق حاکمیت از آن «الله» است که در زمان پنهانی امام دوازهم به فقها و مجتهدان میرسد که این امر به برگشت به دوران پیش از انقلاب فرانسه و آمریکا و انقلاب مشروطیت ایران است. در جمهوری اسلامی شهروندان حداقل به هفت مقوله حقوقی در برابر قانون تقسیم میشوند که اصولاً با هیچ نظام آپارتایدی قابل مقایسه نیست.
در آفریقای جنوبی شهروندان تنها به دو مقوله حقوقی تقسیم میشدند، به سفیدان و سیاهان. در جمهوری اسلامی نه حق قانونگذاری ملت به رسمیت شناخته میشود و نه تقسیم قوا وجود دارد که هر دو از اساس و پایههای یک نظم دموکراتیکاند. آنها اسلام و همچنین «انقلاب» را اساس و پایه توجیه ساختار غیردموکراتیک و سیاستهای خشن، سرکوبگر و خودسرانه خود کردهاند و هر عمل نادرست و جنایتی را یا با این دو توجیه میکنند.
نظم سیاسی جمهوری اسلامی پیچیده است و برای نه تنها بسیاری از ناظران بیرونی، که حتا بخش زیادی از نیروهای سیاسی درونی نیز قابل درک و فهم نیست.
برای نمونه هرچند تقسیم قوای سهگانه وجود دارد، اما هیچ یک قائم به ذات و مستقل نیست، سر تمام «نخها» به فقها و مجتهدان و در نهایت به رهبر نظام ختم میشود. قانونگذاران نه نمایندگان منتخب –به فرض- دموکراتیک و آزاد مردم، که نمایندگان منتصب رهبر (فقها و مجتهدان) در دو نهاد شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام هستند. رئیس جمهور نه مستقل و قائم به ذات، که به عنوان دومین مقام اجرایی پس از رهبر، مسئول اجرای سیاستهای تعیین شده از سوی رهبری، یعنی به زبان رئیس جمهور دولت اصلاحات «تدارکچی» است.
قوه قضایی که باید بی طرف و ناظر عادل قانونگذاری و اجرا و رعایت انصاف و عدل باشد، خودش یک ستون مستقل استبداد و تامگرایی را تشکیل میدهد و در قبضه کامل فقها و مجتهدان و مجری بی چون چرای سیاستهای رهبر است.
جمهوری اسلامی به عنوان یک لکه سیاه و تاریک در تاریخ پر پیچ و خم ایران، کارش تمام است و شکستش در تمام زمینهها مشهود است.
این حکومت حدود چهل سال فرصت بی مانند داشت تا «بهشت» اسلامی خود را بسازد، آنچه باقیمانده جهنم و مخروبه است؛ درخت پوسیده و خشکیدهای است که ایستادنش به دلیل نوزیدن باد است، بادی که دیر یا زود خواهد وزید.
انتخابات در جمهوری اسلامی نه دموکراتیک است، نه آزاد و نه سالم، به اضافه اینکه «مهندسی» نیز میشود. دموکراتیک نیست، زیرا در همین انتخابات ریاست جمهوری (بنا بر قانون) نه زنان اجازه دارند رئیس جمهور شوند، نه پیروان اهل سنت (ده تا پانزده میلیون)، نه سایر اقلیتهای دینی- مذهبی، نه ملیون یا سوسیالیستها و…. حال به این واقعیت تلخ غیردموکراتیک «نظارت استصوابی» را نیز اضافه کنید که حتا خودیهای نظام را نیز از فیلتر عبور میدهند تا «نامحرم» به درون دایره قدرت راه نیابند.
از سوی دیگر انتخابات آزاد نیست، زیرا فعالیت احزاب و سازمانهای سیاسی مستقل یا جوامع مدنی مستقل از حکومتگران ممنوع است. به علاوه ممنوعیت و محدودیت برای فعالیت رسانههای همگانی مستقل وجود دارد و از سلامت انتخابات و تقلب در آن چه بگویم که جنبش «رأی من کو» (جنبش سبز سال ۸۸) خود گویای همه چیز است.
اما «مهندسی» انتخابات معنایی به مراتب فراتر از تقلب در انتخابات دارد. اینکه در نظام ولایت فقیه جناحهای متفاوت و رقیب وجود دارد یک واقعیت است. اما همگی با هم نه در اساس نظام که در شیوههای اداره جامعه و سیاستها اختلاف دارند. مهندسی انتخابات یعنی اینکه مراکز قدرت در ولایت فقیه پس از توافق درباره اینکه کدام سیاست را میخواهند دنبال کنند، چنان صحنه آرایی و مهره چینی میکنند و با ابزار نظارت استصوابی مهرهها را چنان دست چین میکنند تا آن کسی (جناحی) «پیروز» انتخابات شود که مناسبترین فرد (یا تیم) برای اجرای سیاستها باشد. اگر لازم شد (که میشود) در آراء مردم نیز تقلب کرده ومی کنند. برخی سیاستها خط قرمز نظام هستند و فرقی نمیکند چه کسی بیاید یا نیاید، تأثیری در آن سیاستها نخواهد داشت و بعضاً اصولاً سخنی درباره آنها گفته نمیشود.
برای نمونه اگر استراتژی نظام ساخت بمب اتمی به هر بها و رویارویی علنی با شیطان بزرگ و کوچک باشد، احمدی نژاد میآید، حتا با زور و تجاوز به مخالفان، و همه چیز بر روی این سیاست متمرکز میشود. زمانی که شکست این برنامه محرز میشود و برای پیشگیری از ورشکستگی کامل اقتصادی و سقوط آزاد و حتمی آن باید تغییر سیاست دهند، کسی میآید که ادامه دهنده همان سیاستهای رهبری است و باید شرایط عبور از تغییر جهت در سیاست خارجی را فراهم آورد. روحانی میآید تا «نرمش قهرمانانه» رهبر یا همان شکست سیاستهای اتمی نظام رنگ و بوی دموکراتیک -مردمی بگیرد و رهبر از این شکست «مصون» بماند. کاسه و کوزهها بر سر دولت پیشین شکسته میشوند.
نگاه کنید که در دوران چهار ساله روحانی، اصولاً درباره سیاستهای مخرب جمهوری اسلامی در سوریه یا یمن یا… یک کلام سخنی انتقادی بر لب دولت نمیآید. مگر او رئیس جمهور و مسئول این سیاستها نیست؟ روسای جمهور در پاسخ به هر مشکل جدی، از حقوق شهروندی تا سیاست خارجی یک پاسخ بیشتر ندارند: «در دست ما نیست، ما نمیتوانیم کاری کنیم.»
با روی کار آمدن ترامپ و کنار رفتن اوباما، شرایط خارجی از بنیاد تغییر کرده است. جمهوری اسلامی دو راه دارد: تقابل یا ادامه راه و روش تعامل.
نرمش قهرمانانه یا سیاست تعامل با غرب به معنای انتخاب دوباره روحانی خواهد بود و سیاست تقابل یا رویاروی، به معنای بازگشت به دوران احمدینژاد است، البته نه با او با ابراهیم رئیسی. اینکه ابراهیم رئیسی ملقب به «آیتالله قتل عام» است، برای نظام مشکلی نیست. جنایتکاران رسمی و غیررسمی در این نظام همواره در رأس امور بودهاند، هستند و در آینده نیز خواهند بود.
مگر در انتخابات دوره پیش مجلس شورای اسلامی جنایتکارانی چون ری شهری و دری نجف آبادی و… در لیست ائتلافی- انتخاباتی اصلاحطلبان نبودند؟ مگر مصطفی پورمحمدی در قتل عام زندانیان سیاسی (تابستان ۶۷) همکار و یار آیت الله جنایت نبود؟ مگر علی فلاحیان با دو حکم دستگیری بین اللملی در قتل دگراندیشان و بمبگذاری در مرکز فرهنگی یهودیان در آرژانتین (۸۳ کشته) تا دوره پیش عضو شورای خبرگان رهبری نبود؟ مگر نیم کسانی که در شورای خبرگان رهبری نشستهاند و رهبر نظام را تعیین میکنند، چون غلامعلی دری نجف آبادی، محمد ریشهری یا رئیسی یا رئیس قوه قضایی و… همه نمادهای جنایت و دزدی و فساد نیستند؟ مگر رئیسی و نجف آبادی عضو هیئت رئیسه شورای خبرگان رهبری نیستند؟ مگر دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام رسمی و علنی نمیگوید همکاری و همراهی او با افرادی چون رئیسی برای سرکوب و کشتار مخالفان از افتخارات او است؟ مگر اصلاحطلبانی که حکومت دینی میخواهند به همین جنایتکاران رأی ندادند؟ با این نظام نه میتوان به دموکراسی رسید و نه به عدالت یا حقوق بشر. نظام ظرفیت اصلاح به معنای گذر از حکومت دینی و دست یازیدن به یک نظم دموکراتیک را ندارد.
آزادیخواهان باید دارای سیاست راهبردی (استراتژی) مستقل برای گذر از این نظام جهل و خشونت باشند و به دام «مهندسی» های اینگونه یا آنگونه انتخابات نیافتند. باید از شناخت «حسی» عبور و به شناخت عقلی- علمی رسید.
برای آزادیخواهان، معیار سنجش راستی و ناراستی خرد، انسان است، و نه «الله» و تسلیم در برابر جهالت و خشونت تنها نشان بزدلی و حقارت است. چگونه میتوان آزادیخواه بود، اما تنها در چهارچوب نظمی عمل کرد که همه چیزش بر روی تبعیض و بی عدالتی بنا شده است، از بالا تا پائین.
۱– دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار ۵، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکتر علی شرعتی در اروپا، شماره ثبت ۳۲۵– ۱۲/۸/۵۷، تاریخ انتشار ندارد، برگ ۱۴۱