مساله روسری و چادر در اروپا موضوع بحث و گفتگوهای بسیاری شده است. برخورد با برقع و نقاب که صورت را هم میپوشاند در کشورهای اروپایی متفاوت است. در انگلستان با آن مدارا میکنند و در فرانسه کاملا و بدون استثناء ممنوع شده است. واکنش زنان مسلمان نیز نسبت به این محدودیت متفاوت است. برخی اعتراض میکنند یا با بیمیلی آن را میپذیرند و برخی نیز با این ممنوعیت موافق هستند.
نکتهی جالب توجه واکنش برخی از زنانی است که سالها نقاب زده و حالا آن را ترک کردهاند.
حنانه و آلکسیا (نامهای مستعار) هر دو در فرانسه متولد شدهاند. حنانه در یک خانواده مسلمان که خیلی پایبند اجرای مناسک دینی نبوده است بزرگ شده؛ حال آنکه آلکسیا خودش در ۲۲سالگی مسلمان شده؛ هر دو مدت پنج سال با نقاب و چادر سیاه چهره و مو و اندام خود را میپوشاندند.
این دو زن در حالی در شرایط متفاوت نقاب را به کلی رها کردهاند که از طرفداران سرسخت حجاب بودند. این تغییر اما به تدریج صورت گرفت تا اینکه هر دو حجاب اسلامی را ترک کرده و از راه و روش دینی سَلَفیها دوری گزیدند.
آغاز یک زندگی تازه
روز دهم ژانویه در ایام سال نو میلادی، من و آلکسیا یکدیگر را در ایستگاه راه آهن شمال دیدیم. او میخواست برای خودش لباس بخرد و زندگی را دوباره آغاز کند. در نخستین فروشگاه، چهار جفت جوراب شلواری نازک و یک ژاکت خرید. سپس چند لباس دوخت نپال که مطابق سلیقه غربیان دوخته شده بود را امتحان کرد و خرید و بالاخره یک ژاکت رنگارنگ و یک شلوار پاچهگشاد.
وقتی آلکسیا موقع امتحان لباسها مقابل آینه قرار گرفت با شگفتی پرسید: این آدمی که در آینه میبینم واقعا من هستم که پس از سالها پنهان کردن خودم، دوباره به زندگی برمیگردم؟! او در حالی که موهایش کم و بیش صورتش را پوشانده بود بهراستی یک زن مدرن شده بود و زندگی از صورت و اندامش میبارید. من از این تغییر صورت و شکل و شمایل او شگفتزده شده بودم؛ باورکردنی نبود که این همان زنی است که مدت پنج سال با تعصب افراطی مذهبی زیر نقاب پنهان بوده و حالا به این صورت درآمده است.
من آلکسیا را در چارچوب پژوهشهایم درباره چادر در ماه اوت ۲۰۱۱ در جریان یک تجمع سَلَفیها در شهری نزدیک پاریس دیدم. وی نقاب داشت و خود را به عنوان همسر یکی از رهبران گروه معرفی کرد.
آلکسیا آن دوره را به خاطر دارد: «در آن زمان ما مسلمانان طرفدار سلفیها دولت فرانسه را کافر میشناختیم. آنان را تکفیر میکردیم زیرا آنان به اصول اسلام مانند ما عمل نمیکردند. ما مخالف طاغوت حکومت و نهادهای دولتی بودیم. ما خود را بهعنوان «غولات» میشناختیم که در عربی به معنی «معترضین» است.»
برآورد تعداد زنانی که نقاب میزنند بسیار متغیر است. از چند صد نفر شروع میشود و به چندهزار نفر میرسد. در مورد مسلمانان فرانسوی این رقم ناچیز است.
نقاب حافظ من بود
حنانه را اما قبل از آلکسیا میشناختم. ما در ماه ژانویه ۲۰۱۰ و تظاهرات زنان نقابپوش در میدان ریپوبلیک و سپس در مقابل ساختمان پارلمان یکدیگر را دیدیم. وی و دوستانش علیه ممنوعیت پوشاندن صورت در ملاءعام اعتراض میکردند.
در اواسط سال ۲۰۱۷ حنانه از من خواست او را برای نوشتن کتابی درباره زندگیش کمک کنم. حنانه نمیخواست درباره نقاب بدگویی کند بلکه مایل بود داستانی درباره چندین بار تجاوز به عنف توسط پدرشوهرش بنویسد. از نظر او نوشتن چنین داستانی، پیوند او را به سلفیسم نشان میداد: «مذهب مرا یاری کرد که بتوانم خود را از مصیبت و وحشت تجاوز به عنف آزاد کنم. هنگامی که من برای نخستین بار از نقاب استفاده کردم ۱۹ یا ۲۰ساله بودم. وقتی ۲۵ساله شدم نقاب را برداشتم. هرچه پیشتر میرفتم، دلم بیشتر میخواست که خود را بپوشانم. نقاب محافظ من بود و میخواستم خود را از دید مردان پنهان کنم. من میتوانستم آنان را ببینم و آنان چنین امکانی نداشتند که مرا ببینند.»
برخلاف آلکسیا که تصمیم گرفت خودش چادر به سر کردن را آغاز کند، حنانه محیط اجتماعی را که در آن زندگی میکرد عامل چادری شدن خود میداند: «ما گروهی از دختران که با هم دوست بودیم تقریباً در یک زمان تصمیم گرفتیم نقاب بپوشیم. از گروه ما آنکه زودتر از دیگران نقاب زد آیت بومدین بود که دو سال قبل از قانون ممنوعیت نقاب بود. در ابتدا همه چیز برای او طبیعی بود؛ سپس جلساتی را تشکیل داد که دست به اقدامات مسلحانه بزنند. شوهرش احمدی کولیبالی بود که او را فریب داد. این مرد تا زمانی که به زندان افتاد مقامی در گروه سلفیها نداشت. یک عضو عادی بود. این زن و شوهر تلاش و اصرار بسیار کردند تا مرا به عقد مردی درآورند ولی این شخص به دلیل قتل به زندان افتاد و خدا را شکر که من قبول نکردم وگرنه امروز در سوریه بودم.»
روز نهم ژانویه ۲۰۱۵ یک فروشندهی مواد غذایی «حلال» (یا «کاشر» تهیه شده بر اساس عقاید مذهبی یهودیان) نزدیک پاریس مورد حمله احمدی کولیبالی قرار گرفت. همسرش بومدین یک هفته قبل پاریس را ترک کرده بود و زیر نظر مأموران قرار داشت. کولیبالی پنج نفر را در فروشگاه خواربار فروشی یهودی به قتل رساند و تعدادی را هم گروگان گرفت و آخر سر خودش کشته شد.
انگار از زندان آزاد شدم
وقتی فرانسه در سال ۲۰۱۰ استفاده از نقاب را ممنوع اعلام کرد برخی از زنان که نقاب میپوشیدند به «جلباب» (پیراهن بلند و گشاد یا لباده) روی آوردند که تمام بدن غیر از صورت را میپوشاند. برخی هم در برابر فشار عمومی تسلیم شده و از پوشیدن چادر و نقاب صرف نظر کردند. آلکسیا و حنانه در برخورد با این موضوع اظهار داشتند که ما به کلی از وضعی به وضع دیگر رفتیم و کتاب زندگی خودمان را ورق زدیم.
آلکسیا مخالف شدید چادر اسلامی و سلفی بودن شد. وی همچنان مسلمان مانده ولی متون و نوشتهها را با دیدهی انتقادآمیز مطالعه میکند: «غالباً پیش میآمد که نماز نخوانم و یا آنکه نمازی را در ساعت مقرر نخوانم.»
حنانه نیز اعتراف میکند که در انجام مراسم مذهبی خیلی جدی نبود: «من نیز بعضی از وعدههای نماز را نمیخواندم و یا آنکه دیر انجام میدادم. برخی از روزها حتی وقتی برای نماز خواندن نداشتم. وقتی نقاب به سر میکردم، اندکی توجهم به مذهب زیادتر میشد.»
هر دو میگویند که مطالعه متنهایی که مورد علاقه و توجهشان بود اکنون دیگر آن اثر را ندارد ولی این حالت ناگهان به وجود نیامد و ماهها طول کشید. آلکسیا میگوید که «من به توصیه و پیشنهاد مردی که در آن زمان با او زندگی میکردم نقابم را کنار گذاشتم. این مرد که به اسلام گرویده و سلفیست بود طرفدار لباسهای آزادتری برای زنان بود. با تمام این احوال، به من پیشنهاد و توصیه کرد که نقاب را کنار بگذارم» وی تعریف میکند: «وی وقتی وضعیت و شرایط بدنی مرا دید پیشنهاد کرد که دیگر نقاب نزنم چون نگران تندرستی من بود. من نقاب را به خاطر خدا میزدم ولی به دلیل تعداد بسیار کم روزهای آفتابی به تدریج ویتامین D بدنم کم شد و تندرستیام دچار اختلال شد. پیشنهاد او را پذیرفتم ولی انجام این کار برای من هم درازمدت و هم دشوار بود.»
آلکسیا ادامه میدهد: «هنگامی که نقاب را کنار گذاشتم انگار از زندان آزاد شدم. ولی به این معنی نیست که راحت و آسوده شدم. هنوز هم احساس ناراحتی میکنم. سالها طول میکشد که به آن عادت کنم و هنوز هم نتوانستم آنچه را بر من گذشت فراموش کنم و مغزم را از آنچه کردم و کشیدم، آزاد سازم.»
حنانه نقاب را پس از آنکه در سال ۲۰۱۵ به روزنامه چارلی هبدو حمله شد و چند نفر از کارکنان و خبرنگاران توسط تروریستهای اسلامگرا کشته شدند، برداشت: «از ترس جانم نقابم را برداشتم و به کناری نهادم زیرا میترسیدم با آن نقاب مورد سوء ظن قرار بگیرم. مضافاً به اینکه پس از حمله به روزنامه در تمام مدت مورد حمله و دشنام قرار میگرفتم.» از همه دشوارتر اما اخراج او از گروهی بود که با هم دوست بودند: «از زمانی که چادر را از سر برداشتم، خواهران مسلمانم دیگر نمیخواستند با من صحبت کنند. من اقدام آنان را نادرست و غیرعادلانه میدانستم زیرا هر کس میتواند هر زمان که بخواهد چادر را ازسر بردارد. بعد آنها گاهی با من حرف میزدند ولی دیگر شباهتی به روابط گذشته نداشت.»
تا مدتی آلکسیا هنگامی که میخواست به محله سابق سکونت خود در شمال پاریس که تعصب مذهبی در آنجا بیشتر از دیگر نقاط پاریس است برود، چادر به سر میکرد. ولی بالاخره تصمیم گرفت زندگی خود را به کلی دگرگون کند: « زندگی من هنگامی دچار دگرگونی شد که در سالن ژیمناستیک نامنویسی کردم و به این نحو از گروه سلفیهایی که تنها راه ارتباط اجتماعی من بودند بریدم و سپس شغلی به دست آوردم و بالاخره با گذشتهام وداع کردم.»
در همان شغل بود که وی با مردی که همکارش بود ازدواج کرد. این مرد مسلمان نیست و مراسم ازدواج هم در سالن شهرداری انجام گرفت. برای زنی که همواره از هرچه فرانسوی است تنفر داشت ازدواج در شهرداری برایش شگفتانگیز بود.
تلخکامی
بهطور کلی هم آلکسیا و هم حنانه از ترک نقاب و حجاب به عنوان آزادی و رهایی صحبت میکنند ولی انجام چنین اقدامی برایشان با تلخکامی همراه بود. هر دو میگویند که در بخشی از زندگی خود، اهمیت پوشیدن نقاب و چادر سیاه را باور داشتند. آلکسیا در پیوستن به سلفیها گمان میکرد با باتقویترین و پاکترین مرد آشنا میشود که وی را از زندگی بدون شوهر با یک بچه نجات میدهد. برای حنانه هدف آن بود که خود را از زندگی در یک خانواده از هم پاشیده رهایی بخشد.
امروز آلکسیا احساس میکند که این دوره برای او از دست دادن بخشی از عمرش را به همراه داشت و از تبلیغاتی که از عربستان سعودی سرچشمه میگیرد بسیار سرخورده و عصبانی است. وی از تمام سیستمی که وی را از راه به در برد نفرت دارد اگرچه قبول میکند خودش نیز تا حدودی تمایل به این تحول داشته است. به باور او حکومت اسلامی [داعش] از سادگی افرادی که باور میکنند سلفیسم دلایل قانع کننده و مشروعی دارد، سوء استفاده میکند.
با آنکه هم آلکسیا و هم حنانه نقاب را به کناری نهادهاند ولی طرفدار تصمیم دولت در سال ۲۰۱۰ مبنی بر ممنوعیت نقاب نیستند. حنانه میگوید این قانون نتیجه معکوس دارد. تنها راه به کنار نهادن نقاب و حجاب، تصمیم شخصی زنان است و خود آنان باید به این نتیجه برسند. قانون نمیتواند زنان را وادار به ترک حجاب و نقاب کند. آلکسیا نیز همین برداشت را دارد و میگوید که قانون موجب شد بسیاری از زنان از جامعه دور شوند و بسیاری از زنان هم به عنوان تلافی یا انتقام به طرف سلفیها بروند.
تیزر فیلم «حجاب ممنوع» از آگنس دوفیو:
در این میان، زنان کمی پیدا میشوند که حاضر شوند درباره تصمیم خودشان به ترک حجاب و نقاب سخن بگویند. شمار زنانی که مانند آلکسیا و حنانه بخواهند در اینباره حرف بزنند بسیار کم است و آنان هم که گاهی چیزی میگویند حاضر نیستند درباره بدیهای آن بگویند. زنانی که تصمیم میگیرند نقاب و چادر و حجاب را کنار بگذارند مجبور میشوند روابط خود را با دوستان و آشنایان قطع و یا محدود کنند. این تغییر چنان است که گویی تغییر هویت دادهاند بهطوری که نشانی ایمیل، تلفن و حتی خانهی خود را تغییر میدهند. برای آنان نقاب و چادر سیاه چیزی مربوط به گذشته و نمایندهی یک دورهی انتقالی کامل در زندگی آنها به شمار میرود.
*منبع: The Conversation
*نویسنده: آگنس دوفیو استاد جامعهشناسی در دانشکده علوم اجتماعی فرانسه
*ترجمه از کیهان لندن
به نظرم ممنوعیت حجاب چاره کار نیست باید این افراد در جامعه دچار محدودیت در تحصیل و کار شوند که خود بخود سبب طرد انها از جامعه میشود و همین باعث میشود که عقیده ونظرشان برای همیشه عوض شود.