فوتبال به مثابه ابزار انقلاب

دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ برابر با ۱۸ ژوئن ۲۰۱۸


رضا پرچی‌زاده – سی چهل سال پیش، یعنی زمانی که هنوز مدت زیادی از انقلاب نگذشته بود، چنین نبود که رژیم ولایت فقیه مثل امروز روی فوتبال خیمه بزند. فوتبال این روزها نه تنها صنعتی است پرخرج و پردرآمد و پرطرفدار در ایران، که برنامه‌ فرهنگی جامعی نیز هست برای کنترل سیاسی/ اجتماعی؛ و این امر با رضایت و به مدد جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است. در یکی دو دهه اخیر جمهوری اسلامی چنان مملکت را با «گفتمان فوتبال» اشباع کرده که باقی گفتمان‌های فرهنگی/ اجتماعی در سایه قرار گرفته و به حاشیه رانده شده‌اند. پخش بیست و چهار ساعته مسابقات فوتبال در هر سطحی و انواع و اقسام برنامه‌های محبوب مربوط به فوتبال همچون «نود» در راستای همین سیاست است.

تیم ملی فوتبال ایران؛ مسکو؛ ۱۵ ژوئن ۲۰۱۸

دلیل اصلی اقبال جمهوری اسلامی به فوتبال این است که فوتبال نسبت به بسیاری از فعالیت‌ها/ سرگرمی‌های دیگر فرهنگی/ اجتماعی همچون سینما هم کم‌هزینه‌تر و هم قابل‌کنترل‌تر است و در عین حال امکانات جهت‌دهی ناخودآگاه عمومی بیشتری در اختیار رژیم می‌گذارد. برخی خصوصیات محتوایی‌ ذاتی فوتبال– به ویژه مردمحوری‌اش– نیز باعث می‌شود که فوتبال بطور عمده مورد پسند دستگاه فرهنگ‌سازی رژیم قرار بگیرد. نهایت دردسرش برای رژیم سانسور کردن تماشاچیان نیمه‌برهنه در مسابقات خارجی و بین‌المللی است که به هر ترتیب از پس آن هم برمی‌آید. زن‌ها را هم که اصلا اجازه نمی‌دهد در استادیوم حضور داشته باشند که بخواهند مشکلات «اخلاقی» برای رژیم درست کنند.

با این وجود، فوتبال‌محوری از روز اول جزو سیاست‌های فرهنگی رژیم ولایت فقیه نبود. برعکس، جمهوری اسلامی از روزی که در ایران به قدرت رسید با شدت و حدت «فوتبال‌زدایی» را در دستور کار قرار داد. در «دوران طلایی امام» که ایدئولوگ‌ها و تندروهای ایدئولوژیک جناح چپ نظام بر سر کار بودند، فوتبال را به هیچ وجه برنمی‌تافتند و آن را از نمودهای بارز غربزدگی و ازخودبیگانگی برمی‌شمردند. چنانکه ایرج مصداقی نقل کرده، نمونه این دشمنی را می‌توان در اطلاعیه انجمن تبلیغات اسلامی بوشهر بر ضد فوتبال مشاهده کرد: «آیا بهتر نبود به جای اینکه مخارج زیادی را صرف این قبیل کارهای سرگرم‌کننده کنند، عده‌ای از جوانان ما را برای یافتن تخصص در رشته‌های مورد نیاز مملکت به کشورهای مربوطه بفرستند؟ آیا بهتر نبود به جای صرف ذره ذره‌ خون این ملت بی‌گناه و ستمدیده در این قبیل مسائل بیهوده، مدرسه، درمانگاه و برق و آب روستاهای محروم را از همین‌ها درست کنند؟ آیا بهتر نبود به جای دلقک‌بازی‌های انگلیسی و آمریکایی و به اصطلاح در میادین بین‌المللی درخشیدن، در روستاهای ما که از وسایل اولیه راحتی محروم‌اند کنار برادران زحمتکش جهاد سازندگی بدرخشند؟ آیا مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ما حل شده که به ورزش پرداخته‌ایم؟»

در همین زمینه، گرد آمدن جماعات عظیم برای تماشای فوتبال بر ایدئولوگ‌های جمهوری اسلامی گران می‌آمد. همه مکان‌های گردهمایی در فضای عمومی از جمله فرهنگسرا و کافه و کاباره و دیسکو را بسته بودند یا به طریقی به تسخیر گفتمان رژیم درآورده بودند تا مردم را به حضور در محافل ایدئولوژیک مورد علاقه رژیم همچون مساجد و تکایا اجبار و ترغیب کنند. در این میان، استادیوم شده بود آخرین تکه‌ی تسخیرنشده‌ی فضای عمومی که جماعت– البته فقط نیمی از آنها– اجازه داشتند در آن دور هم جمع بشوند و شاد باشند و فریاد بکشند و فحش بدهند و خود را تخلیه روانی کنند. پس فوتبال و به‌خصوص فوتبال استادیومی در آن روزگار به نوعی ابزار مقاومت مدنی در برابر گفتمان رژیم تبدیل شده بود.

به همین جهت، رژیم انواع و اقسام تمهیدات و ترفندها را برای فوتبال‌زدایی به کار می‌بست. بر خلاف تصور عمومی، رژیم شاید اولین قدم در این مسیر را نه در سطح «فوتبال حرفه‌ای» که در زمینه فوتبال در سطح عام اجتماعی برداشت. سوای اینکه هیچ محیطی از طرف شهرداری به ورزش و به‌خصوص فوتبال اختصاص نمی‌یافت، دستگاه آموزش و پرورش رژیم هم به شدت با فوتبال ضدیت داشت. چنین بود که فوتبال– به عنوان «ورزش» که به هر حال اسلام مومنین را به آن سفارش کرده بود– در مدرسه فقط تحمل می‌شد، آن هم عموما فقط در زنگ ورزش. فوتبال بازی کردن در حیاط مدرسه خارج از محدوده زنگ ورزش معمولا با تقبیح و بعضا تنبیه همراه بود. اینگونه شد که مسابقات «گل‌کوچیک» در خارج از مدرسه عمومیت پیدا کرد و به گونه‌ای از «خُرده‌مقاومت» در برابر فوتبال‌زدایی رژیم تبدیل شد.

در سطح فوتبال حرفه‌ای، رژیم دسترسی به فوتبال و تماشای آن را بسیار دشوار کرد. طوری شده بود که تماشای فوتبال در آن سال‌ها شده بود چیزی در مایه‌های تماشای پورن. مسابقات منظم داخلی که بعد از انقلاب تعطیل شده بود، زمانی هم که جسته گریخته برگزار می‌شد، برای اینکه دسترسی مردم به فوتبال را کم کنند، بازی‌ها را از استادیوم‌های داخل شهر مثل امجدیه تبعید کردند به استادیوم آزادی در خارج از شهر. امکانات رفت و آمد یا نبود یا کم بود. مسابقات را هم معمولا مستقیم پخش نمی‌کردند. برخورد با بازی‌های ملی یا باشگاهی بین‌المللی حتی از این هم عذاب‌آورتر بود، و مردم معمولا مجبور می‌شدند از طریق رادیو بازی‌های خارج از کشور را دنبال کنند.

در آن روزگار، تنها روزنی که می‌شد در خانه از آن به تماشای فوتبال نشست برنامه «ورزش و مردم»– یعنی تنها برنامه ورزشی استخواندار صدا و سیمای جمهوری اسلامی در دهه شصت– به تهیه‌کنندگی و اجرای بهرام شفیع بود. این برنامه که در اصل جُنگی ورزشی بود که به رشته‌های مختلف می‌پرداخت، گاه یک ربع بیست دقیقه‌ای را هم به پخش خلاصه‌ای از مسابقات فوتبال مهم آن دوره اختصاص می‌داد. بنابراین، برای تماشای بیست دقیقه فوتبال از تلویزیون، تماشاگر باید گاهی یک هفته صبر می‌کرد. با این وجود، شفیع که در زمان خودش در گیجی و چارلی‌بازی چیزی از جواد خیابانی کم نداشت برنامه را به هر ترتیب مدیریت می‌کرد. برنامه‌اش اما هرگز روندی چالشی به خود نگرفت، و بیشتر به شب‌نشینی‌هایی می‌مانست که در آن مهمانان تعارفی و محافظه‌کار به خوش و بش با هم در هنگام پخش صحنه‌های ورزشی می‌پرداختند.

بدین ترتیب، معادل برنامه «نود» در آن روزگار را باید جای دیگری جستجو کرد. این معادل نه در تلویزیون که در مطبوعات بود. مجله کیهان ورزشی که سال‌ها گل سرسبد نشریات ورزشی در ایران بود نقش برنامه نود را اجرا می‌کرد و به فوتبال جهت می‌داد. نکته جالب اینجاست که با وجود اتصال معنوی به موسسه «کیهان» که غصب شده و به ارگان «بیت رهبری» تبدیل شده، کیهان ورزشی گاهی رویکردهای مثبتی نسبت به ورزش اتخاذ می‌کرد. نمونه‌اش حضور برخی از نویسندگان ورزشی کهنه‌کار خوش‌فکر و خوش‌قلم در این مجله بود. به یادماندنی‌ترین بخش کیهان ورزشی شاید «آیین جوانمردی» به قلم «د. اسداللهى» بود. او که خود سال‌ها فوتبالیست و مربی فوتبال بود، با درآمیختن وقایع ورزشی با حکایات تعلیمی و ادبیات کلاسیک فارسی، به خواننده‌ی ورزش‌دوست درس اخلاق می‌داد.

اما سکه معلمی اخلاق در فوتبال دهه شصت بدون شک به نام پرویز دهداری زده شده است. پیش از اینکه به دهداری بپردازم، لازم است تصویری از وضعیت کلی فرهنگ فوتبال حرفه‌ای در آن روزگار ترسیم کنم تا جایگاه دهداری در فوتبال ایران و نقش مهم او در مقاومت در برابر گفتمان «ارزشی» حاکم بر فوتبال بهتر مشخص شود. اینکه فوتبال در آن سال‌ها ابزاری برای مقاومت مدنی در برابر گفتمان رژیم بود به هیچ وجه معنایش این نیست که فوتبال پدیده‌ای ایده‌آل بود. اتفاقا برعکس، فوتبال خیلی کثیف و کلنگی بود، بر اساس معیارهایی، شاید خیلی کثیف‌تر از امروز. فرهنگ فوتبال حرفه‌ای در آن روزگار آینه تمام‌نمای فرهنگ غالب جامعه ایران بود: ترکیبی پوپولیستی بود از حزب‌اللهی‌گری و اوباشی، دو پدیده‌ای که البته در نهاد از یکدیگر جدا نیستند.

پرویز دهداری

گرچه رژیم به طور کلی روی فوتبال حرفه‌ای دست انداخته بود و اکثر باشگاه‌های معروف و پرطرفدار از جمله پرسپولیس تهران و استقلال (تاج) تهران را زیرمجموعه نهادهای خود کرده بود، اما این پرسپولیس بود که در پی جبر تاریخ این افتخار را یافت تا به مقام کهن‌الگویی حزب‌اللهی‌گری/ اوباشی در فوتبال ایران نائل آید. برای مثال، محمد پنجعلی و محمد مایلی‌کهن (رهبران جناح حزب‌اللهی) را بگذارید کنار مجتبی محرمی و مرتضی کرمانی‌مقدم (سردستگان جناح اوباش) و آنها را هم بزنید و با هم ترکیب کنید، آنچه به دست می‌آید گفتمان غالب فوتبال حرفه‌ای ایران در دهه شصت خورشیدی است.

این «گنگ» بدون اینکه بویی از اخلاق و شایسته‌سالاری برده باشند، دست در دست هم با زورگویی و چماقداری در سایه گفتمان «انقلابی/ ارزشی» دهه شصت کار خود را پیش می‌بردند و حقوق بسیاری را نیز ضایع می‌کردند. در آن میان البته بودند مهره‌هایی از لحاظ ایدئولوژیک خنثی، کسانی همچون ناصر محمدخانی و فرشاد پیوس، که بازیکنان خوبی هم بودند، اما آنها هم در نهایت یا دنباله‌روی گفتمان غالب بودند یا مستحیل در آن. بدین ترتیب، این پرسپولیس بود که با پایگاه عظیمی که در میان اقشار پایین‌دست اجتماع داشت خطوط کلی فرهنگ فوتبال در ایران را تعیین می‌کرد؛ فرهنگی که نه تنها در فوتبال که در کل جامعه غلبه داشت.

در چنین آشفته‌بازاری بود که به توصیه احمد خمینی– که سال‌ها قبل در هنگام تمرین موقت در باشگاه شاهین به دهداری ارادت پیدا کرده بود– سکان هدایت تیم ملی ایران به پرویز دهداری سپرده شد. دهداری آدم اصولگرایی بود، و زیر بار اوباش و حزب‌اللهی‌ها نمی‌رفت. سوای این، در جایی که فوتبال حرفه‌ای بطور کل پدیده‌ای است که طبیعت تجاری و پوپولیستی و نمایشی و عمدتا نتیجه‌گرای خود جای زیادی برای پرداختن به ایده‌آل‌های اخلاقی نمی‌گذارد، دهداری در فوتبال به دنبال «اخلاق کشتی‌گیرانه» بود. مثلا، چنانکه مهدی رستم‌پور روایت می‌کند، در حین بازی مقابل تیم ضعیف نپال در جریان بازی‌های مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۰، وقتی که کرمانی‌مقدم دو بار به بازیکن حریف لایی انداخت، دهداری که همه تعویض‌هایش را کرده بود او را به قصد تنبیه از زمین بیرون می‌کشد و تیم‌اش را ده نفره می‌کند. به کرمانی‌مقدم گفته بود بازیکن می‌تواند حریفش را دریبل بزند، اما هرگز حق تحقیر کردن او را ندارد.

تیم ملی ایران؛ ۱۹۸۸

بر همین منوال، بیش از یک دهه قبل از اینکه امه ژاکه اریک کانتونا را و حدود دو دهه قبل از اینکه آلکس فرگوسن روی کین و سپس دیوید بکهام را به هوای حفظ انضباط و اخلاق و یکدستی تیم کنار بگذارد، پرویز دهداری ستاره‌های دوران خود را– که در ادعا و محوبیت در نزد عامه چیزی از آن بازیکنان اروپایی کم نداشتند– به هوای همین آرمان‌ها نیمکت‌نشین کرده یا از تیم ملی خط زده بود. اما، بر خلاف انگلیس و فرانسه، از آنجایی که فرهنگ فوتبال بازیکن‌سالار و قهرمان‌ساز ایران هم تابعی از روحیه اجتماعی ایرانیان است، آن روزها این امر بر بسیاری خوش نیامد، و بعدها در هنگام بازی دوستانه در برابر ژاپن در استادیوم آزادی دهداری را هو زدند و خوار داشتند. آن پهلوانی و اخلاق و انضباطی که ایده‌‌آل او بود– گرچه امروز همه ظاهرا روی سر می‌گذارند و حلواحلوایش می‌کنند– در آن روزگار خریداری نداشت. جامعه‌ی در همه‌جا شکست‌خورده فقط به دنبال «نتیجه» بود.

تیم ملی ایران قهرمان بازی‌های آسیایی پکن؛ ۱۹۹۰

با این وجود، هنگامی که پس از بازی‌های آسیایی ۱۹۸۶ سئول بیش از نیمی از بازیکنان تیم ملی به سردستگی پنجعلی استعفا دادند، دهداری خم به ابرو نیاورد، و کاری را کرد که یک معلم واقعی می‌کند. تا پیش از آن رسم بود که تیم ملی فوتبال ایران ترکیبی باشد از دو تیم پرسپولیس و استقلال با چند بازیکن شهرستانی به عنوان نخودی. این پرویز دهداری بود که تیم ملی را واقعا «ملی» کرد. علاوه بر بعضی بازیکنان جوان تهران مثل جواد زرینچه و مجید نامجومطلق، تعدادی از استعدادهای شهرستانی همچون سیروس قایقران، احمدرضا عابدزاده، عباس سَرخاب، و عبدالصمد مرفاوی را هم کشف کرد و پرورش داد که اکثرا تا سال‌ها جزو بهترین‌های فوتبال ایران– چه از لحاظ تکنیکی و چه اخلاقی– بودند و در نهایت از ارکان تاریخ فوتبال ایران شدند. او این تیم جوان را در جام ملت‌های آسیای ۱۹۸۸ قطر سوم کرد؛ تیمی که ‌می‌توانست قهرمان آسیا بشود اگر داور گل درست کرمانی‌مقدم به عربستان در بازی نیمه‌نهایی را رد نکرده بود. همین تیم بود که به مربیگری علی پروین در بازی‌های آسیایی ۱۹۹۰ پکن قهرمان آسیا شد و اولین قهرمانی بین‌المللی فوتبال بعد از انقلاب را برای ایران به ارمغان آورد.

جدایی دهداری از تیم ملی و مرگ زودهنگام او خاتمه‌ای بود بر فصلی از فوتبال ایران و گفتمانی «مقاومتی» که گام به گام به حاشیه رانده شد. نه اینکه دهداری همه‌کاره‌ی این فصل و این گفتمان بوده باشد، اما جایگاه و نقش او در این گفتمان اهمیتی بس عظیم داشت. بعد از این دوران، که از قضا مصادف است با دوران گذار از خمینیسم به خامنه‌ایسم، در پی تغییر سیاست رژیم، فوتبال عملا جذب سیستم شد و تبدیل شد به یکی دیگر از آن ده‌ها و شاید صدها پدیده/ نهاد فرهنگی/ اجتماعی پیش از آن کم و بیش مستقلی که جمهوری اسلامی قدم به قدم به تسخیر خود درآورد و عقیم کرد. بدین ترتیب فوتبال تا حدود زیادی کارکردش را به عنوان ابزار مقاومت در برابر گفتمان رژیم از دست داد. با این وجود، رژیم ولایت فقیه همیشه از تاثیرگذاری سیاسی شگرف فوتبال وحشت داشته. با اوج گرفتن اعتراضات مردمی در ماه‌های اخیر و بیان خواست عمومی براندازی رژیم در قالب شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!» فوتبال می‌تواند نقش انقلابی خود را بازیابد، به‌خصوص که تب جام جهانی می‌تواند بر این شور انقلابی بدمد.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=119529

2 دیدگاه‌

  1. سیروس

    مقاله ای بی سرو ته و نادرست . اگر حرفی برای گفتن ندارید کسی مجبورتان نکرده حتما بنویسید و وقت مردم را بگیرید

  2. ماهرخ

    همه اینها درست و دم شما گرم که اینها را میدانید ولی میتوانید انگشتی بچرخانید تا برنامه بعدی فوتبال ایران با اسپانیا بتواند در ایران مستقیم نشان داده شده و تحریم های بانکی مانع آن نشوند؟ فقط که حرف نمیشه باید دستی هم در معرکه گرداند. پیشنهادتان چیست؟ برای همین لحظه و اینجا

Comments are closed.