جامعه‌شناسی اخلاق: اخلاق مذهبی و اخلاق اجتماعی

یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ برابر با ۰۶ ژانویه ۲۰۱۹


امان بیداربخت – جایز است نخست بدانیم که مفهوم اخلاق مذهبی و اخلاق اجتماعی از دید امروز چیست و در هزاره سوم کدامیک ازاین دو واژه در معنی به «انسانیت» نزدیکتر و بشر را به خوشبختی و رفاه و یا به گمراهی و جهل و ناکامی‌ میرساند؟

«اخلاق اجتماعی» در واقع همان «اتیک» یا رفتاری است که در جهان متمدن مردم آن را آویزه گوش خود کرده‌اند و به اجرای دقیق آن احترام ویژه می‌گذارند و بر پایه جهان‌بینی زمینی مستقر است .  فلسفه دموکریتوس یونانی (۳۷۱ پیش از میلاد) جهان هستی را در دو نگرش خلاصه می‌کند. «اتم» و «فضای میان اتم‌ها» این بر خلاف نظریه‌های دینی، نظریه‌ای زمینی، طبیعی و قابل شناخت است. هسته اصلی این فلسفه، «اتم ماده»، «طبیعت  یا فیزیک» است که «جهان هستی» را در پیرامون انسان‌ها می‌شناساند. فیزیک شاخصی است از علم. یعنی آنچه ما حداقل در تمدن دوهزار سال گذشته از آن بهره‌مند شده‌ایم و ما را به رفاه و راحتی رسانده و در پیرامون ما به صورت قابل لمس وجود دارد و با بسیاری نوآوری‌هایش، زندگی  را برای ما سهل‌تر گردانده، مانند داشتن دانش در ساختن میز و صندلی، لامپ، اتومبیل، هواپیما، شناخت فضا و ستارگان، کشف DNA ، کامپیوتر، شکافتن اتم توسط اینشتاین و کشف سیاهچال‌های ژرف در خورشید توسط استفان‌هاوکینگز فیزیکدان نابغه در عصر حاضر و اثبات جدا شدن زمین از ذرات خورشید بدون دخالت پروردگار در آفرینش کره زمین.

«اخلاق مذهبی» از جهان‌بینی دینی منتج شده که معنای «هستی» را به «فرا مادّه» و آنچه  بیرون از پیرامون ما و پدیده‌های غیرقابل لمس می‌کشاند، که هیچ تولید اندیشه خلاق به بار نمی‌آورد و چیزی جز یک سری افسانه‌های خیالی و تکالیف بی‌مصرف و توخالی چیزی برای ما به جای نگذاشته و نخواهد گذاشت. بر این نگرش مذهبی علاوه  بر دو بُعد زمان و مکان، قدرت‌ها و اراده‌های خارج از دسترس و توان انسان  نیز افزوده می‌گردد.

این دو جهان‌بینی هر یک دستورات و «اخلاقیات» متفاوت خویش را دارند که در جوامع مختلف به «ذهنیت» و «رفتار» مردمش منتهی می‌شود و انسان‌ها یک سری مسئولیت‌های اجباری پوچ و متفاوتی را در قبال آن به عهده می‌گیرند.

واژه اخلاق در عرف امروزی ما ایرانیان به معنای اخلاقیات اجتماعی نیست بلکه اخلاق از داده‌های مذهبی و متافیزیکی آمده و «مسئولیت انسان‌ها در برابر  خداوند و الهیات» را مشخص می‌سازد (در روانشناسی به آن «وجدان» نیز می‌گویند) و رفتار انسان‌ها با معیار اخلاقیات مذهبی شناخته و ارزش‌گذاری می‌شود.

اجرای این مسئولیت‌ها، بطوری که در کتاب‌های آسمانی وعده داده شده انسان را به توحید و رستگاری  هدایت می‌کند که اجرای این تکالیف، بطوری که در این کتاب‌ها آمده، پاداش آن حوری‌های بهشت و عدم اجرای آنها عذاب‌های جهنم است.

برعکس، «اخلاقیات اجتماعی» (در زبان لاتین)، به معنای معیارهای با ارزش زندگی هستند که از مسئولیت‌پذیری در برابر انسان‌های دیگر به دست می‌آیند. عهده‌گیری مسئولیت در برابر انسان‌ها و افراد باعث اوج‌گیری و بالندگی ارزش‌ها و برتری آموزش‌ها و کیفیت زندگی است. پدیده‌های با ارزشی که به زندگی «رنگ انسانی» می‌بخشند.

اخلاق مذهبی از تاریخ بعد از اسلام به بعد، به خاطر عدم مکمل بودن روش فکریش به روی اشیا و داشتن خلق «ضدیت‌ساز» ش روی متضاد‌ها و رد «عقلانیت» بطور آشکار، هرگز نتوانست به حوزه فلسفه سیاسی که اخلاقیات اجتماعی از آن منتج می‌شود راه یابد، تا انسان ایرانی بتواند طلوع تمدن دوباره خود را از آنجا آغاز کند که به قدرت خویش پی برده و بر عقل و خرد خود بر اثر قدرت فردیت‌اش تکیه نماید و هر نوع «عمل ناجوانمردانه» را در مورد همنوع خود رد نماید.

ما ایرانیان از سه هزار سال قبل از اسلام، و به ویژه در زمان هخامنشیان با رفتارهای جوانمردانه و تربیت درست و اخلاق‌های پسندیده اجتماعی‌مان، چه در برابر خودی‌ها و یا بیگانگان، پیشرو و پایه‌گذار «فرهنگ نیکومنشی» در جهان بودیم، اکنون در اثر فقدان اخلاق اجتماعی در جامعه‌مان و تسلط فرهنگ و هویت اسلامی  بیش از چهارده سده است که فاقد آنیم!

اخلاق اجتماعی مسئولیت انسان‌ها، در برابر انسان‌های دیگر و بشریت، مسئولیت در برابر منافع همگانی و اجتماعی جامعه، مسئولیت در برابر قانون و ارزش‌های معنوی انسانی است که فرهنگ‌بخش است و جامعه را به پویایی می‌رساند و اجرای دقیق قانون این ارزش‌ها را حفظ می‌کند.

نبود و عدم تکامل اخلاقیات اجتماعی و قبول و داشتن اخلاقیات مذهبی، انسان‌هایی را که بدان باورمندند را «مفعول» و «ایستا» کرده و از سهیم شدن در سرنوشت خود و جامعه و تعویض و تکامل آن بی‌بهره می‌سازد. این افراد که فاقد پویایی اندیشه‌اند، در جامعه‌ای که به صورت «الیگارشی» (استیلای گروه اقلیت بر کل جامعه) و یا جامعه‌ای که به صورت «دمکراتیک» (حکومت مردم بر مردم) اداره می‌شود، جامعه الیگارشی مذهبی یا تئوکراتیک را انتخاب می‌کنند و بر صدر آن یک رهبر و یا یک  «ولایت فقیه» می‌گمارند. در چنین جامعه‌ای، در صدر هرم‌اش فقط  یک فرد سکان جامعه را به دست دارد و بجای انتخابات آزاد مردم، انتصابات و فرامین به دستور او انجام می‌پذیرد. این تنها اوست که  «فاعل جامعه» است و به همه مردم بر اساس «منافع شخصی» و پابرجایی قدرتش فرمان می‌دهد. بقیه افراد جامعه باید «مفعول» و فرمانبردار او باشند. حال ببینیم که مفعول بودن یعنی چه و چه عواقبی  برای انسان‌ها و جامعه دارد؟ برای اینکه ما به مفعول بودن برسیم و درک کنیم که مفهوم مفعول بودن یعنی چه، برای اینکه بفهمیم فاعل و مفعول چه معنا و عملکردی دارند، بهتر است نبرد موش و گربه را با دو نقطه نظر توانایی و سرعت عمل آنها در جنگ و گریز و منظور پلید گربه را از به چنگ آوردن موش، پیش روی خود مجسم کنیم و به تصویر بکشانیم.

مفعول بودن یعنی اینکه گربه با قدرت بیشتر و برتر خود، می‌تواند شرایطی را برای موش به وجود آورد که مدت‌ها او را در اسارت و زیر چنگال خود بازی دهد و در خاتمه این بازی، همه چیز به نفع  او است زیرا د ر پایان کار گربه موش را می‌بلعد.

اسلام به عنوان دین،- به خاطر باورهای ما به الهیات و مقدسات-  توانسته عینا این قدرت را از ما گرفته و چنین شرایطی را چون شرایط موش، برای ما به وجود آورد و ما نیز به اجبار به خاطر عدم استعداد قضاوت و سنجش واقعیت‌ها، چون این اختیار را به او داده‌ایم، مجبور به پذیرفتن شرایط او گشته‌ایم، و او با توجه به هژمونی خود، نه تنها ما را از سهیم بودن حقوق برابر انسانی در برابر انسان دیگر، بلکه اصولا از کل حقوق انسانی سلب کرده و توانسته از دارا بودن قوه قضاوت، اراده و تصمیم در تعیین و نقش و تدوین مسیر زندگیمان، بطور سیستماتیک دور بدارد.

این خصلت و ماهیت بی‌چون و چرای اسلام است که فلسفه آن، بر اساس تسلط  بر تمام اعمال و رفتار انسان‌ها نه تنها در زمینه احکام و قوانین و سنت‌ها و آداب شرعی آن، بلکه در دست گرفتن قدرت کامل در سیاست، اقتصاد و به وجود آوردن یک حکومت اختناق و استیلای آن، بر تمام شئونات زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها است.

بنابراین، اسلام با این حربه مسلط بر زندگی ما، بدین ترتیب از ما انسان‌هایی ساخته است تسلیم شده و تماشاچی، بدون داشتن شخصیت و هویت اجتماعی، یعنی یک «امت» مطیع و فرمانبردار و برده، از بدو تولد تا آخرین نفس پیش از مرگ باید فقط  برای اسلام زنده باشیم، تنها با هدف استعمار، استثمار و استحمار ما.  اکنون این پرسش پیش می‌آید که چرا ما در چهل سال گذشته موفق نشده‌ایم نیروهای خود را بر ضد این حکومت غیرایرانی جابر که چنین ایدئولوژی را بر پیشانی دارد، به انسجام بکشیم و حداقل جلوی این جبارها، یک‌بار هم که شده به صورت جدی بایستیم؟ آیا این ترفند همان «حربه غالب بر ذات ما»، همان افساری نیست که از جانب دین بر گردن ما آویخته شده و از ما انسان‌های امروزی را ساخته؟ آیا به حقیقت منظر واقعی یک دین این است؟ دینی که بایست صرفا عامل تذهیب و آرامش و امنیت روح ما گردد که تا به امروز هرگز نبوده است؟

عده‌ای معتقدند که این چهره واقعی اسلام نیست و آنچه امروز ما می‌بینیم سودجویی دکانداران دین است. جواب این است که مگر اسلام از همان روز اول پیدایش‌اش حالت «تجاوزگر، کشتار، و چپاولگر» برای اقوام و کشور‌های دیگر و ادعای گرفتن قدرت سیاسی، اقتصاد و ارتش آنها را نداشت و با فتوحات خانمان‌براندازش در تمام فرهنگ‌ها، آن کار را نکرد که  کارستان شد و تا به امروز هم می‌کند. پس چهره واقعی اسلام  دقیقا همین است که نمایانگر است!

هدف و آرمانگرایی این دین، تنها برای اقتدار جهان‌بینی اسلام بر دیگر جهان‌بینی‌ها و مرکزیت دادن به این ایدئولوژی است و در کنار خود جهان‌بینی دیگری را نمی‌پذیرد و از منظر او،  بایستی جای همه چیز را در جهان، خود به تنهایی بگیرد.

استراتژی اسلام در عمل عبارت است از وادار کردن انسان‌ها به «اعتقاد به تسلیم به سرنوشت و تقدیر و رواج خرافات و جهل»، «قطع رابطه احساسی و عاطفی و مهری آنها با انسان‌های دیگر»، «تمرکز این رابطه احساسی به عبادت کامل به اصول دین و خداوند، امامان و مقابر آنان»،  «اجرای شدید احکام دینی، شهادت، مرده‌پرستی» و «ایجاد ترس و وحشت» از عاقبت خود در راه رسیدن به بهشت و جهنم است.  نتیجه این اجبار‌ها  چیزی نیست بجز «دور کردن انسان‌ها از انسانیت به همنوع، دور کردن انسان‌ها از جهان‌بینی، فرهنگ و هویت و سنت‌های خودشان»، «بیگانگی و تنفر از ذات و سرشت اصلی، از دیگر موجودات روی زمین، از خاک، زادگاه یا وطن و طبیعت‌شان» که ما اینها را به وضوح در ایران و در تمام کشورهای دیگر با فرهنگ‌های بسیار بزرگ که منکوب تازیان و اسلام شدند می‌بینیم.

علت آشفتگی  جامعه ایران به نظر بسیاری از سیاست‌گذاران  که به هیچ وجه دانش درک مسائل ذهنی بالا را ندارند و این عقب‌افتادگی‌های جامعه را فقط متوجه استثمار قدرت‌های چپاولگر می‌دانند، تحلیلی است یک‌بُعدی و ناقص. اینها مایل نیستند نقش یک جامعه هشتاد میلیونی ایران را در تعیین سرنوشت و مدنیت خود جدی بگیرند و در راستای دادن آگاهی‌های لازم و بالا بردن و پویایی عقل و خرد نقاد و تقویت فرهنگ و کیفیت زندگی جامعه بکوشند، تا جامعه به حافظه تاریخی خویش برسد و جهل و خرافات مذهبی را کنار گذاشته و به میزان توانمندی‌اش افزایش یابد. ما چهل سال است که از این مقوله هیچ صحبتی با مردم‌مان نکرده‌ایم و بجایش با هفتاد کانال تلویزیونی در برون‌مرز به «تفسیرهای حدس‌زده سیاسی» بی‌پایه از کشورهای غربی و جمهوری اسلامی پرداختیم. این شد که فرهنگ جامعه هنوز در نیمه‌راه جهل به دانایی باقی مانده و هنوز به دنبال روحانیت مزور و رؤسای  جمهورش است و با هر ترفند جدید گول می‌خورد. سیاست‌بازان امروز ما براین عقیده‌اند که  ابر قدرت‌های چپاولگر برای برآورده شدن منافع خود در این آشفتگی نقش اصلی را بازی می‌کنند. به نظر نگارنده، نقش اصلی را ما با «جهالت»، «ایران‌فروشی» (ابرقدرت‌ها به کشور ما نیرو نفرستاده‌اند تا ما را مجبور به امضای قراردادهای میلیارد دلاری و سرسپردگی کنند)، «غریزه قدرت‌طلبی»، و یا «مفعول بودن» و «بی‌تفاوت بودن» و نشستن و تماشا کردن خود بازی می‌کنیم و دیگران از این جهل و نادانی و مبهوت بودن، بی‌هویتی و خودفروشی عده زیادی از ما استفاده کرده و منافع خودشان را تامین می‌کنند. پس بهتر است کمی‌ هم به خود بپردازیم و ببینیم ما امروز چه عیوبی را دارا هستیم و چگونه می‌توانیم از این پوسته جهل و نادانی بیرون جهیم؟

ذهنیت امروز ما به جای اخلاقیات اجتماعی، هنوز پر از اخلاقیات مذهبی است و ما امروز به حقوق و منافع دیگران اهمیت نمی‌دهیم.  این را ما در زیارت‌های میلیونی مردم‌مان از قبور امامان و امامزادگان و سقاخانه‌های بی‌شمار در سراسر کشور، در ترافیک شهرهای کشور در ترفند‌های مزورانه سیاسی، اقتصادی و سودجویی‌های بی‌حساب و فساد‌های اجتماعی و میلیارددلاری سیاستمداران به اصطلاح روحانی حاکم، در آدمکشی‌ها و تجاوزهای بی‌حد و حصر روزانه آنها به مال و ناموس مردم، در برآورده کردن منافع شخصی خودشان و در قشر بزرگی از مردم که مزدورها و دلالان خودفروش این رژیم هستند ملاحظه می‌کنیم.

این تراژدی دردناک تنها در اثر ادغام فرهنگ چپاولگر و «تخریب ذهنیت  ایرانی»، «شکست هویت» و «زوال فرهنگ»ی به وجود می‌آید که از۱۴۰۰  سال گذشته تا به امروز، اسلام  آهسته آهسته، بر سر ما آورده و ما دیگر قادر به تفکر نیستیم. این شکست و شاخه شاخه شدن هویت و اشاعه فساد و تنفر و دشمنی و بیگانگی از اصل خود و تعصب و خصومت در ما، قدرت تفکر ما را به سیاه‌چال تاریکی رانده و به وجود آورنده «تفکر ضد دگراندیش»، در ضمیر ما شده است.

نمونه بارز آن در «اندیشمندنما»های ما است که بیش از چهل سال اقامت در درون‌ مرز و برون مرز، هنوز تجربه کافی برای درک موقعیت وخیم ایران نداشته‌اند و هنوز با سرسختی زیاد بر سر ایده‌های انحرافی و خانمان‌برانداز خود با یکدیگر می‌جنگند و همدیگر را با تفکر دشمنانه‌ی خویش به شدت دفع می‌کنند. این دقیقا به مثابه رفتار حاکمان به اصطلاح روحانی جمهوری اسلامی علیه نظام شاهنشاهی بود که بعد از به قدرت رسیدن بجای آنکه انسانیت و عدالت الهی را در جامعه اعمال و ترویج کنند، با «خصومت» خاصی تا به امروز دست به تخریب کشتار مردم و این سرزمین زدند. اندیشمندنماهای بنیادگرا و طرفدار ایدئولوژی‌های مختلف ما نیز بجای اینکه در برابر قدرت این سفاکان تاریخ بایستند، در جایی که ایران در خطر تجزیه کامل و از بین رفتن فرهنگ و مردمش است، یا خود را به عمال رژیم و یا بیگانگان برای پول و مقام فروختند و یا همچنان مفعول و با همان خصومت خاص، حاضر نیستند حتی کنار هم بنشینند، اما به هر قیمت هم که شده جلوی مبارزه میهن‌دوستان را برای رسیدن به آزادی می‌گیرند.

اگر اکنون با این داده‌ها کمی‌ بر وضع اسفناک خود آگاه شدیم و درک می‌کنیم که چه بر سرمان آمده است، ناگهان به یاد آموزگار بزرگ زرتشت می‌افتیم و می‌خواهیم خوبی و نیکی را جانشین ضحاک ماردوش کنیم. اما چگونه؟ با دست خالی؟ بدون اینکه کوچکترین گزندی نصیب ما گردد. باید بدانیم که در ما اسلحه‌ای موجود است که نیرویش از نیروی اتم هم فزاینده‌تر است و ما خود آن را نمی‌شناسیم و یا از خاطر برده‌ایم. این اسلحه‌ای نیست که کسی بتواند بعد از آگاهی ما بر آن، آن را از چنگ ما بیرون آورد. ما باید اکنون این اسلحه را به کار گیریم  و به هر ترتیبی شده،  نخست ماهیت و سرشت خودمان را از مفعول بودن به فاعل بودن عوض کنیم. تا بتوانیم پشت به ذهنیت فعلی‌مان کرده و از چاه جهل و خرافات بیرون جهیم.

پس من نوعی، بایستی بنشینم و پیش خود بگویم که من تا به امروز یک انسان مفعول و بی‌تفاوت قربانی و تسلیم قدرت‌های سودجو بوده‌ام. من تا به امروز پای منبر ملای دست‌نشانده قدرت‌های سودجو می‌نشستم و او صحبت می‌کرد و بعد پا می‌شدم و می‌رفتم خانه‌ام و می‌خوابیدم، بدون آنکه درک کنم او از من چه می‌خواهد و چگونه پشت سر من با ارباب‌های بیگانه قراردادهای خود را که ما از محتوای هیچکدام تا به امروز خبر نداریم برقرار می‌کند. از این ساعت و از این به بعد باید بفهمم که این ملا چه چیزی را می‌خواهد به زور در ذهن من جایگزین کند. او می‌خواهد به من چه بگوید و منظور اصلی‌اش چیست؟ و می‌خواهد به این وسیله به چه چیز برسد که من نباید قادر به تفکر درباره‌اش باشم؟ من باید تضاد‌های گفته‌های او را بتوانم پیدا کنم، نه فقط آنها را بشنوم و راهی خانه شوم و همه چیز را به فرمان و خواسته‌های او بسپارم و از فردا آنها را کورکورانه اجرا کنم. من باید از امروز بتوانم سرنوشت خود را خودم به دست بگیرم، من بایستی قادر شوم خودم روی رویداد‌ها قضاوت درست بکنم، خودم برای زندگی‌ام تصمیم بگیرم، برای آینده‌ی همسر و بچه‌ام، برای سیاست کشورم و برای به مصرف رساندن ثروت‌های کشورم در تامین و برقراری منافع اجتماعی مملکت‌ام. این من هستم که بایستی قادر باشم این تصمیمات را خودم بگیرم و نه کس دیگر!

سنجش و ارزیابی استعداد‌های خود

پس از حالا به بعد من دیگر مفعول و بی‌تفاوت و تسلیم اراده دیگران نیستم. از این به بعد من دارای یک عقیده آگاه، هدفمند و سازنده برای خود و برای اجتماع‌ام هستم، فردی که آینده خودش را خودش برنامه‌ریزی می‌کند و می‌سازد. برای رسیدن به این هدف احتیاج به این دارم که در درجه اول سنجش و ارزیابی استعداد‌های خودم را بکنم . «سنجش استعداد»هایی که می‌توانند مرا  در زندگی و اجتماع موفق‌تر کند. فرقی نمی‌کند که این استعداد‌ها چه نوع‌اند و به چه شکلی هستند. من باید به خوبی بر این استعداد‌ها واقف شوم و آنها را تکامل داده و بالنده کنم و جلوی اندیشیدن سیاه و سفیدی مذهبی را که جلوی موفقیت و استعداد‌های مرا می‌گیرد و مرا ذلیل و توسری‌خور می‌کند بگیرم. سنجش استعدادهای هر انسان، آن انسان را در اجتماع‌اش پیش می‌راند و موفق می‌کند. هدف زندگی من رضایت روحانی و آقابالاسر بودن او برای من نباید باشد، هدف من باید به فردیت و به استقلال رسیدن خودم باشد. هدف من انسانیت به همنوع و رعایت حقوق کامل فردی و اجتماعی او می‌بایست باشد. هدف من احترام به اجرای قانون و عدالت باید باشد و از منافع شخصی دست برداشته و به آنچه از منافع اجتماعی به من می‌رسد راضی باشم و اکتفا کنم. در اینجا است که ما ذره ذره بنیان یک اخلاق اجتماعی را در جامعه فردای خود می‌ریزیم.

در بالا یادآوری شد که  «اتیک» یا اخلاق اجتماعی واژه‌ای است که از «به عهده گرفتن مسئولیت» در برابر انسان‌ها و افراد جامعه به دست می‌آید و موجب اوج‌گیری ارزش‌ها و برتری آموزش‌ها و کیفیت زندگی می‌گردد. اکنون که بر استعداد‌های خودمان واقف گشتیم و به جهان با چشمانی باز و «واقعگرا» می‌نگریم و می‌خواهیم که در رویداد‌ها سهیم باشیم و تاثیر مثبت و سازنده بگذاریم، باید هدف مسئولیت‌هایی را که می‌خواهیم به عهده بگیریم روشن ببینیم. در اینجا باید روی پاهای خود بایستیم و خود و جامعه‌مان را با تفکر پرسشگرا نگاه کنیم. با چشمانی باز و واقعگرایانه رویداد‌ها را بررسی کرده و بسنجیم و روی آنها تاثیرات انسانی و سازنده بگذاریم.

برای انجام این «رسالت» یا وظیفه بایستی هر چه زودتر خود را آماده کنیم زیرا ما می‌خواهیم اجتماعی را بسازیم که این اجتماع ویران است و فردا در این اجتماع ویران و ماتم‌زده می‌بایستی بچه‌های ما زندگی کنند. اگر تغییر ذهنیت اندیشه ندهیم، ما قادر به ساختن این اجتماع از هر جهت ویران، نخواهیم شد. بایستی آگاه شویم که به صورت جدی، بر ضد دیکتاتوری، فاشیسم، استعمار، استثمار و استحمار و هر نوع ایدئولوژی و بنیادگرایی، هم خودمان و هم فرزندان‌مان بجنگیم. این خودش یک «مسئولیت» است که ما از امروز به عهده می‌گیریم. پیکار ما پیکار ارزشمندی است که میلیون‌ها انسان دربند و گرفتار را بعد از بیش از هزار سال آزاد می‌سازد و ما را به خوشبختی می‌رساند و از ما، از یک موجود برده مفعول، به یک فاعل پر شخصیت و ارزشمند ارتقاء می‌دهد. ما باید بدانیم که ارزش‌های پوسیده مذهبی، جامعه پیچیده علمی‌ هزاره سوم را نمی‌تواند بسازد و اداره کند. بایستی به فکر باشیم که واقعیت‌های زمان خود را درک کنیم و تضاد‌ها را در اجتماع بیابیم و برای آنها راه حل پیدا کنیم و از شیوه‌های اندیشیدن غلط، که از عدم توانایی پیدایش راه حل‌های مکملی و یا فرآیندی (دیالکتیکی) به دست می‌آید و گمراه کننده است بپرهیزیم. از شیوه‌ اندیشیدن احساسی و کورکورانه  سیاه و سفیدی مانند انسجام دسته‌های آشوبگر در تظاهرات ۵۷ بپرهیزیم که بجای داشتن یک هدف، آن هم هدف مقدس پشتیبانی از ایران و هویت ملی و منافع‌اش، به «ده‌ها هدف ضد ایرانی» که اتفاقا دشمن خونی یکدیگر نیز بودند گرویدند و با هم منسجم شدند، به امید اینکه بعد از رسیدن به قدرت، سر آن دیگری را زیر آب کنند. با هم «مصالحه مصلحت‌آمیز» بر ضد ایران کردند و ایران را به بیگانگان فروختند و نظریات توازن و دینامیک را در شاخص خرد و اندیشه از نظر دور نمودند. از این جهت بود که  این اندیشه‌اشتباه به جایی کشیده شد که امروز نتیجه‌اش را می‌بینیم.

مدل برجسته اجتماعی ایران

بایستی قبول کنیم که مدل برجسته اجتماعی آینده ایران را بایستی با همدیگر بریزیم. این مدل را بایستی همه عاشقان ایران با هم بریزند. پس بایستی این عاشقان کمر همت ببندند و با یک هدف مشخص «ایران» با هم یکی شوند و یک «روح ملی ایرانی» را به وجود آورند و یک مسئولیت سیاسی یا اجتماعی، فرهنگی و تکنیکی را بنا بر استعداد‌های خود در  این گروه‌ها قبول کنند. اول بایستی اثبات کنند که یک «شهروند» شده‌اند. ما تا زمانی که مفعول و بی‌تفاوت هستیم، فقط یک برده و یا «امت» بیش نیستیم. بایستی بدانیم که شهروند آن کسی نیست که در شهر زندگی می‌کند. شهروند آن کسی است که فاعل جامعه است. تا وقتی ما شهروند نشویم، نمی‌توانیم در سرنوشت آینده خود و خانواده‌مان، کشورمان و منافع فردی و اجتماعی‌مان شرکت کنیم.  بایستی بدانیم که منظور از «فاعل بودن» یا نبودن چیست؟ آیا  منظور به عهده گرفتن یا نگرفتن مسئولیت‌های اجتماعی است یا خیر؟ اگر به خاطر داشته باشیم و یا شنیده باشیم که در آلمان نازی بعد از جنگ دوم جهانی در برلین که در جنگ جهانی با خاک یکسان شده بود، مردان بسیار اندک بودند و بیشترشان در جنگ و سرمای روسیه کشته شده بودند اما زنان هر کدام با یک سطل می‌آمدند و خرابه‌های عظیم این شهر میلیونی را لایروبی و پاکسازی می‌کردند. این فقط برلین نبود، همه شهرهای جنگزده‌ی آلمان نیز چنین بود. آنها با عزم، اراده، مقاومت و مسئولیت‌پذیری توانستند آلمان امروز را بسازند تا فرزندان‌شان بتوانند این چنین با افتخار و راحت زندگی کنند. این تنها آلمان نبود. ژاپنی‌ها بعد از شکست در برابر امریکا در اثر ریختن بمب اتم روی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی عینا همین کار را کردند و ژاپن امروز را ساختند. ما ایرانی‌ها هیچ دست کم از آنها نداریم. من چنین توقعی از هم‌میهنانم  دارم. مملکتی که بیگانه آن را تصاحب کرده و از هر لحاظ با خاک یکسان است، نه فرهنگی، نه هویتی، نه حرمت و احترامی، نه اقتصادی، نه امنیتی، نه آزادی، نه حقوقی و بالاتر از همه نه انسانیتی در آن وجود دارد، مردان و زنان و جوانان ما بایستی بنا بر استعداد‌های شخصی خودشان به صورت خودکار مسئولیت‌هایی را در لایروبی و بازسازی ایران آینده به عهده بگیرند. بایستی آن را رعایت و اجرا کنند. چه از لحاظ معیارها و ارزش‌ها، چه از لحاظ فرهنگ و هویت، چه از لحاظ سیاسی و اقتصادی و تکنیکی، و چه از لحاظ اجتماعی و برخورد با یکدیگر و چه از هر لحاظ  دیگر. این سرزمین مادری بایستی دوباره روی پایه‌های سالم ساخته، آبیاری و حفاظت شود، و منافع ، تربیت ایرانی و اخلاقیات اجتماعی بتوانند دوباره در آن پابرجا گردند.

پرسش دیگر این است که چگونه می‌توانیم در پیشبرد این هدف با یکدیگر اندیشه کنیم و به تفاهم برسیم و سازندگی را شروع کنیم. ما باید همه با یکدیگر و هر کدام با یک «موتور حرکت» سازنده بر پایه استعداد‌هایمان پیشگام باشیم و مکانیزم‌های متعددی را در راه رسیدن به این هدف فراهم سازیم. بطور مثال یک انسان عاقل و مسئولیت‌پذیر که با خانواده خود در دامنه یک کوه بلند زندگانی می‌کند و زمستان سختی را در پیش دارد،  در برابر خود و خانواده‌اش همچنان می‌نشیند و از زیبایی این طبیعت لذت می‌برد، یا اینکه باید بلند شود و دست به کار شود و سدهایی در برابر ریزش بهمن در کوه  بسازد و یا اینکه به کلی از این مکان برود. در حال حاضر ما با چنین مشکلی روبرو هستیم. باید چکار کنیم. باید بنشینیم تماشا کنیم و مدفون شویم یا به فکر راه چاره باشیم. راه چاره عاقلانه ما این است که به هر ترتیبی شده این حکومت را به زیر بکشیم. این رسالت اول ما است. این مسئولیت همگی ما است. با عوض شدن ذهنیت ما از یک فرد مفعول به یک فاعل آگاه، ما دیگر برده این حکومت نخواهیم بود. همانطور که هندی‌ها خود را از حکومت جبار انگلیس جدا کردند و قدرت انگلستان فرو ریخت و مجبور شد جل و پلاس‌اش را جمع کند و برود. در مرحله دوم باید از جامعه مصرفی صد درصدی که نفت را از ته چاه در می‌آورد و می‌خورد چشم بپوشیم.  کمربند‌ها را سفت کنیم. حرفه‌های مناسب روی پایه‌های علمی‌ یاد بگیریم و کار کنیم و با پول خود زندگی کنیم. این هزاران هزار میلیارد پول نفت و گاز را تا سی سال آینده در جهت «شیرین کردن آب دریا‌ها» و رساندن آن به دورترین نقاط و دهات خشک ایران صرف کنیم. با داشتن آب کشاورزی ما خودکفا می‌شویم و حداقل خطر قحطی و گرسنگی در جامعه ما از بین می‌رود. از سی سال آینده دیگر کسی از ما نفت و گاز نخواهد خرید زیرا کشورهای پیشرو جهان به سرعت حیرت‌آوری به این فکر هستند که استقلال خود را از کشورهای دارای ذخائر انرژی تأمین کنند و با تکنیک‌های پیشرفته مانند آب و باد و نور خورشید و تولید گاز‌های گیاهی از دریا‌ها و غیره بتوانند انرژی‌های سالم داشته باشند و اتومبیل‌ها و خانه‌ها وسایل زندگی خود را با این نیروها بگردانند و وابسته به کشورهایی چون ما نباشند و بجای این پول هنگفت که به رژیم ما می‌دهند- اما چیزی از آن به ما نمی‌رسد زیرا آقازاده‌ها با آن فروشگاه‌های لوکس و هتل و هزاران چیز دیگر می‌سازند که صاحبان آنند و باز هم پول‌های ما را از جیب‌مان در می‌آورند- آن را برای رفاه و برتری زندگی خود خرج کنند. این در راه منافع همگانی و اجتماعی آنها است.  اما تکلیف ما چه می‌شود؟ تکنیک خارق‌العاده‌ی ما در کجاست که بتوانیم چنین چیزهایی را بسازیم؟، پول ما کجاست تا بتوانیم این تکنیک‌ها را از آنها خریداری کنیم؟ منافع اجتماعی ما در کجاست؟ کارخانه‌ها و تولیدات بی‌نظیر ما در کجاست؟ ما که هیچ تولیدی نداریم و دسته جارو را هم از خارج وارد می‌کنیم! پس مسلما در سی سال آینده  قحطی و گرسنگی حتما گلوی ما را خواهد گرفت. ما باید به خاطر فرزندانمان هم که شده، به سرعت از اندیشه مسئولیت فردی در مرحله اول و حد اکثر خانوادگی، به مرحله مسئولیت اجتماعی و حفظ منافع آن در آینده برسیم.

این تفکر خودش یک تفکر انقلابی است و در هیچ نسلی در ایران، چنین تفکری به وجود نیامده و نداشته که بتواند یک ملت چنین دست‌نشانده و تسلیم را در برابر یک دیکتاتور خونخوار به آزادی و حاکمیت خودش برساند. با رسیدن به مرحله مسئولیت اجتماعی، چهره اجتماع ما به ناگهان عوض می‌شود و میلیون‌ها موتور فکری و کاری سبب تولیدات بزرگ می‌گردند و به خاطر منافع اجتماعی پر رنگمان، سطح فرهنگ و تمدن و اقتصاد چنان بالا می‌گیرد که ما از رفاه و حقوق برابر کافی استفاده خواهیم کرد و منافع شخصی‌مان هم به مراتب از امروز بهتر خواهد شد. نگاه کنید به کشور امروزی آلمان و یا سوئیس و یا سوئد که چطوری مردم‌شان صاحب هر دو منافع هستند و امنیت و اقتصاد خوب در پناه حقوق شهروندی به وسیله قانون، و سیاستمداران صالح، زندگی آنها را تامین و پشتیبانی می‌کند.

اما مسئولیت‌پذیری  یعنی فاعل جامعه بودن ابعاد دیگری هم دارد که نباید از قلم بیافتند و ما باید این ابعاد را در تفکرمان سهیم کنیم. این ابعاد ما را از حالت مفعولیت به در می‌آورد و تبدیل به یک فاعل  واقعی می‌کند. پس اگر قبول داشته باشیم همه چیز نتیجه‌ اندیشیدن است و اندیشیدن خوب، خوبی، زیبایی و زندگی مرفه و امنیت به بار می‌آورد و اندیشیدن بد ظلمت و تاریکی و فساد و گمراهی و مرگ، پس باید به سوی اندیشه‌های آگاه و خوب بشتابیم.

اندیشه‌ی آگاه و مسئولیت‌پذیر

* – اندیشه‌ی آگاه و مسئولیت‌پذیر، اندیشه‌ای است که در نهان خویش حتما «سازنده» باشد و از هر گونه تخریب و  آسیب‌رسانی بپرهیزد و این استعداد را در خود بپروراند که دنیا و محیط زیست خودش را بشناسد و در این مورد اطلاعات کافی کسب کند و بتواند در تغییرات مثبت  آن دست داشته باشد.

* – یک انسان مسئولیت‌پذیر- که در رشته ویژه‌ای کارشناس شده- انسانی است که بتواند دیگران را در یک تفکر دسته‌جمعی همراهی و ارتباط رشته و دانش خود را با دیگران فراهم کند. پس ما در مرحله نخست بایستی فردی سازنده باشیم و بتوانیم در جمع بنشینیم و تفکر خود را با دیگران و دیگران تفکر خود را با ما در میان بگذارند. این همان مهمی است که روشنفکرنماهای ما چهل سال از شنیدن اندیشه‌های دیگران ابا داشتند و تا به امروز قادر نشدند دست از خودبزرگ‌بینی، خودپسندی و غرورشان بردارند و در کنار دیگران بنشینند و در واقع اینها  هیچوقت هیچ نوع مسئولیتی را در قبال مملکت و مردم‌اش نپذیرفتند.

* – انسان مسئولیت‌پذیر انسانی است که بتواند ابزارهای کاوش و پژوهش‌هایش را با هماهنگی با دیگران به کار بیاندازد و مرتبا مقدورات را بسنجد و موفق شود با دیگران در امور اجتماع طرح و برنامه‌ریزی کند و به ویژه بتواند ابزارهای اجرایی لازم را پیدا و مشکلات اجرایی را در شور با دیگران بیابد و طرح اجرایی را به پایان عمل درآورد.

* – انسان مسئولیت‌پذیر آن انسانی است که در جامعه از نظریه‌ها و ایده‌های منطقی «غیرهم‌سطح»، این استعداد را بیافریند تا «همسانی» به وجود آید. این کاری است که ما تا به امروز نتوانستیم بکنیم و نشان بدهیم که چگونه می‌شود از یک «کنش»، از یک «واکنش»، از دو عقیده متضاد، یک نتیجه منطقی که داده‌های مثبت از هر دو متضاد در آن باشد و کاملا منطقی به نظر آید بسازیم. فرهنگ بیگانه آمد و این دو متضاد را برای ما «ضد هم» کرد و ما آن را بر خلاف جهان‌نگری خودمان قبول کردیم و  سعی نمودیم یکی را به جان دیگری بیاندازیم و یا آن دیگری را از بین ببریم. آیا این روش اندیشیدن روش تفکر ضد دگراندیشی نیست؟!

* –  انسان مسئولیت‌پذیر انسانی است که بتواند به تنهایی بیاموزد، رویداد‌ها را بسنجد و با عقل نقاد خویش اندیشه کند و قادر به دادن راه حل‌های درست و افکار مثبت و منصفانه برای حل مشکلات باشد.

* – انسان مسئولیت‌پذیر انسانی است که بتواند یک محیط اجتماعی به وجود آورد که در آن فرهنگ اعتماد و اطمینان به دیگران و آموختن حکمفرما باشد و درستی و راستی و نیک‌اندیشی را از نظر دور ندارد و بتواند یک سازماندهی اجتماعی به وجود آورد.

* – یک انسان مسئولیت‌پذیر انسانی است که در اعمال و رفتارش بایستی فقط به اخلاقیات اجتماعی توجه کرده و از افکاری که در آن منافع شخصی باشد به شدت بپرهیزد. توجه کنید که ما باید جامعه‌ای را بسازیم که در آن «حرمت و حقوق کامل انسانی» در صدر مسائل دیگر قرار گیرد و برابری حقوق دیگران کاملا رعایت شود. انسان فرهیخته انسانی است که بتواند تفاوت بگذارد میان «منافع فردی و منافع اجتماعی». این انسان بایستی به حقوق خودش کاملا واقف باشد و بداند این دست‌هایی که دارند حقوق مسلم او و کشورش را چپاول می‌کنند، چه در داخل و چه از خارج، این دست‌ها چه دست‌هایی هستند، باید بداند با این زالو‌های اجتماع چکار کند و چطور جلوی آنها بایستد تا بتواند حق خود را بگیرد. بزرگترین سد رسیدن به آزادی برای ما ایرانیان، مبارزه و ریشه‌کن کردن دشمنان، خودفروشان و ایران‌فروشان دلال هستند که با رژیم همکاری می‌کنند. اینها با ریشه‌های بزرگ و قوی اقتصادی خود احتیاجات حکومت را برآورده و باعث پا برجایی رژیم‌اند. باید شدیدا با این «بی‌وجدان‌ها» که تنها هدف زندگیشان اجحاف به منافع اجتماعی ملت و پول‌سازی برای منافع شخصی خودشان برای بیرون بردن از مملکت است مبارزه نمود و ریشه آنها را قطع کرد. بجای اینکه  به آنها احترام بگذاریم، چون ثروت ما را دزدیده‌اند، و بدین وسیله صاحب حرمت وکرامت و شخصیت کاذب شده‌اند. بایستی آنها را افشا و بی‌آبرو و خوار کرده به اجتماع به شناسانیم. بایستی اصول اخلاق اجتماعی را رعایت کرده، پرورش داده و پا برجا کنیم. بطور مثال ما بایستی «حرمت انسانی دخترها» خود را حفظ کنیم، دختران ما برده برای فروش نیستند. این درست نیست که ما دختران خود را برای منافع شخصی دو دستی به آنها هدیه کنیم. و گرنه ما نیز چیز دیگری جز آنها نیستیم. در راستای مبارزه با این گروه احتیاج به مشاوره و همکاری و هم‌فکری با دیگران برای پیداکردن راه حل‌های متناسب داریم.

* – انسان مسئولیت‌پذیر انسانی است که باید دارای «قدرت قضاوت» باشد. بتواند به درستی مسائل را تجزیه و تحلیل کرده و در پایان با «عدالت» قضاوت کند. موازین قانونی و اجتماعی را با نهایت دقت رعایت و تخطی از آن را برای هیچکس، حتی خودش جایز نشمارد.

* – یک انسان مسئول ایرانی در این مقطع از تاریخ، بایستی علاوه بر خصوصیات بالا ، یک انسان وطن‌دوست باشد. ما وقتی می‌توانیم تمام صفات بالا را در اجتماع آینده‌مان به کار ببریم که دارای ایرانی آزاد باشیم و با این احساس وطن‌پرستی جامعه خود را به سوی دمکراسی و سکولاریسم ببریم. پس یکی دیگر از اصول مسئولیت‌پذیری، مسئولیت در برابر زادگاه، خانه و کشور نیاکان ما است. این خانه مال ماست و ما بایستی احساس مالکیت به این خانه را دو مرتبه در خود تقویت کنیم. این بالاترین «حربه» ما در پیروزی و برکناری این رژیم خواهد بود.

در اینجاست که ما به اخلاقیات اجتماعی و یا اتیک اجتماعی رسیده‌ایم. اینجاست که ما به یک اجتماعی رسیده‌ایم که این اجتماع مال ماست و در آن «نظم و قانون» وجود دارد. نظمی‌ که همه در اجرای آن کوشا باشند و افرادش مسئولیت‌پذیرند. یک اجتماع خوب و سالم، بدون مسئولیت‌پذیری شهروندانش، به هیچ وجه به وجود نمی‌آید. ما بایستی این مدل برجسته اجتماعی که باعث «توانمندی اندیشه» و «کیفیت دادن به زندگی» نسل‌های آینده است را در صدر آموزش انسان‌های ایرانی بگنجانیم و همه با یکدیگر به سوی ایرانی آزاد و آباد پیش رویم.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=142123