فاضل غیبی – خیزش هممیهنان به ستوه آمده در این روزها، ایرانیان در خارج و داخل کشور را هم به شادی و هم به نگرانی دچار کرده است. از یکسو شادمانند که رژیم اسلامی در سراشیب سقوط درغلتیده و آن را دیگر هیچکس به هیچ تدبیری نمیتواند نجات دهد. از سوی دیگر نگاهی به نشریات و بیانیههای گروههای مخالف رژیم نشان میدهد که آنان با نگرانی فراگیری دست به گریبان هستند. این نگرانی از جنس نگرانی کودکانی است که مشقهای خود را ننوشتهاند و نمیدانند که آموزگار با آنان چه رفتاری خواهد کرد!
درواقع نیز به تیزبینی خاصی نیاز نیست که ببینیم «نیروهای اپوزیسیون» در این چهار دههی گذشته تکالیف خود را انجام ندادهاند و قدمی در راه همبستگی دمکراتیک ملی برنداشتهاند. چنانکه حتی صفآرایی آنان چندان تغییری نیافته است. هنوز همان سه گروه اصلی (شاهی، مصدقی و چپ)، در میان گروههای ریز و درشت در طیف خود، همان شعارهای پیشین را تکرار میکنند. هنوز هم با شعر و شعار به آینده برخورد میکنند و هیچکدام برنامهای برای گذار از حکومت اسلامی به نظامی دمکراتیک ندارند.
شگفتانگیز است که هنوز هم در فضای مجازی بسیاری کسان برای آخوندها خط و نشان میکشند که همه را به چوبهی دار خواهند سپرد و برخی دیگر، خواهان ریشهکن شدن اسلام هستند و بالاخره گروه سومی بازگشت امنیت و رفاه گذشته را در گرو برقراری دیکتاتوری میدانند.
صرف نظر از اینکه عوامل رژیم با چنین «اظهار نظر»هایی طبعاً سعی در متشنج کردن فضای سیاسی دارند، روشن است که چنین شعارهایی بر واهمهی بخش بزرگی که به سبب برخورداری از «مواهب» رژیم از پیوستن به جنبش دمکراتیک ابا دارند میافزاید. این در حالیست که جز گذار مسالمتآمیز و مدبّرانه به نظامی دمکراتیک هر تحول دیگری بدون شک به فاجعهای جبرانناپذیر منجر خواهد شد.
از سوی دیگر ابعاد وظیفهای که در برابر ایرانیان قرار دارد، در تاریخ بینظیر است و اگر بخواهیم از تجربهی دیگران بیاموزیم، متأسفانه تنها دو نمونهی تاریخی برای گذار از رژیمی توتالیتر به دمکراسی مطرح هستند. یکی رژیم نازی که حتی پس از درهم شکستن آن به قیمت جان میلیونها تن و خرابی صدها شهر چنان در اذهان نفوذ یافته بود، که ده سال پس از سقوط آن هنوز ۸۰ درصد آلمانیها هیتلر را بزرگترین مرد تاریخ میدانستند. دیگر رژیم استالینی بود که با مرگ او شروع به ریزش کرد، اما هنوز هم جای خود را به حکومتی دمکراتیک نداده است.
بنابراین تنها نمونهی تاریخی، آلمان است که توانست در کوتاهترین مدت از سویی با قاطعیت و از سوی دیگر با درایت و ثبات به دمکراسی برسد. بیشک این «معجزه» را باید مدیون دولتمردانی مانند آدنائر، ویلی برانت و هلموت شمیت نیز دانست. دولتمردانی که در بحبوحهی جنگ سرد و ویرانی کامل کشور توانستند با پیگیری سیاستی متوازن، جلب اعتماد کنند و به تفاهم ملی و آشتی با همسایگان دست یابند.
جالب آنکه هیچ یک از آنان از گذشتهی نیکی برخوردار نبود. آدنائر پس از جنگ جهانی اول که غرب آلمان به تصرف فرانسه درآمده بود، خواستار الحاق این منطقه به فرانسه شده بود! ویلی برانت در جوانی با کمونیستها بود و هلموت شمیت، گرایشهای نازی داشت. اما هر سه با پندآموزی از «غدر روزگار» توانستند بر «باورهای جوانی» غلبه کنند و در جهت منافع ملی میهن خود گام بردارند.
نقطهی مشترک سیاست آنان این بود که، هم در دوران نوسازی آلمان و هم در بحبوحهی جنگ سرد، با علم به اینکه رژیمهای توتالیتر به غوغاگری و تشنجفزایی نیاز دارند کوشیدند فضای سیاسی کشور را آرام کنند و از هرگونه حرکتی با پیامدهای غیرقابل پیشبینی اجتناب ورزند.
روشن است که آنان این راه را به سادگی نپیمودند و اگر به نمونههای «سیاست اخلاقی» بدل شدند، بدین خاطر است که خدمت به منافع ملی را از هرگونه باور شخصی و یا اعتقاد گروهی برتر نهادند و درست به همین دلیل نیز توانستند سیاست را از سایهی فریبکاران جنایتکاری چون هیتلر و استالین بیرون آورند و در روشنی اخلاق بدان مفهومینیک ببخشند.
در این میان ویلی برانت از برجستگی ویژهای برخوردار شد. چنانکه میتوان گفت دو نمونهی رفتار او دنیای سیاست را دگرگون ساخت. نخست آنکه در مقام صدراعظم آلمان به ورشو پایتخت لهستان رفت و با زانو زدن در برابر «یادبود جنایات جنگ»* از ملت لهستان پوزش طلبید. نمونهی دیگر آنکه، چون افشا شد رئیس رفتر وی، جاسوس آلمان شرقی بود، بدون آنکه اجبار قانونی داشته باشد از صدر اعظمی استعفا داد و با این عمل خود اخلاق سیاسی را به اوجی نوین رساند.
روشن است که برداشت چنین کسی از سیاست باید با تلقی «سیاستمداران» جهان سومی تفاوتی اصولی داشته باشد. در واقع نیز تعریفی که ویلی برانت از سیاست به دست داده است بیشتر از یک فیلسوف انتظار میرود تا از یک سیاستمدار: «سیاست یعنی کار کردن روی خرد!»
نکتهی نخست آنکه او از «خرد»** میگوید و نه از عقل. زیرا عقل فقط «سنجش» است و میتواند در هر راهی استفاده شود، در حالی که خرد، «عقل اخلاقی و دوراندیش» است. دیگر آنکه سیاست عرصهی باورها و آرمانها نیست، بلکه تنها وسیلهی خدمت به بهبود زندگی مردم و کوشش برای گشودن گرهای از کار فروبسته جامعه است. آنکه نمیتواند دردی را دوا کند و آسایشی را گسترش دهد، حتی اگر نیکترین نیکان باشد به درد سیاست نمیخورد.
بنابراین در نظام دمکراتیک کسانی باید به مقامات بالا رسند که از گذشتهای خدمتگزار برخوردار باشند و نه احیاناً سخنگویان خوبی باشند و یا به علل دیگری کسب شهرت کرده باشند!
چون از این دیدگاه به ایران امروز بنگریم، نیاز مبرمی به گروه پرشماری از مردان و زنان دانا و کاردان مییابیم که بدون آنها، همهی کوششها برای گذار به نظامی بهبودبخش و جامعهای دمکراتیک، ناکام خواهد ماند.
فراتر از آن با وارونگی خسرانآوری روبرو هستیم و آن اینکه حکومتهای توتالیتر برای آنکه پایگاه تودهای خود را حفظ کنند، مردم عادی را سیاستزده میکنند. در چنین اوضاعی روشن است که نخبگان و کارآمدان از قبول مسئولیت و همکاری با رژیم به کنار میروند و در مدیریت جامعه تجربهای کسب نمیکنند. این خود به کمبودی جانکاه منجر میشود که بازسازی و نوسازی جامعه پس از برکناری رژیم توتالیتر را با مشکل روبرو خواهد کرد.
به راستی نیز در داخل و خارج از کشور با گروه عظیمی از ایرانیانی روبرو هستیم که در دانش و هنر سرآمد هستند، اما از هرگونه فعالیت سیاسی دوری میکنند. با این تفاوت که چنین کسانی در داخل کشور به سبب آلودگی فضای سیاسی به ناگزیر از فعالیت دوری میکنند، در حالی که در خارج از کشور قشر عظیمی که میتوانند از هر لحاظ در این راه بکوشند، گویی از میهندوستی این را فهمیدهاند که گوش به زنگ حوادث و نگران آینده باشند.
انصاف باید داد که این گرایش همواره، چنانکه تلقی میشود، ناشی از کمبود میهندوستی نیست، بلکه پدیدهای است فراگیر و بحرانزا که در همهی کشورهای پیشرفتهی جهان به چشم میخورد و ناشی از جنبهی منفی در شیوهی زندگی آمریکایی است. بنا به این شیوه، انسان باید بکوشد با برخورداری از تخصص و فعالیت شغلی، زندگی مرفهی برای خود و خانواده فراهم کند. در جوامع پیشرفته، فعالیت شغلی بخش بزرگ انرژی و وقت انسانها را میگیرد، چنانکه اوقات فراغت نیز تنها در خدمت بازسازی انرژی و زندگی خانوادگی صرف میشود. با این وصف فقط فرصت کمی برای پرداختن به دیگر فعالیتها بر جا میماند که آنه م صرف گردش و «بازی» میشود.
این شیوهی زندگی، که در آن فعالیت اجتماعی و سیاسی نقشی ندارد، در نیم قرن گذشته در کشورهای پیشرفته گسترش شدیدی یافته و بدین انجامیده که بخش بزرگی از نخبگان و فرهیختگان از دخالت در امور اجتماعی و سیاسی پرهیز میکنند. آنان فکر میکنند مادامی که امور جامعه و سیاست دچار نابسامانی بزرگی نیست، میتوان آن را به اهلش واگذاشت.
این پدیده چنان حادّ شده است که امروزه بخش بزرگی از جامعه حتی از شرکت در انتخابات ابا دارد. روشن است در چنین اوضاعی افراد بیلیاقت و حتی ناسالم میتوانند به صحنهی سیاست وارد شوند و نظامات دمکراتیک را با تصمیمات نادرست به بحران بکشانند. رفته رفته فراموش شده است که چنین شیوهی زندگی به ویژه برای سرآمدان جامعه کاملاً غیراخلاقی است. بدین دلیل ساده، که چنین کسان «از این فرصت و موهبت برخوردار بودهاند که تحصیل کنند و از این لحاظ مدیون دیگران (و بطور کلی جامعه) هستند» (پوپر) و «محنت دیگران» و قبول مسئولیت برای اوضاع اجتماعی و سیاسی (صرف نظر از آنکه از هر انسان آگاه و اندیشمندی انتظار میرود) در واقع ادای دِین است.
از این دیدگاه با آغاز ریزش حکومت اسلامی از اهمیتی حیاتی برخوردار است که میهندوستان ایرانی در داخل و به وِیژه خارج از کشور از امکانات خود برای پشتیبانی از جنبش آزادیخواهانهی هممیهنان استفاده کنند و بجای گوش به زنگ بودن و دلواپسی، هر یک به میزان دلبستگی خود به سرنوشت کشور به جلب پشتیبانی جهانیان از جنبش دمکراتیک ملی ایران یاری رسانند. حضور هفتگی و اعلام همبستگی با این جنبش در مراکز شهرهای بزرگ دنیا میتواند آغاز نیکی برای این گونه فعالیتها باشد.
* Politik ist Arbeiten an der Vernunf
**Ehrenmal der Helden des Ghettos in Warschau 1970
جانا ، جناب فاضل غیبی ، سخن از زبان ما میگویی ، سپاس ……….تا استخوان لای زخم ۲۸ مرداد از سوی خیرخواهان و ایراندوستان راستین در میان افراد جبهه ملی و پیروان پادشاهی بیرون نیاید وبا بستن آن پرونده فتنه انگیز برای همیشه به مصالحه و آشتی همیشگی برنگردند وضع ایران که نیاز مبرم به همبستگی دارد درست نخواهد شد . دوستی از ایران نوشته است از ایران چیزی باقی نمانده به میهن پرستان بگویید کاری بکنند. نوشتم با دریغ و درد میهن پرستان در آتش خودخواهی و حزب بازی بسوختن خود و ایران گرفتارند …… آقای غیبی شاید نوشته شما آنها را سر میز ایرانخواهی بنشاند.
فرق اساسی رژیم ایدئولوژیک توتالیتراسلامی با رژیمهای ایدئولوژیک دیگر(کمونیستی و فاشیستی) اینست که ایدئولوژیهای دیگروعده هایشان مربوط به «زندگی زمینی» مردم است ودر صورت عملی نشدن آن وعده ها مردم از آنها روی برمیگردانند. درصورتی که رژیم توتالیتراسلامی وعدهٔ خوشبختی در «زندگی زمینی» ورستگاری در «آخرت» به مردم «مسلمان» متدین میدهد. در صورت عملی نشدن وعده های «زمینی» ، تأثیروعده های «آخرت» عمیقتر ومطلوبتر میگردد؛ گواه آن اقدامات باور نکردنی انتحاری درجوامع مسلمان است. ایرانیان میهن پرستی که خواستار ریشه کن کردن اسلام از ایران هستند ازهمین خاصیت اسلام بیم دارند