مهرداد درویشپور – انقلاب۵۷ در ایران یکی از نادرترین رویدادهای قرن بیستم بود که بیش از آنکه با مفهوم ترقی سریع همچون انگیزه انقلاب گره خورده باشد، با ناسازه «بازگشت رادیکال به گذشته» و «واپسگرایی نوین» تداعی شده است. هرچه زمان به جلو میآید از خیل هواداران انقلاب ۵۷ کاسته شده و بر انبوه کسانی که از حضور درآن انقلاب پشیمان شدهاند، افزوده میشود. گویی نوعی توافق فراگیر در فاصله گرفتن از ستودن آن انقلاب و تردید در ضرورت آن به دست آمده است. نسل جوانی هم که استبداد و شکاف طبقاتی عصر پهلوی را خود تجربه نکرده است، از خود و از دیگران میپرسد چه شد که بنیادگرایی اسلامی با چیره شدن بر انقلاب، جامعه را در بسیاری از زمینهها به عقب برد و چگونه روشنفکران نتوانستند دیدگاههای واپسگرایانه بنیادگرایان اسلامی و خمینی را در رویارویی با نظام پهلوی دریابند؟ این یادداشت به این پرسش و چشمانداز بنیادگرایی اسلامی در ایران پس از چهار دهه میپردازد.
ناهمگونی مدرنیزاسیون پهلوی
سرمایهداری پیرامونی در ایران و مدرنیزاسیون درعصر پهلوی به گونهای به شدت چند پاره و ناموزون رشد کرد که نیکی کدی از آن به عنوان «شبهمدرنیسم» یا مدرنیسم مثله شده نام برده است. توسعه اقتصادی و خدمات اداری ناشی از درآمد نفت و همزمان انسداد سیاسی و خودداری از هر نوع اصلاحات سیاسی و پذیرش دگراندیشان نمونهای از آن بود. نوع زندگی مردم در شمال و جنوب تهران، به تنهایی آیینه تمامنمای ناموزونی رشدی بود که خو گرفتن به آن به گفتهی داریوش شایگان جامعه را به نوعی «اسکیزوفرنی فرهنگی» و سیاسی دچار ساخت. پدیدهای که حکومت شاه نیز خود از آن مبرا نبود. از یک سو بهبود نسبی موقعیت زنان، گسترش سطح آموزش عمومی و تحصیلات عالی، رشد شهرنشینی، «انقلاب سفید» و اصلاحات ارضی نشانه عزم شاه به مدرنیزاسیون بود. از سوی دیگر برقراری استبداد سیاسی که تنها بر اقتدار سنتی (سلطنت مطلقه) متکی نبوده، بلکه شاه را نیز «سایه خدا» و زنان را فاقد عقل و توان برابر با مردان میخواند و برخلاف رضاشاه کوشید با روحانیت از در سازش درآید که فاقد هر نوع سنخیتی با مدرنیته بود.
پیامد توسعه اقتصادی ناشی از درآمدهای نفتی نیز متضاد بود. از یکسو اصلاحات ارضی، درآمدهای کلان نفتی، توسعه صنعتی و اقتصادی، استاندارد زندگی شهروند ایرانی را به ویژه در روستاها بهبود بخشید. از سوی دیگر با کاهش درآمدهای نفتی و گسترش بحران اقتصادی به ویژه در نیمه دوم دهه پنجاه، پدیدههایی چون گرانی، بیکاری، نابرابریهای اجتماعی، شکاف طبقاتی و پدیدههایی چون حاشینهنشینی شهری رشد یافتند. امری که گسترش نارضایتی، اعتصابات صنفی کارگری و جنبش مسکنسازی در حاشیهنشینان شهری و بدون مسکن را در پی داشت.
واکنش به این اوضاع برآمده از مدرنیسم ناقص نیز ناهمگون بود. از یک سو طبقه متوسط شهری زاییده همین مدرنیزاسیون به مشارکت سیاسی و دمکراتیک کردن اقتدار سیاسی تمایل داشت. از سوی دیگر بنیادگرایان اسلامی با حمله به نزدیکی شاه به غرب، رواج الگوهای غربی در زندگی و بهبود نسبی موقعیت زنان، نگران و ناخرسند از به حاشیه رفتن اقتدار پدرسالار و دینی خود بودند. آنان با شعار بازگشت به «اصل» از طریق بنیادگرایی اسلامی در پی احیای اقتدار مردانگی نوستالژیک و نفوذ ارزشهای دینیای بودند که درپرتو مدرنیزاسیون جامعه آن را از دست داده بودند.
هر دو جریان واپسگرا و متجدد اما در نسبت دادن تمام نابسامانیهای جامعه به شبهمدرنیزم پهلوی و سرمایهداری پیرامونی همداستان شده و گویی کسی تناقضی در به راه انداختن انقلابی با ترکیبی این گونه متضاد و اسکیزوفرنیک احساس نمیکرد. در میان روشنفکران سکولار، تعداد کمی منتقد گفتمانهای غربستیز و تجددستیز بودند و در گروههای سیاسی شاید تنها جبهه ملی در یک دوره کوتاه پس از انقلاب سفید با شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» تلاش کرد پاسخ مناسبی به این وضعیت بغرنج دهد. گوش ناشنوای محمدرضا شاه بختی برای به جدّ گرفته شدن این بدیل باقی نگذاشت. شوربختانه اما آن انسداد سیاسی طولانیمدت تاثیر خود را در رادیکال کردن جامعه بر جای گذاشت. باردیگر در هنگامه انقلاب بختیار تلاش کرد برای گریز از بنیادگرایی اسلامی راه دیگری برای تحول بیابد که دیگر کار از کار گذشته بود.
نقش گفتمان انقلابی در بروز انقلاب
انقلابها نه شرکت بیمه هستند که بتوانند فرجام خود را تضمین کنند و نه آزمایشگاه تاریخاند که در انتظار زمان بروز خود در نوبت بایستند تا مبادا کسی آنها را «نابهنگام» بخواند. زمینه شکلگیری بسیاری ازانقلابها قبل از هرچیز به انسداد سیاسی، گسترش شکافهای طبقاتی و نارضایتیها در یک جامعه برمیگردد که نه امکانی برای تغییرات تدریجی و قانونی و نه زمینهای برای گسترش آگاهی سیاسی و دمکراتیک باقی میگذارد. هم از این رو در بسیاری از موارد روح ویرانگر انقلاب بر عنصر سازندگی آن برتری مییابد. در جوامعی که امکان اصلاحات وجود دارد، اصلا نیازی به انقلاب وجود ندارد. با این همه انقلاب، کودتا نیست که با برنامهریزی یا اراده گروهی مصمم صورت گیرد. گرچه اگر ذهنیت امروزین روشنفکران ایران در آن دوره غالب بود، احتمالا جامعه با فرایند دیگری روبرو میشد.
فضای سیاسی دهه پنجاه ایران اما در پی یک کودتای آمریکایی علیه دولت ملی مصدق، متاثر از جنگ سرد و الهامبخشی از انقلابهای چین، کوبا، ویتنام و جنبشهای رهاییبخش منطقه و جهان، نوعی گفتمان انقلابی و ضدامپریالیستی را در میان مخالفان شاه فراگیر ساخته بود. هیچ انقلابی نیز بدون وجود گفتمان انقلابی صورت نمیگیرد. اما نه زمینه اجتماعی و نه گفتمان انقلابی به تنهایی برای بروز انقلاب کافی نیستند. اغلب یک فرصت سیاسی و یک اتفاق در برافروختن جرقه انقلاب نقش اساسی دارند. در ایران، پروژه «حقوق بشر» جیمیکارتر و فشار سیاسی غرب بر دولت شاه درسال ۵۶ فرصت سیاسی تازهای برای تغییر فراهم کرد. اینکه آیا شبهای گوته و تظاهرات دانشجویی پس از آن یا تظاهرات قم (در اعتراض به مقاله توهینآمیز آیندگان به خمینی) که به گلوله بسته شد کدام یک جرقه انقلاب را زد، قابل مکث است. اما به هر رو پس از حادثه قم، انقلاب ایران مسیری برگشتناپذیر یافت.
میزان شرکت مردم در انقلاب ایران نسبت به جمعیت کشور که چند برابر انقلابهای بزرگ قرن بیستم بود، گواه همگانی بودن خواست انقلاب بود. برچیدن دیکتاتوری شاه و پایان بخشیدن به نفوذ آمریکا شاید عمومیترین خواست مشترک گروههای درگیر در انقلاب بود. دهقانان که برنده اصلی اصلاحات ارضی شاه بودند دیرتر از همه به انقلاب پیوستند. کارگران صنعتی گرچه تشکل و خواستهای چندان مستقلی (به جز صنعت نفت و فولادسازی) نداشتند اما به عنوان نیرویی قدرتمند به ویژه در اعتصاب صنعت نفت حضور یافتند. طبقه متوسط مدرن شهری بیشتر در پی مشارکت سیاسی و دمکراسی بود. تجار بازار، حاشیهنشینان شهری و دانشجویان اسلامی و روحانیت اما اصلیترین پایگاه اسلامگرایی در ایران شدند. گروههای اتنیک نیز اساسا با رویکردی سکولار بیشتر در پی حقوق خود بودند. در این میان زنان تنها نیرویی بودند که کمتر از همه با خواستی مستقل پا به میدان گذاشته و بیش از همه قربانی انقلابی پدرسالار شدند.
انقلاب مدرن یا واپسگرا؟
انقلاب ایران از یک منظر واکنشی در برابر شبهمدرنیسم آمرانه پهلوی و غرب مدافع آن بود. جستجوی «هویت معنوی» گمگشته انسان جهان سومیایرانی که مغبونیت از سلطه غرب آزارش میداد و در پی تظلمخواهی انسان تحقیرشده ایرانی در برابر سیطره غرب و حکومت وابسته به آن برآمد زمینهساز عروج بنیادگرایی اسلامی شد.
جریانی که با ایدئولوژی ساختن از دین در پی سیطره یک ایدئولوژی متعصب، خشن و تمامخواه که با در هم آمیختن دولت و دین، شهادتطلبی، غربستیزی، ضدیت با دمکراسی، مدرنیته و زنان و تبلیغ خشونت و رواج بنیادگرایی اسلامی در پی کسب قدرت سیاسی بود. بدین ترتیب عناصر ضد دمکراتیک و تجدد ستیزانه در انقلاب ۵۷ نیرومند بودند. با این وجود حضور برخی عناصر مدرن در انقلاب ایران را نمیتوان کتمان کرد. نفس انقلاب خود پدیدهای مدرن است. طبقه متوسط و مدرن شهری در انقلاب نیز خواستار گسترش مشارکت سیاسی بود. نیروی اصلی انقلاب نیز نه روستاییان بلکه شهرنشینان بودند. گرچه بخش مهمی از آنان، حاشیهنشینان شهری بودند که فرهنگ روستایی را با خود به شهرها آورده و فرهنگ حومه تهران و دیگر شهرها را نیمهروستایی کردند. همچنین با وجود آنکه مساجد و بازار نقش مهمی در برآمد انقلاب اسلامی داشتند اما نمیتوان نقش دانشجویان و تحصیلکردگان که اساسا در متن زندگی شهرنشینی بسر برده و در دانشگاها حضور یافتند را در انقلاب نادیده گرفت.
شعارهای گنگ «عدالت اسلامی» نقطه پیوند مناسبی بین روحانیون، حاشینهنشینان شهری، دانشجویان مذهبی و تجار بازار ایجاد کرده بود که روحانیت بر بستر گسترش شکافهای طبقانی از آن نیز سخت بهره گرفت. انقلاب ایران با درهم آمیختن برخی مطالبات مدرن گروههای تحصیلکرده و شهری با تمایلات غربستیزانه و تجددستیزی بخش دیگری از جامعه، دوگانگی سنت- مدرنیته را در معجونی پیچیده و «نوین» به هم پیوند زد. از آن گذشته، بنیادگرایی اسلامی با اسلام سنتی و محافظهکار نیز تفاوت داشته و همچون فاشیسم یکی از پروژههای گذشتهگرای زاییده عصر مدرنیسم است که با شعار بازگشت به اصل، در پی احیای مردانگی نوستالژیک است. علاوه بر این همه، درهمآمیختگی عناصر مدرن و سنتی در انقلاب ایران در ناهمگونی برخی از ساختارهای سیاسی انتخابی برآمده از انقلاب نیز به چشم میخورد.
مهمترین نقطه عطف انقلاب ۵۷ حضور قدرتمند و مشارکت همگانی بود که توانست استبداد پهلوی را به زیر کشیده و با چالش اقتدارسیاسی، زمینهساز گذار به دمکراسی شود. اما مشارکت همگانی در انقلاب، با خودسپاری مردم به رهبری کاریزماتیک خمینی از همان آغاز خطر استبداد نوینی را در بر داشت. با این همه مردم به تجربه دریافتند که به نیروی خود میتوانند استبدادی را به زیر بکشند. امری که رد پای خود را امروز نیز در باور و تلاش به امکانپذیری برچیدن استبداد دینی نشان میدهد و سیاست را از امر یک گروه بسیار محدود به امر همگانی تبدیل کرده است. همچنین، مردمی که در کودتای سال ۳۲ علیه دکتر مصدق با تحقیری ملی روبرو شدند در انقلاب ۵۷ توانستند با برچیدن حکومت کودتا، اعتماد به نفس ملی خود را احیا کنند. با این وجود، انقلاب ایران به استبداد دینی و اقتدار پیشواگونهی نوینی منجر شد که از بسیاری جهات جامعه را نسبت به گذشته به عقب راند و بسیاری را سرخورده و دلزده کرد.
انقلاب ایران در آغاز خیزشهای سالهای ۵۶، خصلتی سکولار داشت. شبهای شعر گوته و در پی آن تظاهرات دانشجویان در دانشگاه صنعتی، تهران و… همچنین جنبش مسکن در خارج از محدوده تهران در سال ۵۶ هیچ یک خصلت مذهبی نداشت. پس از تظاهرات قم بود که خصلت دینی انقلاب پررنگتر شد و روحانیت با تشکلهای قانونی و علنی خود، استفاده از مساجد و نفوذ در بازار سوار بر موج نارضایتی عمومیشده و به سرعت رهبری این انقلاب را در دست میگیرد. روحانیت با توجه به نفوذ دین در جامعه و سطح پایین آگاهی و تحصیلات عمومی و گستردگی مساجد و تکیهها و مراسم مذهبی، نقش و امتیاز منحصر به فردی داشت که نیروهای دیگر از آن بیبهره بودند. مراسم مذهبی به سرعت رنگ سیاسی به خود گرفته و مساجد به اصلیترین مکان و ارگان سازمان دهندهی اعتراضات بدل شدند. حال آنکه برای نیروهای سکولار، ملی و چپ تنها دانشگاهها محیط طبیعی سازماندهی اعتراضاتشان بود.
از سوی دیگر بخش مهمی از رهبران این گروهها در زندان بسر برده و امکان حضور مؤثر در جامعه را نداشتند. گذشته از همه اینها، خمینی در جریان قیام واپسگرایانه سال ۴۲ چهره سازشناپذیری از خود در اذهان عمومی باقی گذاشته بود. امری که نقش مهمی در شانس او در بدل شدن به رهبر کاریزماتیک انقلاب داشت. شاه نیز نگران از رشد کمونیسم با توجه به همسایگی ایران و شوروی به گسترش نفوذ مذهبیها یاری رساند تا آن خطر را دفع کند.
هم از این رو انقلاب ایران را باید انقلابی پوپولیستی خواند که به انقلاب اسلامی فرارویید. در این انقلاب البته گروههای اجتماعی متفاوت هر یک رد پای خود را بر جای گذاشتند. در حالی که بسیاری از نیروهای چپگرا، ملی و لیبرال با تمایل به مدرنیته در این انقلاب شرکت کردند، بخش غالب روحانیت و اسلامگرایان با تکیه بر حاشیهنشینان شهری بیشتر گفتمانهای بنیادگرا و واپسگرا را تولید کرده و دست بالا را در انقلاب یافتند.
انقلابی اسلامی: عروج مردانگی نوستالژیک
با آنکه حکومت پهلوی مدافع ساختار پدرسالار جامعه بود، اما حکومتی زنستیز نبود. به وارونه، در عصر پهلوی اصلاحات مهمی در بهبود و اصلاح حقوق زنان صورت گرفت. بنیادگرایی اسلامی و نظرات خمینی اما یکسره زنستیزانه بود. نگرشی که در مخالفت با نظام پهلوی نگرانی خود را از به حاشیه رفتن اقتدار مردانگی نوستالژیک و تمایل به احیای آن را به عریانی نشان داد. پرسش اینجاست که چرا بخش بزرگی از زنان از خمینی و نگرشی دفاع کردند که آشکارا در سال ۴۲ مخالفت خود را با حق رای زنان و بهبود موقعیتشان نشان داده بود؟
حضور گسترده زنان در انقلاب پدرسالار ایران با توجه به جهتگیری زنستیزانه خمینی یکی از بزرگترین ناسازههای انقلاب ایران و نشانه دیگری از «اسکیزوفرنی فرهنگی» درونی شده در آن جامعه است. در پیش از انقلاب، گفتمانهای زنورانه و خواستهای زنانه در میان برخی روشنفکران منفرد و برخی محافل کوچک به چشم میخورد که چندان ربطی به اندیشه فمینیستی نداشتند. در نزد آنان نه زن سنتی خانهنشین و نه زن نیمه متجدد «غربگرای» دوران پهلوی الگوی مناسب زن ایرانی نبود. آنان با فاصلهگیری از دوگانهسازی «زن لکاته و اثیری» زنانی را که به گسترش گفتمان استقلالطلبانه و ضدامپریالیستی یاری میرساندند، بیشتر الگوی زن مبارز، متشخص و خودباور میخواندند. کتاب شریعتی «فاطمه فاطمه است» مانیفیست چنین درکی از نقش زن در میان نیروهای مذهبی بود. در میان چپها، مرضیه اسکویی و جمیله پوپاشای الجزایری نماد زن انقلابی به شمار میرفت که هیچ هویت مستقل زنانهای را از خود به نمایش نمیگذاشتند. در جنبشهای ضدامپریالیستی، ضداستعماری، ملی و قومی– به دلیل گفتمان غالبا مردانه حاکم بر آنان- گاه نوعی کلام مردانه مغلوب در برابر کلام مردانه حاکم تولید میشود که میتواند به تهدیدی برای زنان بدل شود. فرایندی که معمولا با به حاشیه راندن خواستهای زنان و مستحیل کردن آنان در اولویت «امر مقدس رهایی عمومی» و ادعای در گرو بودن رهایی زنان به پیروزی «همگانی» همراه است. در این نگاه تصویر زن ایدهآل با انکار هویت جنسیتی او و خلاصه کردن او درهمدوشی با مردان در پیکار همراه میشود. امری که انقلاب ایران نیز شاهد آن بود.
البته این نیز واقعیتی است که نفس به بیرون آمدن زنان و وارد اجتماع شدن، سنتها و اقتدار پدرسالارانه در خانه را با چالشی گسترده روبرو کرد. امری که میتوانست به رهایی زنان از این سنتها کمک کند. اما نتیجه حضور میلیونی زنان در انقلاب با توجه به آنچه گفته شد، به از دست رفتن بسیاری از حقوق آنها منجر شد.
سهم روشنفکران در انقلاب ایران
امروزه بیش از هر زمان دیگر این باور همگانی شده است که برانداختن شاه خطایی جبران ناپذیر بود و او نیازمند زمان بود تا نظام را دمکراتیک کند و این روشنفکران بودند که خمینی را به قدرت رساندند. گرچه روشن نیست مدت زمانی که شاه “متقاعد” به ضرورت دمکراسی شود، را چه کسی میبایست و میتوانست تعیین کند! با این همه این نیز واقعیتی است که روشنفکران دینی نظیر آل احمد، فردید و شریعتی نقش مهمیدر شکل بخشیدن به گفتمان انقلاب غرب ستیز و اسلامی در کشور داشتند. سازمان مجاهدین خلق نیز به نوعی مبلغ اسلام انقلابی بود. بخشی از روشنفکران لیبرال و چپ در نقد این گفتمانها کوشیدند، اما از پایگاه اجتماعی و امکانات برابری برای به عقب راندن گفتمان دینی برخوردار نبودند. بخش مهمیاز روشنفکران سکولار و چپ اما خود از مبلغان انقلاب بودند و خواسته یا ناخواسته به همراهی با انقلاب اسلامی پرداختند. باور گلسرخی که در محاکمه خود “مولایش علی” را الهام بخش خود خواند و علنا از همسویی مارکسیسم و “اسلام خلقی و انقلابی” سخن گفت، نمونه ای از این نوع نگاه بود. بسیاری از روشنفکران چپ و سکولار نیز که به گفتمان دینی تمکین نکردند، تحت این عنوان که دین امری روبنایی است آن را دست کم گرفتند. بخش مهمتر نیروهای سکولار و چپ از آن جا که خطر اصلی را امپریالیسم و حکومت پهلوی و حتی لیبرالیسم میدانستند یا به شوروی سابق متمایل بودند، با اسلام گرایان هم سویی یافتند و حتی از خمینی “انقلابی” در برابر بختیار و سپس بازرگان “سازشکار” و لیبرال دفاع کردند.
سیاست همسویی با بنیاد گرایان اسلامی علیه غرب چه در گذشته و چه در حال در ایران و منطقه سیاستی مهلک و زیانبار است. نقش روشنفکران سکولار و چپ ایرانی در این زمینه بیشتر منفی بود و موجب سلبب اعتماد عمومیاز بخش بزرگی از روشنفکران شد. نیروهای ملی و لیبرال اما برخورد نسبتا معتدل تری داشتند ولی انها هم به رهبری دینی در جامعه تمکین کردند و جرات نکردند چالشی در برابر ارزشهای دینی بیافرینند، بلکه حاضر به قبول مسئولیت در دولت موقت یا پس از آن شدند و علیرغم میل خود به ابزار تحکیم قدرت بنیادگرایان اسلامی بدل شدند.
جمهوری اسلامی پس از چهار دهه در بحران
پیروزی بنیادگرایان اسلامی در انقلاب ایران اما پایان تاریخ و ناسارههای آن نبود. چهار دهه کشمکش دگراندیشان و جامعه مدنی ایران با ایدئولوژی واپسگرای حاکم، مراحل گوناگون و مرگباری را پشت سر گذاشت. اما گویی بنیادگرایان اسلامی هر چه بیشتر بر دشمنان، مخالفان و رقبای خود در جامعه و در حاکمیت چیره شدند، پایگاه اجتماعیشان محدودتر شد. حکومتی که بر پایه یک انقلاب بزرگ مردمی به قدرت رسید، چهار دهه پس از حاکمیت خشونتبار، امروز حتی بنا بر نظرسنجی دستگاههای دولتی خود با مخالفت اکثریت بیش از ۷۰ درصد یا سه چهارم جامعه روبرو است. گرچه یک رفراندوم دمکراتیک زیر نظر ناظران بیطرف بینالمللی بهتر از هر نظرسنجی نشان خواهد داد که میزان پایگاه اجتماعی یا بیاعتباری این حکومت از چه ابعادی برخوردار است. خیزش دی ماه که خواست اصلی آن در «جمهوری اسلامی نمیخواهیم» خلاصه شد، ابعاد بیسابقه بحران مشروعیت و بحران ساختار سیاسی و اقتصادی را در این نظام به نمایش گذاشت. خیزشی که در رویارویی به شدت نابرابر در بیش از هشتاد شهر ایران نوعی «رفراندوم» در خیابان به بود و نبود این نظام بود.
با این وجود ایران همچنان سرزمین شگفتیها، تضادها و زیست پدیدههای ناهمگون و ناهمزمان و کلافی سردرگم است. از یکسو پشیمانی از انقلاب، سرخوردگی از حال و ناامیدی به آینده، در متن بحرانهای اقتصادی و گسترش شکاف طبقاتی، بیکاری و گرانی و فساد، نارضایتیها را عمیقا گسترش داده است. با این همه نگرانیهای ضدآرمانی و ترس از یک انقلاب دیگر، نوعی محافظهکاری سیاسی را در بخشی از طبقه متوسط شهری در شهرهای بزرگ درونی کرده است. از سوی دیگر خیزش دیماه خواست تغییر را به امر تهیدستان جامعه نیز بدل ساخته و جرات مردم در چالش کل نظام فزونی یافته است. همچنین امروز در کنار گسترش گفتمان دمکراتیک و مسالمتجویانه در جامعه با گفتمانهای اقتدارگرایانه، ناسیونالیسم افراطی و قومگرایی نیز روبرو هستیم. به حاشیه رفتن گفتان اصلاحطلبی پس از دو دهه سیطره آن در فضای عمومی و در پی خیزش دیماه، دورنمای نوینی پیش روی جامعه قرار داده است و ساختارشکنی را به گفتمان مسلط در فضای سیاسی کشور بدل ساخته است. اندیشیدن به یک انقلاب کلاسیک دیگر موضوع روز نیست، اما امید به اصلاح این نظام از درون دیگر به طنز بیمزهای بدل شده که حتی بسیاری از مدافعان پر و پاقرص آن دیگر به آن باوری ندارند. جنبش سبز با کشاندن مردم به خیابان، نوع دیگری از اعتراض مدنی علیه کل نظام را به نمایش گذاشت. اما سیطره رهبران اصلاحطلب بر آن، مانع از رواج گفتمان ساختارشکن در آن جنبش شد. امروز و درپی خیزش دیماه گویی نطفه تحول دیگری در اذهان همگانی بسته شده که جز به عبور از نظام جمهوری اسلامی نمیاندیشد. سکولاریسم، دمکراسی پارلمانی، عدالت اجتماعی و رفع تبعیض (جنسیتی، قومی، دینی و…) به مهمترین خواستهای عمومی بدل شده است. شعار جمهوری ایرانی تنها یکی از شعارهای گویای مخالفت با «جمهوری اسلامی» و دفاع از سکولاریسم در ایران است. حرکت «دختران خیابان انقلاب» علیه حجاب اجباری نیز با وجود محدود بودن کمیت آن نشان داد زنان همچون قربانیان اصلی این نظام در پی زنورانه کردن تحولات سیاسی علیه زنستیزی حاکم هستند. اینکه ابعاد این چالشها تا کجا پیش خواهد رفت، هنوز معلوم نیست. با این همه چهار دهه پس از انقلاب اسلامی شده ایران، نارضایتی عمومی از پیامدهای داخلی، منطقهای و بینالمللی نظام در کنار فشارهای بینالمللی به حکومت، جامعه را در انتظار فرصت سیاسی نوینی برای وداع با اسلامگرایی در ایران قرار داده است!
ای کاش هرگز نمیآمد! در همان کره ما ه میماند.